زمان برای خواندن: ۱۳ دقیقه
هنگامی که در سال ۱۳۸۰ / ۲۰۰۱ آغاز به نوشتن با نام “مزدک بامدادان” کردم، تلاشم بر این بود که زبانی درخور این نام و همچنین اندیشهای بیابم، که در پشت این نام نهان شده بود. گذشته از آن در جایگاه یک دانشآموخته زبانشناسی تطبیقی گرایش درونی به آزمایش و آفرینش در زبان مادریام داشتم. این ولی همه انگیزه من برای پارسینویسی نبود. بیش و پیش از آن سرگرمیهای زبانشناسانه، من در پی زبانی بودم که بند ناف خود را از زبان دینی ببرد و بتواند گویای یک اندیشه سکولار باشد. چنین شد که رفتهرفته و گامبگام هرچه بیشتر واژگان عربی با برابرنهادهای پارسی جایگزین کردم، کاری که در نگاه گروهی از خوانندگان با “سرهنویسی” یکی گرفته شد. برخی حتا تا بدانجا پیش رفتند که این کار را عربستیزی و برخاسته از گرایشهای نژادپرستانه دانستند.
بارها و بارها خوانده و شنیدهایم که «زبان تنها یک ابزار ارتباطی است و نباید تعصبی بر روی تعلق قومی کلمات داشت» این نگاه، نگاهی واپسمانده به زبان و جایگاه آن در برآیش اندیشه است. زبان، برای دادوستد اندیشگی میان یگانهای انسانی پدید آمده است. بهدیگر سخن نیاکان غارنشین ما میتوانستند خواستهها و دیرتر اندیشیدههای خود را از درون واژهها با یکدیگر درمیان بگذارند. با پیدایش جامعهها (نخست قبیله، دیرتر روستا و سرانجام شهر) زبان به پرارجترین ابزار یگانگی آن واحدهای اجتماعی فرارُست. به دیگر سخن در اینجا دیگر تنها سخن از هماهنگی میان دو شکارچی، یا یک زن و مرد غارنشین در میان نبود، زبان میبایست خویشکاری هماهنگی میان هزاران و شاید دههاهزار (و بروزگار ما میلیونها یا میلیاردها) انسان را بر گردن میگرفت. این خویشکاری میتواند ریشه یکی از شگفتانگیزترین ویژگیهای پدیدهای بنام زبان نیز باشد: در جایی که همه پدیدهها در روند برآیش رو به پیچیدهتر شدن دارند، زبانها در گذر زمان همیشه سادهتر شدهاند. برای نمونه پارسی هخامنشی که نیای باستانی زبان پارسی است، هفت حالت دستوری[۱]، سه ابزار جمع[۲] و سه جنس دستوری[۳] داشته است و تازه همین زبان هم در همسنجی با پارسی اوستائی سادهتر شده بوده است. همسنجی میان پارسی میانه و پارسیک با پارسی نو نیز همین را نشان میدهد.
انگاشت این که واژه، واژه است و چه زبان بگوییم و چه لسان فرجام آن یکیست و مهم این است که شنونده بداند ما از چه سخن میگوییم، انگاشتی نادرست است. چرا که واژگان بار ویژه خود را دارند و درونمایهای وِیژه را به شنونده یا خواننده میرسانند. آنها همچنین میتوانند پندارهای گوناگون در اندیشه ما پدید آورند و ما را به سپهرهای تاریخی یا فلسفی گوناگونی ببرند. برای نمونه گفتن “چهارآخشیج” یا “عناصر اربعه”، تنها یک گزینش ساده از میان دو گزینه همسان نیست. چهارآخشیج ما را به سپهر استورهای ایران پیش از اسلام، و عناصر اربعه ما را به سپهر فلسفی ایران پس از اسلام میبرد.
پس با گریزی به جهان زیستشناسی میبینیم که اگر زبان را با ژنوم[۴] یکی بگیریم که “همه ماده ژنتیکی” یک جاندار را دربرمیگیرد، واژهها بمانند کروموزوهایی هستند که هرکدامشان بخشی از ژنهای آن جاندار را در خود و با خود دارند. به دیگر سخن اگر اندیشه و فرهنگ را یک جاندار، زبان را ژنوم آن و واژهها را بخشی از کروموزومها/ژنهای آن بدانیم، آنگاه خواهیم دید آنچه که در بالا آمد (زبان تنها یک ابزار ارتباطی است و نباید تعصبی بر روی تعلق قومی کلمات داشت) سخنی سست و بیپایه است.
برای آشکار شدن سخنم، نمونهای از زبان پارسی امروزین میآورم. ما در زبان روزانه برای یکی از بنیادینترین کنشهای خودمان یعنی آمیزش جنسی – که آن را عرب اُمُّ الْغَرَائِز و فروید برترین رانه[۵] مینامد - هیچ کارواژهای نداریم. برای سخن گفتن از این کنش، در زبان روزانه (که اندیشه و نگاه ما را بهتر نمایندگی میکند تا زبان شسته و رفته نوشتاری) در مردان کارواژه “کردن” و در زنان کارواژه “دادن” بکار میرود. ولی آیا همیشه چنین بوده است؟
در زبان پارسیک ما کارواژه marzētan را داریم که نمایانگر نگاه ایرانیان پیش از اسلام به سکس بوده است. مرزیدن[۶] یک کنش یکسویه نیست و هم برای زن و هم برای مرد بکار میرود. این کروموزوم زبانی بما نگاه یک ایرانی سده ششمی به پرسمان سکس را نشان میدهد، که در آن هردو سوی یک اندَرکُنش نقشی یکسان دارند. در جایی که کردن و دادن برای همخوابگی نمایانگر نگاه مردسالارانه انسان ایرانی به کُنش جنسی است که در آن مرد کُنشگر و زن کُنشپذیر است. بدینگونه نگاه دینی/اسلامیِ انسان ایرانی، این اندَرکُنش را که در آن مردِ کنشگر کاری را با زنِ کُنشپذیر میکند[۷]، یک کنش یکسویه میبیند. نیک اگر بنگریم، نگاه انسان ایرانی سده بیستویکم به پرسمان سکس چیزی جز آنچه که در زبان روزانه ما بگوش میرسد نیست و کوتاه سخن اینکه اندیشه و نگاه ما بازتاب خود را در زبانمان مییابد و زبان بما میگوید چگونه بیاندیشیم یا ببینیم[۸].
جنسیت در زبان، بویژه در زبانهایی که واژگان نرینه و مادینه دارند، از جایگاه ویژهای برخوردار است. در آلمان اکنون سالها است که دانشجویان رشته آموزشوپرورش یا همان آموزگاران آینده، میآموزند واژهها در یک گزاره باید به گونهای چیده شوند که راه به نگاه جنسیتزده نبرند. چرا که اگر اندیشه واژگان را میسازد و زبان را رهبری میکند، در یک اندرکُنش دوسویه زبان نیز اندیشه را میپرورد و به آن سویه و بُردار میبخشد.
اکنون اگر به سخن آغازین بازگردیم، خواهیم دید سکولاریسم نیز نمیتواند با واژگان دینی بازگو شود و اندیشه سکولار، نیازمند زبان سکولار است. پس در اینجا به بررسی نمونهوار چند واژه میپردازم تا نشان دهم که چرا در این ۱۸ سال همواره تلاش کردهام از واژگان دینی (که بیشترشان عربی هستند) بپرهیزم و چرا این کار را برای آینده ایران، بویژه در میان نیروهای سکولار ناچار و ناگزیر میبینم.
نخستین واژه از این فهرست کوتاه “عقل” است، که من بجای آن “خِرد” را بکار میبرم. گذشته از آنکه عقل پندار ما را به ابن سینا و غزالی، و خرد ما را به فردوسی و خیام رهنمون میشود، ریشهشناسی این دو واژه و رازگشائی از “ژن”های نهفته در آن دو نشان میدهد که در یک زبان سکولار، واژه عقل رَواست که جایی داشته باشد.
“عقل” واژهای است که با گسترش اسلام و فرهنگ قرآنی بدرون زبان پارسی راه یافته است. عقل، در زبان عربی همان “بَند” است، چنانکه “عَقَالٌ” بندی است که بر پای شتر میبندند تا نگریزد یا بر سر دستارچه، که از سر نیفتد (چفیه عقال) و عرب دژ و بارویی را که در آن پناه میجوید نیز “مُعَقَّلٌ” میخواند. پس عقل اندیشه آزاد و بیمرز برای یافتن گوهر راستین پدیدهها نیست. عقل بندی است بر اندیشه آدمی، که راه به بیراهه نسپارد[۹].
در برابر آن خِرَد از “خرَت” xrat پهلوی و “خرَتو”ی xratu اوستائی برگرفته شده و تا کنون برابرنهاد یگانهای برای آن یافت نشده است. دهخدا واژگانی چون دریافت، ادراک، تدبیر و فراست را در برابر خِرَد میآورد، آنندراج هوش و دانش و زیرکی را و برهان قاطع فزون بر آنها «قدرت تمیز راست از ناراست» را. پروفسور کلاوس اشترونک در جستاری به سال ۱۹۷۵ با همسنجی ریشههای اوستایی-سانسکریتِ «خرَتو» واژگانی چند چون «نیروی روان» ، «خواست»، «نیروی خواست»، «اندریافت»، «بینش» و «فرزانگی» را برای برگردان آن پیشنهاد کرد[۱۰]. ولی از آنجایی که واژه خِرَد در نبشتههای پارسی با بسامد بسیار همراه با «چَشم» میآید (چشمخِرَد)، شاید نزدیکترین چم آن «چشم بینای درون» باشد. بدینگونه میبینیم که عقل برگرفته از فرهنگ قرآنی (دینی) و در ریشه خود یک بند است، و خرد برگرفته از فرهنگ استورهای (نادینی) و در ریشه خود فرزانگی است[۱۱].
همچنین است واژه “حقیقت” که ریشه در “حق” دارد. ولی حقیقت که آن نیز در روند اسلامی شدن ایران به درون زبان پارسی راه یافته چیست؟ دهخدا میگوید: «چیزی که بطور قطع و یقین ثابت است». ولی آنچه که به این واژه درونمایه دینی میبخشد، همانا ریشه آن یعنی “حق” است که دهخدا درباره آن مینویسد: « ثابت. ثابت که انکار آن روا نباشد. موجود ثابت». بدینگونه شایسته است از بکاربردن این واژه که ایستائی را در گوهر خود دارد پرهیز کرد و بجای آن از واژهای چون “راستی / راستینگی” بهره جست.
از همین ریشه واژه “تحقیق” را نیز داریم که من بجای آن همیشه “پژوهش” را بکار میبرم. تحقیق در باب “تفعیل” جستجو برای یافتن پاسخ نیست. اگر “تسطیح” (از ریشه سَطَحَ) هموار کردن (مسطّح کردن) یک ناهمواری است، اگر “تقبیح” (از ریشه قَبَحَ) زشت دانست چیزی است، اگر “تکذیب” (از ریشه کَذَبَ) دروغ خواندن یک سخن است، اگر “تکمیل” (از ریشه کَمَلَ) در چم کامل کردن چیزی است، پس “تحقیق” نیز حق دانستن یک چیز یا “به حقیقت بدل کردن” آن است. در برابر آن “پژوهش” از ریشه اوستائی vi-čaud در چم برانگیختن و از پارسیک wizōh در چم جستجوکردن است. بدینگونه “تحقیق” در پی آن است که برحق بودن یا حقیقت چیزی را نشان دهد و از این رهگذر فرجام آن از پیش مهندسی شده است، در جایی که پژوهش چیزی جز یک جستجو نیست، که فرجام آن باز است و از پیش دانسته نیست.
این فهرست را همچنان پی میتوان گرفت. هنگامی که ما از “مشروعیت” چیزی و کسی یا خواسته و اندیشهای سخن میگوییم، چه خود بدانیم و چه ندانیم نگاه به ریشه این واژه که “شَرَعَ” باشد و همخانواده آن “شریعت” داریم و در درون یک گفتمان سیاسی (و ای بسا سکولار) از یک واژه دینی بهره میگیریم. همچنین است هنگامی که از “تحریم” یک چیز سخن میگوییم. در اینجا نیز ریشه این واژه “حَرَمَ” و همخانواده آن “حرام” همچون یک کروموزوم ژنهای پنهان بجا مانده از فرهنگ دینی/قرآنی را در زهدان اندیشه ما میکارد و ما باز هم برای یک کُنش سکولار، دستبدامان یک واژه دینی میشویم. از نگر من بجای مشروعیت میتوان “پذیرفتگی” و بجای تحریم میتوان “پرهیز” را بکار برد، دو واژهای را که سرسوزنی بار دینی ندارند.
آنچه که تاکنون آمد، تنها در پیوند با واژگان عربی نیست. خود من بارها واژه گناه را بجای “تقصیر” بکار بردهام، که کاری نادرست و نابجا است. بجای گناه که واژهای دینی است، میتوان “بِزِه” را و در پیوند با واژه همخانواده تقصیر که “قصور” باشد، کوتاهی را بکار برد.
دگردیسی زبان، همزاد ناگزیر دگردیسی اندیشه است. در نوشتاری دیگر نشان دادهام که چگونه میتوان در زبان پارسی بازتاب فراز و فرود فرهنگ ایرانی را همچون آئینهای روشن بازدید[۱۲]. مشتی نمونه خروار این سخن، جنبش مشروطه است. در اندک زمانی میبینیم که آن نثر دلآزار مستوفیان جای خود را به شیوه نوشتاری دلنشین رسولزاده و بهار و سرانجام کسروی میدهد، بگونهای که امروزه خواندن و دریافتن کتابهایی چون تاریخ ذوالقرنین و مآثر سلطانیه و مانندگان آنها حتا برای دانشآموختگان نیز دشوار است. اندیشهپردازان مشروطه ولی ناگزیری این دگردیسی را دریافته بودند و فرهنگستان زبان نیز (با همه نیک و بدش) از دل چنین نیازی بدر آمد و اگر آنان یکسد سال پیش چنین نکرده بودند، من نیز امروزه میرزا محسن کاتبالملکی میبودم که میبایست:
«در تحریر مقالات و تقریر مراسلاتش اَشَدّ جِدّ و اعظم هَمِّ خود را به مَنصه استفاده برساند تا مکتوباتش فصیح و بلیغ و مستند و مستدرک باشد و مکنوناتش به زیب لغات و مصطلحات لسان عربی و فارسی مُزَیَّن، و در هر مقوله مستمع را فی حیث مطلب از اشهر اقوال مستفیض کند و به اقوال قلیل الاشتهار ارجاع ندهد»
برآنم که امروز نیز اگر بدنبال گسترش و پرورش اندیشههای سکولار هستیم، چارهای جز گذر از یک دگردیسی زبانی نخواهیم داشت و سخت بر این باورم که ایستادگی در برابر این برآیش زبانی که با بهانههای ناپذیرفتنی (بیشتر از هر چیز نمایش انترناسیونالیست بودن) انجام میگیرد، نیک اگر بنگریم، از یک سو ریشه در تنآسائی و آسانخواهی دارد، و از دیگر سو در ناآگاهی بسیاری از کُنشگران سیاسی از جایگاه زبان در برآیش اندیشه. گذر از فرهنگ دینی به فرهنگ سکولار در ایران، جز با دگردیسی از زبان اسلامی به زبان ایرانی شدنی نیست،
اندیشه سکولار، نیازمند زبان سکولار است.
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایرانزمین بدور دارد
مزدک بامدادان
mbamdadan.blogspot.com
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
——————————————————
[۱] Garmmatical case / Casus
[۲] Grammatical number / Numerus
[۳] Grammatical gender / Genus
[۴] Genom
[۵] Trieb / Drive
[۶] واژه “کونمرز” پارسیک نیز برگرفته از همین کارواژه و برای نامیدن مردان همجنسگرا است.
[۷] نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَّكُمْ فَأْتُواْ حَرْثَكُمْ أَنىَ شِئْتُمْ... / زنان شما كشتزار شما هستند پس از هر جا كه خواهيد به كشتزار خود درآييد (البقره، ۲۲۳)
[۸] حتا کارواژه “گادن” یا “گائیدن” نیز بیانگر یک کنش یک سویه مردانه است و برای کنش جنسی زنان بکار نمیرود.
[۹] کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ / بدین گونه، خداوند آیات خود را براى شما بیان مىکند، باشد که بیندیشید (البقره، ۲۴۲)
[۱۰] Semantisches und Formales zum Verhältnis von indo-iran. krátu-/xratu- und gr. κρατύς AcIr (Mon. Nyberg, 2) 1975, 265-296
[۱۱] در هراس از خویشتن
[۱۲] زبان مادری و کیستی ملی - بیست
■ زبان و سکولاریسم مزدک بامدادان گرامی درود
باز هم از این نکته بینی بهره گرفتم. ولی چون طرح واژه های جدید در بسیاری موارد گویا نیست و بین همگان جا نیفتاده است پیشنهاد دارم برای آموزش خوانندگان واژه متداول را هم زمان در پرانتز بنویسید. انگاشت (تصور) و یا همسنجی (مقایسه)
با مهر، ا.نصرتی
■ آقای بامدادان گرامی. نخست نکته هایی که در نوشتارتان تاکیدی است میآورم:
«سکولاریزم نمیتواند با واژگان دینی بازگو شود و اندیشه سکولار نیازمند زبان سکولار است» «مقایسه عقل با خرد. رابطه عقل با اندیشه آزاد و اینکه عقل بندی است بر اندیشه آدمی» «رابطه عقل با بند و خرد با فرزانگی دگردیسی زبان همزاد ناگزیر دگردیسی اندیشه است.»
به راستی که من تاکنون رمز وراز رابطه کلامی واژگانی را که شما اینچنین از نگاه زبان شناسانه کاویدهاید در نوشتار های دیگر و دیگران یا نخواندهام و یا ندیدهام زیرا ایشان در جایگاهی که شما از آن به منظر سکولاریسم نگریستهاید نبودهاند و این میرساند که شما با چه دقتی به ژنوم زبان فارسی پرداختهاید و چگونه به پیراستن و کار آمد کردن زبان فارسی کمک میکنید. راه طی شدهای که شما به آن ادامه میدهید آنچنان ویژه است که جز با کاووش مستمر و از طریق نگارش کتب و نگارشاتی اینچنین فرهنگ زبان و ادبیات فارسی را نمیتوان دگرگون نمود و از این نظر با شما موافقم.
نکته دیگری که باید یاد آوری کنم اینکه فرهنگنامه سکولار زبان فارسی متناسب تجریه و پراتیک جامعه آموزش دیده و خرد ورز امروز ایرانیان میتواند باشد. بنابر این نداشتن انگیزه خواندن و مطالعه و نقش دیگر رسانهها و مدیا و از همه مهمتر رقابتی که بین فرهنگ واژگان بر خاسته از بازار و دادوستد امروز جامعه ایران بین مردم رایج شده با زبان خرد ورزانه و ویژهای که توصیه شده چالشهای پیش رو برای اهل خرد خواهد بود.
تلاشتان را میستایم و برایتان موفقیت آرزو میکنم.
مستفا حقیقی
■ با تشکر از نویسنده، شاید بیفایده نباشد که به دو نکته را اشاره کنم.
نکته اول: دیوید هیوم تعریف جالب و مفیدی از ابزار زبان دارد، او میگوید آدمی با زبانش فکر میکند، بدین مفهوم که اگر فردی زبان مادریش پارسی است با زبان آلمانی یا انگلیسی مشغول فکر کردن بشود آنگاه تمام بار و هویت زبان مادریش را فراموش خواهد کرد به سخن دیگر هویتش را فراموش میکند و جالب اینکه فرد ابسترکتر به امور میاندیشد!
نکته دوم: من به این باور نیستم که تغییر آگاهانه در ساختار و درونمایه زبان جبراً منجر به “سکولاریسم“ میشود. اما حداقل اثر مثبتی در خردورزانه دیدن پدیدهها بهمراه دارد. البته اگر هدف نویسنده استفادهٔ برهان گونه از تغییر در زبان جهت بیان این تئوری باشد که پرورش آگاهانهٔ زبان لزوماً به سکولاریسم و کثرت گرایی ختم میشود.
بری-ریور
■ پیوستگی دادن به اطلاعات راه رشد سیستمهاست... اتصال دادن دادهها و اطلاعات....اتصال دادن خواص یک پدیده.... اتصال دادن خواص پدیده ها.... امروزه ثابت میشود استدلال انسان ناتمام است... قضیه ناتمامیت در منطق ریاضی... چیزی که ثابت است اتصال دادن است.... این روندی است که مرتب مرور و بازسازی میشود... پس همان “عقل” بهترین گزینه است.... بستن اطلاعات بهم...
مرادی
■ آیا بهتر نیست بجای پیدا کردن معادل های فارسی برای کلمات و واژه های عربی، یا به قول نویسنده دینی، به فکر یافتن واژگان فارسی بجای واژگان لاتین و انگلیسی باشیم که با گسترش شبکه های اجتماعی ازطریق اینترنت سیل آسا به زبان ما هجوم آورده اند؟ اکنون بسیاری از جوانان ایرانی عین نقل و نبات واژگان انگلیسی را راست و غلط بجای معادل های موجود در زبان فارسی بکار می برند و این روند به طور شگفت انگیزی درحال گسترش و تعمیق است. من براستی نگران آینده زبان فارسی هستم که سخت زیر هجوم واژه ها و اصطلاحات انگلیسی و لاتین است، به ویژه که رژیم مسئول و کاردانی هم نداریم که با امکانات دولتی در مقابل این هجوم بی وقفه بایستد.
شاهین خسروی
■ به اشاره می گذرم. اگر دنبال بحث بیشتر در این خصوص هستید. سرچ کنید کتاب حاشیه بر زبانشناسی نوشته اسماعیل هادی و نظری بیفکنید بر آن:
کلمه آن است که در کلام مردم آید نه آن که در برج عاج لغتنامه نشسته باشد. مثلا در فارسی همان عقل اجنی!! علاوه بر استعمال روزانه خود عشیره آن نیز حضور دارد: عاقل/ معقول/ تعقل/ عقلا/ .... اما از این خرد نور چشمی خودی!! که نه ریشه اش معلوم است و نه تلفظ درستش (به اشاره درست یا غلط من در آوردی خودتان!!) حتی یک مشتق دوم هم در دست نیست! و کلمه در این حد بی ریشه و عقیم است و فقط به زور لغتنامه است که به عنوان کلمه (ببخشید: واژه!) فارسی قالب می شود. و هیج تنابنده هم آن در زندگی خود به کار نگیرد و بدبخت فقط به توسط تنفس مصنوعی برخی کسان چون هم فکران حضرت عالی به اجبار تن به بقا داده است!!! ضمنا علی الظاهر بامداد کلمه ترکی است. در همان کتاب فوق الذکر شرح داده شده. سر مبارک درد نیارم.
آتاکیشی
■ با سپاس از تکتک دوستان؛ من این نوشته کوتاه را گشودن دربی میدانم برای آغاز گفتگو در میان همه کسانی که نویسندهاند و امیدوارم همه کسانی که دستاندکار آفرینش نوشتاری هستند، به این نکتهها بیاندیشند و در اینباره بنویسند. پیشنهاد ا. نصرتی گرامی پیشنهاد نیکی است، در آینده به آن خواهم پرداخت. مستفای گرامی، آنچه میگویید درست است و پیشزمینه نخست داشتن یک اندیشه سکولار، خواندن و خوکردن به اندیشیدن است، واگر نه دگردیسی زبان هم دردی را درمان نخواهد کرد. ریور-بری گرامی، زبان مادری من پارسی، زبان پدریام ترکی آذربایجانی و زبان روزانه زندگیام آلمانی است. آلمانی را اگرچه از سر نیاز آموختم، ولی از همان آغاز دربرابر توانائیهای آن سراپا شگفتی بودم و همین حس راه به اینجا برد که این زبان را از سر مهر و عشق به آن بیاموزم. من گذشته از اینکه در بساری از زمینهها ناچار از اندیشیدن به آلمانی هستم، در جاهای بسیاری نیز خواسته و دانسته به این زبان میاندیشم و اگرچه در پارسی ناتوان نیستم، گاهی اندیشیدن و سخنگفتن به آلمانی برایم آسانتر است. با این همه گمان نمیکنم که «بار و هویت زبان مادری»ام را فراموش کرده باشم. کیستی یا همان هویت، یک پدیده برآیشی است و یکسره دستخوش دگرگونی میشود. پرسش «من کیستم؟» برای من هر سال و در هر بازهای از زندگیام پاسخ دیگری مییابد. و دیگر اینکه دگردیسی زبان به خودیخود ره به سکولاریسم نمیبرد، ولی در راستای گسترش فرهنگ و اندیشه سکولار، کاری ناگزیر است. مرادی گرامی، برداشت شما از واژه عقل برداشتی ویژه است که نمیتوان آن را رد کرد، ولی با برداشتی که من از این واژه دارم، بکار بازگوئی اندیشه سکولار نمیآید. همگان شاد و سرافراز باشید.
بامدادان
■ جناب آقای بامدادان، من همیشه مطالب شما را خوانده و از آنها لذت میبرم.
اما در این نوشتار شما پرسشی به ذهن من خطور نمود و آن نیز این است که شما چگونه به اثبات می رسانید که این واژه های پیشنهادی شما سکولار و غیر دینی هستند؟ آیا صرف اینکه در پیش از اسلام به کار می رفتند سکولار به شمار می آیند؟ مثلا واژه زیبای “مرزیدن” ، را باید با چه چیزی اثبات کرد که “سکولار ” است؟ زنده یاد مهرداد بهار در کتاب ” از اسطوره تا تاریخ” از مراسم وجشنهائی مانند سیزده بدر یاد میکند که عمل ” ارجی” یا همان “مرزیدن” صورت میگرفت. اما تمامی این جشنها دینی بودند. و جهت رضایت خدایان صورت می گرفتند.
من از دوران کودکی با بینشی ماتریالیستی پرورش یافته و هیچگونه وابستگی دینی و مذهبی نداشته و ندارم. این پیشنهاد شما توجه مرا جلب نمود. از شما تمنا میکنم، در اثبات اینکه چگونه این واژههای پیشنهادی شما غیر دینی و سکولار هستند، مطالبی را بیان فرمائید.
■ هممیهن گرامی،
همانگونه که در نوشته هم آوردم، پارسی یا عربی بودن یک واژه سنجهای برای دینی یا سکولار بودن آن نیست. برای نمونه هم واژه پارسی “گناه” را آوردم، که پارسی است، ولی ۱۰۰در۱۰۰ دینی است. آوردن واژه مرزیدن برای این بود که نشان دهم زبان همچون آئینهای نگاه ما به پدیدهها را در برابر ما میگیرد. کسی که “دادن و کردن” را برای کنش جنسی یا سکس بکار میبرد، نگاهش به سکس مردسالارانه است، کسی که مرزیدن را بکار میگیرد، نگاهی برابرنگرانه دارد. در نمونه نخست نمیتوان کارواژه “کردن” را برای زن بکار برد. در نمونه دوم ولی کارواژه مرزیدن برای هردو یکسان بکار میرود: «مرد با زن میمرزد» همانگونه که «زن با مرد میمرزد» پس در اینجا من تنها خواستهام جایگاه زبان را در اندیشه آدمی نشان دهم و سخنی از اینکه مرزیدن سکولار است یا نه بزبان نیاوردهام. واژگان عربی از رهگذر اسلام به زبان پارسی و فرهنگ همگانی ما راه یافتند. نخستین کتابی که به این زبان نوشته شده قرآن است، پس این زبان و واژههایش همچون رگانی بودند که خون فرهنگ قرآنی-اسلامی را در فرهنگ ما جاری کردند. واژگان پارسی ولی اگر هم روزی دینی بوده باشند، روندی بیگسست داشتهاند و بازماندگان دینی هستند که برای ما ایرانیان دیگر دین نیست و استوره و میتخت است. از آن گذشته اینها در یک بستر فرهنگی چندخدائی پدید آمدهاند (که چندگانگی و رنگارنگی را در گوهر خود دارد) ولی واژگان اسلامی سر در آبشخور یک باور تکخدائی دارند (که سرکوبگر است و همگان را به یک ریخت میخواهد). به خود واژه دین بنگرید: این واژه برگرفته از Daena اوستائی و Da (که در واژه وِدا Veda هم پنهان است) است. دَیِنَه یکی از نیروهای پنجگانه درون انسان و در چم شناخت و اندیشه است. همین واژه ولی امروزه از درون اندیشه اسلامی گذر کرده و معنی اسلامی آن (که ما امروزه تنها آن را میشناسیم) همه چیز هست، بجز اندیشیدن. “دین” اسلامی چیزی جز باور پایورزانه به یک حقیقت همیشگی نیست، چیزی که ۱۰۰در۱۰۰ در ستیز با اندیشه و شناخت است: “دین” پارسی سکولار است، “دین” عربی دینی است.
شاد باشید / بامدادان