هیچ پدیدهای خلقالساعه بوجود نمیآید، خواه یک ایدۀ سیاسی باشد، خواه یک دین باشد و خواه رادیو یا موشک قارهپیما باشد. بدون شناخت از گذشتۀ یک پدیده، نمیتوان فهمید که چرا این یا آن پدیده چنین است و چنین باید باشد.[۱]
بسیاری از خوانندگان ایرانی که هیچگاه خود را با موضوع برایش (Evolution) درگیر نکردهاند هنوز بر این پنداشت هستند که «ازهیچ میتواند چیزی بوجود آید». بهترین نمونۀ این پنداشتِ غیرعلمی، باور به برآمدِ ناگهانی اسلام است: زیرا مسلمانان بر این پنداشت هستند که الله ناگهان بر آن شد که مردی بیسواد در شبه جزیرۀ عربستان را از طریق وحی یا رویا با کتابی به نام قرآن مجهز کند تا دینی بوجود بیاورد به نام اسلام و پیروان این دین توانستند در مدتی بسیار کوتاه امپراتوری خود را بگسترانند. طبعاً کسی که چنین «میاندیشد»، در واقع نمیاندیشد. از سوی دیگر، بسیاری از خوانندگان ایرانی بر این پنداشت هستند [پنداشتی که انگیزههای سیاسی آن را تولید کردهاند] که «یک عده مسیحی متعصب» در گروه اناره گرد آمدهاند تا ریشه اسلام را بسوزانند![۲]
برای این که خواننده دریابد که پژوهشکدۀ اناره محصول توطئه تعدادی «مسیحی متعصب» به رهبری کارل-هاینتس اولیگ نیست، بر آن شدم تا به گذشتۀ اندیشۀ تاریخی-انتقادی در این حوزۀ علوم انسانی بپردازم. شاید کمکی باشد تا بتوانیم بفهمیم چگونه گذشته به اشکالِ گوناگون و با ظرایف مرئی و نامرئی در «حال» عرضاندام میکند.
پیشینۀ زمانی گروه اِناره چندان طولانی نیست ولی گنجنیۀ علمیای که پشت سر دارد بیش از یک سده را در بر میگیرد. پژوهشکدۀ اناره که به مکتب زاربروکن یا رویزیونیستها نیز شهرت دارد، عملاً با انتشار کتاب «خوانش سُریانی-آرامی قرآن» نوشتۀ کریستوف لوکزنبرگ در سال ۲۰۰۰ آغاز به شکلگیری کرد و سرانجام به عنوان یک نهاد [انجمن] رسمی در سال ۲۰۰۷ به ثبت رسید. بنابراین همانگونه که آشکار است این گروه هم اکنون در حال گذراندن دورۀ «خُردسالی»اش است و حتا هنوز به مرحلۀ بلوغ خود نرسیده است.
ولی پژوهشکدۀ اناره پیامدِ چه روند اندیشگری است؟
بسیاری از خوانندگان فکر میکنند که گروه اناره نخستین گروه یا کسانی هستند که به نقد تاریخی -انتقادی پرداختند و تاریخنگاری اسلامی و قرآن را مورد نقد قرار دادهاند.
خاستگاه متدلوژی تاریخی-انتقادی به عصرِ روشنگری باز میگردد که دانشمندان روشنگر اروپا به نقد آرای کلیسا در همۀ زمینهها به ویژه علوم طبیعی پرداختند. از مهمترین چهرههای روشنگر علیه کلیسای کاتولیک، آیزاک نیوتن بود.
شیوۀ تاریخی-انتقادی در برخورد با منابع اسلامی از سدۀ ۱۹ آغاز گردید. در اینجا تلاش میکنم به تعدادی از این پژوهشگران بپردازم که توانستند طی بیش از یک سده راه را برای پژوهشکدۀ اناره هموار کنند. شاید لازم باشد که خواننده به تاریخ هستیِ این پژوهشگران توجه بیشتری مبذول دارد.
آبراهام گایگر (Abraham Geiger) (۱۸۱۰-۱۸۷۴) کتابی نوشت به نام «محمد چه چیزهایی از یهودیت برگرفته است؟» (شهر بُن، ۱۸۳۳). در واقع این پایاننامۀ دکترای او در دانشگاه بود. به عبارتی از نظر گایگر، اسلام یک دین نوین نبود بلکه شدیداً متأثر از یهودیت بوده است. او برای اثبات نظراتش در این کتاب به اندازۀ کافی نمونه ذکر کرده است.
تئودور نولکدکه (Theodor Nöldeke) (۱۸۳۶-۱۹۳۰). از مهمترین آثار این پژوهشگر، «تاریخ قرآن» (گوتینگن ۱۸۶۰) که یک کتاب پژوهشی استاندارد به شمار میرود. این کتاب از سه بخش است «دربارۀ منشأ قرآن»، «گردآوری قرآن» و بخش سوم «تاریخ متن قرآن».
کارل فولرز (Karl Vollers) (۱۸۳۵-۱۹۰۹). فولرز با کتابش «زبان شفاهی و زبان نوشتاری در عربستان کهن» (استراسبورگ ۱۹۰۶) طی یک تحلیل دقیق زبانشناختی نشان داد که قرآن در اصل یک لهجۀ عربی غربی (از مکه و مدینه) نگارش شده و تازه بعدها در نیمۀ دوم سدۀ دوم هجری توسط زبانشناسان عربی مورد بازبینی قرار گرفته است.
یاکوب بارت (Jacob Barth) (۱۸۵۱-۱۹۱۴). او نیز به قرآن و زبان قرآن میپردازد و بر این نظر است که قرآن یک زبان مخلوط است و عربی ناب نیست. او این نظر را در مقالهای با نام «مطالعاتی دربارۀ نقد و تأویل قران» در نشریۀ تخصصی «اسلام»، شماره ۶، سال ۱۹۱۶ منتشر میکند.
ایگناز گلدزیهر (Ignaz Goldziher)(۱۸۵۰-۱۹۲۱). گلدزیهر را میتوان به عنوان نمایندۀ بلافصل جریان تاریخی-انتقادی معرفی کرد. نخستین کار او پرداختن به خوانشهای گوناگون قرآن در میان مسلمانان بود که در کتاب «گرایشات تفسیر قرآن در اسلام» بازتاب یافته است. از سوی دیگر، او نخستین کسی بود که اعلام کرد «روایات اسلامی را نباید به عنوان منابع تاریخی» ارزیابی کرد بلکه این روایات اساساً بیانگر تاریخ نجات یا تاریخ رستگاری هستند. او رسالات گوناگونی مانند «اسلام و ایرانیت» و یا «تأثیر بودیسم بر اسلام» نیز نوشته است.
زیگموند فرنکل (Siegmund Fraenkel) (۱۸۵۵-۱۹۰۹). فرنکل شاگرد نولدکه بود و یک لیست از وامواژههای قرآن از آرامی را عرضه کرده است که سرانجام آن را در یک کتاب به نام «واژههای بیگانۀ آرامی در زبان عربی» (لایدن ۱۸۸۶) بیرون داد. فرنکل در این کتاب نشان داد که «زبان مبین قرآن» که مسلمانان ادعا میکنند «عربی ناب» است، اساساً ناب نیست و متأثر از بسیاری از زبانها بویژه «آرامی» است.
آلفونس مینگانا (Alphons Mingana)(۱۸۸۱-۱۹۳۷). مینگانا به دلیل تسلطش بر زبان سُریانی [سریانی شرقی] توانست از این زاویه به متون قرآن بپردازد و آن را در مقالهای به نام «تأثیر سُریانی بر سبکِ قرآن» (۱۹۲۷منچستر) ارایه دهد. به هر رو، او با نشان دادن نمونههایی اثبات کرد که زبان سُریانی یکی از گرهگاههای زبان قرآن است و بدون این زبان، رازگشایی از زبان قرآن ناممکن است.
هاینریش اشپایر (Heinrich Speyer)(۱۸۹۷-۱۹۳۵). او در «داستانهای انجیلی در قرآن» (برسلاو ۱۹۳۱) توانست نشان بدهد که بخشهایی از انجیل نه فقط از انجیل ترازمند [رسمی] بلکه انجیلهای آپوکریفا [تباهینامهها] یهودی و مسیحی در قرآن بازنویسی شده است. او از طریق زبانشناسی نشان داد که مفاهیم انجیلی چگونه وارد قران شدهاند.
آرتور جفری (Arthur Jeffery)(۱۸۹۳-۱۹۵۹). او توانست با اتکا به پژوهشگران پیشین خود و همچنین مطالعات جدید، سرانجام کتاب «واژههای بیگانه در قرآن» (بارودا ۱۹۳۸) را تدوین کند. او توانست ۳۰۰ واژه که حدود ۵۰ فقرۀ آنها نامهای خاصاند از قرآن بیرون بکشد.
همواره میان مسلمانان این بحث وجود داشت که آیا قرآن «قدیم» است یا «حادث». نمایندگان نظریۀ حادث بودن قرآن «معتزله» بودند. آنانکه که به قدیم بودن قرآن اعتقاد داشتند استدلال میکردند که قرآن پیش از تشکیل جهان بوده و نمیتواند «ناخالص» باشد. طبری نیز که بزرگترین تفسیر قرآن را عرضه کرده نیز به «قدیم» بودن قرآن باور داشت. البته در سدۀ ۱۵ میلادی جلالالدین سیوطی (۱۴۴۵-۱۵۰۵ م.) که شافعی مذهب بود توانست بیش از ۱۰۰ واژۀ غیرعربی از قرآن استخراج کند. ولی این حرکت او به آنجا منجر نشد که مسلمانان زاویۀ دید خود را تغییر دهند. در مجموع نظریۀ «قدیم» بودن قرآن، خود را میان مسلمانان جا انداخت و هنوز بسیاری از مسلمانان میپندارند که زبان قرآن، زبان ناب عربی است.
شوربختانه پس از جنگ جهانی دوم و بالا رفتن اهمیت نفت در جهان و تبدیل کشورهای اسلامی به عرضهکنندۀ اصلی انرژیِ جهانی و در همین راستا به دلیل مصلحتهای اقتصادی و سیاسی، نگرش تاریخی-انتقادی در اسلامپژوهی که بخشی از تدریس در دانشگاهها بود برای سالیان طولانی از دانشگاههای اروپا و آمریکای شمالی پاکسازی شدند و جای آن را تدریس تاریخ سنتی اسلام که میراثِ ابن اسحاق، ابن هشام و طبری است قرار گرفت. به سخن دیگر، اسلامشناسی رسمی که در واقع همان اسلامشناسی سنتی مسلمانان باشد عملاً تمامی دانشگاهها را اشغال کرد و به یک «صنعت» درآمدزایی برای استادان و استادیاران نسل جدیدِ پس از جنگ جهانی دوم تبدیل گردید. هزاران استاد و استادیار از قَبَل اسلامشناسی سنتی که چترِ مالیاش را بالای همۀ دانشگاههای جهان باز کرده بود زندگی «علمی» خود را آغاز کردند: حالا دیگر هر گونه نگاه انتقادی به اسلام و تاریخ آن «گناه» شمرده میشد.
با این وجود، بودند پژوهشگرانی که علیرغم این محدودیتهای مالی و آموزشی به کار خود پرداختند. از میان آنها میتوان گونتر لولینگ (Günter Lüling) (۱۹۲۸-۲۰۱۴) را نام برد. او بر این نظر بود که قرآن بر دو بخش است، یک بخش اصلی یا اولیه و یک بخش که بعدها بدان اضافه شد. او این نظر را در کتابش به نام «دربارۀ قرآن اصلی، تلاشهایی برای بازسازی سرودههای مسیحی پیشااسلامی در قرآن» (اِرلانگن ۱۹۷۴) منتشر کرد. البته دانشگاههای آلمان همه او را طرد کردند، هر گونه شغلی در آموزش اسلامشناسی برای او ممنوع شد و سرانجام در فقر و فلاکت از جهان رفت.[۳]
ولی از آنجا که نمیتوان برای همیشه جلوی پیشرفت علم را گرفت، پژوهشگران دیگری با درک تاریخی-انتقادی سر برآوردند، مانند جان ونزبرو (John Wansbrough) (۱۹۲۸-۲۰۰۲) و یا پاتریشا کرون (Patricia Crone) (۱۹۴۵-۲۰۱۵). ونزبرو دو کتابِ بسیار مهم نوشته است: مطالعات قرآنی و محیط فرقهای. این دو کتاب هم قرآن و هم احادیث و سیرهها را از «آسمان» به زمین میآورد و بنحوی بسیار هوشمندانه روند رشد این دو حوزه را در مسیر تاریخی نشان میدهد. پاتریشا کرون به همراه همکارش مایکل کوک کتابی نوشته به نام «هاجریسم: مطالعاتی دربارۀ شکلگیری اسلام» که خاستگاه اسلام را در مکۀ عربستان نمیداند. صرفنظر از این که تا چه اندازه آرای کرون و کوک درست یا نادرست بودهاند آنها توانستند زوایای نوینی برای پژوهشهای بعدی بگشایند.
این نوشتۀ کوتاه نشان میدهد که گروه اناره پیامد و نتیجۀ بیش از یک سد سال پژوهشهای تاریخی-انتقادی از تاریخ اسلام است که در اروپا رایج بوده است. گسست اساسی در متدلوژی تاریخی-انتقادی پس از جنگ جهانی دوم توأم با رشد اهمیت کشورهای اسلامی تولیدکنندۀ نفت رخ داد. تحولات جهانی پس از سال ۱۹۹۱ و سرانجام رشد اسلامگرایی در ایران شیعه و بعدها جریانات سنی [داعش] باعث شد که سرانجام فشارهای روی جریانات فکری تاریخی-انتقادی در اروپا کمتر و به آنها اجازه نفسکشیدن داده شود. شکلگیری گروه اناره از یک سو محصول بیش از سد سال پیشینۀ کار پژوهشی و از سوی دیگر کمتر شدن فشارهای سیاسی بر این پژوهشگران مستقل در دورۀ اخیر میباشد.
البته گفتنی است که گروه اِناره برای نخستین بار سنگِ بنایی را برای اسلامپژوهی گذاشت که با کارهای انفرادی و پراکندۀ پژوهشگران گذشته متفاوت است. این نهادِ علمی تحتِ تأثیر علوم طبیعی و بهویژه فناوریهای نوین به این نکته پی برده که در اسلامشناسی نیز باید به طور میانرشتهای (Interdisziplinär) کار کرد. به همین دلیل این گروه توانسته یک مجموعه از پژوهشگران از رشتههای گوناگون، مانند عربشناسان، ایرانشناسان، سکهشناسان، نسخهخوانان، کارشناسان زبانهای کهن مانند آرامی، سُریانی، عبری کهن و ... را در زیر یک چتر گِرد هم آورد تا بتوانند نتایج پژوهشهای خود را با نتایجی دیگر رشتهها مطابقت و بر ترازوی آزمون قرار دهند.
بنابراین همانگونه که گفته شد پژوهشکدۀ اناره هنوز دروۀ «خردسالی» خود را تجربه میکند ولی در همین مدت کوتاه توانسته اسلامپژوهی را از یک رشتۀ منزوی و درخود به یک مجموعۀ میانرشتهای گسترده تبدیل نماید. این که خود این گروه تا چه زمانی میتواند به زندگی خود ادامه دهد کسی نمیداند ولی دستاوردِ آن که تبدیل اسلامپژوهی به یک مجموعۀ میانرشتهای است باقی خواهد ماند.
———————————————
[۱] این مقاله در ادامه سلسله گفتگوییهایی است که همکاران، محسن بنایی و آرمین لنگرودی در تلویزیون اینترنتی «مانی» انجام دادهاند.
[۲] چندی پیش در تلویزیون اینترنتی «میهن» مسئول آن، سعید بهبهانی، در مصاحبه با اسماعیل وفا یغمایی اشارهای به گروه اناره میکند و میگوید که در شهر کلن دو نفر «تودهای» به نامهای «مهدی فروغ» و «بیتالله بینیا(ز)، چنین ایدههایی را رواج میدهند و بینیا(ز) در همین رابطه به اسرائیل رفته و پس از بازگشتش برای خود نام «کوروش» را انتخاب کرده است. به هر رو، از نظر این آقایان دو تودهای که از اسرائیل پول میگیرند ایدههای اناره را برای ایرانیان گسترش میدهند. آشکارا نه بهبهانی و نه یغمایی تاکنون کتاب و یا مقالهای از من دیده یا خواندهاند. زیرا دست کم متوجه میشد که نام من نه کوروش بلکه داریوش است.(لینک این شاهکار بسیار روشنگرانه-افشاگرانه)
[۳] آخرین قربانی این «اسلام شناسی رسمی» پروفسور سون کالیش در دانشگاه مونستر بود. او مسئول اسلامشناسی در این دانشگاه بود ولی به دلیل نگاه تاریخی-انتقادیاش از سوی فدراسیون مسلمانان آلمان مورد شکایت قرار گرفت و دادگاه حکم اخراج کالیش از پروفسوری را صادر کرد و او را به بخش دیگری که البته مرتبۀ پایینتری است انتقال دادند.
■ جناب آقای بی نیاز
اِناره بجز مخدوش کردن واقعیات تاریخ اسلام و خدمت به دستاربندان، کار دیگری نمیکند. من تا کنون به غیر از ادعای اولیگ در مورد اینکه تعالیم اسلام کپی مسیحیت بوده و محمد نیز وجود خارجی نداشته و لقب عیسی مسیح است، مطلب قابل توجه دیگری از اِناره ندیدهام. ضمناً بخش تعلیمات اسلامی دانشگاه مونستر با حمایت مالی جامعۀ مسلمانان آلمان بوجود آمد و مدیریت آن بخش نیز به آقای محمد سون کالیش که در ۱۵ سالگی به دین اسلام شاخۀ زیدی شیعه گروید، محول شد. اما وقتی آقای کالیش از خواب اسلامزدگی بیدار شد و بکل زیر اسلام و دین و آئین زده و منکر وجود محمد پیغمبر اسلام و در نتیجه قرآن شد، جامعۀ اسلامی آلمان هم به حمایت مالی بخش اسلامی دانشگاه ادامه نداد و در نتیجه آن بخش منحل گردید.
alank40
■ alank40
نحست اینکه ” تعلیمات اسلامی دانشگاه مونستر با حمایت مالی جامعۀ مسلمانان آلمان” بوجود نیآمد (کدام جامعه مسلمان آلمان؟) و چه عنوانی به زبان آلمانی این جامعه مسلمانان دارد). دانشگاه مونستر اولین دانشگاهی (به سرپرستی پروفسور کالیش) در آلمان بود که برای تدریس رشته اسلامشناسی در مدارس معلم تربیت میکرد و هنوز هم آموزش تدریس اسلام برای مدارس را به دانشجویان این رشته میدهد (بدون سرپرستی کالیش) و “در نتیجه آن بخش منحل” نگردیده. پرفسور کالیش به علت بینش انتقادی به پیدایش اسلام و با فشار انجمنهای اسلامی از مقام کرسی استادی دانشکده “اسلام و عربشناسی” دانشگاه مونستر بر کنار شد. پروفسور کالیش هم اکنون به عنوان پروفسور در دانشکده کاتولیک شناسی دانشگاه مونستر مشغول تدریس است.
امیرخلیلی
■ آقای امیر خلیلی محترم
با تشکر از گوشزد شما، محض اطلاع: اولاً- سایت دانشگاه مونستر به اطلاع میرساند که آقای کالیش در رشتۀ زیر به تدریس اشتغال دارند: Professur für Geistesgeschichte im Vorderen Orient in nachantiker Zeit و نه بقول شما در دانشکده کاتولیک شناسی دانشگاه مونستر. حالا خودتان متن را به فارسی برگردان کنید.
ثانیاً- جامعۀ اسلامی یا شورای همآهنگی مسلمانان آلمان که تقریباً سه میلیون مسلمان آلمانی را نمایندگی میکند بنام Koordinationssrat der Muslime in Deutschland, KRM نیز وجود دارد.
ثالثاً- پس از انکار وجود محمد و اسلام از جانب آقای کالیش به عنوان ریاست بخش تربیت معلمین اسلامی، شورای همآهنگی مسلمانان آلمان همکاری خود را با آن دانشگاه قطع کرد و در نتیجه کرسی تدریس آقای کالیش نیز تبدیل به تاریخ خاورمیانه پس از قرن هفتم شد.
موفق باشید. alank 40
■ alank 40 گرامی،
پژوهشهای اناره در تا کنون ۸ جلد به چاپ رسیده است و جلد نهم آن هم در روزهای آینده بیرون خواهد آمد. این پژوهشها به سه زبان آلمانی، فرانسه و انگلیسی هستند و چیزی بیش از ۱۲۰۰۰ برگ را در بر می گیرند. برای من بسیار مایه شگفتی است که شما از میان این انبوه نوشت۶ ها تنها به سخنان اولیگ پرداخته اید، که بخشی بسیار ناچیز از نوشته های اناره است. شوربختانه بیشتر کسانی که در باره این پژوهشها داوری می کنند، آشنائی ژرفی با آنها ندارند و داوریشان بیشتر بر پایه شنیده ها است. از همین رو بارها شنیده ام از اناره به گونه ای سخن گفته می شود، که تو گویی این پژوهشکده یک سازمان منسجم با یک ایدئولوژی دگم و ایستا است. راستی را ولی چنین است که در درون اناره نیز نگاه ها و انگاشتهای گوناگون در برابر هم هستند و تنها چیزی که همه پژوهشگران بر سر آن هم سخن هستند، این است که تاریخ نگاری اسلامی بدرد پژوهش برای اسلام آغازین نمی خورد و بیش از آنکه تاریخ رخداده ها باشد، تاریخ رستگاری است. در چنین تاریخی محمد و ابوبکر و عمر و عثمان و علی همان اندازه چهره های تاریخی (و نه استوره ای) هستند، که نوح و آدم و اسحاق و ابراهیم و یعقوب.
بامدادان
■ «محروم کردن یک قوم از مردی که آن قوم او را به عنوان برجستهترین پسران خویش میستاید کاری نیست که با فراغ بال انجام پذیرد- خاصه به دست کسی که خود به آن قوم تعلق دارد. با وجود این، هیچ ملاحظهای مرا وا نخواهد داشت که به جت پارهای به اصطلاح مصالح حقیقت را نادیده بگیرم» [زیگموند فروید: موسا و یکتاپرستی] خواننده گرامی، هنگامی که فروید درگیر نوشتن این رساله بود ناسیونال-سوسیالیسم در آلمان و اتریش به قدرت رسیده بود و یهودستیزی دوران «پرشکوه» خود را اغاز کرده بود. فروید کتاب نامبرده را در تبعیدگاه خود در لندن در سال ۱۹۳۹ منتشر کرد.
من و همکارانم بخت یارمان است که در شرایطی بسر میبریم که انسانها، حتا مؤمنان، نسبت به ۸۰ سال پیش متمدنتر شدهاند. زمانی که فروید این رساله را منتشر کرد آنچنان مورد هجوم وحشیانه، زننده، بیشرمانۀ مؤمنانِ مسیحی و یهودی قرار گرفت که بازگو کردن آن ناسزاها عرق شرم بر پیشیانی خواننده مینشاند.
چند دهه پس از انتشار رسالۀ فروید مصرشناسان بنام جهان از جمله یان آسمن [موسای مصری] پروندۀ موسا به عنوان یک «پیامبر عبری» را برای همیشه بستند و یک خط بطلان بر وجود تاریخی این پیامبر سامی کشیدند.
آری، موسا وجود تاریخی نداشت ولی همانگونه که همگان میدانند در قرآن، «کلام الله»، ۱۳۵ بار از او به نام پیامبر نخستین ادیان «ابراهیمی» سخن رفته است. این که «الله» یا «محمد» یا پیروان دین یهود، مسیحیت و اسلام بر این بودند یا هستند که پیامبری به نام موسا وجود داشته است یک مسئلۀ اعتقادی است و نه علمی.
ولی اثبات این نکته که پیامبری به نام موسا وجود نداشت به این جا منجر نشد که بسیاری از یهودیان از دین خود دست بردارند. همین نیز برای مسلمانان مؤمن صدق میکند. اعتقاد و ایمان ربطی به علم ندارد.
نکتۀ آخر: مبارزه علیه حکومت اسلامی در ایران در مرتبۀ نخست یک مبارزۀ سیاسی است که هستۀ اصلی آن «جدایی دین از کشورداری» است وگرنه هر انسانی آزاد است که باورها و اعتقادات شخصی خود را داشته باشد و در حوزۀ شخصی خود آنها را بکار ببندد.
ب. بینیاز (داریوش)
■ با سلام خدمت آقای بامدادان گرامی و سپاس از پاسخ شما.
تأکید کرده اید که جلد نهم پژوهشهای اِناره بزودی منتشر خواهد شد. اما در مورد اشارۀ شما به هشت جلد به چاپ رسیده از جانب اِناره، باید به نظرگرامیتان برسانم که پنج جلد آن متعلق به ابن ورّاق است. از سه جلد دیگر، یک جلد متعلق به کریستف لوکزنبرگ و دو جلد دیگر شامل مقاله های مختلفی از اولیگ، ابن ورّاق، لوکزنبرگ و فلکر پپ به سرپرستی یا ویراستاری اولیگ است. بنابراین، بجز چهار نفر مورد اشاره، از نویسنده های بیشتر خبر و اثری نیست و یا اگر اثری هست، بی اطلاعم. اگر ارزیابی اینجانب اشتباه است، خواهشمندم نویسنده های دیگر اِناره را همراه با نوشته هایشان ذکر فرمائید. از سوی دیگر، مایلم به نظرتان برسانم که در هیچ یک از کتابهای منتشر شده توسط نویسنده های پیش گفته بجز لوکزنبرگ، از منابع دست اول استفاده نشده است. در این مورد نیز لطفاً ارشاد فرمائید. در پایان بسیار خرسند خواهم شد چنانچه بتوانم سوآلهای بیشتری در مورد پژوهشهای شما مطرح نموده و بحث را ادامه دهیم.
alank40
■ جناب بی نیاز
مقایسۀ وجود محمد با موسی، مقایسۀ دو مورد نا مربوط است. اینکه چون موسی وجود خارجی نداشته پس محمد نیز وجود خارجی نداشته، نمیتواند عدم وجود محمد را ثابت کند. این چه پژوهش علمی اِناره است که با توسل به مغالطه علم را بازیچه قرار میدهد؟ آیا شما و همکاران و همفکرانتان چنین استدلالی را علمی می نامید؟ آقای محترم...گودرز به شقایق چه ارتباطی دارد؟
alank40
■ نخست: ” سه میلیون مسلمان آلمانی را ” شما از کجا آوردید ، یا اینکه منظور شما مسلمانانی هستند که در آلمان زندگی می کنند و اینها آلمانی نیستد( بیشترشان ترک ها مسلمان هستند ). و ” در نتیجه کرسی تدریس آقای کالیش نیز تبدیل به تاریخ خاورمیانه پس از قرن هفتم” نشد، خیر،کرسی تربیت معلم در دانشکده اسلام و عرب شناسی دانشگاه مونستر، پس از برکناری پروفسور کالیش ، به پروفسور خورشیده ( لبنانی تبار؟) واگذار شد و این کرسی منحل هم نشد. انجمن ها اسلامی نقشی در ایجاد، یا حذف کرسی استادی در دانشگاه مونستر ندارند
امیرخلیلی
■ lank 40 گرامی،
امیدوارم از من چشمداشت این را نداشته باشید که پرسمانهای بسیار پیچیده و نوین پژوهشکده اناره را در چند کامنت کوتاه برای شما و دیگر خوانندگان بازگو کنم. تنها برای اینکه بدانید شمار نویسندگان این کتابها از 4 تن بیشتر است، فهرست برخی از آنها (و نه همه آنها) را در اینجا میآورم. این فهرست را به آسانی میتوان در تارنمای اناره یافت و من در شگفتم شما آنچه را که در پیامتان نوشتهاید (پنج جلد از ابن وراق، تنها چهار نویسنده)، از کجا درآوردهاید!؟
Volker Popp / Christoph Luxenberg / Claude Gilliot / Alfred-Louis de Prémare / Ibn Warraq / Pierre Larcher / Sergio Noja Noseda / Alba Fedeli / Gerd-R. Puin / Mondher Sfar / Karl-Heinz Ohlig / Markus Groß / Robert Kerr / ….
و در جلد نهم نام Mazdak Bamdadan نیز به این فهرست افزوده خواهد شد. همچنین من نمیدانم منظور شما از “منابع دست اول” چیست؟ آیا شما همه این 8 جلد را خواندهاید که میگویید هیچکدامشان بجز لوکزنبرگ از منابع دست اول استفاده نکردهاند؟ اگر همه آن کتابها را خوانده بودید، باید میدانستید که شمار نویسندگان و پژوهشگران اناره بسیار بیشتر از “4 تن” است. از آن گذشته، مگر ما چیزی دست اولتر از قرآن و سیره هم داریم؟ بسیاری از نوشتههای این کتابها بر این پایه استوار شدهاند. یا هنگامی که فولکر پوپ در باره سکهشناسی سده آغازین اسلام مینویسد، بجز آن سکهها به چه چیز دیگری میتواند استناد کند؟ راستش پرسش شما را درست نمیفهمم.
به هر روی این پژوهشها دستآورد نزدیک به دو دهه خواندن و جستن هستند و سادهانگارانه خواهد بود اگر بپنداریم که میتوان آنها را در کامنتهای کوتاه زیر یک نوشته بازگشود. /
بامدادان
■ alank40
من در کجای کامنتم گفتم چون موسا وجود نداشت، محمد هم وجود داشت؟ این تفسیر دلبخوانۀ شما از یک متن کوتاه است. تنها چیزی که من در بالا گفتم که نبود موسای تاریخی (به عنوان پیامبر عبری) باعث نشد که یهودیان دین خود را رها کنند. شاید بهتر باشد که در چنین مواردی مرزهای انصاف را رعایت کنیم. شما یک بار دیگر، متن کوتاه من را بخوانید اگر چنین چیزی در آن بود حرفم را پس می گیرم. هستۀ متن بالا این است که زیر پرسش بردن وجود تاریخی محمد (که هنوز مراحل آغازین خود را طی می کند) مورد ناسزاهای شرم آور از سوی مسلمانان مؤمن نشده است.
شاد باشید / بی نیاز
■ آقای بی نیاز گرامی
هنگامی که شما در کامنت پیش میفرمائید: «ولی اثبات این نکته که پیامبری به نام موسا وجود نداشت به این جا منجر نشد که بسیاری از یهودیان از دین خود دست بردارند. همین نیز برای مسلمانان مؤمن صدق میکند.» سپس در پاسخ به تذکر اینجانب که شما با آوردن مثال عدم وجود “پیامبری به نام موسی” قصد اثبات عدم وجود محمد پیامبر اسلام را دارید. میفرمائید: «هستۀ متن بالا این است که زیر پرسش بردن وجود تاریخی محمد (که هنوز مراحل آغازین خود را طی می کند)...» بنابراین، از فحوای کلام شما چنین بر میآید که شما با آوردن مثال عدم وجود فردی بنام موسی، عدم وجود فردی بنام محمد پیغمبر اسلام را نفی میکنید. بهتر نیست روشن تر و بدون ابهام افکار خودتان را بیان کنید؟
alank40
■ آقای بامدادان گرامی
پیش از طرح چند سوآل از شما، این خرده گیری بر استدلال و دفاع از عقائدتان وارد است که بجای پاسخ منطقی به سوآلها، با سوآل متقابل میخواهید سوآل کننده را در موضع ضعف قرار دهید. چنین کاری یکی از انواع مغالطه است. دیگر آنکه با پیش کشیدن آن چهار نویسنده در گروه اِناره، خواستم شما را در موضع پاسخگوئی قرار دهم تا به وسعت اطلاعات شما در شناخت افکار این گروه آگاهی یابم که ممکن نشد. ولی همانطور که اظهار داشتید، از شما انتظاری نیست تا مدافع افکار و اندیشه های گروه اِناره باشید. اما از شما و دوستانتان به عنوان اعضای گروه، انتظار میرود که اگر افکار و اندیشه های نویسندگان این گروه را نمایندگی نمیکنید، لااقل از تکرار گفتار یا نوشته های سایر آقایان، خودداری فرمائید. در مورد مدارک دست اول، مایلم به اطلاعتان برسانم که چنین مدارکی نظیر دستنویس های نزدیک به وقوع وقایع تاریخی، کتیبه ها، آثار باستانی، مطالعات میدانی، ژئوتکنولوژی و غیره و مطابقت آنها با یکدیگر، است. گو اینکه فعالیتهای ابن وراق ارزشمندند، ولی هم ایشان و هم بسیاری از هم گروههای شما، از مدارک دست چندم و نه حتی دست دوم، سود برده اند. یک بار دیگر نوشته های آقایان را مرور کنید تا متوجه شوید. چنین نوشته هائی نمیتوانند در زمرۀ مدارک تاریخی متقن و محکم به عنوان رفرانس محسوب شوند.
در رابطه با سخنان شما و جناب لنگرودی در تلویزیون اینترنتی مانی به سر پرستی میرزا آقا عسگری، مایلم از شما چند سوآل بعمل آورم. البته هدف از آن برنامۀ تلویزیونی واضح تر از آن بود که بخواهم در اینجا به آن بپردازم.
۱- اظهار داشتید که نام محمد چهار بار در قرآن آمده و به گزارشی در مورد زندگی او پرداخته نشده است. پرسش اینست که آیا یک کتاب باید شرح زندگی نویسنده را هم منعکس کند؟
۲- در مورد جسد یزدگرد سوم، به شاهنامۀ فردوسی رجوع کرده و اظهار داشته اید که بر اساس شاهنامه، پیکر او را یک کشیش مسیحی شتستشو وغسل داده است. نخست بفرمائید که آیا مسیحیان نیز همسان مسلمانان جسد مرده را بخصوص که زرتشتی هم باشد،شستشو میدادند؟ دیگر اینکه آیا شاهنامه به عنوان سند و مدرک تاریخی میتواند محسوب شود؟
۳- در تأکید بر شک خود و همفکرانتان، به رنگ تیره یا سیاه پوست مجسمۀ عیسی مسیح در آفریقا ایراد وارد کرده اید. مگر نه اینست که عیسی یهودی بوده و یهودیان از نژاد سامی هستند؟ پس اصولاً عیسی مسیح باید سیاه چرده باشد و نه سفید پوست.
۴- کاربرانی به سخنان شما ایراد وارد کرده اند که بدون مدرک به استدلال پرداخته بودید. آیا چنین ایرادی بر سخنان و نحوۀ استدلال شما و جناب لنگرودی وارد بود؟
alank40
■ Alank 40 گرامی،
اگرچه شیوه گفتگوی شما چندان نشانگر آن نیست که بدنبال یافتن پاسخ باشید، ولی از آنجایی که برای من هر پرسشی ارزش اندیشیدن را دارد، در اینجا به نوشته شما میپردازم. نخست اینکه من “سؤال متقابل” از شما نکردهام، گفتهاید اناره تنها 4 نویسنده دارد، به شما نشان دادهام که سخنتان نادرست است و از شما پرسیدهام این “4 تَن” را از کجا آوردهاید. مایه شگفتی است که شما به این “سؤال متقابل” میگوئید، آنهم در نوشتهای که سخن از “مستند بودن” میرانید، بگذریم که خودتان نوشتهاید خواستهاید برای من تَله بگذارید و “وسعت اطلاعات” مرا بسنجید و من این کار را بسیار زشت و ناپسند میدانم، شما را نمیدانم! “مدارک دست اول”ی از روزگار محمد بجا نمانده است، همان سیرههایی که زندگینامه محمد بر آنها استوار است، ۱۵۰ تا ۲۰۰ سال پس از زمان ادعایی مرگ او نوشته شدهاند و من و دیگر همکارانم به انبوهی نشان دادهایم که اینها افسانههایی در راستای تاریخ رستگاریاند. شما یک برگ نوشته همزمان از سالهای ۶۱۰ تا ۶۳۲ درباره محمد بیاورید، من و همکارانم و همچنین پژوهشگران اناره تا ابد وامدار شما خواهیم شد و همه جا نامتان را به نیکی خواهیم برد! ولی اگر سنگنوشته امقیس که به فرمان معاویه نوشته شده است برای شما “مدرک دست اول” نیست، آنگاه دیگر از دست من هم با شرمندگی فراوان کمکی برنمیآید. و سخنی چند هم درباره پرسشهایتان:
۱) اگر سخنی از من میآورید، آن را درست بیاورید. من گفتهام بود و نبود محمد چیزی از قرآن (بجز چهار آیهای که نام او در آنهاست) نمیکاهد، ولی عیسا اگر نباشد، اناجیل اربعه را باید از کتاب عهد جدید پاک کرد (چیزی نزدیک به دوسوم) و اگر موسا نباشد، باید ۴ سفر از اسفار خمسه را پاک کرد (چیزی نزدیک به چهارپنجم). پرسیدهاید آیا زندگینامه نویسنده باید در کتاب باشد؟ اگر این کتاب کتاب مقدس یک دین باشد، آری، ۱۰۰ در ۱۰۰!
۲) سخن شما درست میبود، اگر من تنها و تنها از شاهنامه نمونه آورده بودم، ولی از آنجایی که پرسشتان نشان میدهد آگاهی چندانی از مسیحیان ایرانی در روزگار ساسانیان ندارید، بد نیست در اینباره بیشتر بخوانید. در کتاب من “مغاک تیره تاریخ” منابع دیگری در اینباره آمدهاند.
۳) در اینجا هم آنچیزی را شنیدهاید که دلبخواهتان بوده. “مسیح سیاهپوست” در دنباله سخن آرمین لنگرودی گرامی بود که گفت «دینها پیامبران خود را میسازند» و من در همسخنی با آو گفتم مسیحی که در همه جا یک سپیدپوست است، به افریقا که میرود، سیاهپوست میشود، به دیگر سخن، اروپائی سپیدپوست مسیح چشمآبی سپیدپوست دارد و افریقائی سیاهپوست، مسیحی همرنگ و آشنا با خودش! سخن چندان پیچیدهای نیست، هست!؟
۴) آن “کاربران” میتوانند کتابهای آرمین لنگرودی و مرا بخوانند و نشان دهند کدام سخن ما (کدام بخش، در باره چه، برگ چندم) “بدون مدرک و استدلال” بوده است. شما هم میتوانید به آنها بپیوندید، واگرنه ادعاهای از سر تعصب از نگاه من ارزش پاسخگویی ندارند. درب گفتگو از سوی من همیشه باز است، ولی من میانه چندانی با تَلهگذاران و مُچگیران و کسانی که میخواهند “وسعت اطلاعات” مرا بسنجند ندارم، زندگانی انسان بسیار کوتاه و آموختنی بسیار فراوان است، و من بجای نمایش آنچه که میدانم، بیشتر خواهان آموختن چیزهایی هستم که نمیدانم.
بامدادان
■ alank40 گرامی،
گزارهای که من عنوان کردم [نبود موسا به عنوان یک پیامبر عبری] لزوماً و در مرتبۀ نخست بیانگر آن است که قرآن سخن خدا نیست [خدا به مثابۀ «همه-چیزدان»] ولی حتماً به این نتیجه منجر نمیگردد که محمد وجود نداشته است. به سخن دیگر، همانگونه که پیشتر گفتم این تفسیر شماست، زیرا مینویسید «از فحوای کلام شما چنین برمیآید».
شاد باشید / بینیاز
■ سلام؛ سوالی از آقای محسن بنائی درباره بوجود آمدن اسلام داشتم. آیا درباره تغییر کتاب مسیحیان ایرانی بوسیله کلیسا روم تحقیق کردید؛ نظرات فیلسوف یونانی بنام سلسوس و یا کلمنت اسکندریه رو بخونید متوجه ارتباط مسیحیت با دین زرتشتی میشوید؛ و بوجود آمدن اسلام بوسیله مغان بود و علتش کلیسا روم بود که تمام کتابهاي زرتشتی و کتابهاي مربوط به نیایش و پیشگویی مسیحیان قطبی درباره منجی رو یا تغییر یا از بین میبرد، و مسله دوم کلمه نور عقرب و عرب هست که دو معنی متفاوت دارن که بوسیله کلیسا روم در مرور زمان در کتابها یکی شدن و مسئله بعد شیعه نبودن هیچ یک از فیلسوف و یا عرفا اول اسلام مثل سهروردی یا حلاج و یا نجمالدین رازی و ،،،،و چرا همگی سنی بودن و شیعه در کار نبوده؛ تمام حقیقت رو در آیین زرتشت و اشراقیون باید جستجو کرد؛ ویدئو های آقای آیدین ارتا در یوتیوب که (تبارشناسی فرزانش جاودان) رو حتما ببینید؛ درباره استانس و کلیسا روم و زرتشت و مابقی فلاسفه اولیه میلادی توضیح میده؛درباره سکه ساسانی که در ویدئو رادیو مانی نشان دادید علامت عقاب بالای سکه خیلی مهم هست که هیچ کس متوجه نشده،علامت عقاب مربوط به زودیاک هست مربوط به منجی که الان زودیاک عقاب به عقرب تغییر پیدا کرده.
با تشکر از پژوهشکده اناره و استاد عزیز آقای محسن بنائی
حامد حسنی