جمعبندی و نتیجهگیری
در نوشتارهای پیشین به چند نکته پرداخته شد: ۱- تاریخ تولد محمد، ۲- مکه، ۳- ازدواج با خدیجه، ۴- سلمان فارسی، ۵- اسناد همزمان غیراسلامی که همکارم امیرخلیلی آن را نوشت.
چند سطر زیر فشردۀ زندگینامۀ پیامبر مسلمانان است که نخستین بار ابن اسحاق میان سالهای ۱۳۷ تا مرگش[۱] نوشته شد:
این اطلاعات را میتوان در هر نوشته یا دایره المعارف اسلامی مشاهده کرد و منبع نخستین آن «سیرت رسولالله»[۲] از ابن اسحاق میباشد.
یک: در بخش یک این سلسله مقالات با ارایه اسناد و مدارک غیرقابل انکار نشان دادیم که پیامبر مسلمانان نمیتواند در سال ۵۷۰ میلادی زاده شده باشد. زیرا ابرهه حبشی طبق سنگنوشتهای که نینا پیگولوسکایا در سال ۱۹۶۴ ترجمه کرد و در کتابش آورده مربوط به سال ۵۴۷ میلادی میشود و نه ۵۷۰ میلادی. تازه این لشکرکشی هیچ ربطی به مکه نداشت. بعدها احسان یارشاطر در رسالهاش «حضور ایران در جهان اسلام» با استناد به اسناد دیگر، نظریۀ پیگلولوسکایا را تأیید کرد. به عبارتی، ابرهه از سال ۵۵۰ میلادی در قدرت نبود، احتمالاً فوت کرده بود. همچنین طبق اسناد تاریخی میدانیم که از سال ۵۷۰ میلادی یمن به اشغال ایران در آمد و ایرانیان بر آن سرزمین حکومت میکردند. به سخن دیگر، هیچگاه در تاریخ واقعی، و در اینجا تاریخ یمن، در سال ۵۷۰ میلادی حملهای به مکه صورت نگرفت. بنابراین، این پرسش طرح میشود که ابن اسحاق بر اساس چه مدارک و اسنادی به این نتیجه رسیده که پیامبر مسلمانان در مکه زاده شده است و آنهم در سال ۵۷۰ میلادی؟ تمامی نقطهاتکای ابن اسحاق به یک سوره از قرآن است که مطلقاً [با تأکید بر واژۀ مطلق] هیچ اشارهای نه به محمد کرده و نه به مکه و به ابرهه حبشی! [سوره عام الفیل/ سوره پنج قرآن]
ما تا کنون مطلقاً هیچ شاهد یا اثر تاریخی نیافتهایم که نشان بدهد پیامبری در مکۀ عربستان در سال ۵۷۰ میلادی زاده شده است.
این اسناد و مدارک تاریخی که نشاندهندۀ نادرست بودن تاریخ تولد پیامبر مسلمانان است، تاکنون با سکوت اسلامشناسان سنتی مسلمان و غرب روبرو شده است. به راستی اگر پیامبر مسلمانان در سال ۵۷۰ میلادی متولد نشده باشد، آنگاه تکلیف مابقی تاریخ اسلام چه میشود؟
دو: بخش دو این سلسله مقالات به مکۀ کنونی در عربستان پرداخته است. تمرکز مقاله روی پژوهشهای دن گیبسون ، بهویژه کتاب او به نام «جغرافیای قرآن»، قرار دارد. گیبسون ربطی به پژوهشکدۀ اِناره ندارد، او تاریخ اسلام را در کلیت خود میپذیرد. بیش از دو دهه پژوهش و فعالیتهای باستانشناسی گیبسون که با همکاری باستانشناسان برجستۀ عربستان سعودی صورت گرفت، توانست با انبوهی از شواهد و مدارک ملموس یا نوشتاری نشان بدهد که مکۀ عربستان تا سال ۸۰۰ میلادی اساساً وجود خارجی نداشته است. مسلمانان هموارۀ گفتهاند و نوشتهاند که قدمت / دیرینگی مکه به حدود ۳۰۰۰ سال میرسد و این در حالی است که برخلاف تمامی اماکنِ کهن تاریخی، که ما از آنها اسناد و مدارک غیرقابل انکار داریم، از مکۀ عربستان سعودی مطلقاً هیچ اثری در تاریخ نیست. کار شایان توجه گیبسون در این بوده که تمامی نقشههای کهن در این حوزۀ جغرافیایی را یافت، ترجمه کرد ولی باز هم هیچ اثری از مکۀ عربستان نیافت. همچنین نامههای تجاری یافت شده را بررسی کرد، هیچ تاجری در آن منطقه از مکانی به نام مکه نام نبرده است. چگونه میشود که یک مکان ۳۰۰۰ سال قدمت داشته و در ضمن یکی از بزرگترین مراکز تجاری و متروپل [اُم القرای] بوده باشد ولی هیچ جا در تاریخ به ثبت نرسیده باشد؟
گیبسون نشان میدهد که مکهای که مسلمانان از آن نام میبرند، ربطی به مکۀ عربستان ندارد بلکه در شهر «پترا»، در اردن امروزی، بوده است. پترا یکی از کهنترین شهرها یا دقیقتر گفته شود، متروپلهای جهان و پایتخت پادشاهی نبطی بوده است که قدرت آن نه در حوزۀ نظامی بلکه اقتصادی بوده است.
البته از راههای دیگر پژوهشگران اِناره نیز به همین نتیجه رسیده بودند [فلکر پپ و مارکوس گروس] که مکه عربستان بعدها ساخته شده ولی نه با این دقت موشکافانهای که گیبسون ارایه داده است. خلاصه این که طبقِ پژوهشهای تاکنونی، مکۀ عربستان در عصر عباسیان ساخته شد و به عنوان مرکز عبادت مسلمانان جهان معرفی گردید. در همین دوره، عباسیان در کنار این مرکز عبادی [مکه]، چند شهر مهم دیگر را در رقابت با مسیحیان و یهودیان ساختند: ۱- بصره که باید در رقابت با مرکز مسیحیان سوری یعنی شهر بٌصرا عمل کند؛ ۲- شهر نجف را در برابر شهر مقدس یهودی نگو (Negev) در اسرائیل ساختند. زیرا عباسیان میدانستند که «نگو» نه تنها یکی از مراکز مهم یهودیت را تشکیل میدهد بلکه از همه مهمتر این که «ابراهیم برای مدتی در آنجا زندگی کرد.» [در انجیل عهد عتیق آمده است]، ۳- عباسیان رسماً نام بغداد را به «دارالسلام» تغییر دادند، یعنی نام بغداد را برای رقابت با «یروشالالیم/اورشلیم»[خانۀ صلح]، به «دارالسلام» یعنی خانۀ صلح تغییر دادند. در بسیاری از اسناد رسمی عباسیان به جای بغداد دارالسلام آمده است. از این رو، ساختن یک شهر جدید به نام مکه چندان کار دشواری نبود و قابل تصور است.
سه: بخش سه مقالات به ازدواج با خدیجه پرداخته است. داستان ازدواج خدیجه با محمد آنچنان متناقض و بیپایه است که حتا به شکل رُمان هم باورناپذیر است چه برسد در واقعیت! ابن اسحاق، همانگونه که در پیش گفته شد، تمامی گاهنامۀ زندگینامۀ محمد را از روی تاریخ رستگاری کپیبرداری کرده است: نخست نامگذاری پیامبر اسلام است که کپیبرداری از نامگذاری یحیی فرزند الیزابت و زکریا توسط خداست (انجیل عهد جدید، لوقا، بخش ۱، از بند ۶۰ به بعد)؛ سپس کشف پیامبری او در سن ۱۲ سالگی توسط یک مسیحی [بحیره] است که باز هم کپیبرداری از کشف پیامبری عیسا توسط یک یهودی، شمعون، میباشد (انجیل عهد عتیق، بخش دو، بندهای ۲۴ تا ۳۵)، حتا بودا شدن شاکیامونی نیز توسط یک نفر به نام آسیتا از دینی دیگر تشخیص داده شد و سرانجام مانی که او نیز در سن ۱۲ سالگی، پیامبریش به او اعلام گردید. بنابراین اعلام پیامبری در سن ۱۲ سالگی[۳] یک پدیدۀ جا افتاده و جزو زندگینامههای پیامبران به شمار میرفته است. روایات اسلامی از سن ۱۲ تا ۲۵ سالگی گزارشی دربارۀ محمد نمیدهند، فقط میگویند که او در این زمان چوپانی میکرده است. زیرا، طبق احادیث، همۀ پیامبران شغل چوپانی داشتهاند. ابن اسحاق از قول محمد مینویسد که «سید گفت: هیچ پیغامبر خدای نبوده است که وی شبانی نکرده است.» صحابه میپرسند: «تو نیز، یا رسولالله؟» محمد پاسخ میدهد: و من نیز (ابن اسحاق، برگ ۸۱)
طبق روایات اسلامی خدیجه به طبقۀ اشراف مکه تعلق داشت و مالک بیش از چهارسد شتر و ثروت هنگفت و بردههای بسیار بود. دو بار ازدواج کرده بود، شوهر اولش میمیرد و از شوهر دومش طلاق میگیرد و در سن ۴۰ سالگی به طور ناگهانی تصمیم میگیرد که محمد را رئیس کاروانهای تجاری خود کند و از او خواستگاری کند. باز طبق احادیث اسلامی محمد در زمان انجام شغل چوپانیاش حداکثر سه بار وارد مکه شده بود. حال چگونه میشود که زن چهلسالۀ دارای قدرت اقتصادی-سیاسی-اجتماعی عاشق چوپانِ بیسوادی شود و تازه مسئولیتِ خطیر مالش را [کاروانهای تجاریش] را به عهدۀ او بگذارد؟ راویانی اسلامی میگویند چون «سید» [محمد]، «امین» بوده است؟ ولی «امین» بودن چه ربطی به مدیریت امور پیچیدۀ اقتصادی دارد؟ میان مدیریت بزها و برهها تا مدیریت اقتصادی از آسمان تا زمین فاصله است! حال فرض را بر این بگیریم که شاید این داستان اندکی حقیقت داشته باشد. محمد تا روز برگزیدگیاش به پیامبری یعنی ۱۵ سال بعد ظاهراً به عنوان یک مدیر مسئول امور تجاری خدیجه کارکرد داشته و گویا به سرزمینهای گوناگون به ویژه شام، فلسطین و اسرائیل سفر کرده است. البته این فرض فقط زمانی باورپذیر است که دست کم یک سند تاریخی آن را تأیید کند. کسی که پانزده سال مدیریت یک چنین کاروان تجاری را داشته است باید با سدها تاجر دیگر و انسانهای دیگر به عنوان مشتری برخورد کرده باشد. ما هیچ سندی در دست نداریم که کسی نوشته باشد: من با این محمد که پیامبر اسلام است زمانی که کالاهایش را به شام یا جایی دیگر آورد آشنا شدم و غیره و غیره. از آنجا که ما مطلقاً هیچ شاهد و سندی که دالّ بر وجود کسی مانند محمد یا خدیجه باشد در دست نداریم، منطقیتر آن است که بپذیریم داستان ازدواج خدیجه با محمد مانند داستانهای نامگذاری و کشف پیامبریش افسانهای بیش نیستند.
چهار: بخش چهار به یکی از شخصیتهای مهم میپردازد که تاریخنگاری اسلامی آن را به عنوان یار و یاور پیامبر اسلام معرفی میکند: سلمان پارسی. با اتکا به کتاب «اُم الکتاب» که گفتگوی جابر جُعفی و امام محمد باقر است، نشان داده شد که سلمان یک شخصیت واقعی نبود بلکه یک شخصیت نمادین گنوسی (عرفانی) بوده است. همچنین نشان داده شد که مفهوم «سلمان» [در واقع «شلمان»] از دین مندایی (صُبیها) سرچشمه گرفته است و به معنی انسان پاک است.
تصویر بالا از کتاب «گنزاربا» مندائیان است[۴] که به مفهوم «شلمان» یا به قول عربها و ایرانیان «سلمان» اشاره کرده است. این یک مفهوم ارزشی است و ربطی به شخص واقعی ندارد. شلمان یک مقام یا جایگاه معنوی است، یعنی «انسانی که به درجه پاکی رسیده و منتظر مرگ است». اگر کسی به جایگاه «شلمان» برسد، طبق قواعد دستوری زبان عربی «مُسلم / مسلمان» است، حرف «م» در اینجا بیانگر «قالب» است، مانند: مسجد یعنی جایی که سجده میشود [از ریشۀ «سَجَدَ»]. طبقِ مطالعات من، واژۀ مسلمان در آیۀ زیر، میتواند بیانگر عربی شدۀ «سلمان» باشد و اساساً ربطی به دین جدید که بعدها اسلام خوانده شد ندارد. از سوی دیگر، قرآن هیچگاه خطابش به «مسلمانان یا مسلمون» نبوده بلکه همواره - مانند کتاب «گنزاربا»ی مندائیان یا صائبین- روی سخنش با «مؤمنان» [آمنو] است. برای نمونه نگاه کنید به سورۀ بقره آیههای ۹، ۱۳، ۱۴، ۲۵، ۲۶، ۴۱، ۶۲، ۷۶، ۸۲ و ۹۱ و مابقی سورههای قرآن.
به عبارتی آنچه که در قرآن، در سوره آل عمران، آیه ۸۴ آمده است یعنی «مسلمون» که جمع «مسلم/ مسلمان» است هیچ چیز به جز شکل اسمی شدۀ صفتِ «شلمان/سلمان» نیست.
«قُلْ آمَنَّا بِاللَّـهِ وَمَا أُنزِلَ عَلَيْنَا وَمَا أُنزِلَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَى وَعِيسَى وَالنَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»
بگو: به الله ایمان آوردیم؛ و نیز به آنچه بر ما و بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط نازل گردیده؛ و آنچه پروردگار به موسی و عیسی و دیگر پیامبران داده شده است، ما هیچ تفاوتی میان آنها نمیگذاریم و ما مسلمانان او هستیم.»
بنا بر اسناد دینی مندائیان از یک سو و «اُم الکتاب» [امام محمد باقر] از سوی دیگر میدانیم که «سلمان» یک شخصیت تاریخی نبوده بلکه یک صفت یا نماد عرفانی بوده است که در محیط ایرانی کاملاً جا افتاده بود. آوردن «سلمان» و تبدیل آن به سلمان فارسی در احادیث و روایات صرفاً برای جذب ایرانیان به ایدئولوژی جدید خلفای عباسی بوده که بعدها اسلام نام گرفت.
از سوی دیگر بسیاری از مورخان اسلامی سن یا عمر سلمان را میان ۲۵۰ تا ۶۰۰ سال تخمین زدهاند[۵]. طبیعی است که هیچ انسانی نمیتواند ۲۵۰ سال عمر کند، یک چنین اظهاراتی فقط بدین معناست که «قدمت / دیرینگی» نام سلمان چقدر است نه این که واقعاً عمرش ۲۵۰ یا ۶۰۰ سال بوده است. و یک نکته را نباید فراموش کرد که «شلمان/سلمان» در حوزۀ جغرافیای ایران ساسانی از چنین شهرتی برخوردار بود.
بنابراین، همانگونه که به سادگی «شلمان» ایرانیانِ مندایی به یک شخصیت واقعی تبدیل گردید، چرا نتوان یک شخصیت مانند محمد ساخت؟ اگر واقعاً سلمان فارسی همان «شلمان» ایرانیانِ مندایی باشد، آنگاه تکلیفِ هزاران حدیث و روایت دربارۀ رابطۀ محمد با سلمان فارسی چه میشود؟ خواننده میتواند که تصور کند همانگونه که سلمان از یک شخصیت معنوی به یک شخصیت تاریخی تبدیل شده، به همین سادگی میتوان از محمد معنوی یک محمد تاریخی ساخت.
محمد نیز مانند موسا و عیسا یک شخصیت دینی غیرزمینی است که در طول تاریخ دین با گوشت و پوست و خون پُر گردید. برای نمونه هیچ مورخی وجود تاریخی مانی را زیر علامت پرسش نبرده است، چرا؟ چون هزاران مدرک و سند برای وجود تاریخی او در اختیار ماست با این که او ۳۰۰ سال پیش از محمد فرضی میزیسته است.
پنج: همکارم امیرخلیلی در بخشهای پنج و شش به اسناد همزمان غیراسلامی پرداخته است. او در این دو بخش، به این اسناد پرداخته است: سندی در یک برگ از یک انجیل مربوط به سدۀ ششم میلادی، تعلیمات یعقوبی، توماس پرسبیتر، رویدادنامۀ خوزستان، تاریخ منسوب به سبئوس، یعقوب اِدسایی و یوحنای دمشقی.
طبقِ بررسیهای زبانشناسان، مسیحشناسان و اسلامشناسان نمیتوان با قاطعیت و یقین گفت که اسناد نامبردۀ بالا از اصالت برخوردار هستند. برای نمونه «تعلیمات یعقوبی» که گفته میشود در تاریخ ۶۳۴ میلادی نوشته شده (برای برخی از پژوهشگران سال ۶۷۰ میلادی) از یک سو چنین است که گویا آن «پیامبر» که البته نامی از او برده نشده، هنوز زنده است و از سوی دیگر از مفاهیمی استفاده شده که اساساً مسیحی هستند، مانند «کلید بهشت»، «روغنمالیدن» که به این پیامبر نسبت داده میشوند. یا سند مربوط به «توماس پرسبیتر» که گزارش آن به پایان سلطنت هراکلیوس ۶۴۰ میلادی برمیگردد. البته نسخۀ سُریانی این رویدادنامه از سدۀ ۱۸ میلادی است و اصل آن به ما نرسیده است. جالب اینجاست که همین رویدادنامه که مربوط به آغاز سدۀ هفتم است از خلفای در سدۀ هشتم میلادی هم نام میبرد!
امیرخلیلی به خوبی تناقضات و باورناپذیری این اسناد را نشان داد. حال این پرسش پیش میآید چرا نباید قضاوتهای خود را بر این اسناد گذاشت؟ پاسخ بسیار ساده است، زیرا اسناد تاریخی همیشه به هنگام بازنویسی «بهروز / روزآمد / update» میشدند. یعنی کاتب یا رونویسبردار که همواره به یک نهاد [دینی-حکومتی] وابسته بوده همواره اطلاعات جریان غالب زمان خود را به این اسناد اضافه میکرد و باید هم میکرد. هنوز هم چنین است. ولی در حال حاضر، به علت گسترش حرفۀ نویسندگی دیگر این یا آن کتابِ معین تاریخی بازنویسی / رونویسی نمیشود بلکه کسی دیگر آن کتاب را از نو مینویسد و اسناد نویافته را بدان اضافه میکند. حال میخواهد این کتاب دربارۀ تاریخ آلمان باشد یا تاریخ مشروطه یا تاریخ اشغال هند توسط بریتانیا.
از این گذشته، چرا باید اثبات تاریخی بودن محمد این چنین دشوار باشد که ما مجبور باشیم با ذرهبین در لابلای درزهای دیوار و اسناد نامربوط تاریخی جستجو کنیم تا سندی دالّ بر وجود تاریخی این شخصیت پیدا نماییم؟ چرا کسی امروزه اساساً این پرسش را طرح نمیکند که ژولیوس سزار (حدود سالِ ۱۰۰ پیش از میلادی) واقعی بوده یا نه، یا کسی بخواهد وجود تاریخی مانی را زیر علامت پرسش ببرد. زیرا انسان واقعی و آنهم انسانی که یک شخصیت جهانی دارد آنچنان به وفور از خود اثر باقی میگذارد که دیگر جای چنین پرسشهایی باقی نمیماند. ما شخصیتهای تاریخیای داریم که در مراتب اجتماعی بسیار پایینتری [نسبت به محمد مسلمانان] هستند ولی باز وجود تاریخیشان برای مورخان مورد پرسش نیست، حال چرا باید وجود تاریخی یک چنین شخصیتی مانند محمد که به اصطلاح دنیا را لرزانده این چنین مورد پرسش باشد؟ زیرا ما هیچ سند و مدرک ملموس دربارۀ او نداریم، هر چه داریم ۱۵۰ تا ۲۰۰ سال بعد دربارۀ او نوشته شده است.
به همین دلیل تاکنون جستجوی ما برای یافتن محمد تاریخی ناکام باقی ماند.[۶]
بخشهای پیشین:
————————————————-
[۱] مسلمانان میگویند که ابن إسحاق در سال ۸۵ هجری متولد و حدود سال ۱۵۰ هجری درگذشت.
[۲] رفیعالدین اسحاق ابن محمد همدانی: سیرت رسولالله از روایت عبدالملک ابن هشام. ویرایش: جعفر مدرس صادقی. تهران، نشر مرکز. ۱۳۷۳
[۳] «در سنتِ یهود، کودک در دوازده سالگی به مرحلۀ مهمی از پرورش خود میرسید. معمولاً این سن، هنگام بلوغ مذهبی بود و کودک در این زمان به مناسک تشرف- بر میتصوا - میپرداخت که او را مسئول شخص خویش و مکلف به گزینش راه زندگانی خود میکرد. در این سن- سیزده سالگی- بود که مورخ یهود فلاویوس یوسفوس به گردآوری اطلاعات دربارۀ “عقاید گوناگون سه فرقۀ یهودی آن زمان» پرداخت تا به گفته خود “وقتی همه را شناختم بتوانم به آن که در نظرم از همه بهتر بود بپیوندم.” نیز در سن دوازده سالگی بود که مسیح به زیارت بیت المقدس رفت (انجیل لوقا، ۲، ۲۴) و در این زیارت بود که “عالمان دینی” از او آزمایش اولیهای به عمل آوردند و “از هوشمندانه بودن پاسخهایش از خود بیخود شدند. ... واقعیت آن است که سن دوازده سالگی برای مانی ضمناً در حکم مرحلۀ مقدماتی جهتگریر او هم بود.». نقل قول از کتاب: «مانی و سنتِ مانوی، نوشتۀ فرانسوا دکره»، ترجمه دکتر عباس باقری، تهران ۱۳۸۰، ص ۶۴
[۴] برنجی، سلیم: قوم از یاد رفته- کاوشی دربارۀ صائبین مندایی، انتشارات دنیای آزاد، ۱۳۶۷ تهران، برگ ۳۲
[۵] «دربارۀ مدت عُمر سلمان هم، چون تاریخ وفات وی، اختلاف نظرهای تاریخی زیادی وجود دارد، از جمله:
۱ - شیخ طوسی، سلمان را از معمرینی دانسته، که حضرت عیسی را درک نموده و در این صورت، سلمان بیش از ۶۰۰ سال عُمر کردهاست.
۲ - در روایتی که از پیامبر وارد شده، سلمان دارای ۴۵۰ سال عُمر، معرفی شدهاست.
۳ - سید مرتضی، و شیخ طریحی مینویسند: از آثار و اخبار استفاده میشود، که سلمان ۳۵۰ سال زندگی کردهاست.
۴ -و البته بیشتر مورخان مدت حیات سلمان را ۲۵۰ سال دانستهاند مانند: «محدث نوری» که نظریه ۲۵۰ سال معتبر تر میداند یا «ابن عبدالبر» در کتاب الاستیعاب ج ۲، ص ۱۹۵، همچنین ابن اثیر جزری، در کتاب اسد الغابة ج ۲، ص ۳۲۲، السیرة الحلبیة، ج ۱، ص ۱۹۵، صفوة الصفوه، ج ۱، ص ۵۵۵، مجالس المؤمنین، ج ۱، ص ۲۰۸، الاصابة، ج ۲، ص ۶۲، الغدیر، ج ۷، ص ۲۸۲، و الدرجات الرفیعة، ص ۲۲۰، نظریه ۲۵۰ سال را، معتبرتر و قابل قبول تر شمردهاند.» [ویکی پدیا]
[۶] این سلسله مقالات فشردۀ بخشی از کتاب «در جستجوی محمد تاریخی» که در سال ۲۰۲۰ منتشر خواهد شد.