زمان برای خواندن: ۱۴ دقیقه
پیشکشی فروتنانه به دکتر آجودانی و «مشروطه ایرانی»اش
اینکه در بزنگاههایی ویژه شورِ همراهی و همگامی همگان را درمیگیرد، نشان از آگاهی مردم نیست. نمونه این همدلی ملی را ما در انقلاب اسلامی نیز دیدیم، آنهم در میان همان مردمانی که ژرفای آگاهیشان را از دیدن عکس امام در ماه میتوان سنجید. اکنون باید گامبگام با رخدادهای مشروطه و نقشآفرینان و قهرمانان آن پیش برویم، تا ببینیم این بیداری ژرفی که یکشبه پدید آمده بود، چه رنگوبویی داشت. چیستی و چگونگی این دستآوردها را دکتر آجودانی در کتاب پرارج خود «مشروطه ایرانی» به نیکی واگشاده است و من خوانندگان کنجکاو را به خواندن دوباره و چندینباره آن فرامیخوانم و خود در اینجا نمونهوار به برخی رخدادهای ویژه میپردازم. اگر طالبوف توده مردم را تهی از آن خودآگاهی ژرف بر گفتمانهایی چون حق شهروندی و آزادی و مشروطه میدانست، کسروی نیز نوشته بود:
باری، محمدعلی شاه از همان آغاز پادشاهی خود با مشروطه سر ناسازگاری داشت. این ستیز ولی چنان نبود که راه را بر مشروطهخواهان بربندد. او حتا توان آن را نداشت که بمانند پدر و پدربزرگش زبان رعیت گستاخ را از پس سر بیرون بکشد و بجای آن دست بدامان دادگاه شد:
اینجا یکی از آن بزنگاههایی است که میتوانیم داوری طالبوف را بهتر دریابیم، آنجا که «بیداری ایرانیان» را افسانه میخواند. از یاد نبریم که سید محمدرضا شیرازی خود از بستنشینان شاه عبدالعظیم و پیشگامان همان جنبشی بود که نخست با درخواست «عدلیه» آغاز شد و به مشروطه و مجلس انجامید، ولی هنگامی که سروکار خودش به همان عدلیه نوپا افتاد، آن را به هیچ گرفت و زبان به ریشخندش گشاد. او همچنین از سران حزب دموکرات عامیون و حزب سوسیالیست و نماینده مجلس دوم تا پنجم بود.
نمونه دیگر رشدیه است. میرزا حسن رشدیه از کسانی است که من او را بسیار ارج مینهم و تلاشهای پیگیرش برای بنیانگذاری آموزشوپرورش نوین در ایران را بسیار ارزشمند میدانم. ولی تا که ژرفای اندیشه آزادیخواهانه و انسانگرایانه را در نزد چنین کسی که او را شاید بتوان یکی از انگشتشمار پیشروان جامعه ایرانی بشمار آورد بسنجیم، گفتاورد زیر شایان ارجی بس بزرگ است. در دیماه ۱۲۸۶ فریدون فارسی کشته شد. او پیشتر بیشترین بها را برای خرید یکی از روستاهای سالارالدوله یشنهاد کرده بود و رشدیه میبایست به نمایندگی از سالارالدوله آن روستا را به این ایرانی زرتشتی میفروخت:
روز هشتم شهریور ۱۲۸۶ امینالسلطان (اتابک) نخستوزیر مشروطه پس از پایان نشستی در مجلس در برابر درب خانه ملت بدست عباسآقا تبریزی و به فرمان حیدرخان عمواغلی کشته شد. اینکه اتابک که بود و چه کرد و آیا براستی دل با مجلس داشت یا در کار فریب بود، پرسش این جستار نیست. نگاه من در اینجا به رفتاری شگفت از کسانی است که ما همیشه پنداشتهایم خواهان آن «یک کلمه» جادویی بودند و میخواستند با آفریدن مشروطه و مجلس پیش و بیش از هر چیزی قانون، مهر پایانی بر خودسریها و خودکامگیها بکوبند. جای افسوس بسیار است که کسروی بزرگ، در جایگاه یکی از درخشانترین چهرههای روشنگری ایرانی که کمابیش یک سده از همگنان خود جلوتر بود و اندیشهای بس پیشرو داشت، چنین مینویسد:
کسروی در دنباله گزارش خود از اینکه مجلس «نمیخواست به این جانبازی گرانبهای آن جوان ارجی گزارد»[۶] در شگفت میشود. به گفته او ولی پس از سردرگمی نخست، مشروطهخواهان دست به بزرگداشت کُشنده نخستوزیر مشروطه میزنند و گورش را به گُل میآرایند و بازاریان به شادمانی مرگ نخستوزیر چراغ برمیافروزند. این رفتار از سوی توده مردم بود، که کارشان با نگاه به آنچه که در بخش یکم آمد، چندان مایه شگفتی نیست. ولی مجلس شورای ملی، یعنی همان نهادی که میبایست پیشزمینهای برای «عدالتخانه» میبود تا هیچکس دیگری را خودسرانه کیفر ندهد نیز به همین موج پیوست و به گفته کسروی «کمکم در مجلس نیز این گفتگو بمیان آمد و نتیجه این شد که شهربانی دیگر کسی را نگرفت و داستان در اینجا پایان یافت»[۷].
این نمونه شایانِ درنگی هرچند کوتاه است. آنچه که پدران مشروطه در آن روز – بیگمان از سر دلسوزی و نیکخواهی – به انجام رساندند، با کُشتن اتابک و بخشودگی کُشندگان او پایان نیافت و سایه خود را چون سنتی شوم بر رخدادهای پس از خود نیز افکند. ۴۳ سال پس از آن، در سال ۱۳۲۹ هنگامی که شاه کمابیش هیچکاره و مجلس، مجلسی راستین و برگزیده ملت بود، محمد مصدق در سخنرانی خود رو به حاجعلی رزمآرا (نخستوزیر) چنین گفت:
کشتن رزمآرا را ولی نه محمد مصدق در آن روز، که خلیل طهماسبی در شانزدهم اسفند ۱۳۲۹ به انجام رسانید و کارش آنگونه که آبراهامیان مینویسد، شادی همگانی را برانگیخت[۹]. ولی رفتار شرمآوری که سنت زشت پدران مشروطه را در یاد آورد، «ماده واحده» مجلس هفدهم در روز ۱۶ امرداد ۱۳۳۱ بود:
بدبنگونه در دو بزنگاه بسیار پرآشوب، دو نخستوزیر قربانی ترور و آدمکشی شدند و هر دوبار مجلسی که میبایست همه شهروندان را در برابر قانون برابر میدانست، قانونی نوشت که بر پایه آن یک آدمکش بخشوده و خون قربانیان «هدر»[۱۱] میشد. باری، داستان ترور در آغاز مشروطه ولی با اتابک پایان نیافت. پدران «چپ» ایران چون حیدرخان عمواغلی که از واکنش مجلس به ترور نخستوزیر دلیر شده بودند، روز هشتم اسفند ۱۲۸۶ دست به ترور نافرجام محمدعلی شاه زدند. این ترور که به هنگام نزدیکترین همکاری محمدعلی شاه با مجلس رخ داد، کاری بس بیهوده بود و نشان از این داشت که انجامدهندگانش تنها درپی آشوبافکنی هستند و نه پیشرفت مشروطه، چنانکه کسروی در بخش «رخداد هشتم اسفند» مینویسد:
ولی جای هزار افسوس است که کسروی، یعنی یکی از کسانی که من در زندگانی خود از او بسیار آموختهام و در نزدم از ارجی سترگ برخوردار است، در اینجا هم دست به ستایش کسی میزند که الگوی آشوبگران دهه بیست چون حزب توده، و پیشگام تروریستهای دهه پنجاه خورشیدی چون مجاهدین و فدائیان خلق بود و درست به مانند آنها آب به آسیاب دشمنان آزادی میریخت[۱۳].
رخدادهای پس از این ترور را میتوان در کتابهای گوناگون خواند و من در اینجا بدنبال دوبارهگوئی آنچه که دیگران گفتهاند نیستم. در روز ۲ تیر ۱۲۸۷محمدعلی شاه مجلس ملی را بدانگونه که همگی میدانیم به توپ بست و به کردار پدران خویش بازگشت. درپی آن مشروطهخواهان پس از گیجی و سردرگمی آغازین، به بازسازی و گردآوری نیروهای خود پرداختند، تا پس از یک سال مجلس و مشروطه را از پادشاه خودکامه و پشتیبانان روسی او بازپس ستانند. اگرچه ایستادگی در برابر محمدعلی شاه در سرتاسر ایران به چشم میخورد، ولی آذربایجان و قهرمان آن ستارخان قرجهداغی از جایگاهی ویژه برخوردارند، با اینهمه در اینجا باید یادآور شوم که کسروی در کتاب برجسته خود بنا بر همشهریگری، این جایگاه را فرازتر از آن نقش کرده است که باید. همچنین ناگزیر از گفتنم که آنچه در زیر میید برای کوچک کردن کار بزرگ و پرارج مشروطهخواهان نیست و این نوشته همانگونه که از نامش برمیآید، در پی افسانهزدایی از تاریخ نزدیک کشورمان و رخداد برجسته آن، جنبش مشروطه است[۱۴]. باری در یکی از کتابهای بهائیان درباره ستارخان چنین میخوانیم:
این گفته از آن رو که از زبان یک نویسنده بهائی است و بییکسویه نیست، شاید که درست نباشد. این ولی همه داستان نبود. ستارخان و باقرخان همزمان با درگیری میان تقیزاده و حزب دموکرات با اعتدالیون و بهبهانی و «حکم فساد مسلک سیاسی» او، به نایبالسلطنه چنین نوشتند:
داستان قهرمان مشروطه ولی پایانی اندوهبار داشت. ستارخان که با پایمردی و دلیری آن ایستادگی شگفتانگیز را از خود نشان داده و پابپای دیگر رزمندگان، مجلس و مشروطه را به ایرانیان بازگردانده بود، از فرمان همان مجلس برای بازدادن تفنگش سرباززد و در هنگامه یک برادرکشی نابرابر در پارک اتابک به تیر بیخردی دچار گشت و از میدان مشروطه بیرون شد.
این سرگذشت مجاهدان آذربایجان و بویژه تبریز بود که برای مشروطه و مجلس جانفشانیها کرده بودند، ولی سخن همان مجلس را برنمیتافتند. اکنون دوباره به رخدادهای پیش از سرنگونی محمدعلی شاه بازمیگردیم و میخوانیم که در جنوب ایران سواران بختیاری – که همایلیهایشان در تبریز سرگرم نبرد با ستارخان بودند - به فرماندهی صمصامالسلطنه به اصفهان درآمدند و شهر را از دولتیان پرداختند و بدینگونه دومین شهر ایران پس از تبریز که هنوز ایستادگی میکرد، از دست دولتیان بیرون شد. فروگرفتن اصفهان بدست این ارتش رهائیبخش ولی لکه ننگی هم برجای گذاشت، که تاریخنگاران افسونزده نگاه رمانتیک خود را از آن برگرفته و از آن یاد نکردهاند:
اگر این گزارش راست باشد، باید بپذیریم که رزمندگان آن ارتش آزادیبخشی که برای رهائی از نابرابری و خودکامگی رهسپار پایتخت شده بود، در سر راه خود نخست دست به چپاول کوی یهودیان گشودند. ولی از دادگری بدور خواهد بود اگر که گزارش حبیب لوی را دربست بپذیریم، چرا که او خود یهودی بوده و دور نیست که سخن به سود همکیشان خود گفته باشد.
از شمال نیز مجاهدان به همراهی فدائیان ارمنی به فرماندهی یپرمخان رو بسوی پایتخت نهادند و شهری پس از شهر دیگر را از دست دولتیان بدرآورده و سنگر به سنگر راه خود را با دلیری و جانفشانی فراوان بسوی تختگاه پادشاه خودکامه گشودند. اگر در دو نمونه پیشین گزارش را کسانی نوشته بودند که خود از دسته قربانیان بودند و بیم بزرگنمائی ایشان میرفت، در اینجا دیگر هیچ بهانهای پذیرفته نیست، چرا که نویسنده کتاب علی دیوسالار (سردار فاتح) خود از رزمندگان ارتش آزادیبخش شمال بود و کمتر بتوان گمان برد که او درباره همرزمان خود سخن به دروغ آلوده باشد:
بدینگونه تهران بدست مشروطهخواهان افتاد و دوران خُردهخودکامگی (استبداد صغیر) پایان یافت و مشروطه راستین آغاز شد. ولی آنچه که در این بخش آمد، برای برهم زدن آن افسانه شیرینی است که بر پایه آن اگر در یک سوی میدان دولتی سرکوبگر و شاهی خودکامه سپاه آراسته بود، ولی در سوی دیگرش ملتی دلیر و آزاده و آگاه پرچم نبرد برای پارلمانتاریسم، پلورالیسم، حقوق شهروندی و برابری دینی را برافراشته بود.
دنباله دارد ...
بخش نخست: مشروطه و افسانههایش - یک
بخش دوم: مشروطه و افسانههایش - دو
بخش سوم: مشروطه و افسانههایش -سه
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایرانزمین بدور دارد
مزدک بامدادان
mbamdadan.blogspot.com
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
———————————
[۱] تاریخ مشروطه ایران، احمد کسروی، نشر امیرکبیر ، پوشینه یکم، نشر امیرکبیر، ۱۳۶۳، برگ ۲۵۹
[۲] همان، برگ ۵۹۴
[۳] و چون [ريگ به سوى آنان] افكندى تو نيفكندى بلكه خدا افكند. سوره انفال، ۱۷
[۴] مشروطه ایرانی، ماشاءالله آجودانی، نشر اختران، چاپ ششم، برگ ۱۴۹
[۵] تاریخ مشروطه ایران، احمد کسروی، نشر امیرکبیر ، پوشینه یکم و دوم، نشر امیرکبیر، ۱۳۶۳، برگهای ۴۴۸ و ۴۵۱
[۶] همان
[۷] همان ۴۵۴
[۸] مذاکرات مجلس شورای ملی ۸ تیر ۱۳۲۹ نشست ۴۲
[۹] ایران بین دو انقلاب، یرواند آبراهامیان،چاپ نهم، نشر نی، ۳۲۷
[۱۰] مذاکرات مجلس شورای ملی ۱۶ مرداد ۱۳۳۱ نشست ۲۴
[۱۱] واژه «مهدورالدمّ» از همین ریشه است. «مهدورالدم یعنی کسی که خونش باطل است و در برابر آن قصاص یا دیهای نیست» قانون مجازات اسلامی
[۱۲] تاریخ مشروطه ایران، احمد کسروی، نشر امیرکبیر ، پوشینه دوم، نشر امیرکبیر، ۱۳۶۳، برگ ۵۴۲
[۱۳] همان، ۵۴۳
[۱۴] نگاه « یا خوبِ خوب، یا بدِ بد» در میان ما ایرانیان مرا وامیدارد که بارها و بارها این سخن را بازبگویم، تا دانسته افتد که خرده گرفتن بر قهرمانان، به چم شکستن اورنگ پهلوانی آنان نیست.
[۱۵] مائده آسمانی، اشراق خاوری، پوشینه پنجم، ۲۲۴
[۱۶] نهضت مشروطه و نقش تقیزاده، منوچهر بختیاری، نشر پگاه، ۱۳۹۳، پیوست ۹
[۱۷] تاریخ یهود ایران، حبیب لوی، ۱۳۳۴، پوشینه سوم، برگ ۸۴۰
[۱۸] بخشی از تاریخ مشروطیت، فتح تهران و اردوی برق، علی دیوسالار، نشر ابنسینا ۱۳۳۶، برگ ۶۸
[۱۹] همان، برگ ۱۳۶