زمان برای خواندن: ۱۳ دقیقه
پیشکشی فروتنانه به دکتر آجودانی و «مشروطه ایرانی»اش
نگاه ابنهشامی به تاریخ نگاهی رمانتیک است. نگاه رمانتیک آدمی را دچار افسون میکند و پژوهشگر افسونزده بهناگزیر افسانه میبافد. از دیگرسو نگاه مانوی ما ایرانیان به پدیدهها نگاهی «یا رومیِ روم، یا زنگیِ زنگ» است و آن جهانبینی دوگانهگرا که با بخش کردن پیرامون خویش به نور و تاریکی میآغازد، بهناچار نمیتواند بپذیرد که در دل هر رخداد نیکی، بدیهایی چند نیز میتوانند نهان شوند، یا بهدیگر سخن نور و تاریکی، نیکی و بدی، و راست و دروغ در هم بیامیزند. نگاه رمانتیک به تاریخ همانگونه که رفت ما را افسونزده میکند و نمیگذارد رخدادها و پدیدهها را آنگونه که براستی هستند و بودند، ببینیم. جنبش ملی شدن نفت نیز پر از چنین افسانههایی است که شاید روزی بدانها هم بپردازم. ولی راه دور اگر نرویم، دلباختگان انقلاب اسلامی، یعنی رخدادی که هنوز به تاریخ نپیوسته و بسیاری از ما گواهان زنده آن هستیم نیز با نگاهی سرشار از شور و دلدادگی درباره آماجهای آن بهمن ویرانگر افسانه میسرایند و سخن از خیزش مردم برای آزادی و دموکراسی میرانند، تا فراموش شود که ما مردمان ایران در نیمه دوم سده بیستم در ستیز با آزادی زنان و دیگر ارزشهای سکولار بود که بپاخاستیم و جمهوری اسلامی را بر سر کار آوردیم. از سوی دیگر و در پی ویرانگریها و تبهکاریهای رژیم اسلامی گروهی از هممیهنان نیز پنج دهه پادشاهی خاندان پهلوی را با همین نگاه رمانتیک مینگرند و برآنند که ایران بدان روزگار بهشتی برین بوده است. افسانههای مشروطه نیز همینگونه پدید آمدند و تا که سخن کوتاه شود، بشنوید گفتگوی دو تن از پژوهندگان جنبش مشروطه، بهرام مشیری و محمد امینی را، تا ببینید رویکرد رمانتیک تا بکجا میتواند چشم خرَد سنجنده و خُردهگیر را کور کند[۱].
آوردم که در دنباله این جستار به داوری طالبوف درباره مشروطه خواهم پرداخت، چرا که او خود نه تنها مشروطهخواه، که از اندیشهپردازان و یکی از چهرههای برجسته آن جنبش بسیار سرآمدگرا بود. گذشته از آن و از آنجایی که یکی دیگر از افسانههای مشروطه «آزادیهای پیش از کودتای سوم اسفند» است، باید در نگر داشت که طالبوف تنها یک آزادیخواه نبود، او یک اندیشهپرداز آزادی، و درونمایه و گونههای آن بود و در کتاب احمد نوشته بود: «آزادی به سه منبع اصلی قسمت میشود؛ آزادی هویت، آزادی عقاید، آزادی قول. از این سه چند فرع مشتق است؛ از آن جمله آزادی انتخاب، آزادی مطبوعات، آزادی اجتماع»[۲].
باری و به هر روی در روز سیزدهم[۳] امرداد ماه ۱۲۸۵فرمان مشروطه فرونوشته شد و شاه فرمان به گشودن یک مجلس شورا داد. من از بازگوئی روند رخدادهایی که بدین فرمان راه بردند خودداری میکنم و به داوری طالبوف در اینباره میپردازم. نگاه رمانتیک، مردم ایران را چنان آگاه و آزادیخواه و دارای اندیشههای مدرن میبیند که دستیابی به مجلس شورای ملی را بی چونوچرا برازنده آنان میداند. طالبوف ولی در یکسدوسیزده سال پیش نگاهی بسیار روشنتر به مردم ایران و ساختار جامعه آن دارد. او در نامهای به علیاکبر دهخدا چنین مینویسد[۴]:
او به وارونه برخی از تاریخنگاران ما دچار نگاه آفرینشی نیست و به اینکه مردمان کشوری از روزی به دیگر روز و ناگهان دگرگون شوند باور ندارد. این درست است که فرمان مشروطه زمینهها را برای پدید آمدن دگرگونیهای بزرگ آماده کرده بود، ولی خود آن دگرگونیها بمانند هر پدیده تاریخی دیگری نیازمند زمان بودند و انگاشت اینکه مردم ایران در روز ۱۴ امرداد دیگر همان مردم ۱۲ امرداد نبودند، برخاسته از نگاه رمانتیک و برداشت ابنهشامی است. پس طالبوف بر آن است آنچه که راه به ساختن رژیمی نوین میبرد، «وقت! وقت! وقت!» است و از آنهمه شتابی که رهبران مشروطه داشتند در خشم میشود:
ارزش این سخنان گفته شده در سال ۱۲۸۵ هنگامی آشکار میشود، که آن را در کنار سخنان یک دانشآموخته تروتسکیست دانشگاههای اروپایی در سال ۱۳۵۷ بگذاریم که برآن بود دشواریهای جامعه ایرانی را میتوان «دوشبه» از میان برداشت[۷]. از آن گذشته طالبوف (شاید بر پایه همان آماری که من در بخش نخست این جستار آوردم) با همه مهری که به ایران و سرنوشت آن دارد، از افسانهپردازی میپرهیزد و میداند آن «مصالحی» که باید با آنها ساختمان نوین ساخته میشد، چه بوده است:
آنچه که طالبوف در جایگاه یک اندیشهپرداز جنبش مشروطه، (که ایران را بیگمان کمتر از بهرام مشیری و محمد امینی و همه دلباختگان و شیفتگان مشروطه دوست نمیداشته) درباره «آزادی» و «آزادیخواهی» نوشته است، دریچهای دیگر را در برابر چشمان ما وامیگشاید:
باری، پس از کشوواکشی چند در روز ۲۶ مهر ۱۲۸۵ نخستین قانون اساسی ایران به مجلس داده شد، ولی نمایندگان آن را نپسندیدند و بازپس دادند[۱۰]. در پی آن و با کارشکنیهای محمدعلیمیرزا و رفتوآمد چندباره قانون اساسی میان دربار و مجلس سرانجام در ۸ دیماه ۱۲۸۵ مظفرالدین شاه بر این قانون دستینه نهاد. داوری طالبوف در اینجا هم بدور از هرگونه شیفتگی و خوشبینی است. او که هم فرهنگ همگانی ایران را میشناسد و هم از ژرفای اندک اندیشه آزادیخواهی در میان مردم آگاه است و بویژه روند رسیدن ایرانیان به مشروطه را هم بسیار خوب میداند، چنین مینویسد:
ولی همین قانون اساسی نیز دچار چنان کاستیهای سترگی بود که اندکی دیرتر نمایندگان ناچار از نگاشتن افزونههایی بنام «متمم قانون اساسی» شدند. طالبوف در دیماه ۱۲۸۵ و پس از آنکه شاه بیمار بر قانون اساسی دستینه نهاد چنین نوشت:
آیا طالبوف در این سخن خود ره به گزافه برده بود؟ رخدادهای سالهای دیرتر نشان دادند که او بسیار دوراندیش بوده و جامعه ایران، نیروهای آن و توان آنها را به نیکی میشناخته است، چنانکه دیدیم آن «بی چونوچرا» چون آواری بر سر مردم نگونبخت ایران فروآمد و ملتی باستانی را تا لبه پرتگاه نیستی و نابودی بدنبال خود کشاند. طالبوف همانگونه که گفتم نیروهای درون جامعه، توانمندیها و کاستیهای آنان و همچنین پیوندشان با یکدیگر را بخوبی میشناخته است. چهرهای که او از مشروطه ایرانی میپردازد، درست در روبروی آن تصویری است که تاریخنگاران شیفته و رمانیک ما از این جنبش نقش کردهاند:
او حتا هم به مجلس و برگزیدگان آن، و هم به روزنامههای آن روزگار با نگاهی دیگر مینگرد. اگر بخش بزرگی از تاریخنگاران ما - این نبیرگان راستین ابنهشام - در برابر این دو نهاد برجسته مشروطه سرتابهپا کرنش و ستایشند، او نه خوشبین است و نه سادهباور:
و سرانجام:
آنچه در این بخش آمد نه از برای آن است که کار سترگ پیشروان اندیشه آزادیخواهی در ایران خوار و بیارج شود، و نه به چم آنکه هرچه طالبوف گفته درست است. به گمان من رخدادی بنام مشروطه خود چنان ستُرگ و بزرگ بود، که ما را نیازی به افسانهبافی و شکوهبخشی[۱۷] در پیرامون آن نیست. داوری طالبوف را از آن رو ارجمند و پرارزش یافتم، که در آن نشانی از شیفتگی و دلدادگی نیست و ما را یاری میکند پیرایههای ناراستی را که گرداگرد این رخداد را چون پوستهای ستبر فراگرفتهاند بزدائیم و به هسته سخت و راستین آن برسیم. همچنین خواستم نشان دهم که بیرون از میدان ستایندگان، صداهای دیگری هم هستند که باید شنیده شوند. واگرنه کیست که نداند بهمانند همیشه تاریخ، راستی آن جنبش را نیز باید جایی در میانه میدان فراخی یافت که در یک سویش ستایشگران، و در سوی دیگرش نکوهشگران ایستادهاند.
دنباله دارد ...
بخش نخست: مشروطه و افسانههایش - یک
بخش دوم: مشروطه و افسانههایش - دو
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایرانزمین بدور دارد
مزدک بامدادان
mbamdadan.blogspot.com
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
—————————————-
[۱] گفتاری پیرامون فراز و فرود مشروطیت محمد امینی: «وزیر مختار بریتانیا میگوید این مجلس از مجلس ما هم متمدنتر است!»
[۲] کتاب احمد، عبدالرحیم طالبوف، نشر شبگیر، تابستان ۲۵۳۶، برگ ۱۸۷
[۳] تاریخ مشروطه ایران، پوشینه یکم، نشر امیرکبیر، ۱۳۶۳، برگ ۱۱۹
[۴] همه گفتآوردهای نامههای طالبوف از کتاب ارزشمند آزادی و سیاست، نوشته ایرج افشار است. من برای همسنجی بهتر بنمایههای آن کتاب را همانگونه که افشار نوشته در اینجا آوردهام.
[۵] مجله بهار، سال نخست، شماره ۹ و ۱۰
[۶] همان
[۷] «میگفتند چرا من گفتهام بعضی از این مسایل را دوشبه میشود حل کرد. این جا میخواهم پیشنهاد کنم که مساله استقلال کشور هم دوشبه حل شدنی است. مساله کشاورزی را که قبلا مطرح کردیم، مساله رابطه بین دهقان و زمیندار، دو شب کافی است که همه زمینها به دست دهقانان سپرده شود، در رابطه با کارخانجات هم همین جور، دو شب زیاد است، یک شب کافی است که همه کارخانجات کشور تحت کنترل کارگران درآید» بابک زهرائی در مناظره با ابوالحسن بنیصدر خرداد ۱۳۵۸
[۸] همان
[۹] همان
[۱۰] مذاکرات مجلس اول، غلامحسین میرزاصالح، نشر مازیار، برگ ۴۹
[۱۱] مکتوب به ابوالقاسم مرتضوی آذر، اوراق پریشان، برگ ۳۲-۳۱
[۱۲] جریده ملی، شماره ۳۳، سال نخست،
[۱۳] اسناد سیاسی دوران قاجاریه، ابراهیم صفائی، ۴۱۷-۴۱۳
[۱۴] روزنامه زمان، شماره ۱۷، سال نخست
[۱۵] پیشینیان ما گاو را جانوری سنگینگوش میدانستند و طالبوف با بهرهگیری از این استعاره سعدی میگوید مجلس دهلی است که صدایش را مردم سنگینگوش ایران نمیشنوند.
[۱۶] مجله محیط، دوره دوم، شماره ۴، برگ ۲۱
[۱۷] Glorification