یک بازنگری تاریخی با اتکا به نخستین زندگینامۀ محمد
سیره رسولالله و سلمان فارسی
ابن اسحاق در زندگینامۀ محمد از «سلمان فارسی» به عنوان یک شخصیت تاریخی نیز گزارش میدهد. این گزارشِ شدیداً نادرست آنچنان وارد ادبیات و تاریخ اسلامی شده که گویی سلمان واقعاً یک شخصیت تاریخی بوده است. متأسفانه اسلامشناسان غربی نیز عناصر داستانی سلمان فارسی در سیرت محمدِ ابن اسحاق را به عنوان حوادث تاریخی برداشت کردند و به تکرار سخنانِ بیربطِ ابن اسحاق پرداختند. اگر این اسلامشناسان اندکی خود را با گنوسیسم [عرفان] در جغرافیای ایرانِ ساسانی و زبانهای آرامی، به ویژه مندائی، درگیر میکردند حتماً به نتایج دیگری میرسیدند. به هر رو ابن اسحاق در بخش «حکایت سلمانِ فارسی» دربارۀ سلمان فارسی این چنین مینویسد:
او اهل اصفهان [جی] و از یک خانوادۀ دهقان [زمیندار متوسط] و اصلاً زرتشتی بوده. سپس جذب مسیحیت میشود و علیرغم مخالفت شدید پدرش، برای کسب دانش بیشتر دربارۀ این دین محبوب راهی شام میشود و در آنجا در کلیسایی به خدمت و عبادت خدا در میآید. سرانجام یکی از مجتهدان بسیار معتبر، صاحبِ عمّوریه، که در حال مرگ بود به سلمان فارسی چنین وصیت میکند:
بدون تردید جملههای پیشگویانۀ بالا که دستِ کم سدوپنجاه سال پس از «هجرت» نوشته شدهاند، پیشگویی نیستند بلکه بیانگر وضعیت موجود در آغاز عصر خلفای عباسی بودهاند. ابن اسحاق میگوید که به سلمان فارسی گفته میشود پیامبر آینده سه نشان دارد: ۱- پیامبر آخر زمان صدقه قبول کند لیکن خود از آن نخورد، ۲- هدیه قبول کند و خود از آن بخورد و ۳- بر پشت او یک مُهر نبوت نقش بسته است. [ابن اسحاق، ص ۱۰۴]
گویا سلمان فارسی در سال اول هجرت وارد مدینه میشود و با محمد آشنا میگردد. او یک بار به محمد خرما صدقه میدهد؛ محمد آن را از او میگیرد ولی خود نمیخورد ولی به اصحابش میدهد، بار دوم باز برای محمد خرما میبرد ولی این بار میگوید هدیه است، محمد آن را میگیرد، هم خود میخورد و هم اصحابش. و سرانجام روزی پشت سر محمد قرار گرفت و منتظر بود که به گونهای آن مُهر نبوت را ببیند. البته چون محمد متوجه قصد او شد کاری کرد که سلمان فارسی بتواند این مُهر نبوت را بر پشت او مشاهده کند.
اگرچه این هفت صفحهای که ابن اسحاق دربارۀ سلمان فارسی نوشته صرفاً بر مبانی اعتقادی و دینی و عاری از فاکتِ تاریخی میباشد ولی همین گزارشِ مؤمنانه مبنای گزارشات بعدی پُروشاخوبرگ دربارۀ سلمان شده است به گونهای که هر کس نام سلمان را میشنود بلافاصله آن را با محمد و تاریخ اسلام گره میزند.
سلمان کیست و چگونه وارد ادبیات اسلامی شده است؟
«مقبرۀ» سلمان فارسی در جنوب بغداد، کنار دجله، در جایی به نام «سلمان پاک» واقع است. البته گویا مقبرۀ دیگری در حوالی اصفهان نیز دارد. این که صفت «پاک» با سلمان آمده است اتفاقی نیست. ابتدا به «ام الکتاب» که یکی از کتابهای مهم شیعههاست رجوع کنیم. این کتاب در کنار «کتاب هفت و سایهها» جزو قدیمیترین کتابها به شمار میرود که خوشبختانه به دست ما رسیده و ما میتوانیم از این کتاب دریابیم که شیعهها پیش از آن که به گروههای کنونی شیعه تبدیل گردند چه روندهای فکری را پشت سر نهادند. تاریخ نگارش ام الکتاب طبق نظر ولادیمیر الکسویج ایوانف، یکی از بزرگترین اسماعیلیهشناسان جهان، باید اندکی پیش از ۱۸۰ هجری [حدود ۸۰۰ میلادی] باشد. این کتاب در شُغنان (تاجیکستان امروزی) کشف شد.[۱]
برای این که ببینیم که اساساً سلمان چه ویژگیهایی داشت و از چه کیفیتی برخوردار بود، امالکتاب نخستین و بهترین منبع است. تمامی امالکتاب گفتگوی میان امام محمد باقر [باقر العلم] و یکی از اصحابش به نام جابر جُعفی است. این کتاب دیالوگگونه چنین است که جابر جُعفی پرسشهای دینی مطرح میکند و باقر العلم بدانها پاسخ میدهد. امام محمد باقر در پاسخ به پرسش جُعفی در خصوص رابطه «ملکِ تعالی» و «سلمان» میگوید:
اصطلاح ملکِ تعالی در امالکتاب، هم خود خداست و هم علی. خدا و علی در اینجا در مفهوم «ملک تعالی» در هم حل میشوند. از سوی دیگر نباید فراموش کرد که این کتاب یکی از سدها کتابی بوده که شیعیان نوشته بودند. خوشبختانه این کتاب به دست نابودکنندۀ «دیوان زنادقه»[۳] خلفای عباسی نرسید. جابر در جایی دیگر از باقر العلم میپرسد:
هر کس که متن بالا را بخواند بلافاصله متوجۀ کیفیت نمادین و عرفانی سلمان میشود. امام محمد باقر تا آنجا پیش میرود که میگوید «... القرآن کلامالله که سلمان نافریده و نامخلوق است...» یعنی آن کیفیت و صفاتی که به خدا داده میشود به سلمان نیز داده میشود: نافریده و نامخلوق؛ و هر انسان معقولی میداند که آن کس که «نافریده و نامخلوق» باشد، دیگر یک انسان زمینی نیست. احتمالاً از این دست کتابها – که میبایست توسط دیوان زنادقه عباسیان نابود شده باشند- بسیار بودند و سلمان هم در همین مایههایی که امام محمد باقر اظهار داشته مورد تقدیس قرار میگرفت. نقل قولهای بالا از ام الکتاب به خوبی نشان میدهند که سلمان نه یک شخصیت تاریخی که شخصیت دینی یا نمادین بوده است.
زندقهنویسان سدۀ ۹ میلادی نیز از سلمان به عنوان «باب» آگاهی داشتند. در همین باره، اشعری قمی در کتابش «المقالات و فرق» دربارۀ «پنجتنیها» یا به اصطلاح «فرقۀ مخمّسه» گزارش داده است. این پنجتنیها هوادران ابوخطاب بودند. آنها بر این باور بودند که خدا در پیکر پنج تن یعنی محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین حلول کرده است.
همانگونه که خواننده متوجه شده است، برای «مخمّسه» [پنجتنیها] -و همچنین برای سایر گروههای شیعه- «محمد همان آدم، نوح، ابراهیم، موسا و عیسا» بوده است. یعنی درک آنها از «محمد» یک درک انتزاعی و نمادین بوده است.
زیرا در قرآن، در سوره آل عمران، آیه ۸۴ آمده است:
فصل مشترک همۀ شیعهها یکی اعتقاد به خدایی بودن [یا الوهیت] علی، به سمسارا یا «تناسخ» و دیگری اعتقاد به «امامت» بود.
معنیِ اصطلاح دینی سلمان
سلمان در عربی یعنی «سالم و مبرا از عیب و نقص و آفت» یعنی از لحاظ درونی «پاک» [rein]. همین معنی عربی گویای بسیاری از نکات دربارۀ این شخصیت نمادین است. اصل این واژه ولی آرامی یا دقیقتر گفته شود مندایی است. در آرامی آن را «شلمانه» میخوانند یعنی «توضیحدهنده، مفسر و صادق». ولی در نزد مندائیان به شکلهای «شلمنه» و «شلمانه» وجود دارد که بدین معنی است: «انسان کاملی که در یک پاکی آیینی در انتظار مرگ، زندگی میکند».
مندائیان [صٌبیها] در حوزۀ جغرافیایی ایران، عمدتاً در خوزستان و میانرودان، زندگی میکردند و از پیروان یحیی تعمیدکننده به شمار میروند. چرا که این یحیی بوده که عیسا مسیح را تعمید کرده بود. از این رو در نزد مندائیان مقام یحیی اندکی از خود عیسا بالاتر است. به همین علت آنها اکثراً در کنار رودخانه زندگی میکنند تا بتوانند آیین خود را به اجرا در بیاورند. طبق باور مندائیان خدا هیچ انسانی را کامل و رستگار نمیآفریند [حتا پیامبران مانند مابقی انسانها ناکاملند][۶] به همین دلیل رستگارکننده باید ابتدا خود را رستگار کند. و انسان زمانی میتواند خود را رستگار کند که بر نفس خود فایق آید یعنی بتواند ارادهگرایانه بر خواهشهای مادی خود غلبه کند و از آنها صرفنظر نماید. حالا اندکی معنی «شلمان یا شلمنه» روشن میشود و معنی سلمان یعنی «انسان کاملی که در یک پاکی آئینی در انتظار مرگ زندگی میکند» مفهوم میشود.
مانی که در فرقۀ خزائی [شاخهای از مغتسله] آموزش دیده بود نیز بعدها صفت «پاک» را بر خود و فرقهاش نهاد؛ مشخصۀ آنها پوشیدن «جامههای سفید» بود. این اصطلاح یعنی جامههای سفید بعدها [یعنی ۲۰۰/۳۰۰ سال بعد] هم وارد ادبیات اسلامی شد و هم در عرصۀ سیاسی نقش بسیار بزرگی ایفا کردند که شناختهترین آنها سفیدجامگان است.
ابن اسحاق نیز در همین رابطه گزارش میدهد زمانی که محمدِ خردسال نزد دایهاش بود دو فرد با جامههای سفید آمدند و او را «پاک» کردند:
در نقلقول بالا، ابن اسحاق میگوید که «محمد/مصطفا» توسط دو فرد جامه سفید، جبرئیل و میکائیل، طی یک عملیات جراحی به «پاکی» نایل آمده است.
اگرچه سرچشمۀ صفت «پاک» از مندائیان است ولی این مانویان و بعدها مزدکیان بودند که توانستند این اندیشه را جهانگستر کنند. واژۀ سلمان عربی نیست بلکه یک واژۀ بیگانه است که وارد عربی شده است، آنهم از طریق گنوسیهای ایرانی به ویژه غُلات شیعه.[۷]
«پاک»ها، یعنی کاتارها Katharer که افکار مانوی – یا دقیقتر گفته شود مزدکی داشتند- به یکی از بزرگترین جنبشهای دینی-اجتماعی در اروپا تبدیل شدند که از کشورهای بالکان تا آلمان، فرانسه، ایتالیا گسترش یافتند و به یک رقیب بسیار قدرتمند برای کلیسای کاتولیک عرض تبدیل شدند، آخرین رهبر آنها در سال ۱۳۰۹ میلادی توسط کلیسا سوزانده شد.
باری، سلمان یک چهرۀ نمادین گنوسی بوده که اساساً جنبۀ نمادین-معنوی داشته است. گفتنی است که شاخۀ نصیریون (علویان نصیری) تقریباً همان درک را از سلمان را دارند که توصیف آن را در امالکتاب دیدیم. این شاخۀ از شیعه مانند مسیحیان به تثلیث باور داشت ولی بجای «پدر، پسر و روحالقدس» به «علی، محمد و سلمان» باور داشتند.[۸]
به سخن دیگر، همانگونه که در بالا اشاره شد فصل مشترک همۀ فرقههای شیعه این سه نکته بوده است: ۱- قایل شدن ذاتِ الهی برای علی [الوهیتِ علی]، ۲- باور به سمسارا (تناسخ) و ۳- امامت به عنوان جلوۀ خدا[۱۰]. به مرور زمان، «تناسخ» در شیعهها به تدریج در شکل آشکار خود زُدوده شد ولی جایگاه علی و امامت تقریباً تغییری نکرد. ولی در عین حال، برای فرقههای شیعه، سلمان یک جایگاه ویژه داشت، نزد بخشی از فرقهها بسیار بالا بود مانند فرقۀ پنجتنیها [مخمّسه] و نصیریون و نزد برخی دیگر اندکی کمتر بود.
هر خواننده به راحتی میتواند تشخیص بدهد که شخصیت سلمان - که بعدها به سلمان فارسی شهرت یافت- نه یک شخصیت تاریخی و واقعی بلکه نمادین بود، به اصطلاح رسیدن به مقامِ پاکی و معنوی «سلمان»، یک هدف یا استراتژی برای گنوسیها بود. همچنین ما هنوز آثار معنی سلمان را در واژۀ «سلمانی»[۱۱] [به اصطلاح پاککننده یا به معنی امروزی پیرایشگری یا قدیم آرایشگری] در زبان عامیانه داریم. فقط در فارسی است که «سلمانی» به معنی آرایشگری، تمیزکننده فرد از زوائد و ... بکار برده میشود، در عربی بدان «حَلّاق» و ترکی «بِربِر» Berber گفته میشود. قدمتِ واژۀ «سلمان» دست کم ۲۰۰ سال پیش از اسلام در میان گنوسیهای ساکنِ ایران به ویژه در میان مندائیان رایج بود. این که به سلمان صفتِ «فارسی» داده شد، شگفتانگیز نیست، چون این اصطلاح دینی فقط در حوزۀ جغرافیایی ایران ساسانی رونق داشت و به همین دلیل نسبت یا صفت «فارسی» [منظور ایرانی] را بدان اضافه نمودند تا به اصطلاح بر «ایرانیت» و غیرعربی بودن آن تأکید گردد. جذب و داخل کردن «سلمان» در روندِ تاریخنویسی خلفای عباسی در حقیقت یک تاکتیک سیاسی برای جذب بخشی از ایرانیان در ایدئولوژی و جهانبینی عباسیان بود.
بخشهای پیشین:
——————————-
[۱] این کتاب در ایران نیز وجود دارد ولی تاکنون اجازۀ نشر آن داده نشده است. ام الکتاب گفتگو میان امام محمد باقر و جابر جعفی یکی از پیروانش میباشد. بدون خواندن این کتاب تصور این که شیعههای نخستین چگونه میاندیشیدند ناممکن است. با خواندن این کتاب میتوان سرچشمه و خاستگاه تفکر شیعیان امروزی را درک کرد. خواندن این کتاب به دلیل زبان و محتوایش خستهکننده است و بخشهایی از آن برای افراد مبتدی غیرقابل درک. این کتاب را در سال ۲۰۱۴ از روی نسخهای که در دانشگاه بن است و به خطی نه چندان آسانخوان نوشته شده تاپ و منتشر کردم: «ام الکتاب: ویراستار ولادیمیر ایوانف»، گردآوری و تنظیم: ب. بینیاز (داریوش). [با مقدمهای از ایوانف و گفتاری از دکتر فرهاد دفتری دربارۀ ایوانف]
[۲]ام الکتاب، ص ۷۷
[۳]«دیوان زنادقه» و «دار الحکمه / یا بیتالحکمه» دو نهاد بسیار گسترده و تعیینکننده بودند که توسط دیوانسالاران ایرانی پساساسانی برای خلفای عباسی راهاندازی شدند. «دیوان زنادقه» را میتوان با «سازمان اطلاعات و امنیت کشور» مقایسه کرد و «دارالحکمه» را با «وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامی» کنونی. وظیفۀ دیوان زنادقه سرکوب خشنِ مخالفان قدرت مرکزی عباسیان بود. چنین نهادهایی در زمان ساسانیان برای سرکوب مانویان نیز بوجود آمده بود. ولی وظیفۀ اصلی «دارالحکمه» نظارت بر سیرهنویسی و حدیثنویسی ولی در عین حال ترجمه کتابهای فلسفی و دینی از زبانهای دیگر به ویژه یونانی بوده است. به سخن دیگر، ایرانیان تجربهآموخته در دیوانسالاری پساساسانی، آرشیتکتِ این دو نهاد سرکوبگر و متعصب بودند و عربها تقریباً هیچ نقشی در برپایی این دو نهاد نداشتند.
[۴] ام الکتاب، ص ۹۵
[۵]ریموند دکوین: آغاز ستایش علی و شکلگیری جهانبینی عباسیان، ترجمه ب. بینیاز (داریوش)، ۲۰۱۴، کلن، صص ۲۰ تا ۲۱
[۶] برخلافِ یهودیت، مسیحیت و اسلام، مندائیان بر این باورند که خدا همۀ انسانها را ناکامل خلق میکند و این حتا در مورد پیامبران نیز صدق میکند. از این رو، رستگارکننده باید ابتدا خود رستگار شود. خدا هیچ انسانی را برتر از دیگر انسانها نمیآفریند و هیچ کس را با امتیازات ویژه مجهز نمینماید. چنین درکی با کانسپتِ عدل الاهی مندائیان در تضاد است. عدل الاهی در این است که خدا همۀ انسانها را به اراده مجهز میکند تا آنها بتوانند به کمک آن [اراده] راه رستگاری خویش را هموار سازند.
[۷] شیعه یعنی حزب یا گروه. فرقههای شیعه کنونی در واقع ادامۀ همان أحزاب یا گروههایی (شیعه) هستند که بخشی از آنها با خلفای عباسی سازش کردند و توانستند تا حدودی نظرات خود را در تاریخنگاری اسلامی جا بیندازند. به آن بخشهایی که تن به سازش به حکومتِ مرکزی نداده بودند نام «غُلات شیعه» یعنی «احزاب گزافهگو یا به اصطلاح امروزی «افراطی» داده شد. طبق کاوشهای جواد مشکور «غلات شیعه» حدود ۱۴۰ گروه را شامل میشد. این گروهها در حوزۀ جغرافیایی ایران بسیار قدرتمند بودند و حکومت مرکزی برای ساکت کردن آنها همواره تلاش میکرد که آراء و عقاید آنها را وارد دستگاه ایدئولوژیک خود کند تا بتواند بخشی از آنها را جذب کند: که چنین نیز شد! >> همچنین نگاه کنید به: مشکور، محمد جواد: تاریخ شیعه و فرقههای اسلام تا قرن چهارم، ۱۳۹۰، انتشارات اشراقی، تهران.
[۸] دستگاه فکری شیعهها یک دستگاه التقاطی است که از عناصر دینی زرتشتی، مانوی، مسیحی و بودایی تشکیل میشود. حتا زمانی که شیعیان به وضعیت سیاسی-دینی خلفای عباسی شدیداً متعصب تن دادند با این وجود باز نماز و روزۀ مسلمانان را نپذیرفتند. ما هنوز آثار عبادت شیعیان اصیل را در مذهب یارسان و علویها مشاهده میکنیم. آنها نماز نمیخوانند و عبادتشان هنوز آثار گذشته را حمل میکند. یکی از چیزهایی که آنها از مانویت برگرفته بودند نواختن موسیقی به هنگام عبادت بود. لینک زیر آیین عبادت علویها در ترکیه را نشان میدهد: https://www.youtube.com/watch?v=J90bnp2ljSQ
مکانی که مشاهده خواهید کرد، عبادتگاه [مانند مسجد مسلمانان] است، مردم نماز نمیخوانند، مانند آیین زرتشتی رو به شمع [چراغ] قرار میگیرند، شمعها سه تا هستند [آثار تثلیث مسیحی]، زنان و مردان با هم عبادت میکنند و سرآخر موسیقی نواخته میشود. پایهگذار نواختن موسیقی در مراسم عبادی توسط مانی صورت گرفته است. در کنار آن مانویت نخستین دینِ بوده که به زنان و مردان اجازه داد مشترکاً به عبادت بپردازند، زیرا تا آن زمان زنان و مردان مسیحی مانند یهودیان به هنگام عبادت از یکدیگر جدا بودند. به همین دلیل، مانویها و بعدها مزدکیها به این متهم شدند که زنانشان را به اشتراک در میآورند! از سوی دیگر، مانویت نخستین دینی بود که راه را برای زنان باز کرد تا به مدارج بالای روحانیت دست یابند [به اسناد تورفان رجوع کنید!]، و این در حالی است که تازه پس از ۲۰۰۰ سال پروتستانها به زنان اجازه دادند که به مقام کشیشی نایل آیند.
[۹] فرقۀ نصیریه (علویان) در میان منابع فرق اسلامی، محمد بقائی. در: حبل المتین، شماره اول، سال اول، زمستان ۱۳۹۱، ص ۹۳ / همچنین رجوع کنید به: «تاریخ شیعه و فرقههای اسلام تا قرن چهارم»، تألیف: دکتر جواد مشکور، تهران ۱۳۶۸
[۱۰] فرقۀ «یارسان» که پیروان آن اساساً در غرب ایران سکونت دارند نیز جزو بقایای شیعههای اصیل [بعدها «غلات شیعه»] میباشند. آنها نیز هنوز به «تناسخ» و «امامت» به عنوان جلوۀ خدا اعتقاد دارند [کسی که به مقام «خدایی» میرسد عملاً «امام» است] البته به معنایی که غُلات شیعه درک میکردند. به همین دلیل، مردم ایران فکر میکنند که آنها جزو شاخههای اسلام هستند چون علی را ستایش میکنند. در حالی که این فرقه هنوز پژوهش نشده به گنوسیهای التقاطیِ غُلات شیعه [احزاب پیش از اسلام] متعلق میباشند.
[۱۱] از نظر ریشهشناسی میدانیم که مفهوم «سلمان» ریشۀ آرامی دارد ولی نمیدانیم که واژۀ «سلمانی» از چه هنگام و به چه معنی وارد زبان گفتاری شده است، پژوهش در این باره هنوز به پایان نرسیده است. سایت مذهبی «تبیان» در این باره مینویسد:
«سلمانی از نام “سلمان فارسی” صحابی ایرانی پیامبر اسلام برگرفته شده است . او بود که در آغاز اسلام موهای سر پیامبر را کوتاه می کرد و دیگران از این کار زیبای ایرانیان خوششان آمد و نام سلمانی به معنای پیرایشگر یا در اصطلاح آرایشگر مردانه جا افتاد.امروزه کمتر کسی این داستان را می داند ولی نام سلمانی همچنان به کار می رود درست مانند واحد پول تومان که هرچند مربوط به قاجار بود ولی مردم همچنان نسل اندر نسل عادت کرده اند و همچنان تومان را به کار می برند . سلمانی نیز این گونه است و بنا به عادت گفته می شود. ضمناً خود سلمان نیز نامش در اصل “روزبه” بود او شاهزادهای ساسانی بود که با پذیرش اسلام توانست خدمات بی نظیری به دولت نوپا کند. او بود که شیوه حکومتداری را به عرب آموخت و شیوه دیوانداری و بهرهگیری از دفتر را بدانان یاد داد.» از:
https://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=934&articleid=456103
جالب اینجاست که حتا گزارشگران اسلامی هیچگاه ننوشتهاند که «سلمان فارسی» در دیوانسالاری یک شغل مدیریت داشته است. حال معلوم نیست که او چگونه توانسته حکومت نوپای اسلامی را در «شیوۀ حکومتداری و دیوانسالاری» کمک کرده باشد!!