ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 06.06.2019, 10:47
مدرسه‌ ترجمه: بررسی انتقادی ترجمه‌ «مدرسه فلسفه»

رحمانِ افشاری

مدرسه‌یِ ترجمه: بررسیِ انتقادیِ ترجمه‌یِ «مدرسهٔ فلسفه»

مقدمه

هر مترجمِ متعهد که دلِ در گروِ روشنگری و اعتلایِ فرهنگ و اندیشه دارد، می‌باید با زبانِ مبدأ و مقصد و موضوع آشناییِ کافی داشته باشد تا بتواند ترجمه‌ای قابلِ‌قبول به مردم و به جامعه‌یِ فرهنگی عرضه کند. به اشاره بگویم که آشناییِ ما با یک زبان در دو سطح است: پاسیو یا غیرِفعال و اکتیو یا فعال. هنگامی‌که جمله‌هایِ یک زبان را درست می‌فهمیم، آشناییِ ما با آن زبان در سطحی غیرِفعال و پذیرنده است و اگر بتوانیم به آن زبان درست سخن بگوییم و بی غلط بنویسیم، این آشنایی به سطحی فعال و سازنده می‌رسد. شرطِ لازم برایِ هر ترجمه این است که:

۱. مترجم با زبانِ مبدأ دستِ‌کم آشناییِ غیرِفعال یا پذیرنده داشته باشد.

۲. آشناییِ او با زبانِ مقصد در سطحِ فعال یا سازنده باشد.

۳. با موضوعِ ترجمه نیز کاملاً آشنا باشد، یعنی مباحث و اصطلاحاتِ آن را خوب بشناسد، معادلِ درستِ آن‌ها را در زبانِ مقصد خوب بداند و در ترجمه به کار بندد.

اگر یکی از این سه شرط در ترجمه‌ای غایب باشد، آن ترجمه از درجه‌یِ اعتبار ساقط است. ممکن است مترجمی به زبانِ مبدأ (به‌عنوانِ‌مثال انگلیسی یا آلمانی) کاملاً مسلط باشد و به آن زبان روان سخن بگوید و بی غلط بنویسید، اما با موضوعِ ترجمه آشناییِ کافی نداشته باشد، یا نتواند حق مطلب را به زبانِ مقصد (به‌عنوانِ‌مثال فارسی) به‌خوبی ادا کند. در این صورت ترجمه‌یِ او اعتباری ندارد.

رعایتِ این سه شرط البته به این معنا نیست که حاصلِ کار لزوماً کیفیتی عالی خواهد داشت. برای رسیدن به این حد می‌باید با هنرِ ترجمه آشناییِ کافی داشت و از قدرت و قریحه‌یِ نوآوری و بازآفرینی بهره‌مند بود. به‌عنوانِ‌مثال در زبانِ فارسی فعل‌هایِ «گریختن»، «متواری شدن»، «فرار کردن»، «دررفتن» و «جیم شدن» همه کم‌وبیش به یک معناست، اما مرتبه‌یِ زبانیِ آن‌ها باهم فرق دارد. «گریختن» و «متواری شدن» را معمولاً در زبانِ ادبی و رسمی، «فرار کردن» را در زبانِ معیار، «دررفتن» و «جیم شدن» را در زبانِ گفتار (زبانِ روزمره و عامیانه) به کار می‌بریم.[۱] مترجمی در کارِ خود تواناست که بتواند مرتبه‌یِ زبانی این افعال را در زبانِ مبدأ تشخیص بدهد، معادلِ درست و هم‌مرتبه‌ای در زبانِ مقصد برایِ آن‌ها بداند یا بیابد و در ترجمه به کار برد. چنین است که وقتی مترجمانِ توانایی مانندِ پرویزِ داریوش، داریوشِ آشوری، نجفِ دریابندری یا عزت‌الله فولادوند کتابی را ترجمه می‌کنند، به هنرِ ترجمه تسلطِ کافی دارند و سبک و زبانِ نویسنده را نیز در نظر می‌گیرند. به‌عنوانِ‌مثال زنده‌یاد پرویزِ داریوش در ترجمه‌یِ رمانِ «موش‌ها و آدم‌ها» اثرِ جان استاین‌بک نثرِ راویِ داستان را با زبانِ معیار و گاه ادبی، سخنانِ شخصیت‌هایِ داستان (مانندِ «جورج») را با زبانِ گفتاری و حرف‌هایِ «لنی» را که فردی ساده‌دل، اما شیرین‌عقل است، با زبانی خاص به فارسی ترجمه کرده است. نجفِ دریابندری در ترجمه‌یِ «بازماندهٔ روز» اثرِ کازو ایشی‌گورو، نویسنده‌یِ انگلیسی-ژاپنی و برنده‌یِ جایزه‌یِ نوبلِ ادبیِ سالِ ۲۰۱۷، برایِ آنکه بتواند زبانِ استیونز سرپیش‌خدمتِ انگلیسی را به فارسی ترجمه کند، مجبور شده است آن را به زبانی نزدیک به زبانِ قاجار ترجمه کند تا حقِ مطلب را ادا کند. داریوشِ آشوری کتابِ «چنین گفت زرتشتِ» نیچه را با زبانی شاعرانه و کهن‌شیوه به فارسی برگردانده است. عزت‌الله فولادوند در ترجمه‌یِ «جامعهٔ باز و دشمنانِ آن» اثرِ کارل ریموند پوپر، کتاب را با نثری پخته که به نثرِ زنده‌یاد محمدعلیِ فروغی پهلو می‌زند و با دقت و امانتی کم‌مانند به فارسی ترجمه کرده است. به کار گرفتنِ این ظرایف در ترجمه کارِ هرکس نیست و فقط از عهده‌یِ مترجمانِ بزرگ و چیره‌دست برمی‌آید.

سخنِ من اما در این مقاله بیشتر گردِ ترجمه‌ای قابلِ‌قبول می‌چرخد و نه ترجمه‌ای فاخر و ممتاز. برایِ بیانِ این مطلب ترجمه‌یِ کتابی را که اخیراً منتشر شده است، برگزیده‌ام و آن را به محکِ نقد می‌زنم.

نگاهی به کتابِ «مدرسهٔ فیلسوفان»

به‌تازگی کتابی به نامِ «مدرسهٔ فیلسوفان»[۲] اثرِ فریدهِلم دِشِر (Friedhelm Decher) به قلمِ آقایِ توفیقِ گلی‌زاده به فارسی ترجمه شده و انتشاراتِ آروَن آن را در سالِ ۱۳۹۷ منتشر کرده است.

همان‌طور که پیش‌تر گفتم، این نوشته صرفاً به بررسیِ ترجمه‌یِ کتاب می‌پردازد، زیرا تا زمانی که از اثری ترجمه‌ای معتبر در دست نباشد، نمی‌توان درباره‌یِ مضمونِ آن به‌درستی سخن گفت. اما پیش از بررسیِ انتقادی ذکرِ چند نکته ضروری است:

۱. کتابِ یادشده کتابی فلسفی است، یا دقیق‌تر گفته شود، کتابی است در بابِ فلسفه‌یِ تعلیم و تربیت. هم پرسش‌هایش فلسفی است و هم پاسخ‌هایش از زبانِ فیلسوفان. خودِ نویسنده نیز استادِ فلسفه در دانشگاهِ زیگنِ آلمان است.

۲. اصلِ کتاب اگرچه به زبانی قابلِ‌فهم نوشته شده است، اما ترجمه‌اش برخلافِ تصورِ رایج ساده نیست و نهایتِ دقت در ترجمه، احاطه به موضوع و آشناییِ کافی با اصطلاحاتِ فلسفیِ به‌کاررفته در آن را از مترجم طلب می‌کند. کتاب با بررسیِ آرایِ سوفیست‌ها در حدودِ ۲۵۰۰ سال پیش از میلاد آغاز می‌شود و به برتراند راسل در قرنِ بیستم پایان می‌یابد، درنتیجه مترجمِ کتاب باید با موضوعات و اصطلاحاتِ فلسفیِ کلِ فلسفه آشناییِ کافی داشته باشد، در غیرِ این صورت در ترجمه توفیقی نخواهد داشت.

۳. مخاطبِ این نوشته مترجمِ کتاب نیست. اساسِ کار من در این نوشته نقدِ ترجمه‌ای است که منتشر شده است و ما به‌عنوانِ خوانندگانِ کتاب حق داریم نظرِ مستدلِ خود را درباره‌یِ ترجمه به اطلاعِ همگان برسانیم، به امیدِ آنکه کیفیتِ ترجمه‌ها به سطحی مطلوب برسد.

بازگردم به بررسیِ ترجمه‌یِ کتابی که نامِ اصلی‌اش چنین است: Die Schule der Philosophen. Große Denker über Bildung und Erziehung. کتاب ۱۲ فصل دارد و هر فصلِ آن، به‌جز فصلِ اول، به معرفیِ آرایِ یک فیلسوف درزمینه‌یِ آموزش‌وپرورش می‌پردازد. همان‌طور که در عنوانِ آلمانیِ اثر دیده می‌شود، نویسنده‌یِ کتاب علاوه بر عنوانِ اصلی، یعنی Die Schule der Philosophen (مدرسه‌یِ فیلسوفان)، یک عنوانِ فرعی نیز برایِ آن در نظر گرفته است تا محتوایِ کتاب را در همانِ نگاهِ نخست به خواننده معرفی کند: Große Denker über Bildung und Erziehung ([نظرِ] متفکرانِ بزرگ درباره‌یِ آموزش‌وپرورش). بنابراین خواننده‌یِ آلمانی وقتی کتاب را می‌بیند، از همان عنوانِ کتاب پی می‌برد که موضوع بر سرِ چیست؛ متأسفانه عنوانِ فرعیِ کتاب به فارسی ترجمه نشده و خواننده‌یِ فارسی‌زبان از این امتیاز محروم شده است.[۳] اضافه کنم که این روش را نویسنده نه‌تنها در عنوانِ کتاب، بلکه در تمامِ عنوان‌هایِ فصل‌هایِ کتاب بدونِ استثناء به کار برده است، یعنی نخست نامِ فیلسوف را آورده و پس از دونقطه عنوانِ فرعی را ذکر کرده است. این روشِ واحدِ نویسنده در ترجمه رعایت نشده است، زیرا نه‌تنها از دونقطه، معنا و اهمیت آن غفلت شده، بلکه گاهی حتی ترجمه‌یِ عنوانِ فرعیِ فصل‌ها نیز از قلم افتاده است.

من در این نوشته متنِ ترجمه را از سه جنبه‌یِ زبانِ مقصد (فارسی)، فهمِ زبانِ مبدأ (آلمانی) و موضوعِ کتاب (فلسفه) بررسی خواهم کرد و نشان خواهم داد که ترجمه‌یِ کتاب فاقد هر سهِ شرطِ لازم است. درنتیجه آنچه ناشر منتشر کرده، هیچ ارزش و اعتباری ندارد، بلکه بدآموز و گمراه‌کننده است.

بررسیِ انتقادیِ ترجمه‌ىِ کتاب

به‌جرئت می‌توانم بگویم که هر صفحه از کتاب را که بازکنیم، در آن غلط‌هایِ فراوان از هر سه جنبه‌یِ یادشده خواهیم یافت. البته نمی‌توان تمامِ ۲۳۶ صفحه‌ىِ کتاب را صفحه به صفحه بررسی کرد. برای سهولت کار از روشِ زیر استفاده می‌کنم: سالِ انتشارِ کتاب ۱۳۹۷ است. من در این نوشته تنها به بررسیِ برخی از صفحاتی می‌پردازم که شماره‌ىِ صفحه‌ىِ آن‌ها از ترکیبِ دو یا سه رقمِ سالِ انتشار به دست آمده‌ است. درنتیجه همه‌یِ صفحات موردِ بررسی به‌طورِ تصادفی انتخاب شده‌اند و نمی‌توان به منقّد اتهام زد که با برنامه‌ریزیِ قبلی صفحاتی را به‌قصدِ تخریبِ چهره‌یِ ناشر یا مترجم انتخاب کرده است. پس‌ازآن ترجمه‌یِ یک فصل از کتاب را، که به کانت اختصاص دارد، بررسی خواهم کرد تا کیفیتِ ترجمه‌یِ یک فصلِ مهم از کتاب بیشتر روشن شود، ضمن اینکه ازقضا صفحاتِ ۱۳۷ و ۱۳۹ نیز در این فصل افتاده است.

در صفحه‌یِ ۱۳ می‌خوانیم:

نادرستیِ این جمله روشن است: پس از «نه از عصر روشنگری» باید فعل بیاید یا فعلِ آن به قرینه حذف شود. اگر فعل بیاید، باید گفت « آموزش … نه از عصر روشنگری آغاز شد، بلکه …» و اگر آن را به قرینه حذف کنیم، باید آن را در انتهایِ جمله بیاوریم، اما می‌بینیم که فعلِ جمله «دارد» است و نمی‌توان آن را به «نه از عصر روشنگری» نسبت داد.

اما ترجمه‌یِ این جمله شرطِ دوم را نیز برآورده نمی‌کند، زیرا معنایِ جمله درست فهمیده نشده است. اصلِ این جمله چنین است:

Bildung verstanden als Selbst-Bildung ist nicht erst seit der Aufklärung, sondern schon in der Antike ein roter Faden, der sich durch alle Bildungskonzepte zieht. (S. 11)[4]

- «خودآموزی» معادلِ Selbst-Bildung آمده که غلط است، زیرا «خودآموزی» (Selbststudium) یعنی «پیشِ خود آموختن، آموزشِ بدونِ معلم» (فرهنگِ سخن). آیا آموزش از عهدِ باستان تا امروز در فرهنگِ غرب بدونِ معلم بوده است؟ مسلم است که چنین نبوده است، پس «خودآموزی» معادلِ نادرستی است. منظورِ نویسنده از Selbst-Bildung این است که آموزش در فرهنگِ غربی به‌طورِ عمده در جهتِ تعلیم و اعتلایِ خودِ فرد بوده است. به‌عنوانِ‌مثال «خودشناسیِ» سقراطی نمونه‌ای است از این نوع آموزش.

در ص ۱۷ می‌خوانیم:

اصلِ جمله چنین است:

Wilhelm Nestle hat für diese Verschiebung die griffige Formel „vom Mythos zum Logos” geprägt. (S. 15)

بگذریم از اینکه «ویلهلم» به‌غلط «ویلهم» نوشته شده و «خوش دست» را نیز باید بی‌فاصله نوشت و اصطلاح را «نقش» نمی‌زنند، بلکه وضع می‌کنند، اما آنچه در ترجمه غلط است این است که اصطلاحِ یونانیِ Logos به‌غلط «منطق» ترجمه شده است. لوگوس در فلسفه‌یِ یونانِ باستان معانیِ متعدد دارد که یکی از آن‌ها عقل است و همین معناست که موردِنظرِ نستله و نویسنده است و نه منطق (Logik). اگر کسی با گذارِ معروف به گذار از میتوس به لوگوس (از اسطوره به عقل) آشنا باشد، لوگوس را هرگز منطق ترجمه نمی‌کند. خودِ نویسنده نیز در جمله‌یِ قبل به این معنا اشاره می‌کند: وی ابتدا لغتِ آلمانیِ Vernunft (عقل، خرد) را می‌آورد، و پس‌ازآن در درونِ ویرگولِ زوج معادلِ یونانیِ آن، یعنی Logos را ذکر می‌کند.

در همین صفحه می‌خوانیم:

هیچ فارسی‌زبانی نمی‌گوید و نمی‌نویسد «انسان‌ها …رویکردی … بودند». معادلِ «منطق» نیز، همان‌طور که گفته شد، نادرست است.

این صفحه پر از خطاست، اما برایِ پرهیز از تطویل کلام می‌باید از آن‌ها بگذرم.

در ص ۳۱ می‌خوانیم:

می‌دانیم که نامِ این فیلسوف را در زبانِ فارسی «افلاطون» می‌نویسند و نه «افلاتون». ممکن است گفته شود که افلاطون نامی است یونانی و نیازی نیست تا حرفِ τ یونانی یا t لاتین را با «ط» بنویسیم. اگر چنین است، پس چرا «سقراط» در همین جمله «سقرات» نوشته نشده است! خواننده‌ىِ آگاه می‌داند که نامِ این فیلسوف به یونانی Πλάτων و تلفظش Plátōn [پلاتون] است، اما در ترجمه‌یِ آثارِ او به عربی چون این زبان فاقدِ حرفی برایِ آوایِ P است، درنتیجه «پِ» یونانی به‌صورتِ «ف» و «پلاتون» به‌صورتِ «افلاطون» ضبط شد. بنابراین اگر کسی نمی‌خواهد از این سنتِ فلسفی پیروی کند، باید «پلاتون» بنویسد و نه «افلاتون».

ازاین‌گذشته آیا شنیده یا دیده‌اید که کسی در فارسی بگوید یا بنویسد: به‌عنوانِ “ضد سم” به موضع علیه کسی کشاندن؟ اصلِ جمله‌یِ آلمانی چنین است:

Auch wenn Platon immer wieder seinen Sokrates als Gegengift gegen die Sophistik in Stellung bringt …

- نویسنده seinen Sokrates (سقراطش را) گفته و نه سقراط و این کارِ او بی‌دلیل نیست، زیرا میانِ سقراطِ واقعی و سقراطِ افلاطون، یعنی سقراطی که در آثارِ افلاطون ظاهر می‌شود، فرق است.

- نویسنده از Sophistik (سفسطه، سوفیستیک) حرف زده است و نه Sophisten (سوفسطاییان / سوفیست‌ها).

معنایِ جمله‌ىِ آلمانی چنین است:

هر مترجم می‌تواند این جمله را به سلیقه‌یِ خود ترجمه کند، اما معنایِ آن باید همین باشد که در بالا آمد و نه آنچه در ترجمه آمده است.

در ص ۳۹ می‌خوانیم:

در همان نگاهِ نخست می‌توان فهمید که جمله‌یِ داخلِ پرانتز، که افزوده‌یِ مترجم است، نادرست است. اصلِ آن، که از ابوشکورِ بلخی است، چنین است: «تا بدانجا رسید دانشِ من/ که بدانم همی که نادانم». مترجم حتی اگر می‌خواست متناسب با جمله تغییری در شعر بدهد، می‌بایست می‌نوشت: « تا بدانجا رسید دانشِ او/ که بداند همی که نادان است»،

در همین صفحه می‌خوانیم:

«سقراط می‌تواند بهترین تصویرگرِ دیالوگ باشد» یعنی چه؟ باز باید به اصلِ جمله رجوع کنیم تا مقصودِ نویسنده را دریابیم:

Ich schlage dazu vor, den Dialog Laches heranzuziehen, weil er nach Meinung von Sokrates-Forschern und Platon-Kennern als die beste Darstellung eines sokratischen Dialogs gelten kann. (S. 37)

معنایِ آن چنین است:

اکنون موضوع روشن می‌شود. سقراط‌پژوهان، یعنی کسانی که درموردِ سقراط پژوهش می‌کنند، و نیز افلاطون‌شناسان معتقدند که دیالوگِ «لاخِس» یکی از بهترین دیالوگ‌هایی است که می‌تواند ویژگی‌هایِ دیالوگِ سقراطی را به ما نشان دهد. ازاین‌رو نویسنده پیشنهاد می‌کند این دیالوگ را پیش بکشیم و بررسی کنیم. در ترجمه مرجعِ ضمیرِ سوم شخصِ مفرد (er) سقراط فرض شده است، حال‌آنکه ارجاعِ این ضمیر به der Dialog (دیالوگ) است.

در ص ۷۱ می‌خوانیم

آیا خواننده می‌فهمد «میلده» یعنی چه؟ شاید گمان کند نامِ کسی است، اما اشتباه است. و این اشتباه ناشی از خطایِ ترجمه است و نه فهمِ خواننده. Über die Milde ترجمه‌یِ آلمانیِ عنوانِ رساله‌ای از سنکا است و می‌توان آن را «در بابِ ملایمت» ترجمه کرد. عنوانِ کاملِ این رساله به لاتین چنین است: Ad Neronem Caesarem de clementia (به نرونِ قیصر در بابِ ملایمت).

میزانِ خطا چندان زیاد است که اگر بخواهم فقط تمامِ خطاهایِ یک صفحه‌یِ کتاب را برشمارم، از حوصله‌یِ خوانندگان بیرون است. ازاین‌رو به بررسیِ ترجمه‌ىِ یکی از فصل‌هایِ کتاب می‌پردازم.

بررسیِ ترجمه‌یِ فصلِ مربوط به کانت

فصلِ نهم، که ازقضا دو صفحه‌یِ ۱۳۷ و ۱۳۹ را نیز شامل می‌شود، مربوط به بررسیِ آرایِ کانت در بابِ آموزش‌وپرورش است. در ص ۱۳۷ می‌خوانیم:

اینجا دیگر ما با یک جمله‌یِ پیچیده‌یِ فلسفی روبرو نیستیم که نتوان آن را درست ترجمه کرد، بلکه جمله بسیار ساده است. اسمِ این شهر به آلمانی Königsberg (کونیگسبرگ) است، یعنی همان کالینینگراد که زادگاهِ ایمانوئل کانت بود، و نه «کونیگزبرگر». این اسم چون صرف شده به‌صورتِ Königsberger درآمده است، مانند Berlin (برلین) و Berliner (برلینی؛ اهل برلین). این امور جزوِ قواعد ساده‌یِ زبانِ آلمانی است و ربطی به قضایایِ دشوارِ فلسفی یا زبانِ خشکِ کانت ندارد. اگر کسی فقط یک‌بار کتابِ «سنجشِ خردِ نابِ» کانت را ورق بزند، می‌بیند که در آنجا نوشته شده است: «سنجش خرد ناب. نوشتهٔ ایمانوئل کانت، استاد در کُنیگسبرگ» (ص ۲)

جمله‌یِ بعد نیز خالی از خطا نیست:

منظور از « نوشتهٔ پیشروی روسو » چیست؟ باز باید به اصلِ آلمانی رجوع کنیم

1762: Das ist das Jahr, in dem, wie wir wissen, Rousseaus bahnbrechende Schriften über den Gesellschaftsvertrag und die Erziehung erscheinen (S. 128)

معنایِ جمله چنین است:

روسو در این سال دو کتابِ مهم منتشر کرد: «قراردادِ اجتماعی» و «امیل یا درباره‌یِ تربیت». این دو کتاب از کتاب‌هایِ راهگشا و دوران‌سازِ روسو به شمار می‌روند. معروف است که کانت که هرروز در ساعتِ معینی پیاده‌روی می‌کرد، تا آنجا که همسایه‌ها ساعتشان را با زمانِ پیاده‌رویِ او میزان می‌کردند، تنها یک‌بار این نظمِ خود را به هم زد و آن هنگامی بود که داشت کتابِ «امیلِ» روسو را می‌خواند. بنابراین «نوشته» نیست، «نوشته‌ها» یا «آثار» است، «پیشروی» نیست، «راهگشا» است، «آموزش» نیست، «تربیت» است.

می‌توان پیش‌بینی کرد که وقتی کار به معرفیِ اندیشه‌هایِ کانت برسد، شاهدِ چه سقوطِ آزادِ کیفیتِ ترجمه خواهیم بود. نمونه:

«او تا این زمان خود را، کم و بیش یک سویه، به چیزی جهت داده بود که آن را در “آموزهٔ روش متعالیِ” سنجش خرد ناب به عنوان «فلسفهٔ مدرسه» (Schulphilosophie) نشان‌گذاری کرده و “نظام شناخت” (System der Erkenntnis) می‌فهمید.» (ص ۱۳۸)

«خود را به چیزی جهت دادن» یعنی چه؟ آیا می‌توان نمونه‌ای از آن را در نثرِ معاصر پیدا کرد؟ باید اصلِ آلمانی را بیاورم تا روشن شود که این ترجمه واجدِ هیچ‌یک از سه شرطِ یادشده نیست: یعنی نه فارسی‌اش درست است، نه جمله‌یِ آلمانی درست ترجمه شده و نه موضوع با اصطلاحاتِ کانتی بیان شده است:

Bisher hatte sich Kant mehr oder weniger einseitig an dem ausgerichtet, was er in der „Transzendentalen Methodenlehre” der Kritik der reinen Vernunft als „Schulphilosophie” bezeichnet und worunter er ein „System der Erkenntnis” versteht (S. 129)

- یکی از اصطلاحاتِ مهم کانتی transzendental است که مترجمِ گران‌مایه‌یِ کتابِ «سنجشِ خردِ ناب»، دکتر میرشمس‌الدینِ ادیب‌سلطانی، آن را «ترافرازنده» ترجمه کرده است، بیشترِ مترجمان برایِ آن معادلِ «استعلایی» را به کار برده‌اند، به‌عنوانِ‌مثال مترجمِ چیره‌دستِ ما عزت‌الله فولادوند نیز همین را در ترجمه‌یِ «کانت» اثرِ اشتفان کورنر آورده است. مترجمانِ «نقدِ عقلِ عملی» و «نقدِ قوه‌یِ حکم» دو کتابِ دیگرِ از سه‌گانه‌یِ فلسفه‌ىِ نقادیِ کانت، همین معادل را آورده‌اند. اما در این کتاب این اصطلاح به‌غلط «متعالی» ترجمه شده است، که یادآورِ خداوندِ متعال است. این مقاله البته جایِ مناسبی برای توضیحِ این اصطلاحِ کانتی نیست. همین‌جا بگویم که در این کتاب transzendent نیز «متعالی» ترجمه شده است (ص ۱۵۴) یعنی تفاوتی بینِ transzendent و transzendental، که در نزدِ کانت بسیار مهم است، گذاشته نشده است.

- در کتاب اصطلاحِ Schulphilosophie «مدرسهٔ فلسفی» چاپ شده است، اما بعد از چاپ رویِ آن خط کشیده و با دست نوشته شده است: «فلسفهٔ مدرسه». اما هم آن معادل و هم این تصحیح خطاست. به اشاره بگویم که معنایِ یک لغتِ مرکب حاصلِ جمعِ ساده‌یِ معانیِ تک‌تکِ لغت‌هایِ متشکله‌یِ آن نیست. به‌عنوانِ‌مثال کلمه‌یِ Blumentopf از دو کلمه‌یِ Blume (گل) و Topf (دیگ، قابلمه) ساخته شده است، اما Blumentopf را نمی‌توان «قابلمه‌یِ گل» ترجمه کرد، بلکه باید دانست که در زبانِ فارسی به آن «گلدان» می‌گویند. این وضع درموردِ اصطلاحاتِ فلسفی نیز صادق است و مترجم نمی‌تواند با اتکا به اجزایِ کلمه از خودش اصطلاح بسازد، بلکه باید بپرسد یا تحقیق کند که Schulphilosophie به‌ویژه در نزدِ کانت چیست و مترجمانِ کاردانِ آثارِ فلسفی چه معادلی را برایِ آن به کار برده‌اند. اما مترجمِ کتاب چنین نکرده است و به قیاسِ «قابلمه‌یِ گل» این اصطلاحِ آلمانی را ابتدا «مدرسهٔ فلسفه» و سپس «فلسفهٔ مدرسه» ترجمه کرده است که از این آخری فقط می‌توان فلسفه‌ای درباره‌یِ مدرسه فهمید. حال‌آنکه منظورِ کانت از این اصطلاح فلسفه‌یِ پیروانِ کریستین ولف (Christian Wolff) است که فلسفه‌یِ مسلطِ آن دوران بود و خودِ کانت نیز آن را در دانشگاه درس می‌داد. ازاین‌رو می‌توان آن را «فلسفه‌یِ درسی» ترجمه کرد و در زیرنویس منظور از آن را توضیح داد تا خواننده متوجه شود.[۵]

بنابراین معنایِ جمله چنین می‌شود:

همان‌طور که پیش‌تر گفته شد، هر مترجم می‌تواند جمله را به سلیقه‌یِ خود ترجمه کند، اما ترجمه‌اش می‌باید متضمنِ همین معنا باشد که در بالا آوردم و نه چیزی که مترجم نوشته است.

جمله‌یِ بعدیِ نویسنده نیز غلط ترجمه شده است (بیچاره خواننده‌ای که بخواهد با این کتاب فلسفه بیاموزد):

در این ترجمه «مفهومِ مدرسه» معادلِ Schulbegriff آمده است که غلط است. آیا نباید از خود پرسید که «مفهوم مدرسه از فلسفه» یعنی چه و کانت چه‌کاری به مدرسه یا «مفهومِ مدرسه» دارد! اکنون، با توجه به آنچه آوردم، موضوع برایِ خواننده روشن می‌شود. کانت از «مفهومِ درسیِ از فلسفه» (یعنی همان فلسفه‌یِ ولف که در دانشگاه‌ها تدریس می‌شد) روی برمی‌گرداند و به «مفهومِ جهانی از فلسفه» (یعنی همان فلسفه‌یِ نقادیِ خود) روی می‌آورد. اگر کسی به کتابِ «سنجشِ خردِ نابِ» کانت (A 838 /B 866) رجوع کند، متوجه می‌شود که ادیب‌سلطانی Schulbegriff را «مفهومِ درسی» و Weltbegriff را «مفهوم جهانی» ترجمه کرده است. این مقاله محلِ مناسبی نیست تا درباره‌ىِ مضمونِ این اصطلاحاتِ در فلسفه‌ىِ کانتی بیشتر توضیح داده شود.

میزانِ خطاهایِ ترجمه چندان زیاد است که آدم را به‌کلی از بررسیِ انتقادیِ ترجمه مأیوس می‌کند. من تنها یک صفحه و نیم از ۲۰ صفحه‌یِ فصل کانت را بررسی کرده‌ام و اگر بخواهم ترجمه‌یِ کلِ فصل را نقد کنم، «مثنوی هفتاد من کاغذ شود». ترجمه‌یِ بعضی از عبارات حتی به کمدی شبیه است. مثلاً در ص ۱۳۹ عبارتِ مشهورِ کانت در مقاله‌ىِ «در پاسخ به پرسشِ روشنگری چیست؟» چنین ترجمه شده است: «این است وعدهٔ انتخاباتیِ روشنگری»! در حالی کانت می‌گوید: „Wahlspruch der Aufklärung” (این است «شعارِ روشنگری»). در اینجا باز از همان الگویِ «قابلمه‌یِ گل» استفاده شده است[۶]. آیا نباید از خود پرسید که مگر «روشنگری» حزبِ سیاسی بود که «وعدهٔ انتخاباتی» بدهد! [۷] شعارِ موردِنظرِ کانت نیز چنین بود: «دلیر باش در به کار گرفتنِ فهمِ خویش» که این نیز غلط ترجمه شده («جرئت داشته باش که عقل خود را به کار ببری» همان‌جا) و فرقی بینِ معنایِ خرد/ عقل (Vernunft) و فهم (Verstand) که این‌همه در فلسفه‌یِ کانت مهم است، گذاشته نشده است. بی‌اطلاعیِ مطلق از فلسفه‌ىِ کانت موجب شده است تا Verstand در جایی «عقل» و در جایی دیگر «درک» ترجمه شود. مترجم به‌جایِ آنکه Verstandesbegriffe را «مفاهیمِ فهم» ترجمه کند، که از مفاهیمِ مهمِ فلسفه‌ىِ کانتی است، آن را «مفاهیم درک» ترجمه کرده است (ص ۱۴۷). مانندِ این است که کسی کتابی در فیزیک ترجمه کند و «جِرم» را به‌جایِ «وزن» و «شتاب» را به‌جایِ «سرعت» به کار برد. حاصلِ کار روشن است. اگر مترجم نگاهی به واژه‌نامه‌ىِ «سنجشِ خردِ ناب» می‌انداخت، متوجهِ خطایِ خود می‌شد.

هنگامی‌که می‌خوانیم «کانت، خود را، به‌طور کامل، بازداشت‌شدهٔ فکر دوران روشنگری می‌شناسد» (ص ۱۳۹، در ضمن تمامِ ویرگول‌هایِ این جمله نابجاست) جز لبخند یا تأسف چه واکنشی می‌توانیم نشان دهیم؟ مترجم فقط یک معنایِ verhaften (بازداشت کردن) را می‌داند و از اصطلاحِ etwas (Dat) verhaftet sein (به‌شدت تحتِ تأثیرِ چیزی بودن، دل‌بسته یا شیفته‌یِ چیزی بودن) بی‌اطلاع است.

حدودِ ۸۰ سال پیش زنده‌یاد محمدعلیِ فروغی در کتابِ «سیرِ حکمت در اروپا» (چاپِ اول ۱۳۱۷) اصطلاحِ کانتیِ kategorischer Imperativ به‌عبارتِ‌دیگر معادلِ فرانسویِ آن Impératif catégorique را به‌درستیِ و با احاطه به زبانِ فارسی، زبان فرانسوی و موضوعِ فلسفه «امرِ مطلق» ترجمه کرد (سیرِ حکمت در اروپا، جلدِ دوم، ص ۲۴۷)، زیرا Imperativ به معنایِ امر و دستور است و آن را در دستورِ زبان نیز می‌یابیم (وجهِ امری)، kategorisch نیز به معنای «مطلق» است و بهترین معادلِ آن همین است که فروغی پیشنهاد کرد. پس‌ازآن مترجمانِ ما معادل‌هایی مانند «دستورِ مطلق»، «امرِ جازم»، «امر غیرِ مشروط» و مانندِ آن آورده‌اند، اما معادلِ «امرِ مطلق» جاافتاده‌ترین معادل برایِ این اصطلاحِ کانتی است، تا آنجا که حتی استادِ بهزاد نیز در فرهنگِ آلمانی به فارسیِ خود، که یک فرهنگِ عمومی است، همین معادل را برایِ این اصطلاح کانتی ذیلِ Imperativ آورده است. اکنون اما مترجمِ کتاب پس از ۸۰ سال تلاشِ مترجمانِ فلسفی، لیکن با بی‌‌اطلاعیِ مطلق از کارِ آنان این اصطلاح را «اصل بنیانی» (ص ۱۵۳) ترجمه می‌کند و نمی‌داند که میانِ «امر» و «اصل» و نیز میانِ «مطلق» و «بنیانی» چه در زبانِ فارسی و چه در زبانِ آلمانی و به‌ویژه در فلسفه‌یِ کانت چه تفاوتِ عظیمی وجود دارد.

به نظر می‌رسد که مترجمِ کتاب حتی یک کتابِ فلسفی به زبانِ فارسی نخوانده است تا اندکی با زبانِ فلسفیِ فارسی و اصطلاحاتِ رایجِ آن آشنا باشد. فیلسوفانِ ما از زمان ابن‌سینا و فارابی برای اصطلاحِ ارسطوییِ kategoria (کاتاگوریا، به آلمانی Kategorie) معادلِ «مقوله» را به کار برده‌اند (بنگرید به مقولاتِ ارسطویی در ترجمه‌یِ فارسیِ آثارِ ارسطو) و همین اصطلاح را همچنان حتی در نزدِ کانت به کار می‌برند، زیرا کانت بر دوشِ ارسطو ایستاده بود و بسیاری از مقولاتِ خود را البته با گسترشِ معنایی از «ارغنونِ» ارسطو گرفت (بنگرید به مقولاتِ کانتی در ترجمه‌یِ فارسیِ آثارِ کانت). اما مترجمِ کتاب که گویی می‌خواهد چرخ را برایِ بار اول اختراع کند و این مفهوم را برایِ نخستین بار به ایرانیان بشناساند، آن را«کتگوری» می‌نویسد (ص ۱۴۷) و مطلبی در توضیحِ آن در زیرنویسِ همین صفحه می‌آورد که آن نیز پریشان است. از آن بدتر اینکه kategorisch (مطلق) را که به‌غلط «بنیانی» ترجمه کرده بود، جایی دیگر «کتگوریک» می‌نویسد (ص ۱۵۳) وقتی خودِ مترجم معنایِ این لغت را نمی‌داند، خواننده‌ىِ بیچاره باید از آن چه بفهمد! این حجم از بی‌اطلاعی در ترجمه‌ىِ یک اثر مثال‌زدنی است! بازهم نمونه می‌خواهید؟ تا دلتان بخواهد می‌توانم شاهد و مثال بیاورم. مترجم das Seiende را «بودن‌ها، هستی‌ها» ترجمه کرده است که نشان می‌دهد نه فارسی را خوب می‌داند (زیرا «بودن» جمع نمی‌پذیرد)، نه آلمانی را (زیرا این کلمه اسمِ فاعل است و نه جمعِ اسم) و نه فلسفه را (زیرا اصطلاحِ یونانیِ آن از قدیمی‌‌ترین اصطلاحاتِ فلسفه است). معادلِ یونانیِ این اصطلاح را فیلسوفانِ پیشینِ ما «موجود» و خودِ آن را مترجمانِ کنونیِ ما «هستنده» (شرف‌الدینِ خراسانی) و «باشنده» (داریوشِ آشوری) ترجمه کرده‌اند.[۸]

بنابراین نباید هیچ تعجب کرد که مترجمِ کتاب اصطلاحِ فلسفیِ «جوهر» (Substanz) را نشناسد و به‌جایش «ماده» بنویسد (ص ۱۴۸) که درنتیجه materielle Substanz می‌شود «ماده‌یِ مادی» و immaterielle Substanz می‌شود «ماده‌یِ غیرِمادی»! یا Akzidens را به‌جایِ «عَرَض» «خصوصیت نهفته در» ماده ترجمه کند، یا «ایده‌هایِ فطریِ» دکارت (به لاتین ideae innatae به آلمانی eingeborene Ideen) به گوشش نخورده باشد و «ایده‌های زاده‌شده» (ص ۱۴۲) بنویسد که نشان می‌دهد نه‌تنها اصطلاح را نمی‌شناسد بلکه معنایِ دومِ eingeboren (فطری، ذاتی، جِبِلّی، مادرزاد) را هم نمی‌داند.

سخنی با ناشرِ کتاب

هدفِ اصلیِ این نوشته ملامتِ مترجم نیست که اگر پروایِ خواننده یا آبرویِ خود می‌داشت، نمی‌بایست به سراغِ ترجمه‌یِ کتابی می‌رفت که حتی نمی‌تواند یک صفحه‌اش را بی غلط ترجمه کند. باآنکه بیش از ۲۰ سال است که به نقدِ ترجمه و انتشارِ مقالاتی در این زمینه مشغولم، اعتراف می‌کنم که تاکنون با ترجمه‌ای چنین نازل و بی‌کیفیت و با این حجم از غلط‌هایِ شرم‌آور و آزاردهنده روبرو نشده بودم. اما هدفِ اصلیِ این نوشته، همان‌طور که پیش‌تر گفته شد، نقدِ ترجمه است. نقدِ مترجم به‌تبعِ آن است. در این نوشته شرط‌هایِ سه‌گانه‌یِ ترجمه‌ای قابلِ‌قبول را یادآور شدم و نشان دادم چرا ترجمه‌یِ این کتاب مطلقاً غیرِقابلِ‌قبول است، زیرا هیچ‌یک از سه شرطِ یادشده را به‌جا نیاورده است.

اما اگر انتقادی وارد است، این انتقاد بیشتر به ناشرِ کتاب است. ما وقتی با ترجمه‌ای ضعیف و پُرایراد روبرو می‌شویم، باید ناشر را مسئول و مقصرِ اصلی بدانیم، زیرا کتاب را خواننده و خریدار با واسطه‌یِ مراکزِ توزیع و کتاب‌فروشی‌ها از ناشر می‌خرد و نه از مترجم. به‌عبارتِ‌دیگر عقدی نانوشته میانِ خریدار و ناشر برقرار است و نه میانِ خریدار و مترجم. بنابراین اگر عیب‌وایرادی هست، باید در درجه‌یِ اول ناشر را مقصر دانست که چرا چنین کتابی را منتشر کرده است. ناشر البته می‌تواند از مترجم و ویراستارِ خود توضیح بخواهد، اما این مسئله‌یِ داخلیِ انتشارات است و به خریدار ربطِ مستقیم ندارد. ما به‌عنوانِ خواننده و خریدار حق داریم در ازایِ پولی که این روزها راحت به دست نمی‌آید، از ناشر بخواهیم که ترجمه‌ای قابلِ‌قبول در اختیارِ ما بگذارد.

در اینجا از ناشرِ کتاب، انتشاراتِ آروَن، باید پرسید چرا چنین کتابی را منتشر کرده است؟ چرا از ناآگاهیِ خوانندگان سوءاستفاده کرده است؟ چرا در مقابلِ پولی که از خواننده گرفته، جنسی قابلِ‌قبول تحویلِ او نداده است؟ چرا متنِ کتاب را به دستِ ویراستاری کاردان نسپرده تا غلط‌هایِ املایی و انشاییِ آن را اصلاح کند؟ چرا متنِ ترجمه را در اختیارِ یک ویراستارِ آلمانی‌دان و فلسفه‌دان نگذاشته تا بداند که این ترجمه فاقدِ اعتبار است و نباید منتشر کند؟ چرا سرمایه‌یِ خود و زحمتِ کارکنانِ زحمت‌کشِ چاپخانه و صحافی و توزیعِ کتاب را به‌پایِ جنسی چنین بنجل ریخته و کتاب را به خواننده قالب کرده است؟ چرا کتابی منتشر کرده است که نه‌تنها موجبِ اعتلایِ فرهنگ و اندیشه نیست، بلکه سببِ بدآموزی و گمراهیِ خواننده و توهینی آشکار به زبانِ فارسی، به فلسفه، به نویسنده‌یِ کتاب و به شعورِ خواننده‌ىِ آگاه است؟[۹]

آری باید صریح و بدونِ ملاحظه‌یِ این‌وآن سخن گفت و از زبانِ فارسی و فلسفه در برابرِ تعرضِ ناشرانی این‌چنین و مترجمانی آن‌چنان دفاع کرد، تا زنهاری و هشداری باشد به آن‌ها و به خوانندگان، تا وضعِ ترجمه در این مُلکِ نابسامان اندکی سامان پذیرد.
——————————————-
یادداشت‌ها
[۱] دراین‌باره بنگرید به فرهنگِ فارسیِ عامیانه / ابوالحسنِ نجفی، ص شش.
[۲] این کتاب در «انجمن دوستداران اندیشه» با همکاری «جامعه ایرانیان در آلمان» در تاریخِ یکشنبه 26 ماهِ مهِ ۲۰۱۹ با حضورِ مترجم در برلین «رونمایی و معرفی» شد.
[۳] عنوانِ آلمانیِ کتاب در پشتِ جلدِ ترجمه‌یِ فارسی نیز یک خطایِ املایی دارد: حرفِ S در کلمه‌یِ Schule کوچک نوشته شده است.

[4] Die Schule der Philosophen: Große Denker über Bildung und Erziehung / Friedhelm Decher.- Darmstadt: Lambert Schneider Verlag, 2012.

خواننده‌یِ علاقه‌مند می‌تواند در اینجا نیز بخش‌هایی از کتاب را به زبانِ اصلی بخواند.
[۵] به اشاره بگویم که اصطلاحِ Schulphilosophie هم‌اکنون درموردِ خودِ فلسفه‌یِ کانت نیز به کار می‌رود، زیرا آثارِ او در تمامِ دانشکده‌هایِ فلسفه درس داده می‌شود.
[۶]گرچه Wahl به معنایِ «انتخابات» هم است، اما اینجا معنایِ دیگری دارد، Spruch نیز به معنایِ «وعده» نیست. بنابراین حتی الگویِ «قابلمه‌ىِ گل» نیز در اینجا به‌خوبی رعایت نشده است!
[۷] دراین‌باره بنگرید به مقاله‌یِ من «دلیری در به کار گرفتنِ فهمِ خویش» که برایِ بارِ اول در «ایرانِ امروز» منتشر شد و اکنون ازجمله در این نشانی در دسترس است.
خوشبختانه این مقاله‌یِ مهمِ کانت به فارسی ترجمه و در کتابی منتشر شده است، اما گویا مترجم از آن و نیز ترجمه‌ىِ فارسیِ سایرِ آثارِ کانت به‌کلی بی‌اطلاع است. ازقضا زنده‌یاد سیروسِ آرین‌پور نیز Wahlspruch را «شعار» و خودِ شعار را «دلیر باش در به کار گرفتن فهم خویش» ترجمه کرده است. فرقِ بینِ مترجمِ کاردان و ناشی را می‌توان در همین‌جا دید. برای اطلاع از مشخصاتِ چاپِ چهارمِ این کتاب نگاه کنید به این نشانی.
[۸] برایِ آن دسته از خوانندگانی که مایل‌اند بیشتر بدانند، عرض می‌کنم که اسم‌هایی که از صفت یا قید ساخته می‌شوند، صرفشان نیز مانندِ صفت است. به‌عنوانِ‌مثال صرفِ اسمِ der Reisende (مسافر) به‌صورتِ زیر است:
der Reisende; ein Reisender; die Reisenden; den, dem, des Reisenden
چنانکه دیده می‌شود صورتِ این اسم در حالتِ جمع درست شبیه به‌صورتِ آن در هردو حالتِ مفعولی (Dativ und Akkusativ ) و ملکی (Genitiv) است، یعنی Reisenden. مترجمی که با دستورِ زبانِ آلمانی آشناییِ کافی ندارد، ممکن است اشتباه کند و این دو را به‌جایِ هم به کار برد. همین امر درموردِ ترجمه‌ىِ das Seiende اتفاق افتاده است و مترجم Seienden را همیشه جمعِ کلمه‌یِ das Seiende فرض کرده است و معادلِ «بودن‌ها-هستی‌ها» را برایِ آن به کار برده است که هم فارسی‌اش غلط است و هم ترجمه‌اش.
[۹] دراین‌باره بنگرید به مقاله‌یِ «مقصرِ اصلی کیست؟ ناشر یا مترجم؟» از این قلم در مجله‌یِ «جهانِ کتاب»، شماره‌یِ ۱۱ و ۱۲، سالِ ۱۳۹۶، ص ۵۴.


نظر خوانندگان:


■ درود بر آقای افشاری
در حول و حوش دیدگاههای شما در باره آیین نگارش و دُرُست نویسی و همچنین مُعضل ترجمه می‌توان سالهای سال قلم‌فرسایی و بحث‌های استخوان‌سوز کرد و کشمکش‌های رنگارنگ و چه بسا لت‌وکوبها داشت. من امّا مختصر و شاید مفید به چند نکته اشاره می‌کنم و آرزومندم که کوششهای حق گزارانی همچون شما پایدار بمانند و تاثیرگذار نیز باشند:
۱- اگر آغازگاه برگرداندن متون پهلوی را به زبان عربی و سپس فارسی و سیر تحوّل و نقش ترجمه و همچنین آوردگاه‌های زبان فارسی را در معنای وسیع جغرافیای فرهنگی در طول بستر تحوّلات اجتماعی و رویدادهای کشورداری در ایران‌زمین فعلا به کناری نهیم و بیایم مُعضلات گوناگون جامعه ایرانی را از شروع کار « دارالفنون » در نظر بگیریم، آنگاه شایسته است بپرسیم که منظور و هدف ما از ترجمه چه بوده است و چه می‌خواهد باشد؟ اگر بخواهیم پاسخی رادمنشانه و صمیمی بدون هیچ تعارف و کتمان و توجیه به پرسش خود بدهیم، باید عرض کنم که ترجمه در جامعه ایرانی، «جانشینی» شده است برای گریز از تفکّر فردی در باره مسائل و فلاکتها و پُرسمانهای ایرانزمین به طور کُلّی. البته با این بهانه مقدّس که کبریتی را در ظُلمات تحجّر مغزی افروختن از صم بکم ماندن، بهتر است. امّا به چه قیمتی؟ تلاش‌های کوشندگان فرهنگی و حقّ‌گزاران با بُن بست روبرو می‌شود؛ زیرا ما مسائل بیگانه را با مسائل میهنی اینهمانی می‌دهیم و تصوّر می‌کنیم که اگر متفکّری از سرزمینهای باختری در معنای وسیع آن از یونان گرفته تا آمریکا در باره مثلا «حکومت و دولت» اندیشیده باشد و حاصل اندیشه ها و ایده هایش در جامعه مادر، بازده و راهگشاینده و همچنان موثر برای نسلهای مختلف بوده است، پس می توان نتیجه گرفت که اگر ما بیایم اندیشه های متفکّر فرضی را با این امید و هدف و یقین به زبان رسمی کشورمان انتقال دهیم، - فعلا بحث در باره کیفیّت انتقال را کنار بگذاریم - آنگاه از این راه به کشمکشهایی پایان خواهیم داد که قرنهاست گریبان آحاد مردم سرزمینمان را گرفته‌اند. صادقانه باید عرض کنم که نزدیک به یک قرن است، این توّهم خانمساز تار و پود وجود فرهنگی و تاریخی و هنری ما را آش و لاش کرده است.
۲- مُترجم ایرانی در هر زمینه‌ای که بخواهد کتابی را از زبان بیگانه به زبان فارسی انتقال دهد با دریایی از مفاهیم انتقال ناپذیر رویارو خواهد شد؛ زیرا در بستر روان و ذهن و زبان مردم ما اندیشیده نشده‌اند و نمی‌توان با ضرب و زور «واژه تراشی و معادل یابی» و از همه مُضحکتر، اختراع واژه‌های چسب و وصله‌ای بی‌معنا که حتّا هیچ همخوانی ظاهری نیز با اصل مفاهیم ندارند، مغزه و مایه تفکّر و ایده‌ای را در روان و مغز فرهنگی اجتماع ایرانی تزریق و زاینده کرد که در محتویات کتاب ترجمه‌ای به زبان اصلی ارائه و در باره شان بحث شده است. چنین بختکی را نمی‌توان به آسانی از عواقب مخرّبش آسوده شد؛ چه رسد به مزایای احتمالی و ناپایدارش. نمونه ساده و دم دست آن، کتاب: «سنجش خرد ناب» به ترجمه آقای میر شمس‌الدّین ادیب سلطانی. بحث بر سر زباندانی مترجم محترم نیست، بحث بر سر این است که یک جمله از این کتاب را نه می توان روخوانی کرد، نه می‌توان فهمید، نه حتا انگیزنده به تفکّر و پرسشی است. نه حتّا نشانه‌ای و ردپایی از فیلسوفی در آن پیداست که نقش بسیار تکاندهنده در تاریخ تفکّر داشته است. نه می‌توان حتّا با تکیه به آن با خردلی از ایده و فکر کانت آشنا شد. نه حجم سنگین و زلم زیمبویی آن را می توان بر ژنده قبای فرهنگ و زبان این آب و خاک ، وصله پینه کرد. نه می‌توان هزینه های بر باد رفته را جبران کرد. نه اینکه اگر کسی جرات کند به تونل این هفت خوان دیفرانسیل شکن وارد شود، جای سالمی برایش باقی بماند. دیگر اینکه، یعقوب لیث صفاری نیز وجود ندارد که بیاید صادقانه بگوید، «زبانی که من اندر نیابم، چرا باید گفت؟» از این نمونه ترجمه‌ها بسیار زیاد و به وفور می‌توانید دور و بر خودتان پیدا کنید. مهم نیست در کدام زمینه‌ها باشند. حتّا کتاب «چنین گفت زرتشت» را که آقای آشوری، سلیس و روان و خوش‌گوار و گوش‌نواز ترجمه کرده‌اند، پیش از آنکه ما را با اندیشه ها و ایده های نیچه آشنا کند، آنچنان در آهنگ موسیقی کلمات، مُشت و مالمان می‌دهد که یادمان می‌رود، فلسفیدن، پروسه ایست جهت به خود آمدن و زاینده تفکّر فردی شدن؛ نه اینکه از فضایی خمار آلود به درآییم و در فضایی خمار آلوده تر غش کنیم.
۳- اگر روزی روزگاری وطن، وطن شد و از آغازگاه هرم قدرت تا آخرین آجر اجتماع، هر فردی جا و مقام لایق و ارزنده خودش را داشت و در مرز و حیطه دیگری دخالت و فضولی و قدرتنمایی نکرد، آنگاه شایسته و بایسته است که کوشندگان فرهنگی و حقّ‌گزاران رادمنش دست در دست هم بگذارند و موسسه‌ای را راه بیندازند جهت تدوین آیین نگارش معیار با شرط گشوده فکری به منظور پذیرش حک و اصلاحهای ضروری تا بتوان از بلبشوی « هر جور دلم خواست بنویسم، می نویسم » پیشگیری کرد و زبان را باغبانی کرد و فرابالاند و از مزایای آن به منظور مراوده فرهنگی با دیگر مردم جهان، بهره ور شد.
۴- آقای افشاری عزیز! روده درازی نکنم. برکوششها و سنجشهای شما آفرین من باد. اما صادقانه بیندیشیم و ببینیم که در آغازگاه دنیای ترجمه در ایران عزیز، «رنه دکارت» ایستاده است و در انتهای آن، فعلا تا امروز «هایدگر و ویتگنشتاین و پوپر و امثالهم» ایستاده‌اند بدون آنکه تفکّرات و ایده‌های آنها کوچکترین تاثیری در مغزها و روان و فرهنگ و مُعضلات ما داشته باشند؛ زیرا تفکّرات و ایده‌های آنها از دامنه تجربیات اسطوره ای و تاریخی و فرهنگی اجتماع ایرانزمین ریشه نگرفته‌اند، بلکه از اساطیر یونانی و رگ و ریشه های یهودیت و مسیحیّت . آنچه قرنهاست سیطره فکری و حاکمیّت فکری را در تمام عرصه های تصوّر شدنی و نشدنی در جامعه ایرانی تا همین دقایق رقم می زند، « آخوند جماعت » است و حوزه های علمیه اش.
۵- ترجمه، هیچگاه و هرگز، جای فلسفیدن و اندیشیدن با مغز خود بر شالوده تجربیات فرهنگی و تاریخی مردم خود؛ آنهم در زبان مردم خود را نخواهد توانست بگیرد.
شاد و خوشکام باشید/ ارادتمند شما فرامرز


■ این متن یک نقد حرفه‌ای و کارساز است. از این جهت من از نویسنده این متن، آقای رحمان افشاری، سپاسگزاری می‌کنم. زیرا همه‌ی ما مسئولیم.
شهرام ارشدنژاد


■ دو تن از خوانندگانِ محترمِ این مقاله، آقایِ شهرامِ ارشدنژاد و جنابِ فرامرز، لطف کردند و بر این مقاله کامنت‌ نوشتند که از هردوِ آنان تشکر می‌کنم. نظر به اینکه نوشته‌یِ جنابِ فرامرز حاویِ نکاتِ مهمی است و بابِ بحثی جدی در نسبتِ میانِ ترجمه و تفکر گشوده‌ است، امیدوارم همت کنم و در مقاله‌ای مستقل نظرم را دراین‌باره بنویسم.
رحمان افشاری