بخشهای پیشین:
* آیا اسلام اصلاحپذیر است؟ (بخش نخست)
* آیا اسلام اصلاحپذیر است؟ (بخش دوم)
* آیا اسلام اصلاحپذیر است؟ (بخش سوم)
* آیا اسلام اصلاحپذیر است؟ (بخش چهارم)
* آیا اسلام اصلاحپذیر است؟ (بخش پنجم)
* آیا اسلام اصلاحپذیر است؟ (بخش ششم)
* آیا اسلام اصلاحپذیر است؟ (بخش هفتم)
* آیا اسلام اصلاحپذیر است؟ (بخش هشتم)
* آیا اسلام اصلاحپذیر است؟ (بخش نهم)
* آیا اسلام اصلاحپذیر است؟ (بخش دهم)
۶۱
حامد: قرآن و احادیث که حقوقِ کیفری، خانواده و ارث را تنظیم میکنند،
میباید باطل اعلام شوند، زیرا این قوانین و مقررات مربوط به اعصار گذشته هستند
این ادعا که اسلام، دینِ قانون نیست بسیار جسورانه میباشد، به ویژه وقتی میبینیم که خودِ پیامبر هم در منصبِ قانونگذار و هم قاضی بوده است. در کنار این، نباید فراموش کرد که تاکنون این فرمانها و ممنوعیتهای قرآن بودند که حقوقِ کیفری، ارث و خانواده را در جهان اسلام رقم زدهاند. افزون بر این، احادیث فراوانی وجود دارد که تمامی جزئیات زندگی مسلمانان را مقرر میکنند. تمامی این فرمانها، ممنوعیتها و دستورالعملها که قطبنمای فقیهان و عُلمای اسلامی بودهاند.
حالا شما میخواهید این واقعیتها را نادیده بگیرید و عشق و رحمت را به عنوان رابطۀ تعیینکننده میان انسان و خدا بنشانید. به نظر من چیزی که شما طرح کردید فقط یک رویاست، و البته ربطی هم به چارچوبِ حقوقی اسلام که روزانه توسط مسلمانان به کار بسته میشود ندارد. برای این که رویای شما متحقق شود، باید همۀ عناصری که به اسلام کیفیتِ یک دینِ قانونمند یا شریعتمدار میدهند از قرآن و احادیث حذف کرد.
بیایید یک بازیِ گمانهزنی بکنیم! آیا میتوانید این تز را تأیید کنید که همۀ بخشهای قرآن و احادیث که حقوقِ کیفری، خانواده و ارث را تنظیم میکنند به دلیلِ آن که در شرایط کاملاً دیگر ساخته و پرداخته شدهاند حذف کنیم؟ آیا این کار را خواهید کرد یا قصد دارید پشتِ آن سپرِ الاهیاتشناختی که از ازلی-ابدیبودنِ متونِ قرآنی دفاع میکند پنهان شوید و آن را به گونهای برای زندگی مدرن قابلِ هضم کنید؟ باید تصمیم بگیریم: آیا میخواهیم اسلام را با مدرنیته سازگار کنیم یا به عکس میخوهیم مدرنیته را با اسلام تطبیق بدهیم؟ آیا میخواهیم انسان را از بارِ سنگینِ نظامِ ارزشی پوسیده رها سازیم یا میخواهیم یک کارزار تبلیغاتی برای این نظامِ ارزشی منسوخ به راه بیندازیم و شرابِ کهنه را جامهای نوین بریزیم؟
۶۲
مهند: مسئله بر سر عشق و مسئولیت در هماکنونست – فقط اسلامگرایان
هستند که میخواهند یک سفرِ زمانی به گذشته داشته باشند
حامد عزیز، باز تکرار میکنم که قرآن یک سخنرانیِ تکگویی بیزمان نیست بلکه بیان یک رابطۀ دوجانبه میانِ خدا و انسانست که در بُرش خاصی از زمان صورت گرفته است. به این دلیل باید مقررات حقوقی مندرج در قرآن را، که مورد خطاب شماست، در متنِ تاریخیشان قرار داد. آنها برای انسان امروزی هیچ ارزشِ هنجاری ندارند ولی شاید، اگر مؤمنان ندای خدا را بشنوند و متأثر از آن باشند، از یک جنبۀ زیباشناختی و معنوی نیز برخوردار باشند.
وقتی امروز نامههایی را که مادرم بیست سال پیش برایم نوشته دوباره میخوانم هنوز اشک در چشمانم جمع میشود. این نامهها مربوط به مسایلِ گذشته هستند ولی من از طریقِ این نامهها صدای مادرم را در قلبم میشنوم، و دوست دارم این احساس را از دست ندهم. اگر موضوع فقط بر سر یک سری موارد روزمره میبوده شاید این نامهها را خیلی پیش از بین برده بودم. ولی این کار را نکردم، چون در این جا مسئله بر سر عشقی است که در این نامهها بیان میشود و مرا در اعماقِ قلبم لمس میکند.
و متأسفانه زمانی که مسلمانان از اسلام یا قرآن حرف میزنند، واژههایی مانند عشق، احساس و یا قلب کمتر مورد استفاده قرار میگیرد. اکثرِ مؤمنان قرآن را به این دلیل میخواهند که از آن قوانینِ زندگی را استخراج کنند. و واقعاً بخشی از مسلمانان در یک جهانِ موازی حقوقی گام گذاشتهاند و میخواهند اقوالِ سدۀ 7 را به سدۀ 21 که در آن زندگی میکنند، به کار ببندند. طبعاً این رویکرد زمانی قابلِ تحقق است که جامعۀ امروزی یک سفرِ زمانی به گذشته را در پیش گیرد. این همان چیزی است که اسلامگرایان برایش تلاش میکنند. آنها میخواهند جامعه را به گذشتههای دور پرتاپ کنند و اساساً تمامی ساختارهای اجتماعی کنونی را انکار کنند، زیرا آنها فقط یک جامعه ایدهآل میشناسند: تصور ایدهآلی از یک جامعۀ اسلامی در سدۀ هفتم. برای ما ولی هیچ جامعهای مطلق و ابدی نیست، نه جامعۀ اسلامی سدۀ هفتم و نه جامعۀ مدرن کنونی. ما انسانها میباید زندگی و جوامع خود را که هر یک مولود زمان خود است به عنوان یک روندِ تغییرپذیرِ دائمی درک کنیم. افزون بر این، ما میباید بر آن باشیم تا به طور فعال در شکلدهی جامعه سهیم باشیم و آن را توسعه بدهیم. این مسئولیت ماست، صرفِ نظر از این که به کدام دین یا ملیت تعلق داشته باشیم. برای این که ربطش را با شریعت و اسلام تأکید کنیم: اگر شریعت به عنوانِ یک مجموعۀ ایستا از قوانینِ حاضر و آماده درک شود آنگاه کارکردِ دین فقط در جهتِ رکودِ اجتماعی قرار خواهد گرفت و نه پویایی آن.
۶۳
حامد: گذشته خیلی وقت است که وارد اکنون شده است: در شکلِ دادگاههای موازی و قوانین شریعت
مهند عزیز، من مسلمانان مؤمنی مانند شما را که رابطهای عاطفی با قرآن دارند و طبعاً حاضر نیستند این متن را باطل اعلام کنند کاملاً درک میکنم. من هم از هیچ مسلمانی تقاضا نمیکنم که قرآن را باطل اعلام کند، دستِ کم در بُعد فردی و معنوی آن. ولی زمانی این کتاب مسئلهساز میشود که خواستههای اجتماعی و سیاسی با آن گره زده شوند، آنگاه دیگر از حوزۀ خصوصیِ فرد مسلمان فراتر خواهد رفت. شما مانند من به خوبی میدانید که فقط بخش کوچکی از مسلمانان نیستند که خواهان اجرای شریعت در حقوقِ کیفری و کلاً قوانین میباشند. در جهان اسلام اکثریت مردم این اعتقاد را دارند. حتا در غرب نیز مسلمانانی که خواهان اجرای شریعت هستند اندک نیستند. البته لزوماً این خواسته به معنیِ این نیست که بخواهند از همان آغاز با سنگسار یا قطعِ دست شروع کنند؛ ولی به نظر این بخش از مسلمانان میتوان تصورات اسلامی از حقوقِ خانواده و ارث را وارد نظامِ حقوقیِ غرب کرد و در آن گنجاند. پیروانِ شریعت میخواهند برای نمونه چندهمسری را قانونی کنند، دختربچههای مدرسهای را از درسِ شنا معاف کنند و روسری به عنوان پوشش به رسمیت شناخته شود. آنها میخواهند در اروپا حیوانات را بدون بیهوشی ذبح کنند و بساطِ گوشتِ خوک را از سالنهای غذاخوری کارکنان برچینند. آنها میخواهند بانکهای اسلامی، کودکستانهای اسلامی، مدارس اسلامی و جمعیتهای خیریه اسلامی داشته باشند تا بدین وسیله جامعۀ بسته و منزوی مسلمان در اروپا متحقق گردد.
در بریتانیا اسلامگرایان با حمایت مسلمانان «معمولی» موفق شدند در بخشی از محلات مقرراتِ شریعت را جا بیندازند و جنبۀ قانونی بدان بدهند. در آمریکا یک زنِ جوان به نام لیندا صرصور برای این مبارزه میکند که قوانین شرعی در برابر دادگاه به عنوان قوانین همارز مدنی به رسمیت شناخته شود. لیندا صرصور که عربستان سعودی را برای ارجی که به زنانِ آن کشور ارزانی داشته مورد ستایش قرار داده، و در بارۀ خانمِ آیان حرصی علی منتقدِ اسلام چنین مینویسد: «دوست داشتم واژنش را پاره میکردم». او برای آمریکاییهای لیبرال یک فمینیست اسلامی است، آنهم فقط به این دلیل که از مخالفان دانالد ترامپ است.
در آلمان نیز شریعت زمان درازی است که در محلههای پرمهاجر نقشِ بزرگی ایفا میکند. در اینجا مسلمانان ترجیحاً برای حل مشکلاتشان نزدِ به اصطلاح قاضیِ شرع میروند که دور از چشمِ نظامِ حقوقی آلمان تحقیقات را به بنبست میکشاند، شهادتها را دستکاری میکند و احکامی صادر میکند ... و سرانجام دعوا به نفعِ خانوادههای بزرگ پدرسالار و به ضرر زنان و ضعیفها پایان مییابد.
شاید ایراد گرفته شود که در این جا قضیه بر سر «شریعت نرم» است. ولی شریعت، شریعت است. شاید برخی از مسلمانان از روی حسابگری یا اعتقادِ صادقانه فقط بخشی از جنبههای شریعت را بخواهند متحقق کنند، ولی حتا در پس این نگرش این تفکر خوابیده که میگوید قانونِ اساسی [آلمان] ناقص است و میباید با قوانین الاهی تکمیل شود. فعالانِ لیبرال، سیاستمداران اغماضگر و کارشناسان اسلامدوست که ادعا میکنند شریعت و دموکراسی با هم سازگارند، نه تنها به مسلمانان کمکی نمیکنند بلکه مانع از آن میشوند که مسلمانان جذبِ نظامِ دموکراتیک شوند. آنها بدین وسیله عناصری را وارد دموکراسی میکنند که آن را از درون نابود میکنند.
۶۴
مهند: اسلام با دموکراسی تطبیقپذیر است ولی اسلامگرایی نه
اسلامگرایی در اسلام یک نظامِ سیاسی میبیند که مدعیست تمامی حوزههای زندگی را دقیقاً سامان میدهد. ولی از قرآن و سنتِ پیامبر نمیتوان این چارچوبِ حقوقی را مستقیماً استخراج کرد. به عکس، اینها فقط مجتهدان و عُلمای اسلامی هستند که اسلام را تفسیر و تأویل میکنند و در پی آن میگویند که اسلام چه چیزی دربارۀ این یا آن موردِ زندگی میگوید. ولی خودِ عُلما فرزندان زمانِ خود هستند، آنها کم و بیش تصورات خود را در کارهای تئولوژیکشان بازتاب میدهند. مسئلهساز زمانیست که این تصورات به عنوانِ آموزههای اسلامی ناب به مردم فروخته میشوند و به مردم اینگونه تلقین میشود که نتایجِ تفاسیرِ عُلما منطبق با ارادۀ خداست و به همین دلیل هم جای پرسش نیست. و بدین ترتیب خدا و انسان علیه یکدیگر به بازی گرفته میشوند. در اینجا دیگر جایی برای تفکر دموکراتیک باقی نمیماند که انسانها بتوانند سرنوشتِ خویش را تعیین کنند. در پس این تاکتیک، گروههای معین اسلامگرا، مانند اِخوانِ المسلمین، میتوانند به خود مشروعیت بدهند که به نام اسلام به قدرتِ سیاسی دست یابند. این اسلامگرایان ساختارهای دموکراتیک را فقط تا جایی قبول دارند که راه را برای دستیابی به قدرت سیاسی برایشان هموار میکند.
و پس از به قدرت رسیدن ارزشهای پایهای دموکراسی، مانند آزادی و برابری، را باطل اعلام میکنند. سیاست اردوغان در ترکیه نمونۀ بارزِ این تفکر است. از دموکراسی تا زمانی استقبال میشود که راه آنها را به سوی قدرت سیاسی باز نگه میدارد. دموکراسی برای اسلامگرایان فقط یک ابزار است، و نه یک نظامِ سیاسی، به همین دلیل برای آنها فاقد هرگونه ارزش است. ولی اگر ما اسلام را به عنوان یک نظامِ سیاسی درک نکنیم بلکه آن را چونان منبعِ معنویت و اخلاق بنگریم که مؤمنان توسط آن هم خود را به عنوان فرد و هم جوامعشان را غنی میکنند، آنگاه دیگر اسلام نه به عنوان یک برنامۀ سیاسی برای رسیدن به قدرت بلکه به عنوان راهی برای رسیدن خود و جامعه به کمال خواهد بود. و دقیقاً وقتی قضیه بر سر جامعه دور میزند، نقشِ دین این خواهد بود که ما انسانها را به یاد اصولِ پایهای اخلاقی بیندازد، مانند پاسداری از مخلوقات، عملِ مسئولانه، فعالیتِ اجتماعی، همنوعدوستی، پاسداری از کرامت افراد، عدالت و آزادی انسانها و غیره. مسئله این است که باید برای این اصول و دیگر اصول اخلاقی وارد کارزار شد ولی نه برای رسیدن به قدرتِ سیاسی یا اعلام یک برنامۀ سیاسی که از طریقِ آن بر جامعه حاکم شد و کنترل آن را به دست آورد.
۶۵
حامد: اسلامگرایی یعنی به فرجام رساندن رسالتِ سیاسیِ اسلام
فقط زمانی دموکراسی با اسلام سازگار میشود که مسلمانان خود را از این رسالتِ سیاسی رها کنند
در پیش اصولِ شریعت را یادآوری کردم و گفتم که شریعت با دموکراسی ناسازگار است. شریعت، بدون استثنا، از مندرجاتِ قرآن و احادیثِ نبوی سرچشمه میگیرد. اگر چنین نمیبود، این شریعت نیز برای همیشه به گورستان تاریخ سپرده میشد و هیچگاه هم وارد قوانینِ مدنی و کیفریِ جوامع اسلامی نمیشد.
از این رو، وقتی شما میگویید که اسلام با نظامِ دموکراسی سازگار است برایم خیلی عجیب و غریب است. شما در لفافه میگویید که اسلام نظم و چارچوبی است که میتوان آن را در سیستم دیگر گنجاند و ادغام کرد. ولی واقعاً این نظم و سامان اسلامی از چه تشکیل شده است؟ چه عناصری از آن را میتوان در یک نظمِ دموکراتیک گنجاند؟ در کجا اسلام پذیرفته است که آن هم فقط یک بخش از جهانِ ما است و جهان را همین طور قبول دارد که هست و خواهان آن نیست که جهان را طبقِ بینش خود تغییر بدهد؟ آیا در اسلام همۀ انسانها در برابر قانون برابرند؟ در کجای قرآن آمده است که خودِ انسانها میتوانند قانونگذار باشند؟ آیا اسلام از برابری حقوقیِ زن و مرد حمایت میکند؟ آیا اسلام خواهانِ جدایی دین از دولت است؟ آیا اسلام که از همان آغازِ تولدش دین، سیاست، اقتصاد و قانونگذاری را در یک واحد متمرکز کرده و خودِ پیامبر نیز هم پیشوای معنوی بوده و هم سیاسی، میتواند اساساً خواستههای بالا را متحقق کند؟
اگر شما مدعی هستید که اسلام و دموکراسی با هم سازگارند پس باید عناصرِ اصلی هر دو نظام را برای مقایسه در کنار هم بگذارید و سازگاریشان را وارسی کنید و نشان بدهید. کافی نیست که مرتباً به مفهومِ انتزاعی «رحمت» اشاره کنید. تلاش برای تفکیکِ اسلام از اسلامگرایی نیز به کسی در اینجا کمک نمیکند. ولی میتوان میان اسلام و مسلمانان فرق گذاشت. مسلمانان مؤمن یک واحدِ یکرنگ نیستند. اینطور نیست که هر مسلمانی یک قرآن زیر بغل دارد یا حامی شریعت است. البته در این جا باید خاطرنشان کرد که خواستۀ جدایی دین و دولت تنها از سوی یک اقلیتِ رادیکال مطرح نمیشود، این خواستۀ اکثرِ مردم در کشورهای اسلامی است. و آن گونه که پژوهشهای تازه از آلمان، اتریش و بریتانیا نشان میدهند حتا در اروپا تعداد مسلمانانی که شریعت را از همۀ قوانین دنیوی برتر میدانند به هیچوجه اندک نیست.
۶۶
مهند: اسلام برای این که بتواند در برابر سوء استفادۀ سیاسی
در امان باشد به سکولاریسم نیاز دارد
محمد در مدینه نخستین نظامِ دولتی اسلامی را برپا کرد. پیامبر در اینجا هم پیشوای معنوی و هم پیشوای سیاسی بود. او البته در مکه فقط در مقامِ فرستاده و بشارتدهندۀ پیامِ الاهی عمل میکرد، به عبارتی فقط پیشوای معنوی بود. حالا، در مدینه، به عنوانِ «رئیس دولت» بر آن شد تا نخستین سنگِ بنای یک دولتِ حقوقی را پایهریزی کند. او به عنوان پیامبر، در کنارِ یکتاپرستی و آیینِ عبادتِ خدا، یک سلسله اصولِ اخلاقی را نیز اعلام کرد که میبایست برای در همۀ جوامع بهکار بسته شوند. پیامبر در مدینه تلاش کرد که این اصول را با ابزاری که در سدۀ هفتم در شبه جزیرۀ عربستان در اختیارش بود متحقق کند.
البته خودِ محمد تفکیکِ این دو کارکرد- از یک سو پیامبر و از سوی دیگر رئیس دولت – را در برخی شرایط رعایت کرد. برای نمونه، روایت است که محمد پس از ورودش به مدینه متوجه شد که مردمِ آنجا نخلها را به هم پیوند میزنند. او که به عنوان تاجر و کاروانسالارِ همسرِ اولش چندان آگاهی از کشاورزی نداشت، این عملِ پیوندزدنِ نخلها برایش عجیب آمد. محمد با لحنی انتقادآمیز گفت: «شاید بهتر باشد که این کار را نکنید!» و کشاورزان هم از دستور پیامبر اطاعت کردند. هنگامی که فصلِ برداشت آمد، محصول بسیار بد بود. کشاورزان به سراغِ پیامبر رفتند و گزارشِ بدی محصول را دادند. سپس پیامبر از کشاورزان پرسید پس چرا به حرف من گوش دادید. در برابر توضیحاتِ کشاورزان محمد گفت:
این گفته برای مسلمانانی که میخواهند اسلام را با سکولاریسم آشتی بدهند بسیار مهم است. خودِ محمد یک مرزِ روشن میان آنچه که او به عنوان فرستادۀ خدا اعلام میکند و آنچه که او به عنوان نظرِ شخصی میگوید تفاوت میگذارد. برای همفکرانش، که او را از مکه میشناختند، این تفکیکگذاری امری شناخته شده بود ولی برای کشاورزان تازهمسلمان که با نورسیدگان [مهاجرین] تازه آشنا شده بودند امری ناشناخته بود.
متأسفانه بسیاری از عُلمای اسلامی بر این عقیده هستند که جایگاه محمد به عنوان رئیس دولت روی دیگر سکۀ جایگاه محمد به عنوان پیامبر [رهبر معنوی] میباشد و این مقامِ دنیوی بخشی از رسالتِ پیامبری اوست. طبقِ همین نگرش همۀ مقرراتِ حقوقی و تمامیِ نظمِ اجتماعی مدینه- از جمله جایگاه و نقشِ زنان و مردان- به عنوان مجموعه قوانینی درک میشوند که فراتاریخی و از تکالیفِ الاهی به شمار میآیند و همۀ مسلمانان جهان موظف به رعایت آنها هستند.
این نگرش هرگونه امکانِ توسعه و رشد را در نطفه خفه میکند و پذیرش هر نظمِ اجتماعیِ دیگری را دشوار میگرداند. این نگرشِ سنتی هر مسلمانی را مجبور میکند، واپسگرانه فکر کند، از مقررات و قوانین منسوخی که در سدۀ 7 شکل گرفتهاند تبعیت کند. ولی اگر ما رفتار محمد به عنوانِ رئیس دولت را در متنِ تاریخیاش بگنجانیم، آنگاه فقط روحِ معنوی و اخلاقی قرآن برای مسلمانان تکلیف محسوب میشود. و تدابیرِ حقوقیِ ویژه یا سیاسی- اجتماعی که بیان یک عصرِ تاریخیِ معین هستند از چارچوبِ تکالیفِ مسلمانان خارج میگردند. اگر این تفکیک صورت بگیرد، کاری که خود پیامبر کرده، آنگاه این جنبههای حقوقی اسلام نیز میتوانند در این رهگذر با تغییرات زمان و مکان نیز تغییر کنند.
ولی پیششرط این درک این است که اسلام به عنوان یک امرِ تمامشده و ایستا نگریسته نشود. تا زمانی اسلام زنده و با تغییرات همگام خواهد بود که پیروانش آن را به عنوانِ یک دینِ پویا در قلبِ خود پذیرفته باشند. بخشِ بزرگی از عُلمای اسلامی میگویند که اسلام، همانگونه که هست، حاضر و آماده و تغییرناپذیر به انسانها ارزانی شده است. میخواهم به این افراد بگویم که اگر قرآن / اسلام همیشه به تفسیر نیاز دارد- کاری که عُلما سدهها انجام میدهند- تا بتوان آن را میان مردم جا انداخت، این بدین معناست که اسلام نیز تابعِ یک روندِ تکاملی دائمی است.
تفکیک جایگاه و کارکرد محمد به عنوان پیامبر [رهبر معنوی] از جایگاهش به عنوانِ رئیس دولت [رهبر دنیوی] میتواند یک بستر مهم برای پذیرش سکولاریسم باشد. این به معنی به حاشیهراندنِ دین نیست، به عکس، این عمل در خدمتِ حفظِ دین در برابر ثأثیرات سیاست بر آن است. اگر اسلام اساساً به عنوان بینشِ معنوی و اخلاقی درک شود و نه به عنوانِ یک نظمِ اجتماعی-حقوقی آنگاه دیگر اسلامگرایان قادر نخواهند بود که از آن برای مقاصد سیاسی خود سوء استفاده کنند.
۶۷
حامد: بیماریِ مادرزادی اسلام، سکولاریسم را ناممکن میکند
سکولاریسم یعنی هیچ دولتی نباید رسماً یک دین را نمایندگی کند؛ فرقی هم نمیکند چه دینی باشد. سکولاریسم یعنی نه خدا بلکه انسان قانونگذار است؛ یعنی قوانین از آسمان به زمین فرود نمیآیند بلکه طی بحث و مذاکره ساخته، بهینهشده و در صورت لزوم تغییر داده میشوند تا بتوان از پسِ واقعیتِ زندگی همواره در حالِ تغییر برآمد.
برای این که اسلام را آمادۀ سکولاریسم کرد میباید در مرتبۀ نخست حقوقِ کیفری و خانواده را از آن بیرون ریخت. این بدین معنی خواهد بود که زن مسلمان مجاز است با مرد مسیحی، یهودی یا خداناباور ازدواج کند، خلاصه این که با هر مردی که دوست دارد. همچنین به این معنیست که مصرفِ الکل و روابط جنسی پیش از ازدواج نباید مورد تعقیبِ کیفری قرار بگیرند و فاحشگی به عنوان یک«شغلِ معمولی» به رسمیت شناخته شود.
موارد بالا امور کاملاً زمینی هستند، ولی محمد و قرآن حل این مسایل را به مسلمانان واگذار نکردند بلکه برای این امور دنیوی به تفضیل و ریزهکاری قانون و مقررات وضع نمودند. داستان «نخل» را که شما در تز خود به عنوان یک نمونه برای نگرشِ سکولاریسم پیامبر یادآور شدید، خیلی خوب میشناسم. ولی همین قصه درست در همان کتابهایی آمده که محمد برای مسلمانان تعیین کرده که چه باید بخورند و بنوشند، بپوشند و نپوشند، حتا موقع توالت رفتن چه نکاتی را باید رعایت کنند و یا در رختخواب با همسر چه بکنند یا نکنند. آیا تمامی ریزهکاریهای حقوقی و رفتاری را در نقشِ خود به عنوان رهبرِ معنوی، پیامبر، مشخص کرده بود؟ آیا واقعاً برای خدا مهم است که مخلوقاتش چگونه قضای حاجب میکنند؟ آیا تمامی این قانون و مقررات برای حفظِ قدرت نبوده است؟ آیا پیامبر از طریق این قوانین و مقررات نمیخواسته که هوادارانش را کنترل و مراقبت کند؟
شاید واکنشِ او به برداشتِ بد محصولِ خرما بیشتر یک عقبنشینی از روی شرمندگی یا عذاب وجدان بوده، چون به هر حال خسارتِ کشاورزان بخاطرِ توصیۀ او بوجود آمد. بگذریم! دخالتگری محمد پیش یا پس از این واقعۀ «نخل» در امور دنیوی نشان میدهد که رفتار او کاملاً با تفسیر شما، دالِ بر گرایش محمد به سکولاریسم، در تناقض است. این خوانش مرا به یاد یک خانم نویسنده مسلمان میاندازد که ادعا میکرد محمد یک فمینیست بود، چون او به زن این امکان را داد تا با همسرش مناسباتِ جنسی لذتبخشی داشته باشد. البته اگر در این اثنا فراموش کنیم که محمد با 9 زن همزمان ازدواج کرده بود- عایشه طبق روایات اسلامی در این زمان هنوز شش سالش بود و پیامبر حدود پنجاه سال؛ و باز هم فراموش کنیم که او زنان را به عنوان غنایم جنگی نگه میداشت و با آنها سکس داشت؛ و زنان را کلاً به عنوان «زین» مردان تعریف کرده بود؛ همچنین او به مردان اجازه داده بود که همسرشان را بزنند و تنبیه کنند. اگر کسی همۀ اینها را فراموش کند (و خیلی چیزهای بیشتر دیگر) و فقط همین عبارتِ کوچک [لذت جنسی] پیامبر را ببیند طبعاً او باید یک فمینیست باشد!
آنچه محمد کرد و گفت، یک مسئله جداگانه است. پرسش این است: کدام اصلاحگر دینی میتواند به مسلمانان شفاف بگوید که سکولاریسم یعنی ما انسانها خودمان باید، بدون کمکِ دین، امورات دنیوی را سامان بدهیم و در این رهگذر به دنبال این نباشیم که قرآن یا محمد چه گفته یا کرده است. کدام اصلاحگرِ دینی حاضر است به مسلمانان اعلام کند که در سکولاریسم، مناسباتِ جنسیِ پیش از ازدواج، نقدِ قرآن یا نقدِ محمد آزاد است و کسی بخاطر آن مجازات نمیشود ولی در عین حال قانون با تمامِ امکاناتش از هویتِ دینی آنها به عنوان مسلمان دفاع میکند.
مهند عزیز، شما مانند من میدانید که مسئلۀ رابطۀ جنسی و آزادی جنسی یکی از شکافهای عمیق در مبارزۀ فرهنگی میان اسلام و غرب است. مسلمانان از فرهنگ به اصطلاحِ منحط غرب متنفرند و آن را تحقیر میکنند، آنهم به ویژه بخاطر نگرشِ غربیها به مسئلۀ الکل و سکس. حال چگونه میتوان از یک سو پاسخ مثبت به سکولاریسم داد و از سوی دیگر ترسِ مسلمانان را از فروپاشی اخلاقی وارد محاسبات کرد؟ یا شاید باید به دنبال یک «سکولاریسم نرم» باشیم – اگر چنین چیزی اصلاً وجود داشته باشد- که در آن تصورات دینی دربارۀ امور مربوط به مناسباتِ جنسی و خانواده مطابقِ شریعت حفظ شوند؟
مسلمانان کلاً خود را وارِثِ پیامبری میدانند که با یک برنامۀ الاهی، سیاسی و اخلاقی بود تا جهان را تغییر بدهد. پیامبر بواسطۀ جایگاهش، امورِ دینی، سیاسی، اخلاقی، قانونگذاری و مالی را در یک جا متمرکز کرد. این تلفیقِ قوا آن فرمولِ جادوئی بود که اسلام را در گذشته به پیروزیهایی مفتخر کرده بود. از منظر امروزی، این آمیزشِ قوا یک بیماریِ مادرزادی اسلام است که مانعِ آشتیِ اسلام با جهان مدرن میگردد.
آیا در میان اصلاحگرانِ دینی کسی هست که بتواند مسلمانان را متقاعد کند که پروژۀ پیامبر [دولتِ اسلامی] یک مُدل منسوخ و از کارافتاده است و در این اثنا غربِ سکولار توانسته بدون دخالتِ خدا، یعنی بدونِ حکومتِ دینی، در امور دنیوی کارآمدتر باشد؟ چه کسی جسارت آن را دارد که بگوید اعلامیۀ حقوقِ بشرِ سازمان ملل و قوانینِ اساسیِ مدرنِ کشورهای غربی بسیار انسانیتر و انساندوستانهتر از آخرینِ کلامِ خدا و مقرراتِ منسوخ و ازکارافتاده قوانینِ پیامبر است؟
پایان بخش یازدهم
——————————————
[۱] صحیح مسلم، حدیثِ شماره ۲۳۶۱ تا ۲۳۶۳
* این کتاب هم اکنون توسط پنج ناشر: پگاه، خاوران، پویا، فروغ و ناکجا با نام «آیا اسلام را میتوان نجات داد؟» منتشر شده است. تعداد صفحهها ۳۳۲، قیمت ۱۵ یورو. پخش کتابفروشی فروغ، آلمان / کلن