بخشهای پیشین:
* آیا اسلام اصلاحپذیر است؟ (بخش نخست)
* آیا اسلام اصلاحپذیر است؟ (بخش دوم)
* آیا اسلام اصلاحپذیر است؟ (بخش سوم)
* آیا اسلام اصلاحپذیر است؟ (بخش چهارم)
* آیا اسلام اصلاحپذیر است؟ (بخش پنجم)
* آیا اسلام اصلاحپذیر است؟ (بخش ششم)
* آیا اسلام اصلاحپذیر است؟ (بخش هفتم)
* آیا اسلام اصلاحپذیر است؟ (بخش هشتم)
* آیا اسلام اصلاحپذیر است؟ (بخش نهم)
شریعت و دولت سکولار: دو حوزهای که به هم ربطی ندارند؟
۵۶
مهند: شریعت، مقدس نیست بلکه
یک محصولِ انسانیست که باید پویایی داشته باشد
دربارۀ هیچ مفهومی مانند مفهومِ «شریعت» در سالهای پیشین این چنین متناقض بحث نشده است. بسیاری از مسلمانان اجرای شریعت را راهی به خوشبختی در اینجهان و سپس در آنجهان میدانند. بسیاری از نامسلمانان از شریعت هراس دارند، زیرا شریعت برای آنها بیانِ یک دستگاهِ ضدبشری و انقیادآوریست که با ارزشهای دموکراتیک و حقوقِ بشر سرِ سازگاری ندارد. شگفتانگیز این که در این بحثها نه مسلمانان و نه نامسلمانان دقیقاً میدانند که شریعت واقعاً چیست.
شریعت یک مجموعۀ قوانین مانند کتابِ قوانین مدنی یا کیفریِ آلمان نیست. کلاً گفته میشود که شریعت بر اساسِ قرآن، و رفتار و اظهاراتِ هنجاری محمد شکل گرفته است. البته حتا یک کلمه در قرآن یا سنتِ پیامبر وجود ندارد که دقیقاً شریعت را تعریف کرده باشند. مثلاً اگر کسی در اندونزی بپرسد که شریعت یعنی چه، پاسخی که دریافت میکند با پاسخی که در عربستان سعودی میگیرد بسیار متفاوت است. برای نمونه در عربستان سعودی زنان اجازۀ رانندگی ندارند ولی در اندونزوی چنین نیست. عُلمای سعودی این ممنوعیت را با شریعت مستدل میکنند. توگویی در سدۀ ۷ در شبهجزیرۀ عربستان اصلاً خودرو وجود داشته است.
حتا در یک جامعه معین، شریعت میتواند در خلالِ مدتِ کوتاهی تغییر داده شود. در عربستان سعودی تا پایان سالهای هشتادِ سدۀ بیستم عکاسی به دلیل این که به عنوانِ رقابت با عملِ خلقتِ الاهی تعریف میشد ممنوع اعلام گردید. در این اثنا، مجاز بودن عکاسی بخشی از شریعت در این کشور است.
در برخی از کشورهای اسلامی، دموکراسی در تناقض با شریعت دیده نمیشود در برخی دیگر از کشورها در تناقض با آن درک میشود. شریعت به عنوان یک چارچوبِ حقوقی، ساختهپرداختۀ بشری است؛ محصولی از تلاشهای تاریخیِ عُلما برای تفسیر و تأویلِ اسلام. این تلاشها اصولاً منجر به سیستم نهایی، و تمام و کمال نشدهاند. از این رو، نمیتوان از «یک شریعت» حرف زد. کسی که از شریعت حرف میزند ابتدا باید روشن کند که دقیقاً منظورش چیست.
عُلما همواره فرزندان زمانِ خویش و شرایطِ اجتماعیای هستند که در عمل میکنند. شرایط زندگی نه تنها بر فرآوردههای فکریشان بلکه تفاسیری که آنها از اسلام میکنند تأثیر میگذارد. دقیقاً به همین دلیل، شریعت نیز یک محصولِ انسانی است. کسی که تلاش میکند تفاسیر خود را به عنوانِ قانون الاهی تحمیل کند عملاً خود را به مقامِ الاهی ارتقاء و نظر خود را به امری مطلق ارتقاء داده است. ولی فقط یک مطلق، فقط یک نامشروط وجود دارد و آن هم خدا است. و تاکنون هر گاه انسان خود یا ایدههایش را به عنوان امری مطلق قرار داده به ضررِ انسان تمام شده است.
«شریعت» در عربی به معنی «راه به سوی منبع (آب)» است. در اسلام یعنی «راه به سوی خدا»، زیرا خدا منبع است، آغاز و پایان است، «از او میآییم و به سوی او باز میگردیم»، همانگونه که در سورۀ ۲، آیۀ ۱۵۶ آمده است.
ولی کدام راه به سوی خدا میرود؟ آیا راه به سوی خدا یک راهِ حقوقی است، یعنی راهی که با رعایت فرمانها و ممنوعیتها مندرج در شریعت هموار میشود؟ آیا راهی که برای ما در نظر گرفته تا به رستگاری ابدی برسیم واقعاً از چم و خمهای مقررات و موادِ حقوقی یعنی شریعت میگذرد؟
پاسخ به این پرسشها وابسته به تصور ما از خدا دارد و همچنین تصور ما از رابطۀ خدا و انسان: آیا سخن بر سر یک رابطۀ یکجانبه است که خدا همه چیز است و انسان هیچ، یا یک رابطۀ دوجانبه است که بیانگر عشقِ میانِ خدا و انسان میباشد؟ با اتکاء به این دو نگاه است که میتوان شریعت را یا به عنوان یک چارچوبِ حقوقی که همۀ حوزههای زندگی را در برمیگیرد درک کرد یا آن را به عنوان یک راهِ معنوی و اخلاقی به سوی خدا، که میخواهد به انسان کمک کند تا عشقِ الاهی و مهربانی را بر روی زمین بسط و گسترش بدهد، فهمید.
من راه دوم را به عنوان راه درست و پربارتر میبینیم. به نظر من رابطۀ خدا و انسان یک رابطۀ دوجانبه است، با علم به این که خدا بزرگتر از آن است که در تصور و تخیل ما بگنجد. و این خدا کامل و دهنده است و خواهان چیزی نیست. او از انسان برای کمالیابی دعوت میکند. مسئلۀ خدا تزکیۀ نفسِ انسان و بینش درست است که اینها خود، پیششرطِ ایجادِ یک نظمِ اجتماعیِ عادلانه است. نه زیر فشار مقررات حقوقی بلکه این شناخت است که برای انسان شرایطی فراهم میکند تا بتواند ارادۀ الاهی، یعنی عشق و مهربانی را متحقق کند.
وقتی قرآن از آیینِ دینی سخن میگوید، منظور این نیست که انسان به خدا خدمت میکند بلکه انسان در مرتبۀ نخست به خودش یاری میرساند. در قرآن آمده است:
زمانی که قرآن از روزه حرف میزند، میگوید:
نه نماز و نه روزه یا هر آیین دیگر دینی برای این مقرر نشدهاند که به خدا خدمت یا از او قدردانی شود. این امورات در خدمت او نیستند بلکه در خدمتِ خود انسان هستند. این آیین میباید شرایطی را برای انسان فراهم آورند تا انسان در خود فرو برود، وارد یک رابطۀ شخصی، حتا صمیمانه، با خدا شود و خود و اَعمالش را نقادانه بازاندیشی کند تا اهداف نوینی برای خود بیابد. در همین رابطه پیامبر گفته است:
این که انسان نماز و عبادات خود را انجام میدهد یا نه، برای خدا علیالسویه است. خدا رابطهاش را با انسانها به این عبادات وابسته نمیکند بلکه نامشروط در کنار همۀ انسانهاست.
از یک سو فرد مؤمن هر چه بیشتر باید شریعت را به معنیِ معنوی و اخلاقیاش درک کند و نه یک چارچوبِ حقوقی. و از سوی دیگر، ما امروزه باید بدون اما و اگر از همۀ نگرشهایی که در تناقض با حقوقِ بشر یا کرامتِ انسانی قرار میگیرند، وداع کنیم. شاید تنبیهات بدنی برای انسانِ سدۀ ۷ چیزی قابل پذیرش میبوده – ولی امروز غیرقابل پذیرش است. وانگهی، شریعت برای اکثریتِ مسلمانان مؤمن مفهومی متعلق به امورات روزمره نیست. همچنین مسلمانانی که در نظرسنجیها به شریعت پاسخی مثبت میدهند منظورشان بیشتر آیینِ دینی مانند نماز و روزه به عنوان ستونهای شریعت است و نه مواردی مانند تنبیهاتِ بدنی و مقررات ارث. این موضوعات واقعیتِ زندگیِ آنها را تشکیل نمیدهند.
۵۷
حامد: شریعت بینشی است که با دموکراسی سرِ سازگاری ندارد
درست است که کتابی به نام شریعت وجود ندارد که آدم بتواند آن را مانند کتابِ قانونِ مدنی از کتابفروشی بخرد. و این هم درست است که شریعت در کشورهای مختلف به گونهای متفاوت نیز تفسیر میشود. با این وجود، شریعت چون مه و غباری بر فراز سر مسلمانان قرار دارد – و همچنین بر فراز سرِ نامسلمانان. به نظرم تزِ بسیار جسورانهای است وقتی گفته میشود که شریعت مجموعه قوانین نیست و تا سطح یک راه به سوی خدا کاهش داده میشود. البته نگاه شما، با تجربیاتِ مسلمانان که پیامدهای نقضِ شریعت را مشاهده کردهاند بسیار متفاوت است.
حتا اگر شریعت در اصل «راهی به سوی منبع» - به عبارتی خدا- بوده باشد، با این وجود طی سدههای گوناگون تعابیر و تفاسیرِ بسیاری به خود دیده است. و هم اکنون راه به سوی خدا توسط شریعت با خار و نه با گلبرگ فرش شده است. مسلمانان در همۀ جهان موظفاند، حقوق اسلامی را با تمامی تناقضاتش بدون انتقاد بپذیرند. خوشا به حال آن زنِ مسلمانی که در اندونزی متولد و بزرگ شده و اجازۀ رانندگی دارد و بد به حال همکیشاش در عربستان سعودی. شکی نیست که شریعت به عنوانِ قانونِ اسلامی ساخته و پرداختۀ بشر میباشد. خب بعد؟ آیا این شناخت به ما کمکی میکند؟ نه، هیچ کمکی به ما نمیکند، زیرا علیرغمِ تمامی آکروباتبازیهای الاهیاتشناختی، این شریعت با اتکاء به منابعِ نخستین اسلامی قوت و جان میگیرد، یعنی از قرآن و سنتِ (اعمال و اقوال) پیامبر. و تا زمانی که این پیوند گسسته نشود – فقط برای یادآوری: از نظر مسلمانان قرآن کلامِ خداست، اگرچه من به گونهای دیگر میبینم- به مسلمانان نیز اجازه داده نخواهد شد که خود را از این محجوریت رها سازند. حتا اگر شریعت به عنوان قانون بعدها تدوین شده باشد.
شریعت یک پنداشتِ حقوقی است که در ضدیت با دموکراسی و حقوقِ بشر قرار دارد و اصلاً نمیتواند با قانونِ اساسی سازگاری داشته باشد. حتا اگر سیاستمداران آلمانی بارها تأکید کنند که اسلام بخشی از آلمان است. البته شاید این نگاه هم از زاویهای دیگر درست باشد، چون جامعۀ مسلمانان در آلمان بزرگ است و اکثریتِ آنها سهمِ خود را برای کارکرد این جامعه ادا میکنند. ولی نه به دلیل قبول داشتنِ شریعت بلکه علیرغمِ آن.
شریعت از این نقطه میآغازد که خدا قانونگذار است و نه انسان. قوانینِ خدایی قابلِ مذاکره نیستند و همین دلیل هم نمیتوان آنها را تغییر داد. از نظرِ قوانین شریعت، همۀ انسانها برابر نیستند. آن قوانینی که در شریعت برای مسلمانان اعتبار دارد برای یهودیان، مسیحیان و خداناباوران معتبر نیستند. این نابرابری، ایدۀ برابری انسانها در برابرِ قانون را، چیزی که در قانونِ اساسی تثبیت شده است، باطل میکند.
شریعت خواهان تنبیهاتِ بدنی است و همین دلیل ناقضِ اصلِ مصونیتِ تن انسان میباشد.
شریعت برابری حقوقیِ زن و مرد را نفی میکند.
شریعت هیچ امکانی برای برخورد آزاد با زندگیِ جنسی فرد باقی نمیگذارد و بدین دلیل ناقضِ مادۀ ۲ قانونِ اساسی است که شکوفایی آزاد شخصیت را تضمین کرده است.
شریعت مخالفِ رویگردانی از دین است و پاسخ چنین عملی مرگ است، موردی که سدوهشتاد درجه با مادۀ ۴ قانونِ اساسی که آزادیِ دین را تضمین کرده فرق دارد.
شریعت، نقدِ اسلام، نقدِ پیامبر و نقدِ قرآن را رد میکند و چنین اقداماتی را با کیفر مرگ پاسخ میدهد. این، نقضِ روشنِ مادۀ ۵ قانون اساسی است که آزادی وجدان [آگاهی] و عقیده را تضمین کرده است.
نمیتوانم درک کنم که چرا علیرغمِ تمامی این موارد هنوز تلاش میشود که به طور مصنوعی میان شریعت و دموکراسی یک پل زد. این رویکرد به جز این که آب به آسیابِ استدلالاتِ اسلامِ سیاسی بریزد و آن را تقویت کند چه دستاوردی دارد؟ اگر قانونِ اساسی خوب است و نیازی به تکمیل یا رخنۀ شریعت ندارد، پس چرا نمایندگان اسلام به سادگی نمیگویند که قانونِ اساسی برای همۀ ما خوب است و نیازی به همخوانکردنِ آن با شریعت، یعنی این بینشِ پیشامدرن، نداریم؟
اگر ما خواهان اصلاحِ تفکر هستیم، آنگاه میباید تلاش کنیم تا شریعت را- به جای این که به زور به حوزههایی بچپانیم که به آنها تعلق ندارد- به عنوان یک الگوی منسوخشده اعلام نماییم! بالاخره باید به این نکته پی ببریم که یک قوۀ قضایی موازی هرگز نمیتواند راه را برای جذبِ اجتماعی مسلمانان هموار کند بلکه انزوا و جدایی آنها را از جامعه تقویت میکند.
۵۸
مهند: به اقوالِ قرآنی که مربوط به نظمِ اجتماعی و قانونگذاری هستند باید تاریخی نگاه کرد.
در مقابل، ارزشهای اخلاقی-جهانی را باید غیرتاریخی درک کرد.
پس هر دوی ما بر سرِ این توافق داریم که شریعت چیزی جز یک ساختۀ بشری نیست. اهمیت این شناخت در این است که حالا میتوانیم آن مواضعی را که به عنوان شریعت تبلیغ میشوند و هیچ ربطی به حقوقِ بشر و کرامتِ انسانی ندارند، زیر علامتِ بزرگ پرسش قرار دهیم و حتا آنها را باطل اعلام نماییم. شریعت از آسمان به زمین فرود نیامده است.
به همین دلیل به نظرم گمراهکننده است وقتی مینویسید: «شریعت ممنوع کرده ...»، «شریعت میگوید ...» منظورتان کدام شریعت است؟ به اندازۀ تعداد عُلما، شریعت هم وجود دارد و هر مجتهدی درک دیگری از شریعت دارد. برای من مهم است که مؤمنان را تشویق کنم، همه چیز را به نقد بکشند. باید نشان داد که هر چیز برچسبِ شریعت را حمل میکند مقدس و مصون نیست. برای بیان روشن و تأکید باید گفت: قراردادن مفروضاتِ حقوقی و اجتماعی در بافتِ تاریخیشان پیششرطی است برای هماهنگکردنِ اسلام با ارزشهای پایهای دموکراسی و حقوقِ بشر.
جوامع، پیوسته در حال تغییرند و همراه با این تغییرات، دستورالعملهایی که برای کارکردِ اجتماعی ضروریاند نیز تغییر میکنند. در سدۀ ۷، همزمان با مکاشفۀ قرآن، تنبیۀ بدنی به عنوانِ ابزارِ کیفر مرسوم بود. محمد همین رسمِ اجتماعی را برگرفت، ولی خودش آغازگر آن نبود. اقداماتی که امروز عجیب و غریب به نظرمان میآید، مانند قطع دستِ دزد، در آن زمان معمول و روزمره بودند. وقتی قرآن از چنین چیزهایی سخن میگوید، عملاً واقعیت آن زمان را بازتاب میدهد. بسیاری از جوامعِ آن روزگار- و نه فقط در محیط عربی- بر این باور بودند که چنین تدابیرِ سختگیرانهای برای کارکردِ جامعه ضروری میباشند.
در بسیاری از مناطقِ جهان، پرنسیپهای کارکردِ جوامع با زمان تغییر میکنند. برای نمونه، به جای حاکمِ مقتدر، تفکیکِ قوا میآیند، قوانین دیگری وضع میشوند و ابزار دیگری برای کیفرِ خطاکاران در نظر گرفته میشود. در بسیاری از کشورهای مسلمان هنوز این گام تا به آخر به انجام نرسیده است. یکی از دلایلش، خوانش قرآن به عنوانِ یک متنِ غیرگفتگویی و تکگویی است.
به عنوان نمونه روی موضوعِ تنبیه بدنی بمانیم: آیا اگر امروز مسلمانان مجازاتهایی را که در قرآن در نظر گرفته شده رد کنند دستکاری در کلام خداست؟ آیا آنها اجازه دارند بگویند: شاید این قوانین برای سدۀ ۷ روزمره بوده ولی امروزه به درد ما نمیخورند؟
همانگونه که پیشتر گفتم پاسخ این پرسش به تصورِ ما از قرآن برمیگردد. آیا قرآن را به عنوان سخنِ خدا با خودش درک میکنیم یا به عنوان یک گفتگو [دیالوگ] میان انسان و خدا؟
ما فقط زمانی میتوانیم بپذیریم که قرآن یک پیامِ جهانیِ بدون مکان و زمان است که آن را به عنوان یک عملِ ارتباطگیری خدا در سدۀ ۷ بشناسیم که تا به امروز ادامه دارد. چالش اصلی در اینجاست که از خود بپرسیم قرآن، اگر امروزه مکاشفه میشد، چه پاسخهایی به پرسشهای معین امروزی ما میداد؟ اگر ما قرآن را به عنوان گفتگوی میان خدا و مردم بنگریم، پاسخهای آن حتماً با پاسخهای عصرِ پیامبر کاملاً فرق میکردند. اگر ما امروز تنبیه بدنی را رد میکنیم، این به معنی جعلِ کلام خدا نیست بلکه نشانۀ تلاش ماست برای تطبیق قرآن با جامعۀ امروزیمان. اگر امروز قرآن مکاشفه میشد، آنوقت با تصورات امروزی ما از حقوقِ بشر سازگار میگردید و این اصول در آن گنجانده میشدند، درست مانند سدۀ ۷ که با تصوراتِ آنزمانی انسانها تطبیق داده شد.
برای این که این نکته انتزاعی باقی نماند، نمونۀ زیر را که شاید فکرم را بهتر بیان کند میآورم:
زمانی، در سالهای گذشته، لای دفترِ مدرسۀ پسرِ هشتسالهام یادداشتی گذاشتم که اگر تکالیفِ مدرسهاش را تر و تمیز انجام دهد یک بسته شکلات برایش خواهم خرید. این، میبایست برایش انگیزهای میشد تا برای مدرسهاش زمان و نیروی بیشتری بگذارد. فرض کنیم که او در سنِ ۲۴ سالگی دکترایش را مینویسد و در همین زمان یادداشتِ تشویقآمیز بستۀ شکلات را بیرون میکشد و میخواند. به راستی پس از چندین سال فکر و احساسش نسبت به این یادداشت، شکلات در برابر درسخواندن، چه خواهد بود؟ اگر او در این یادداشت یک ارتباطِ دوطرفه درک کند، یعنی مستقل از زندگیِ واقعیِ مخاطب (پسرِ هشت سالهای که شکلات دوست دارد)، آنگاه از این نقطه حرکت خواهد کرد که باز هم من، حالا برای نوشتن دکترایش، یک بسته شکلات به او خواهم داد. ولی اگر او این یادداشت را به عنوانِ ارتباطگیری درک کند که در آن مخاطب هم یک نقشِ تعیینکننده و سازنده ایفا میکند، آنگاه از خود میپرسد: «براستی پدرم چگونه مرا برای نوشتن یک دکترای خوب تشویق خواهد کرد؟ حتماً برای این کار قرار نیست که باز هم یک بسته شکلات به من بدهد!»
بافتارِ اجتماعی تغییر کرده است، و همراه با آن واقعیتِ زندگی و مطالبات مربوط به آن. همین نگرش و درک در ارتباط با مکاشفۀ قرآن صدق میکند. اگر میخواهیم که قرآن سهمی در زندگیمان داشته باشد، میباید به آن به عنوان یک واسطۀ ارتباطی میان خود و خدا بنگریم و این گفتگو را قطع نکنیم. ولی اگر از این نقطه حرکت کنیم که خدا آخرین بار در سدۀ ۷ بود که با ما سخن گفته آنگاه برای همیشه این مناسباتِ گفتگویی را نابود کردهایم.
۵۹
حامد: کافی نیست که ما فقط مفاهیمِ گناه و کیفر را در متنِ تاریخیاش بگنجانیم.
زیرا این مفاهیم – صرفِ نظر از جنبۀ تربیتی آن- پیامدهای مرگبارِ سیاسی و حقوقی داشته است
مهند عزیز، از تمثیلِ شکلاتتان خوشم آمد. خودِ من در کودکی بیشتر با تهدیدات سروکار داشتم و کمتر با پاداش. همیشه پدرم میگفت که اگر دیر به خانه بیایم، گردنم را میشکند. البته پدرم طبعاً اینقدرها هم بیرحم نبود، و من هم کاملاً میفهمیدم که او با این تهدیدات میخواست مانع از آن شود که شب را به بطالت بگذارنم.
متأسفانه نه تشویقِ شکلاتی و نه گردنشکنیِ پدرم، اساساً ربطی به قرآن ندارند. هم من و هم پسرِ شما میتوانستند به راحتی کلکهای تربیتیِ نهفته در این رفتار را برای خود کشفِ رمز کنند. قرآن این ادعا را دارد که آخرین بیانیۀ خداست، میخواهد جدی گرفته شود و در زندگی روزمره به کار بسته شود. قرآن نمیخواهد که ما دربارۀ ارادۀ الاهی گمانهزنی کنیم یا آن را بسط و توسعه بدهیم بلکه میخواهد که ما این اراده را، آنگونه که در قرآن آمده، در زندگی روزمرۀ خود به اجرا در آوریم.
شما همواره سرسختانه بر این نکته پافشاری میکنید که قرآن میباید به عنوانِ یک رابطۀ دوجانبه پایانناپذیر میانِ خدا و خواننده درک شود. ولی اکثریتِ عُلما و مؤمنان این مسئله را به گونهای دیگر میفهمند. تهدیدات گره خورده با مجازات و شکنجه، پیامدهای سیاسی و حقوقیای دارد که تاکنون در جهانِ اسلام باعث بروز مشکلاتِ فراوانی شده است. به راستی، قانونگذار و مؤمنانِ «ساده» چه رفتاری باید با کفار و گناهکاران داشته باشند وقتی میدانند خدا از این آدمها متنفر است و آنها را شایستۀ عذاب جهنم میداند؟ چگونه میتوان با این انسانها مسالمتآمیز زندگی زندگی کرد و حقوق و کرامتِ آنها را ضمانت کرد وقتی خودِ خدا چنین نمیکند؟ خدا کرامت و حقوقِ آنها را سلب کرده و برای آنها لعنت ابدی در نظر گرفته است.
بهخوبی میتوان فهمید که چرا محمد سیاستِ تشویقِ و تنبیه را پیشه کرد. از طریقِ تشویق میتوانست هوادران جدید به دست بیاورد و با تنبیه میتوانست هوادران سابق را نگه دارد. آیا این بهترین روش برای ساماندهی اُمتِ مسلمان بوده است؟ چرا محمد این روش را به عنوان ارادۀ الاهی تبلیغ میکرد؟ آیا او بدین وسیله میخواست ضعفهای خود را بپوشاند؟
اگر محمد در این جا واقعاً فقط مجریِ ارادۀ الاهی بوده، آنگاه باید گفت که ظاهراً خدا یا توانایی انتزاع انسان را زیادی دست بالا گرفته بود یا تأثیر کلام خود را دست کم گرفته بود. به هر رو، کلامِ قرآن در دامنزدن به جنگ علیه نامسلمانان بسیار مؤثر واقع گردید. و امروز میبینیم که با اتکاء به همین کلام قرآن در کشورهایی مانند عربستان سعودی، ایران یا سودان تنبیهات بدنی جزئی از قانون است و در کنارِ آن گروههای تروریستی مانند داعش، القاعده و بوکوحرام سر بر افراشتهاند.
به نظرم بسیار خوب و بجاست که شما قرآن را به عنوان متنیِ قانونی مربوط به سدۀ ۷ میدانید. ولی گام بعدی چیست؟ آیا میخواهید این قوانین یعنی تنبیهات بدنی و حقوق خانواده اسلامی را باطل اعلام کنید؟ آیا میتوانید بگویید: زنان مسلمان اجازه دارند با مردان یهودی، مسیحی و خداناباوران ازدواج کنند؟ آیا میتوانید بگویید: اگر دو نفر یکدیگر را دوست داشتند، مجازند که بدون ازدواج به رختخواب بروند؟ آیا میتوانید بگویید: مصرفِ الکل یک مسئلۀ شخصی است که نباید پیگردِ قانونی داشته باشد (مگر این که منجر به خسارت به شخص ثالث گردد)؟ آیا میتوانید بگویید: هر مرد و هر زنی مجازند دربارۀ تنِ خویش تصمیم بگیرند و هر چه دوست دارند بپوشند؟ آیا میتوانید بگویید: هر مسلمانی حق دارد از اسلام رویگرداند یا قرآن و پیامبر را نقد کند بدون این که مجازات پس بدهد؟
اگر شما شروع کنید قرآن را از جنبۀ حقوقی به نقد بکشید و آن را «با شرایط نوین تطبیق» بدهید، آنگاه از منظر الاهیاتشناسانِ محافظهکار شما جعبۀ پاندورا را گشودهاید. و شما درست باید همین کار را بکنید.
۶۰
مهند: اسلام، دین قوانین نیست
در سدۀ ۷ در مکه و مدینه حقوق قبیلهای حاکم بود. پیامبر، به عنوانِ رئیسِ اُمت میخواست به جای این حقوقِ قبیلهای، حقوقِ دیگری جایگزین کند. برای این کار او نیز از ابزار حقوقی و تصورات حاکم بر زمان خود بهره جست. به همین دلیل، برای نمونه در قرآن با مواردی مانند قطعِ دست به عنوانِ کیفرِ دزدی روبرو میشویم. این بدین معنی نیست که همۀ این قوانین برای ما مردمِ امروزی تکلیف است. ایدهای که در پسِ این نهفته قرار دارد، ایجاد قوانینی بود که میبایست برای همۀ مردم در یک جامعۀ اسلامی از اعتبار برخوردار باشد و ناظر بر مناسباتِ اجتماعی عادلانه باشد. این یک چارچوبِ کلی است و مابقی را باید خود انسانها در میان خود حل و فصل کنند، این دیگر وظیفۀ دین نیست.
اگر هستۀ اصلی اسلام را رابطۀ میان خدا و انسان، اعتماد، عشق و مهربانیِ خدا را تعریف کنیم، آنگاه طبقِ این پیشفرض دیگر نمیتوان اسلام را به عنوانِ دینِ قوانین برداشت کرد. رابطۀ میان خدا و انسان، یک رابطۀ حقوقی نیست: خدا فرمانده و انسان فرمانبردار نیست بلکه این رابطه، یک رابطۀ عاشقانه است. مسیرِ ساختن چنین رابطۀ عاشقانه، یک راهِ معنوی دینی است. انسان نه تنها برای معنویت از توانایی برخوردار است بلکه به این معنویت نیازمند است. معنویت زمانی متحقق میشود که انسان خود را میگشاید و دیگر زندانیِ خود نخواهد بود. بالاترین چیزی که انسان میتواند خود را در برابرش بگشاید، خداست. طبقِ تصوراتِ قرآنی، خدا از روحِ خود در انسان دمید، یعنی انسان نیز چیزی الاهی در خود حمل میکند.
این چیزِ الاهی در انسان، همان چیزی است که مطلق یعنی خدا را با مشروط (انسان) گره میزند. معنویت به اصطلاح بندِ نافی است که انسان و خدا به هم گره میزند. ارتباطگیری دوجانبه که در پیش از آن حرف زدم از طریقِ همین معنویت سر و سامان میگیرد. معنویت، ابزار این گفتگو میان خدا و انسان است.
زمانی که معنویت در زندگیِ انسان جای خود را مییابد و این معنویت در برخورد با زندگیِ روزمره شکوفا میشود، آنگاه خدا نیز در زندگی ما متحقق و زنده میگردد. وقتی از مسلمانان دربارۀ چگونگی اجرای اسلام پرسیده میشود، آنها در مرتبۀ نخست از اجابتِ پنج رکنِ اسلام حرف میزنند. این پنج رکن، در کنار شهادتین، نماز، روزه، زکات و زیارتِ حج است. ولی مسلمانبودن خیلی بیشتر از اینهاست. در بسیاری از گفتگوهایی که تجربه کردهام، کمتر کسی دربارۀ معنویت و رابطۀ خصوصی با خدا سخن میگوید. به جای آن مرتباً سخن از این است که یک مسلمان باید چکار کند که خدا خوشش آید.
بدین ترتیب تصویرِ خاصی از خدا ترسیم میشود: خدایی خودشیفته که فقط به فکر خودش است و برایش انسان و رابطهاش با او هیچ جایگاهی ندارند. البته باید یادآوری کرد که خدا در خود کامل است و نیازی به ما انسانها ندارد. ولی هنگامی که بُعدِ معنوی و اخلاقی از دین گرفته میشود آنگاه تصویری از خدا ارایه میشود که از انسانها فقط حرفشنوی و اجرای شریعت را طلب میکند. از این رو، شگفتانگیز نیست که مسلمانانی پیدا شوند که از یک سو آداب دینی را با دقتِ خاصی رعایت میکنند ولی در عین حال هیچ مانعی برای بدگویی، دروغ گفتن، ناسزا گفتن، فریبکاری، تکبر برای خود قایل نیستند و هیچ احساسی برای زیباشناسی و زیباییِ زندگی ندارند. با این وجود، این دسته از مسلمانان، در فرهنگِ اسلام رسمی به عنوان مؤمنان راستین ترسیم میشوند. این درک شدیداً ناقص از اسلام، اسلام را از هستۀ واقعیاش تهی میکند.
خصایلِ خوبِ انسانها را تقویت کردن و خصایلِ بد را از میان بردن یک وظیفۀ صرفاً عقلانیِ ناب نیست بلکه به معنای برخورد با خویشتن در شرایط گوناگون زندگی است. در اینجا موضوع نه بر سر پیروی از قوانین یا فرمانها به معنیِ حقوقیِ خود بلکه بر سر رفتارِ انساندوستانه در اینجا و هماکنون است. و سرانجام بر سر این نکته است که آیا ما حاضریم در این رهگذر بهترین تلاشهای خود را کنیم. معمولاً ما انسانها بدین گرایش داریم که جهان تغییر بدهیم، ولی فراموش میکنیم که ابتدا باید از خودمان شروع کنیم.
پایان بخش دهم
————————————————————————————
[۱] الطبرانی، «المعجم الکبیر»، حدیثِ شماره ۱۰۸۶۹
* این کتاب هم اکنون توسط پنج ناشر: پگاه، خاوران، پویا، فروغ و ناکجا با نام «آیا اسلام را میتوان نجات داد؟» منتشر شده است. تعداد صفحهها ۳۳۲، قیمت ۱۵ یورو. پخش کتابفروشی فروغ، آلمان / کلن