حکومت جمهوری اسلامی و بهطور کلی جامعه ایران در آستانه چهلمین سالگرد انقلاب اسلامی با بحرانهای بسیار جدی روبرو است. بحرانهایی که بیش از هر چیز دامن نسل جوان و نسلهای آینده این سرزمین را گرفته و خواهد گرفت. بحران اعتماد به نظام سیاسی حاکم که آیا قادر خواهد بود آیندهای بهتر برای نسل جوان رقم بزند و شک و تردید بسیار جدی و واقعی که آیا این نظام اصولا ارادهای برای پاسخگویی به مطالبات نسل جوان دارد، از جمله مهمترین و عمیقترینِ این بحرانها است.
میزان و عمق بحرانهای کنونی جامعه ایران را شاید فقط بتوان با بحرانهای بزرگ اجتماعی و اقتصادی در سالهای بین جنگ اول و دوم جهانی و دوران آشفته پس از شکست آلمان در سال ۱۹۴۵ و یا چند دهه بعد با دوران فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی مقایسه کرد. در این دورانها بیاعتمادی به آینده و افسردگی و روحیات منفی در میان نسل جوان اروپایی بهویژه در بین نسل جوان آلمانی بهشدت موج میزدند، جوانانی که نسلهای پیش از خود را مقصر اصلی این شرایط میدانستند.
جوامع اروپایی، تا قبل از وقوع بحرانهای مزبور، در سایه انقلاب صنعتی در مسیر رشد صنعتی و افزایش سرمایه و به تبع آن رفاه عمومی قرار داشتند؛ همانطور که جامعه ایران قبل از انقلاب اسلامی نیز میرفت که در مسیر رشد و برخورداری از مزایای یک جامعه مدرن و مرفه قرار گیرد. اما هم در اروپا و هم در ایران امید به آیندهای روشن و تحقق آرزوهای نسل جوان بنا به دلایل و پیش زمینههای خاص تاریخی و حوادث اجتماعی و سیاسی مربوط به هر کشوری، نقش بر آب گردیدند؛ دلایل، پیش زمینهها و حوادثی که ضمن تفاوتهای بسیار با یکدیگر بروزهای نسبتا مشابهی مانند جنگ و انقلابهای سیاسی داشتند.
تا جائیکه به موضوع این یادداشت مربوط میشود، میتوان یکی از زمینههای تاریخی و فکری بحرانهایی که اروپا در دهههای اول قرن بیستم و جامعه ایران در دهههای پیش از انقلاب اسلامی دچار آن گردیدند را در جنبش فکری-فرهنگی رمانتیسم جستجو کرد. به این معنی که رمانتیسم با محور قرار دادن ذوق، علائق و تخیلات فردی بویژه در زمینههای هنری، نقاشی و رمان نویسی جنبشی بسیار عمیق و گسترده در برابر مکاتب کلاسیک آغاز کرد که حتی دامنههای آن به فلسفه، انسان شناسی و جهان شناسی نیز رسید.
مکاتب فلسفی پیش از جنبش رمانتیسم عمدتا به حوزههای ذهنی و کلامی توجه داشتند و متاثر از افکار و اندیشههای دینی در جستجوی پاسخی ذهنی و کلامی برای چرایی هستی بودند. اما با آغاز جنبش فکری-هنری رمانتیسم، که فرد انسان، در مرکز توجه آن بود، اندیشمندان و فلاسفه نوگرا نیز با نقد روش کلاسیک، که در پی تفسیر ذهنی و کلامی جهان بود، به هدف تغییر جهان، انسان و جامعه رویکرد جدیدی را آغاز کردند که در حوزههای اجتماعی و تاریخی فلسفه مارکسیسم و در حوزه انسان و اخلاق اندیشههای فردریش نیچه از سرآمدهای آن بودند.
اما اگر آثار و پیامدهای جنبش رمانتیسم در حوزه هنر و ادبیات، بنا به خصلت فعالیتهای هنری و ادبی، عمدتا محدود به افراد علاقمند به این آثار باقی ماندند و نوعی داروی تسکین دهنده و راه فرار از بند نظم و اندیشههای کلاسیک و خسته کننده (نظم و اندیشههایی که نیازهای فردی را پاسخگو نبودند) به حساب میآمدند، پای اندیشههای فلسفی نو که در پی تغییر جامعه و فرد بودند و متاثر از مکتب رمانتیسم بر شور و فتور و انگیزهها و غرایز انسانی تاکید بسیار داشتند، بطور طبیعی به حوزه جامعه و سیاست کشیده شد. فرایندی که از درون آن ایدئولوژیهای سیاسی مبتنی بر مارکسیسم و ناسیونالیسم و یا فرد و نژاد گرای افراطی زائیده شدند. ایدئولوژیهایی که با وجود وعدههای بسیار امید بخش به طرفداران خود در عمل آثار و پیامدهای بسیار مخربی از خود بجا گذاشتند. یکی از مهمترین این پیامدها بحرانهای روحی و افسردگی و در خود فرورفتگی جوامع اروپایی بویژه جامعه آلمان پس از جنگهای اول و دوم جهانی بود.
جامعه ایران از دوران مشروطه تا زمان حال نیز کما بیش همین روند را طی کرده است، در آثار فرهنگی، ادبی و حتی سیاسی این دوران جا پای مکتب رمانتیسم بخوبی دیده میشود. اما روشنفکران جامعه ایران دوران مشروطه که تازه با مکتب رمانتیسم آشنا شده بودند از یک پشتوانه بسیار قوی قومی، فرهنگی و مذهبی مبتنی بر رمانتیسم نیز برخوردار بودند. مذهب شیعه که از اساس یک مکتب رمانتیک است و بر پایه گرایشات دینی بسیار غلو آمیز و خرد گریز، از جمله معصومیت امامان و نقش کاریزماتیک رهبران مذهبی استوار شده است، به بسیاری از روشنفکران این دوران کمک میکند که به رمانتیسم خود رنگ و بوی مذهبی نیز ببخشند. در همین راستا است که چندین دهه بعد رمانتیسم شریعتی سر بر میآورد و آتشی در دل نسل جوان مسلمان سالهای پیش از انقلاب اسلامی شعله ور میکند که یکی از نتایج آن سوختن تر و خشک در جریان انقلاب اسلامی بود. انقلابی که از یک رهبری کاریزماتیک و رمانتیک برای سیل عظیم طرفدارانش برخوردار بود. اما همانند شکست رمانتیسم سیاسیِ خرد گریز در اروپای نیمه اول قرن بیستم و بدنبال آن رواج روحیه شکست و یاس، جامعه ایران پس از انقلاب اسلامی نیز، که تدوام انقلاب خود را در جریان صدور آن از طریق جنگ با عراق و سپس تنش دائمی با جهان آزاد و همچنین حیات و حاکمیت نهادهای انقلابی دیده و میبیند، دچار یاس و پشیمانی شده است و نسلهای جوان ایرانی که وقایع انقلاب اسلامی را فقط در تاریخ خواندهاند پدران خود را مقصر اصلی این وضعیت میشناسند.
با وجودیکه مکتب رمانتیسم بر ذوق و علائق فردی تاکید داشت و آزادیهای فردی را نا محدود و بیمرز میشناخت، اما در عین حال متاثر از مکاتب کلاسیک و اصولا فرهنگ و اندیشه غالب تا قبل از دوران پست مدرن در اروپا بود. تا قبل از این دوران، روش شناخت دترمینیستی و جزم گرا دست بالا را در طرز نگاه به جهان و انسان داشتند و برداشت بسیاری از متفکران این بود که فرایند حوادث و روابط بین پدیدهها با زنجیرهای از علت و معلولها تفسیر میشود، زنجیرهای که رقم زننده تحولات و حوادث و حتی انتخابهای ما هستند؛ زنجیرهای که از قاعده عمومی جزمگرایی یا دترمینیسم پیروی مینماید.
قابل تصور است که هنگام رواج یاس، ناامیدی و احساس سرخوردگی در فضای فکری و فرهنگی آکنده از رمانتیسم، مکاتب ایسمی (ایدئولوژی) از یک سو و دترمینیسم و جزمگرایی از سوی دیگر، تقصیر همه اشتباهات گذشته و حال به عوامل خارج از خود فرد، از جمله سرنوشت محتوم ما، انتخابهای نسلهای پیشین و یا دیگر دولتها نسبت داده میشود، بویژه که اگر دقت کنیم که در مکتب رمانتیسم از آزادیهای مطلق فردی و توجه به ذوق و علائق فردی بسیار صحبت میشود، اما از مسئولیت فردی کمتر سخنی به میان میآید.
در چنین فضایی است که مکتب جدیدی با الهام از اندیشههای کی یر گیگارد، نیچه و شوپنهاور تحت عنوان اگزیستانسیالیسم بهوجود میآید، مکتبی که شارع اصلی آن ژان پل سارتر است. برای مثال نیچه مهمترین شرط رشد و تکامل هر انسانی را دردرجه نخست در کشف و اثبات حقیقتی که فقط بخود فرد مربوط میشود و در عدم پیروی و اطاعت از هیچکس میدانست. این ایده همراه با نظریات کی یر گیگارد زمینههای فکری و فلسفی برای شکل گیری مکتب اگزیستانسالیسم ایجاد کردند. این جنبش فکری جدید در فضا و زمانی آغاز به رشد کرد که عدم اعتماد به مکاتب دترمینیستی و شک و تردید به همه باید و نبایدهایی که از خارج از وجود انسان بر او تحمیل شده بودند در آن موج میزدند.
اگزیستانسیالیسم که در فارسی به مکتب اصالت وجود ترجمه شده است مکتب و فلسفهای ست که تاکید بر اصالت وجود انسان، آزادی و انتخاب فردی دارد. این مکتب بر خلاف مکاتب دترمینیستی قبل از هر گونه حتمیت، تعین و سرنوشت از قبل مشخص شده، بر اصالت وجود و ذات (هنوز شکل نگرفته) انسان اصرار میورزد. وجود و ذاتی که از قبل سرنوشت و آینده آن تعیین نشدهاند و این انسان است که با انتخابهای خود به وجود خویش معنا میبخشد. همچنین بر خلاف مکاتب جزم گرا، فلسفه اگزیستانسیالیسم قبل از هر عامل دیگر تنها بر مسئولیت فردی و هیچ چیز دیگر از جمله نقش خدایان و عوامل خارج از وجود انسان تاکید میکند. به عبارت دیگر هر انسانی حق دارد آنچه که خود خوب میپندارد انتخاب کند و یا انجام دهد اما نباید از مسئولیت مستقیم این عمل و یا انتخاب شانه خالی کند. هر انتخابی میتواند نتایج مثبت و یا منفی ببار آورد، اما انسان نباید فراموش کند که مسئول اصلی همه انتخابها و پیامدهای آن خود وی میباشد.
در واقع میتوان گفت که مکتبی که سارتر بنیان گذاشت قبل از هر چیز پاسخ و تلنگری بود بر روحیات منفی، یاس و فرار از مسئولیتهای فردی و اجتماعی در بروز بحرانها و جنگ. پاسخی که ابتدا از نقد رمانتیسم خرد گریز، و نقد درخواست آزادیهای بدون قید و شرط بدون پذیرش مسئولیت انتخابهای خود و نیز نفی دترمینیسم و حتمیت و جبرگرایی آغاز گردید و در ادامه ضمن پذیرش حق آزادیهای فردی و تاکید بر نقش اصلی انسان در ساختن شخصیت و هویت خود، بر مسئولیت فردی اصرار فراوان داشت.
با وجودیکه مکتب اگزیستانسیالیسم تاثیرات شگرفی در زمینههای مختلف فلسفی، ادبی و هنری داشت اما در زمینههای سیاسی تبدیل به یک حرکت و نهاد مشخص که بتواند این مکتب را نمایندگی کند، نشد. شاید یکی از دلایل اصلی این عدم موفقیت گرایشات مارکسیستی و سوسیالیستی بنیانگذار این مکتب ژان پل سارتر باشد و یا این واقعیت که ژان پل سارتر یک فیلسوف به معنای کلاسیک آن نبود و در کنار فعالیتهای فلسفی به رمان و نمایشنامه نویسی نیز مشغول بود.
اما بهنظر نگارنده در سالهای پایانی دهه دوم قرن بیست و یکم و در شرایطی که اقبال به احزاب سیاسی چپ و اصولا نهادهای سیاسی ایدئولوژیک از نوع مارکسیستی و یا مذهبی بهشدت رو به کاهش گذاشته است، کاهشی که البته دهههاست که جریان دارد؛ و در شرایطی که بهویژه در ایران در یک سالگی جنبش اعتراضی دی ماه عدم پاسخگویی به مطالبات مردم یک امر عادی شده است و همچنین در شرایطی که فرافکنی شکستها و عدم موفقیتهای پی در پی سازمانها و جریانات سیاسی مخالف جمهوری اسلامی در جلب حمایتهای گسترده مردمی و ارائه یک آلترناتیو معتبر به بیرون از خود و عدم پذیرش مسئولیت یک عادت عمومی شده است بیش از هر زمان دیگری ما نیازمند یک جریان و اتحاد سیاسی واقعا اگزیستانسیالیست هستیم. جریان و اتحادی که اصول و بنیادهای فکری اگزیستانسیالیسم را مانیفست خود قرار دهد. مانیفست و جریان سیاسی که بر پایه این مبانی باید شکل گیرد:
- همه انسانها همیشه آزادند که نه فقط نظرات خود را اعلام کنند و یا آنچه که میخواهند بتوانند انجام دهند بلکه اصل آزادی همیشه به آنها یادآوری میکند که انسان همیشه و همواره در برابر یک انتخاب قرار دارد، و از این انتخاب گریزی نیست؛ حتی انتخاب نکردن نیز یک انتخاب است.
- هر انتخابی که انسان انجام میدهد تاثیر مستقیمی بر آینده پیش رو دارد. آینده از قبل مشخص نشده، همانطور که نوع انتخاب فردی نیز از قبل برنامه ریزی نشده است.
- از مسئولیت (فردی و گروهی) نمیتوان شانه خالی کرد. حتی با عذر این که اطلاعات کافی نداشتهای نیز نمیتوان از پذیرش مسئولیت و پیامدهای آن فرار کرد.
- نمیتوان شکست و عدم موفقیت خود را صرفا به شرایط و عوامل خارجی نسبت داد، همیشه و در هر شرایطی این عوامل انسانی هستند که شکست و پیروزی را رقم میزنند. این عوامل را باید جستجو نمود.
- انسان صادق و اصیل کسی است که در هر شرایطی به واقعیت و حقایق سرسخت و غیرقابل انکار اعتراف میکند و به عواقب پذیرش این واقعیت گردن مینهد و میپذیرد که در هر شرایطی در معرض یک انتخاب است که باید انجام دهد و نباید برای فرار کردن از این انتخاب بهانه آورد.
- و مهمتر از هر چیز سیاست مدار اگزیستانسیالیست به سرنوشتهای محتوم و جزمیتهای تاریخی و ایدئولوزیک اعتقادی ندارد و باور دارد که آینده فقط و فقط با انتخابهای امثال او و دیگر انسانها رقم خواهد خورد.
کتابهای پیشنهادی برای مطالعه بیشتر در این زمینه:
How to be an existentialist, Gary Cox
Existentialism From Dostoevsky to Sartre, Walter kaufmann