یکی از آرزوهای مرسوم در آغاز سال نو، داشتن سالی بهتر از سال پیش است؛ آرزویی که همیشه، در پایان سال و هنگام آغاز سال نو، تکرار میشود. بسیاری نیز در پایان هر سال تصمیمات و برنامههای جدید خود را برای سال در پیش لیست میکنند؛ البته تصمیمات و برنامههایی که معمولا تحقق نمییابند و بنابراین باید هر ساله مجددا گرفته شوند و دوباره روی لیست جدید آیند؛ گویی همانند تکرار دوباره طبیعت، برخی از رسوم و آداب ما و اینگونه تصمیمات و برنامه ریزیها نیز تکرار میشوند.
رمز این تکرار شوندگی اما دو پهلو است و دو وجه متضاد و یا در کنتراست با هم را نشان میدهد. این آرزوها و تصمیمات تکراری از یک سو میتوانند نشان از عنصر بالندگی و رو به رشد در وجود انسان باشند، و از سوی دیگر میتوانند نشان از درجا زدن و یا بازگشت مجدد به رفتار، عادات و اتفاقاتی که قرار بوده است تکرار نشوند و یا به وقوع نپیوندند، باشند.
البته این تکرار شوندگی تنها شامل فرد انسان نمیگردد، جوامع انسانی و ملتها نیز دچار این تکرار شوندگی هستند. زمانی که مناسبات اجتماعی و نظم حاکم بر جامعه دیگر پاسخگوی مطالبات مردم نمیتوانند باشند و مشروعیت و مقبولیت خود را از دست میدهند، بخشها، طبقات و نهادهای اجتماعی به امید بهبود شرایط زیستی آغاز به حرکت و جنبشی جدید میکنند؛ جنبشی که بر تارک آن آرزوی آیندهای بهتر و محیط اجتماعی قابل زیست تر حک شده است. اما تجارب گوناگون در تاریخ جوامع نشان میدهند که اگرچه در اکثر این جوامع گامهایی رو به پیش برای تغییر و بهبود نظم موجود برداشته شدهاند، اما بعد از مدتی همان کمبودها، آسیبها، ظلمها و تبعیضها، شاید به شکلی دیگر، دوباره ظهور کردهاند و تکرار شدهاند.
پس از جنگهای خونین اول و دوم، بسیاری از رهبران خردمند و دولت مردان تصمیم گرفتند که از طریق اجماع جهانی مکانیزمهایی برای ممانعت از تکرار این جنگها ایجاد و تنظیم نمایند؛ که سازمان ملل متحد یکی از نمونههای بسیار بارز آن است. اما ما شوربختانه شاهدیم که حتی تلاش میشود که از همین مکانیزم تضمینکننده صلح جهانی نیز برای آغاز جنگهای جدید استفاده شود و اگر هم این تلاش ناموفق بود، آن را نادیده و به بهانههای مختلف جنگ جدیدی آغاز گردد. البته در این رابط فقط منظور قدرتهای بزرگ جهانی نیست، قدرتهای منطقهای نیز دستهایشان به خونهای ریخته شده در جنگهای منطقهای و نیابتی بهشدت آلودهاند. جنگهایی که بهمانند شعلههای مخفی در زیر خاکستر هر از چند گاهی از گوشهای دیگرِ این کره خاکی شعله ور میشوند.
ویل دورانت در کتاب درسهایی از تاریخ مینویسد که ما در تمام سه هزار و چهارصد و بیست و یک سالی که تاریخ ثبت شده داریم تنها در دویست و شصت و هشت سال آن شاهد جنگ نبوده ایم. وی توضیح میدهد که جنگ آنگونه که در زمان حال خود را نشان میدهد (در اصل) شکل نهایی و حداکثری نیروی رقابت و اصل انتخاب طبیعی در نسل انسان است. در حقیقت علل و بهانه برای آغاز جنگ از جنس همان علل و ریشههای آغاز رقابت بین افراد انسانی برای یافتن غذا، سرزمین محل سکونت و سرانجام دستیابی به برتریاند. رقابتهایی که فقط زمانی که به نقطه تعادل و هموزنی میرسند موجب آرامش و همکاری و زندگی مسالمتآمیز میگردند. از نظر ویل دورانت تاریخ مجموعهای از جنایت و پوچی نوع بشر و پرهیز دائمی او از همکاری و مشارکت است. فرایندی که هر بار میراث خود را در اختیار نسلهای بعدی نیز میگذارد {تا این چرخه معیوب مجددا تکرار شود}.
فردریش نیچه نیز از همین منظر به تاریخ انسان مینگرد و آن را چرخهای تکرار شونده میبیند. چرخهای که از نظر وی تنها بر محور اراده معطوف به قدرت و کسب برتری میچرخد. اگرچه این پدیده تکرار شوندگی، در درجه نخست نوعی ایستایی و سکون را به ذهن متبادر میسازد، سکون تکرار شوندهای که نا امیدی و احساس پوچی از نتایج بلافصل آن هستند؛ اما نیچه معتقد است که اتفاقا این ادیان هستند که بدلیل وعدههایی که انسان به تجربه و با کسب دانش به دروغ و بی پایه بودن آنها پی برده است، او را بیش از هر چیز نا امید تر و پوچ گرا تر ساخته و میسازند.
وی به همین دلیل شرط اصلی و گام اول برای شکستن چرخه تکرار شونده «دروغ از کار درآمدن وعدههای ادیان» را شکستن دیوار پندارهای کاذب دینی و عبور از موانع که ادیان ایجاد کردهاند و بدنبال آن فروریختن باورها و اعتقادات قدیمی و سنتی، میداند (نگاه کنید به کتاب فراتر از خیر و شر). وی در برابر پوچی بازدارنده و منفعل کنندهای که توسط ادیان ترویج میشود، همان پوچی تکرار شونده و مایوس کنندهای که فقط ضعیف پرور و رواج دهنده اخلاق بردگی و بندگی است، برخورد فعال و خلاق را در برابر واقعیت غیر قابل انکار تکرار شوندگی جهان و تاریخ انسان بر میگزیند. فقط این نوع از برخورد و واکنش است که میتواند انسان را بسوی خلق انسان برتر به پیش براند؛ و تنها از این طریق است که فرایند تاریخ انسان علی رغم تکرار شوندگی در یک دور باطل گرفتار نمیشود و در هر دورهای مجددا به نقطه اول باز نمیگردد، بلکه مانند مارپیچ، درعین دورهای تکرار شوند، رو به بالا صعود مینماید.
نیچه در کتاب دانش شاد یکی از نمونههای مشخص برخورد واکنشی و غیر خلاق (بعبارت دیگر واکنش کور) را عملیات تروریستی در زمان حکومت تزار در روسیه معرفی میکند، واکنشی که از نظر وی در پی نابودی و تخریب نظم موجود اما از موضع ضعیف، قربانی و مظلوم بود. واکنشی که خلاقیت در آن دیده نمیشد و صرفا از احساسات و خشم بر چرخه تکرار شونده استبداد تزار بر میخاست. در واقع نیچه هر اقدامی را که یا بر پایه احساس پوچیِ ناشی از وعدههای تکرار شونده اما تو خالی ادیان، و یا حتی بر خاسته از احساس پوچی اما انگیزاننده که فقط در پی تخریب نظام حاکم است، ولی طرح و ایدهای برای آینده ندارد، طرد میکند. از نظر وی تنها با پذیرش آگاهانه چرخه تکرار شونده تاریخ انسان و فقط از طریق برخورد فعال و خلاق با شرایط موجود میتوان چرخه باطل را به چرخهای صعود کننده که مارپیچ وار رو به بالا میرود تبدیل کرد.
تاکید ویل دورانت بر نقش خردمندی و هوشمندی و تاکید نیچه بر خلاقیت برای شکستن چرخه باطل تاریخ و عبور از شرایط موجود به شرایط مطلوب به معنای نادیده گرفتن واقعیت و طبیعت انسان نیستند. ویل دورانت در کتاب درسهای از تاریخ مینویسد که تاریخ {در حقیقت} نقشه راه کاراکتر و شخصیت انسان است، اگر میخواهید عمل امروز انسان را تحلیل کنید باید ببینید که وی در گذشته چگونه عمل میکرده است. وی در همین کتاب اولین درس زیست شناسانه تاریخ را اینگونه فرمولبندی میکند: «حیات همانا رقابت و مسابقه است». ویل دورانت دومین درس زیست شناسانه از تاریخ را در رابطه مکانیزم انتخاب طبیعی تعریف میکند، که «زندگی همانا انتخاب طبیعی است». سومین درس از نظر وی این است که «زندگی همانا اصلاح نژاد است».
نیچه نیز مهمترین رانش طبیعی و وجودی انسان را اراده معطوف به قدرت میداند؛ البته ارادهای که بر خلاف دارونیسم بر بقای نوع استوار نیست بلکه در پی خلق ابر انسان میباشد. در واقع همین نقطه اختلاف و جدایی نیچه از فلاسفهای مانند اسپینوزا و دانشمندانی مانند داروین است که از وی یک فیلسوف سیاسی و اجتماعی و یا یک شورشگر علیه نظم موجود و اخلاق و فرهنگ مرسوم میسازد.
روشن است که از این نظرگاه جذب برخی از جوانان مسلمان ساکن کشورهای اروپایی به داعش و آماده شدن آنها برای اقدامات تروریستی در درجه نخست ناشی از نهیلیسمِ منفعل کنندهء حاکم بر تربیتهای دینی این جوانان و به دنبال آن واکنش کور در برابر بنبستی که گرفتار آن شدهاند، میباشد. حتی میتوان گفت که اگر شورشهای اجتماعی-سیاسی چشمانداز و مدیریت خلاق و آینده نگری نداشته باشند، خود نیز بهتدریج جزیی از چرخه باطل و تکراری سیستم و نظم حاکم میشوند، تا سرانجام شورشیان بهتدریج خسته و نا امید از حضور هر روزه در خیابان به خانههای خود باز گردند؛ همانطور که در شورشهای خیابانی دی ما سال گذشته در ایران اتفاق افتاد و یا در رابطه با شورش جلیقه زردها که علیرغم پاسخ مثبت دولت فرانسه به برخی از خواستههای آنها، بدون یک هدف واقعی و قابل تحقق و مدیریت درست ادامه یافت، در حال اتفاق افتادن است.
اما اگر در مورد فرد انسان آرزوهای خوب و تصمیماتی که معمولا برای سال آینده گرفته میشوند، تحقق نیافتند و عملی نشدند، آسیب چندانی متوجه فرد نمیشود و باز هم میتوان این رسم را در پایان هر سال تکرار کرد، حتی بدون اینکه نا امید شد؛ جوامع انسانی اما بگونهای دیگر با تجارب تکرار شونده و آرزوها و امیدهایی که تحقق نیافتند برخورد میکند. زمانی که چرخه ظلم و استبداد همچنان در گردش و همه تلاشها برای شکستن این دور باطل بینتیجه ماندند و هنگامی که همه آرزوها و خواستهها، بدون خلاقیت، خردمندی، آینده نگری و مدیریت صرفا در حد شعار باقی ماندند، جامعه معمولا در برابر دو گزینش قرار میگیرد: یا تن دادن به وضع موجود که برابر است با یاس و خودکشی جمعی و یا شورش کور و تخریب کننده بدون اینکه طرح مشخصی برای ساختن آینده داشته باشد.
بهعبارت دیگر صرفا با اتکا به آرزوها و شعارها نمیتوان چرخههای تکراری دورهای باطلِ مایوسکننده را متوقف کرد. مقایسه شورش دی ماه سال گذشته با اعتصابات و تظاهرات گارگران و رانندگان کامیون بهخوبی تفاوت بین برخورد منفعلانه، از موضع مظلوم، قربانی و غیرخلاقانه از یک سو با حرکتی خردمندانه و مدیریت شده و از موضع قوی از سوی دیگر را در برابر یک واقعیت مورد اشتراک همه، که همانا ظلم و ستم حکومت جمهوری اسلامی، بهویژه بر اقشار و طبقات محروم باشد، نشان میدهد.
اگرچه به احتمال زیاد حتی با وجود برخی امتیازات توسط حاکمیت جمهوری اسلامی و حتی بر فرض تغییر این حکومت، طبقات و اقشار محروم و استثمار شده همچنان باقی خواهند ماند و یا با پایان یافتن جنگ در یک منطقه آتش جنگ از گوشه دیگر شعله میکشد، اما واضح است که تنها با خلاقیت و مدیریت میتوان در برابر چرخه تکرار شونده ظلم، تبعیض و جنگ ایستادگی کرد و با دو گام به پیش و یک گام به پس این چرخه تکرار شونده و مایوس کننده ظلم، استبداد، شورش و انقلاب و بار دیگر ظلم و تبعیض را به مارپیچی صعود کننده تبدیل نمود. این تراژدی انسان بودن و انسان ماندن است، که اگر بازیگر اصلی این درام تا کنون اینگونه عمل نمیکرد، از انسان و انسانیت هرگز چیزی باقی نمانده بود.