ایران و جامعه هشتاد میلیونی آن در حال تجربه یکی از بغرنجترین و خطرناکترین برهه تاریخ مدرن خود هستند. شیوه تحریمهای طاقتفرسای اقتصادی که بیشتر یکی از شاخصههای هژمونی آمریکایی است پیش از این و در برهه ملی کردن صنعت نفت گریبان ایران را گرفته بود. در آن برهه تنها شرکت نفتی احتکار کننده نفت ایران, یعنی شرکت نفت بریتانیا, نفت ایران را تحریم و کشور را وارد یک رکود اقتصادی بیسابقه کرده که در نهایت با کودتای پشتیبانی شده از سوی انگلستان و آمریکا و به سود منافع این دو کشور خاتمه یافت. اما حتی این تجربه هم مشابه تجربه کنونی نبوده و علیرغم اینکه کشور در چهار دهه گذشته همواره تحت تحریمهای متفاوت بینالمللی بوده, در یک ماه گذشته تحریمی بر علیه ایران اعمال شد که مشابه آن را تنها عراق پیش از اشغال در سال ۲۰۰۳ تجربه کرده است. اگر این مساله را در کنار بیکفایتی جمهوری اسلامی که سردمداران آن در بسیاری از موارد شرکای نخبههای کشورهای مرکز (برای استثمار یک کشور حاشیهای مانند ایران) هستند, بغرنجی وضع بیشتر مستلزم تامل برای فهم عمیق و سیستماتیک معضل پیش رو است تا با تبلیغهای ساختگی در اینجا و آنجا به راه افتادن.
فرض کلی این مطلب و نگاه به تکوین و کارایی و موفقیت یک جنبش ترقیخواه بر اساس دیدگاههای اندیشمند ایتالیایی آنتونیو گرمشی است. گرمشی موفقترین جنبشهای ترقی خواه اجتماعی را جنبشهایی میدید که با از میان برداشتن یک نظام و ساز و کار سیاسی اقتصادی قدیمی و ناکارآمد هژمونی خود را برای برقراری یک نظام جدید برقرار کنند.[۱] نظام هژمونیک نظامی است که جهت تسلط بر جامعه و کنترل آن تنها به شیوههای قهری اکتفا نکرده و در این راستا رضایت جامعه را نیز ساخته یا جلب کرده است. عبور جنبش سرمایهداری صنعتی و لیبرال انگلستان از مرحله فئودالیسم در اواخر قرن هجدهم و برپائی هژمونی سرمایهداری صنعتی در اوایل قرن نوزدهم یکی از مثالهای موفق نظام هژمونیک بر اساس مفهوم گرمشی است. جمهوری اسلامی یکی از مثالهای نظام غیرهژمونیک است که برای کنترل جامعه بیش از هر چیز متکی بر شیوههای قهرآمیز است. ایدئولوژی جمهوری اسلامی و گفتمان آن نه تنها برای جامعه ایران جذاب نبوده و قادر به کسب رضایت آنها نیست بلکه در بسیاری از موارد گفتمان تحمیل شده از سوی چهرههایی مانند احمدینژاد و احمد خاتمی و احمد جنتی و حتی آیتالله خامنهای اسباب تمسخر و خنده جامعه هم میشود. اصلیترین عنصری که به غیر هژمونیک بودن جمهوری اسلامی دامن میزند شیوه تولید آن و در نتیجه عدم موفقیت اقتصادی این نظام برای کسب رضایت جامعه و بسط ایدئولوژیک است.
از دیدگاه گرمشی یک جنبش ترقیخواه توسط مجموعهای از گروههای اجتماعی که آن را «بلوک تاریخی» مینامید شکل میگیرد. از این رو گرمشی جنبشهای متکی بر یک قشر از جامعه یا حتی یک حزب سیاسی را بیشتر «فرقهگرایی» و «غیرسیاسی» و در نتیجه غیر ترقیخواه و ناکارآمد میدید. یک بلوک تاریخی, مانند جنبش مشروطه ایران, مجموعهای از گروههای اجتماعی از جمله بازاریان و روحانیت و روشنفکران و سیاستمداران و فقرا و آسیب دیدگان شهری و دهقانان روستایی را زیر یک چتر و خواسته مشابه به گرد هم میآورد. اما ممکن است که این بلوک تاریخی به دلایل متفاوتی به سرمنزلگاه نرسیده و قادر به ایجاد یک تحول ترقیخواه نشود. یکی از عوامل رایج در کشورهای حاشیه دستاندازی کشورهای قدرتمند در این کشورها برای مقاصد امپریالسیتی خود است. آنچنان که جنبش مشروطه با دخالتهای انگلستان و روسیه در امور سیاسی و اقتصادی ایران نتوانست خواستههای خود را تحقق بخشد. گرمشی از این حالت به عنوان «انقلاب پسیو» یا یک تحول منفعل و عقیم یاد میکند. سرنوشت عقیم انقلاب مشروطه توسط قدرتهای جهانی و هژمونی آنها بر واقعیت سیاسی و اقتصادی و در نتیجه اجتماعی کشور تنها مختص به این جنبش نبوده و پس از آن اصلاحات رضا شاه و جنبش ملی کردن نفت ایران نیز به سرنوشتهای مشابهی ختم شد.
هویت هر یک از طیفهای سیاسی ایران و اقشاری که نمایندگی میکنند از طریق گفتمان این طیفها قابل تمیز است. گفتمان بسته به نوع دیدگاه هر طیف نسبت به معضلاتی که ایران گریبانگیر آن بوده و راهحلهای متصور شده برای این معضلات متفاوت است. این مجموعه گفتمانهای طیفهای مختلف سیاسی ایران است که در حالتی ایدهآل با یکدیگر پیوند خورده و در سقفی مشترک «گفتمان ایرانی» را شکل میدهند. از این رو تمرکز اصلی این مطلب بر پدیده گفتمان ایرانی و آسیبشناسی آن است. در ابتدا تنوع دیدگاهها از منظر تقسیمبندی کلی آنها به دو شاخه «فرهنگی» و «انتقادی» مورد بررسی قرار میگیرند. پس از فراهم کردن چارچوبی برای شناخت ماهوی دو دیدگاه کلی موجود در دایره گفتمان ایرانی واقعیت این گفتمان و ابزارهای پیشرو برای ساخت یا حذف گفتمانهای ایرانی مورد نقد و بررسی قرار میگیرند تا به این نکته تاکید شود که پذیرش گفتمان چپ در چارچوب گفتمان ایرانی امروزه یک ضرورت است و نه تنها دیدگاهی برخواسته از ایدئولوژی یا بستر روشنفکری.
دیدگاه «فرهنگی» در برابر دیدگاه «انتقادی»
از زمان مشروطه تا به کنون تولید محتوای روشنفکری در ایران همواره در فلکی میچرخیده که میتوان آن را در «دیدگاه فرهنگی» خلاصه کرد. صاحب نظرانی مانند عباس میلانی از این دیدگاه با انشعاب «سنت و مدرنیته» یاد کرده و از این منظر به آن انتقاد کردهاند. اما از آنجائی که خود در فلک دیدگاه فرهنگی هستند, نقد آنها نیز در چارچوب همین دیدگاه محصور میشود. نخستین نسلی که این دیدگاه و ابزارهای تحلیلی آن را وارد ایران کرد روشنفکرانی بودند که در اواخر قرن نوزدهم به ممالک غرب رفته و در آنجا درس خوانده و با تجربههای متفاوتی به کشور بازگشتند. در کنار آنها افرادی بودند که از جامعه روحانیت به دیگر ممالک اسلامی سفر کرده و ماحصل برداشتهای خود را همسو با گروه نخست وارد گفتمان رایج در ایران کردند. روشنفکران به فرنگ رفته ریشه معضلات ایران و عقب افتادگی آن را در نبود «فرهنگ سیاسی» دموکراتیک و فقدان آن در جامعه ایران جستجو کرد. گروه دوم که شخصیتهایی مانند سید جمالالدین اسدآبادی را در دایره خود داشت علت پسرفتگی همه جانبه کشور را در دوری از آموزههای اسلام جستجو کرد. اسدآبادی به همراه محمد عبدو مصری حتی ایدئوژی مبارزه با علوم انسانی به سود علوم تجربی و طبیعی را هم برای نسلهای اسلامگرای پس از خود به ارث گذاشت. او معتقد بود که برای پیشرفت میتوان از علوم تجربی و صنعتی غرب بهره جست اما علوم انسانی برای ممالک اسلامی علومی غیرضروری هستند چرا که اسلام در این زمینه کم و کاستی برای مسلمانان باقی نگذاشته است. هر دو گروه راه حل کلیدی پیشرفت را در از میان برداشتن سلطنت قاجار میدید. به این ترتیب که با رفتن حکام فاسد قاجار همه چیز درست میشود. این دیدگاه تا به امروز نیز به قوت خود باقی است.
دیدگاه فرهنگی تعریفی برای فرهنگ و حد و مرز آن به عنوان یک پدیده قائل نیست. بلکه کابرد «فرهنگ» و «معضل فرهنگی» در این دیدگاه به شکل یک «حقیقت بدیهی» به کار میرود. راه حل آن نیز همواره مبتنی بر مهندسی کردن جامعه است. به عنوان مثال رضا پهلوی در یکی از مصاحبههای اخیر خود عدم «به میدان آمدن» مردم به خیابانها را ناشی از «مشکل فرهنگی» کشور میداند. گزارشگر ورزشی جواد خیابانی به هنگام گزارش بازی پرسپولیس و کاشیما در ژاپن به کرات از «فرهنگ خستگیناپذیری ژاپنیها در تشویق» و حضور پرشور آنها در ورزشگاه یاد میکند. او برای اینکه تشویق کنندگان ایرانی از ژاپنیها یاد بگیرند به تکرار این مکررات اصرار داشته و پس از خستهشدن مستقیما از تماشاگران ایرانی خواست تا در تهران مانند ژاپنیها عمل کنند.
دیدگاه فرهنگی با تاریخ یک معضل و عواملی که آن را بوجود آوردهاند سر و کاری ندارد. شیوه مطالعاتی و استنباط این دیدگاه مبتنی بر «مثبت گرایی»[۲] است. اینکه در امتداد قرن نوزدهم و در پی دو شکست تحقیرآمیز از روسیه و یک شکست نظامی از انگلستان در افغانستان چه مناسبات سیاسی و اقتصادی از سوی این دو ابرقدرت وقت بر ایران تحمیل شد و این امر چه تبعاتی بر وضعیت اقتصادی و اجتماعی ایران در طول آن قرن و پس از آن داشت جایی در بررسیهای دیدگاه فرهنگی ندارد. اینکه استادیوم آزادی همواره دو برابر تماشاچیان ژاپنی در کاشیما تشویق کننده پرشور برای فینال یک بازی آسیایی در خود جای میدهد هم در این دیدگاه جایی ندارد. واقعیتی مانند اینکه در صد سال گذشته مردم ایران تنها چیزی که کم نداشتهاند «به خیابان آمدن» برای تعیین سرنوشت خود بوده است هم جایی در محاسبات این دیدگاه ندارد. در واقع دیدگاه فرهنگی برای دستگاه شناخت و استنباط خود از فکتهای تاریخی و رابطه دیالکتیک آنها با یکدیگر بهره نمیبرد.
دیدگاه فرهنگی بر خلاف دیدگاه انتقادی با سیستم و آن ظرف بزرگی که یک معضل را در بطن خود بوجود میآورد سر و کاری ندارد. در این دیدگاه فرد محصول یک سیستم ساخته و پرداخته شده نیست بلکه فرد محصول تصمیمهای درست و غلط خود است. یک انسان ثروتمند در این دیدگاه به خاطر زحمتهایی که کشیده و کاری که کرده ثروتمند شده و یک انسان فقیر در اثر تنبلی یا در مواردی جهالت خود فقیر است. از این رو راهحلهایی مانند «آموزش» و «فرهنگ سازی» و «آگاهی رسانی» به اقشار آسیب دیده که سیستم آنها را نا آگاه به ریشه مشکلات خود فرض کرده است راه حلهای مطلوب این دیدگاه است.
دیدگاه فرهنگی وضعیت موجود و ریشههای استثماری آن چه در قالب استعمار باشد چه در قالب جمهوری اسلامی را وضعیت بدیهی و چالشناپذیر میداند. در این مورد نیز بار مسئولیت نه بر دوش یک دستگاه و ساختار که بر فرد و افراد است. به عنوان مثال عباس میلانی هژمونی و حضور انگلستان در ایران را به سادگی هرچه تمامتر برای «حفظ منافع خود» در ایران قلمداد میکند حال اینکه مسئولیت پسرفت اقتصادی و سیاسی ایران بر عهده آن «پدر سوختهای است» که میرفت و جلوی انگلیسیها «خود شیرینی» میکرد و از آنها تقاضای تجزیه کشور را میکرد. اینکه انگلیسیها و دیگر قدرتهای استعماری همواره در ۵۰۰ سال گذشته از تاریخ استعماری خود بر همکاری برخی از نیروهای بومی اتکا کرده و استعمار در اماکنی که از وجود چنین نیروهایی برخوردار نبود را «گرانقیمت» و پر هزینه میدانستند جایی در تحلیل عباس میلانی از عقب ماندگی ایران در صد سال گذشته ندارد. چرا که چنین تحلیلی سیستماتیک است و ایران را در ضرف بزرگتر روابط و اقتصاد بینالملل و تاریخ این روابط بررسی میکند. در مثالی دیگر لیبرالهای اصلاحطلب داخلی بار مسئولیت را نه بر دوش ساختار جمهوری اسلامی و ضایعات اجتماعی که تولید میکند دانسته بلکه این بار بر دوش آن عده از «ساختار شکنان» یا «براندازانی» هستند که احتمالا ذاتا ساختار شکن به دنیا آمدهاند.
ویژگی غیر سیستماتیک دیدگاه فرهنگی و عدم چالشی که این دیدگاه نسبت به وضعیت موجود دارد در بسیاری از موارد با سلطهای که بر ایران حاکم است و خط مشی جمهوری اسلامی سازگار و بعضا با منافع آن تلاقی میکند. اینکه همایون کاتوزیان با دیدگاه لیبرال مشکل «فرهنگی» جامعه ایران را ریشه در تاریخ کهن و قبل از اسلام آن دانسته و آن را از آن زمان تا به کنون یک «جامعه کلنگی» میداند نه تنها یک ابزار شناختی درستی ارائه نمیدهد بلکه برای وضعیتی که جمهوری اسلامی سردمدار آن است نیز چالشی ایجاد نمیکند. در واقع هیچ چیز برای جمهوری اسلامی خوشایند تر از این نیست که به آن بگویی ریشه عقب ماندگی کشور در بیکفایتی و فساد سردمداران فعلی در شراکت تاریخی با شرکای بینالمللی آنها نیست, بلکه ریشه این مشکل در فرهنگ تعریف نشده مردم ایران است. جای تعجب هم نیست که مقالههای کاتوزیان ترجمه و در قالب کتاب جمعآوری شده و در وانفسای سانسور طاقتفرسای داخل کشور به شکلی گسترده چاپ و توزیع شده و نظریه ایشان به عنوان چیزی شبیه به کشف قرن تبلیغ شود.
نقطه مقابل «دیدگاه فرهنگی» «دیدگاه انتقادی» است. نگاه فلسفی, سیاسی, اقتصادی و در نتیجه اجتماعی این دیدگاه از مکاتب مارکسیستی, پسا مارکسیستی, نئو مارکسیستی و حتی پسا ساختاری و پست مدرن نشات میگیرد. این دیدگاه برخلاف دیدگاه فرهنگی که انسان را محصول تصمیمهای فردی خود میبیند, انسان را محصول یک ساختار فراتر از خود میبیند. معضلها در این دیدگاه همواره در بستر ساختار بوجود آمده و از این رو دیدگاه انتقادی بر کل سیستم و ساختار خرده گرفته و راهحلها را در اصلاح یا دگرگونی کلی ساختار (چه این ساختار در شمایل روابط و نظم بین الملل باشد چه در سطح خرد و ملی کشوری در حاشیه جهانی مانند ایران) جستجو میکند. طبیعی است که در چنین دیدگاهی تاریخ معضلها و ریشههای مادی و اقتصادی آن نیز برای شناخت معضل و حل آن مورد بررسی قرار گیرد.
دیدگاه چپ و انتقادی وضعیت موجود را به عنوان یک حقیقت بدیهی نپذیرفته و برای ضایعات سیستماتیک مانند نابرابری, استثمار, معضل محیط زیستی, امپریالیزم و غیره همواره چشم به جایگزینی بهتر دوخته است. از این رو, دیدگاه انتقادی دیدگاهی آرمانگرا است. به همان اندازه که دیدگاه فرهنگی مورد پسند ساختار جهانی و ملی است و در فلک همان ساختار کارایی خود را مییابد دیدگاه انتقادی خارج از این ساختار و حتی مورد غضب آن است. در نمونه ایران ساختار سیاسی مدرن عملا فقط یک دهه یک حزب سوسیالیستی مانند توده را تحمل کرده (آن هم بنا بر شرایط بی ثبات سیاسی در آن دهه) و پس از کودتای 28 مرداد این ساختار تا به امروز تاب جذب یا تحمل یک مجموعه سیاسی با رویکرد انتقادی را نداشته است.
بدون شک دو دیدگاه فرهنگی و انتقادی بیش از آنکه مکمل همدیگر باشند در برابر یکدیگر قرار میگیرند. اما ایجاد نسبتی از توازن بین این دو دیدگاه همواره انعکاس مثبتی در کشورهای سرمایهداری پیشرفته داشته است. به عنوان مثال ایتالیایی که گرمشی در دهه بیست میلادی از آن مینوشت ایتالیایی بود که بیشتر با «انقلاب پسیو» دست و پا میزد. ایتالیایی که فاصله مرکز و حاشیه آن به قدری زیاد بود که این کشور به یک شمال صنعتی و ثروتمند و جنوبی استثمار شده و عقب نگاه داشته شده تقسیم میشد. دیدگاه فرهنگی با صبغه ایتالیایی نیز بخشی از ایدئولوژی شمال برای استثمار جنوب بود. گرمشی در «معمای جنوب» به تفصیل از این ایدئولوژی که «فرهنگ» جنوبیها و «تنبلی» آنها را اسباب پسرفت ایتالیا میدانست صحبت کرده است.[۳] اما تنها گذر زمان بود که ثابت کرد مسیر پیشرفت ایتالیا و کم شدن فاصله وحشتناک مرکز و حاشیه در این کشور از آنچه که گرمشی میگفت میگذشت و نه از طریق «اصلاحات فرهنگی» و «آموزش» آنهایی که سیستم بر آنها برچسب جهالت میزد. گرمشی و جریان چپ ایتالیا سردمدار توزیع عادلانه تر ثروت و قدرت و توسعه در ایتالیا بودند. این جریان پس از رخت بر بستن نظام فاشیتی در ایتالیا همواره جزئی از بلوک تاریخی نیروهای ترقی خواه در این کشور بوده و هیچوقت به طور کامل از صحنه سیاسی در ایتالیا حذف نشده و نظام سرمایه داری ایتالیا همواره ظرفیتی از تحمل را برای این گفتمان و کارایی سیاسی آن تحمل کرده است.
از این منظر, این بخش از مطلب دو نکته عمده را یادآوری میکند: نخست اینکه دیدگاه فرهنگی و گفتمان لیبرال آن نمیتواند به تنهایی نماینده تمامی اقشار جامعه ایران که اغلب آن در حاشیه است باشد و از این رو یکه تازی این دیدگاه در عرصه سیاسی و گفتمانی نه تنها منجر به یک جایگزین ترقیخواه نشده بلکه این دیدگاه به تنهایی قادر به تشکیل دادن یک بلوک تاریخی برای ورود به مرحله جدید نیست. نکته دوم این است که برای ایجاد توازن در عرصه سیاسی ایران پذیرش گفتمان و کارایی سیاسی چپ در ایران که خود صدای مشروع حاشیه گسترده ایران است امری اجتناب ناپذیر به نظر میرسد.
واقعیت گفتمان کنونی و ابزار گفتمان
گفتمان چیره بر محافل ایرانی میتواند به شکل عمده به دو بخش داخل و خارج تقسیم شود. بخش داخلی و اصلی این گفتمان به دو بخش اصولگرایی غیر هژمونیک و اصلاح طلبی لیبرال که نقش جایگزین بخش نخست را ایفا کرده و به تنهایی خواهان تشکیل یک بلوک تاریخی عقیم است تقسیم میشود.
گفتمان اصولگرایی نماینده اقلیت کوچکی از جامعه ایران است. این گفتمان بدون احتکار سیستماتیک ابزار گفتمان مانند دستگاههای رسانهای و سیستم آموزش و پرورش و مستلزمات سرکوبگرانه و حذفی آن نمیتواند خود را به عنوان یک جریان رایج تثبیت کند. اساس و چارچوب این گفتمان مذهبی است و مانند دیگر شاخههای اسلام سیاسی فاقد بستر روشنفکری است. یکی از راهکارهای برون رفت از «بحران ایده» توسط این جریان اخاذی اصطلاحاتی از ایدهها و گفتمان چپ و در نتیجه لوث کردن آنها است. در این چرخه ایدئولوژیک است که به عنوان مثال یکی از روزها را در جمهوری اسلامی به عنوان روز مبارزه با «استکبار جهانی» نامگذاری کرده و روشنفکران تحمیلی مانند احمدی نژاد و عباسی و پورازغدی از «محرومین» و «مستضعفین» و «فقرا» یاد میکنند.
جایگزین فیالواقع این گفتمان در داخل کشور گفتمان اصلاحطلبی است. این گفتمان نه تنها به لحاظ ایدئولوژیک لیبرال بلکه مانند همقرین خارج از کشوری خود در بسیاری از مواقع لیبرال مفرط است. به این صورت که نگاهها و رویکرد آن نه به سمت واقعیتها و نیازهای بومی جامعه ایران بلکه جهت خودنمایی برای غرب است. شاخصه این چرخه «هرچه به مرکز جهانی و ایدئولوژی آن نزدیکتر مقبولتر» است. از سری معضلهایی که این جریان میآفریند احتکار «ادعای دموکراسی» است. به این شکل که این جریان بیش از دیگران داعیه دموکراسی و تکثرگرایی را دارد اما خود تنها مجموعهای برای سرکوب کردن مجموعههای پایین تر در هرم طیفهای سیاسی ایرانی است.
بدون شک اصلاحطلبان مورد سرکوبهای متعددی از سوی جریان اصولگرای حاکم واقع شدهاند اما با همان ساز و کار و امکاناتی که دارند به سرکوب فکری و گفتمانی دیگر طیفهای حاشیهای تر بخصوص گفتمان چپ میپردازند. طیف روشنفکر این جریان حتی به شکلی مبالغ به سرکوب ایدههای چپ میپردازد. کمتر مناظرهای از صادق زیباکلام یافت میشود که حتی وقتی طرف مناظره او یک روحانی یا شخصی از طیف اصولگرا باشد بدون شیطان سازی گفتمان چپ مناظره خود را آغاز نکرده تا از ایدههای لیبرال خود دفاع کند. شگردهای این رویکرد معمولا تنزل کلیت گفتمان چپ به یک مفهوم شیطانی مانند «کره شمالی» «استالین» و یا مفهومی لوث شده از «چگوارا» است. شگردهای ایدئولوژیک این رویکرد حمله فکری با برچسبهای از پیش طراحی شده به شخصی است که در اتاق مناظره حظور ندارد. مصطفی تاجزاده و رویکرد حذفی او نسبت به گفتمان چپ میتواند نماینده دیگری از طیف روشنفکر اصلاحطلب باشد. در این شگرد یک ادعا به شکلی جسته و گریخته از سوی گفتمان چپ ذکر شده و بدون پاسخ دادن به آن ادعا تاج زاده به ضرورت رویکرد لیبرالی اقتصاد و تبیین آن میپردازد تا دیگری خود فیالبداهه به عنوان جایگزین ادعای نخست جلوه کند.
در نهادهایی مانند بخشهای علوم انسانی در دانشگاههای بزرگ کشور که رویکرد کلی به سمت نگرش لیبرال یا همان «توسعه سیاسی» است یک دانشجو به سختی میتواند با نظریهای پسا مارکسیستی از هابرماس, کاردوسو, گالتونگ یا ژیژک کار کند. کار کردن با نظریههای کلاسیک مارکسیستی یا نخستین نسل پسا مارکسیستی مانند لنین, تروتسکی, گرمشی یا روزا لوگزامبورگ که دیگر جزو محذورات و ممنوعات همان اساتید لیبرالی است که در دانشگاههای پایتخت و غیره مشغول به کار هستند. اگر دانشجوی چپ نگونبخت دختر هم باشد که میبایست جور سوء استفاده, اخاذی و پیشنهادهای جنسی را هم بکشد. در یک کلام, عرصه علمی به روی گفتمان چپ به صورت شبه تام تنگ است. رسانههای اصلاحطلب و کارگزار حتی بیش از رسانههای اصولگرا به گفتمان چپ حمله کرده و در پارهای از موارد حتی گرای اطلاعاتی داده و خواهان تطهیر دانشگاهها از آنچه که خود «جریان نئو چپها» مینامند هستند. شرایط وقتی بغرنجتر میشود که حتی احزاب اصلاحطلبی که در چارچوب جمهوری اسلامی اجازه موجودیت پیدا کردهاند نیز علی رغم ادعای تکثرگرایی تحمل هرگونه نشانهای از گفتمان یا موجودیت چپ را در گردونه خود جرم دانسته و با نگرشی حذفی با آن برخورد میکنند. اینکه وحشت جریان اصلاحطلب از جریان چپی که وجود خارجی ندارد تا به این حد زیاد است که سیستماتیک خواهان خفه کردن آن در نطفه است خود بیان کننده این امر است که گفتمان و جریان چپ بر خلاف جریان اصولگرا قابلیت جایگزینی گفتمان اصلاحطلب و لیبرال را در ایران دارد.
از دو طیف موجود در داخل کشور که بگذریم به طیفهای سیاسی خارج از کشور میرسیم. شاخصه بارز طیفهای سیاسی خارج از کشور در این است که مجموعه یا نهادی که به عنوان بخشی از یک بلوک تاریخی و بومی که بتواند به شکلی مستقل در داخل تاثیرگذار باشد وجود ندارد. حتی مرز بین فعالیت سیاسی و رسانهای و پژوهشی نیز میان فعالیت این طیفها کمرنگ است و اغلب مشخص کردن و تمییز هر کدام از فعالیتهای فوقالذکر از همدیگر دشوار مینماید. طیفهای سیاسی خارج از کشور بنا بر دلایل متعدد از جمله پرورش یافتن در محیطی خارج از جامعه ایران و رو در رو شدن با چالشهای آن محیط در برابر هزینههایی که کشورهای هژمونیک یا رقیب با ایران میکنند آسیب پذیر بوده و بیشتر در هیبت پیاده کردن سیاستها و گفتمان آن کشورها و اهداف آنها ظاهر میشوند تا اعمال آنچه که نیاز بومی جامعه ایران باشد یا آنچه که برای فردای این جامعه بهتر است.
صحبت از گفتمان و ضرورت حیاتی آن در یک جو دموکراتیک در بین طیفهای تشکیل دهنده موزائیک سیاسی ایران بدون در نظر گرفتن ابزار گفتمان امری عبث و بیهوده است. رسانه و سیاستهای گردانندگان آن بدون شک در درجه نخست اولویتها برای ساخت و مخابره یک گفتمان است. در رابطه با روند احتکاری, سرکوبگرانه و در نتیجه حذفی داخل کشور به اندازه کافی در سطرهای فوقالذکر صحبت شد. اما رسانههای تحت کنترل جمهوری اسلامی و در کل قدرت رسانهای این نظام غیر هژمونیک قابلیت رقابت با امپراطوری رسانهای غرب و حتی همپیمانان خاورمیانهای آن مانند عربستان سعودی را ندارد.[۴]
یکی از معضلات گفتمان ایرانی مالکیت غیر ایرانی تمامی رسانههای صوتی و تصویری فارسی زبان خارج از کشور است. این سیاستهای کشورهایی مانند آمریکا, انگلستان, آلمان, فرانسه و هلند و غیره در قبال ایران است که اقتضا میکند در چه زمان و تا چه حد گفتمان لیبرال متجلی شده در اصلاحطلبان داخلی و سلطنت طلبان و ملی گرایان خارجی از یک سو و هر از گاهی خشونت طلبان و تجزیه طلبان از سوی دیگر دیالوگ ایرانی را نمایندگی کنند. در موازات این امر نیز برنامههای متعددی که خود نسخههای ترجمه شدهای از برنامههای غربی هستند تهیه شده تا با رویکرد «فرهنگسازی» و «آموزشی» و به شکلی وسیع به مخاطب ایرانی در حاشیه جهانی القا شوند. بودجه و در نتیجه کانالهای فارسی زبان عربستانی نیز با پیوستن به لیست فوقالذکر خود پدیده جدیدی را به جامعه رسانهای, فکری و سیاسی ایران تحمیل کردهاند. تلویزیونی مانند ایران اینترنشنال میتواند به عنوان ارتجاعیترین رسانه جدید خارجی در بین دیگر رسانهها ارزیابی شود. این تلویزیون نه با تغییر استراتژیک سیاستهای عربستان در قبال ایران و خاورمیانه بلکه به عنوان یک تاکتیک در این راستا راه اندازی شد. این تلویزیون نه به جای تلویزیونهایی مانند کلمه و الوصال که با تفرقه پراکنی مذهبی یک پروژه پاکسازی نژادی را تبلیغ و دنبال میکنند و نه به جای تلویزیونهایی که با بودجه عربستان خشونت و تجزیهطلبی را در ایران تشویق و دنبال میکنند بلکه در کنار آنها ساخته و راه اندازی شد. ایران اینترنشنال حملات منظم تروریستی با ماهیت سلفیگری (مانند حمله اهواز و چابهار) را به شکلی شسته و رفته و با مجریهای کروات بر گردن «عادی سازی» میکند. تا آنجائی که مساله هدف قرار دادن ایران باشد, عربستان قادر به انجام دادن چنین اعمالی در نظم کنونی بینالملل است. تا قبل از ایران اینترنشنال روزنامههای عربستانی مانند الحیات و الشرق الاوسط که از لندن چاپ میشوند در چند سال گذشته به کرات پروژههای تطهیر نژادی بر علیه ایران را تبلیغ کرده و در پروسه شیطانسازی خود با مفاهیم سربستهای مانند «صفویان» «روافض» «مجوس» «فرس» و غیره ویژگی انسانیت را از ایرانیها زدودهاند. استراتژی عربستان در قبال ایران تضعیف و از میان بردن رقیب سیاسی حاکم بر ایران یعنی جمهوری اسلامی «با هر وسیله» است. ولو اینکه این وسیله هدف قرار دادن تمامیت ارضی ایران و سوریهای کردن این کشور باشد.
سه نکته عمده را میتوان از پروسه گفتمانسازی رسانههای غیر ایرانی استنباط کرد:
نخست اینکه در نتیجه اولویتهای سیاسی کشورهای مالک این رسانهها و حامیان مالی آنها, گفتمان مهندسی شده در فضای این رسانهها خارج از نیازهای بومی اقتصادی و سیاسی جامعه ایران شکل میگیرد.
نکته دوم اینکه نه تنها حاشیه وسیع جامعه ایران در فضای این رسانهها نیز بدون صدا و نماینده است بلکه نیازهای این حاشیه و مسائل سیاسی اقتصادی اقشاری مانند کارگران, زنان, کودکان کار و خیابان و غیره نیز همانند فضای داخل کشور مورد استفاده ابزاری قرار میگیرد.
نکته سوم نیز در این خلاصه میشود که از دل چنین فضایی یک بلوک تاریخی و جنبش ترقیخواهی که توسط مجموعهای از گروههای اجتماعی و با اتکا بر نیازهای بومی و شرایط سیاسی و اقتصادی جامعه ایران در سیستم جهانی جایگزینی را برای وضعیت موجود در ایران تشکیل دهد بیرون نمیآید.
شرح مختصر فوق الذکر در رابطه با گفتمان ایرانی و ابزارهای آن در حالی است که اکثریت جامعه ایران را حاشیه این جامعه شکل میدهد. لیبرالیزم یا در اصل شق امروزی آن یعنی نئولیبرالیزم ایدئولوژی حاشیه و اقشار آسیب پذیر در ساختار هرمی جوامع بشری از جمله جامعه ایران نیست. این ایدئولوژی متعلق به اقلیت مالکین خصوصی و نخبههای کنترل کننده اقتصاد و منابع آن است. در کشورهای توسعه یافته که سرانه درآمد ملی آنها چندین برابر جامعهای مانند ایران است نئولیبرالیزم میتواند قابلیت تحمل خود را از سوی بخش گستردهای از جوامع غربی حفظ کند. راهکارهایی مانند افزایش حقوق اقشار کم درآمد یا اعطای وام به شکلی گسترده به طبقه متوسط هم در این جوامع جواب داده و هم نخبههای حاکم در این کشورها و سیستم اقتصادی آنها قادر به اعطای چنین وامهایی هستند. هیچ کدام از این گزینهها و گزینههای دیگری که در جوامع توسعه یافته رایج است بر روی میز جامعه امروزی ایران نیست. به شکلی خلاصه, نئولیبرالیزم نه ایدئولوژی اقشار آسیب دیده است و نه ادعایی در این زمینه دارد. بلکه در ایدئولوژی این مکتب هرگونه پرسشگری در رابطه با توزیع عادلانه تر ثروت با اصطلاحات و رویکرد متضادی مانند تهمت تعریف نشده «کمونیزم» سرکوب میشود. از این رو تصادفی هم نیست که از هر ده کلمه روشنفکران لیبرال ایرانی مانند تاجزاده و زیبا کلام یا حتی شخصیتهایی مانند رضا پهلوی یکی از آنها هم سیستان و بلوچستان یا خوزستان یا کردستان یا حتی حاشیه طاقت فرسای خود تهران هم نیست.
استفاده ابزاری از وضعیت کارگرانی مانند کارگران نیشکر هفت تپه و فولاد خوزستان که مطالبات آنها از افزایش حقوق به چیزی مانند رفع «گرسنگی» تنزل کرده است نیز دردی از دردهای کلیت ایران دوا نمیکند. نماینده فیالقوه حاشیه گسترده ایران جریان چپ و گفتمان آن است. کما اینکه مسئولیت کانالیزه کردن خواستههای این حاشیه به سمت یک گفتمان و ارائه آن در سطوح تصمیمگیری کلان در سیستم سیاسی و اقتصادی ایران نیز بر عهده همین جریان است. استفاده ابزاری از حاشیه جامعه ایران تنها جامعه را چند قدم به حالت انفجاری آن نزدیک میکند. با نبود یک بلوک تاریخی که از دل تمامیت جامعه ایران برخواسته و اقشار مختلف آن را نمایندگی کند ایران یکبار دیگر در معرض تغییرهای تحمیل شده از خارج از مرزها قرار میگیرد. هیچ کدام از این تغییرات در طول تاریخ به سود جامعه ایران نبوده و این بار نیز چنین تغییری چه در اثر فشارهای طاقت فرسا و تحریمات اقتصادی و سیاسی باشد و چه در اثر جنگهای مستقیم یا نیابتی، ایران را تا سراشیب گسست تمامیت ارضی یا جنگ تحمیلی داخلی نیز سوق میدهد.
در چنین فضایی تکثرگرایی نه یک ادعا و عنوان برای یک مجموعه سیاسی خاص بلکه ضرورتی ملی است. ضرورت پذیرش گفتمان چپ در کالبد گفتمان ایرانی برای نمایندگی اقشار وسیعی از جامعه ایران و سامان دادن به وضع اجتماعی و اقتصادی و سیاسی بغرنج آنها از ضرورت حفظ جامعه ایران و ساختن فردایی بهتر برای این جامعه بر میخیزد. اینکه برای فردای ایران و با توجه به نیازهای بومی جامعه این کشور چه مدل سیاسی و اقتصادی مورد نیاز است کار گروههای مختلف اجتماعی ایران از جمله جریان چپ این جامعه است و نه قدرتهای هژمونیک جهانی و همپیمانان منطقهای آنها که هر کدام سابقه استثماری دیرینهای در صد سال گذشته ایران داشتهاند. اینکه در کنار حرکت به سمت اقتصاد سرمایهداری که خواسته نیروهای لیبرال ایرانی است میتوان به مدلی پیوندی فکر کرد که با اعمال برنامههای توسعه گوناگون حاشیه ایران را نیز به مرکز آن نزدیکتر کرد باز چالشی است که گفتگوی جریانهای متفاوت جامعه با یکدیگر از جمله جریان لیبرال و چپ را میطلبد.
———————————
[1] Gramsci, A. 1971. Selections from the Prison Notebooks. Quintin Hoare and Geoffrey Nowell Smith (ed). London: Lawrence and Wishart.
[2] Positivist
[3] Gramsci, A. 1994. Some Aspects of the Southern Question. Richard Bellamy (ed).
[4] برای اطلاعات بیشتر در رابطه با تاریخچه امپراطوری رسانهای عربستان در خاورمیانه رجوع شود به «داعش: خاورمیانه در آتش جهادگرایان» پورحمزاوی, کریم, 2015, نشر نوگام, لندن