یک پیش فرض در خصوص تلائم دین و حکومت از ناحیه قاریان رسمی و بسیاری از فقهاء وجود دارد؛ اینکه دین یعنی خوبی و پاکی و اگر در کنار سیاست قرار گیرد و همپوشان با سیاست عمل کند، حکومت را به سوی خوبی و تعالی و سر منزل موعود رهنمون میکند و چون پایه و اساسِ دین، متن مقدس است و از آنجا که متن مقدس از جانب خدا بر پیامبر نازل شده و سخن خدا برای همهی زمانها و مکانها و بهصورت ثابت و ابدی راهنمای نظر و عمل مومنین در همهی ساحات و عرصهها میباشد و دین علاوه بر عبادات در خصوص سیاست و اقتصاد و حقوق، قوانین و مقررات پیام و تکلیف دارد لذا بهطور ناگزیر در زمان غیبت امام زمان، لازم میآید تا کسانی جهت اجرای احکام و اصول شریعت این وظیفهی خطیر را برعهده گیرند و بر همین اساس، چه کسی صالحتر و شایستهتر از فقهاء بعنوان جانشینان پیامبر و امامان که آگاه به مبانی شرع بوده و قادر خواهند بود تحت عنوان اجرای احکام شریعت حکومت را در اختیار گرفته و به اجرای احکام و قوانین مندرج در متن مقدس پرداخته و به اجتهاد در این قلمروها بپردازند.
این تصور که دین یعنی خوبی و تلائم سیاست و دیانت موجب تعالی سیاست و بالتبع جامعه میشود و چون متن مقدس بصورت ثابت و ابدی حامل نظام سیاسی، اقتصادی، حقوقی و مشتمل بر قوانین و مقررات میباشد و لازم میآید تا در زمان غیبت به وسیلهی عدهای که شناخت ازاحکام شریعت دارند اجرا و اِعمال گردد و بدین وسیله جامعه را اخلاقی، الهی و متعالی سازند، صرفا در وادی خیال خوش مینشیند ولیکن وقتی به مرحلهی عمل و در مقام ظهور و تحقق میرسد و قرین واقعیتهای اجتماعی و منطق قدرت میگردد امتحان خود را بسیار بد پس داده و میدهد. در تاریخ تجربههای بسیاری از این رویکرد خام اندیشانه وجود داشته و دارد که به جای آفریدن بهشت و اخلاقی سازی جامعه جهنم آفریدهاند، جنگهای صلیبی، دستگاه تفتیش عقاید در قرون وسطی، جنگهای مذهبی فیمابین کاتولیکها و پروتستانها که پس از کشته و مجروح و آواره و بیخانمان شدن هزاران هزار نفر نهایتا به عهدنامه صلح وستفالی منجر شد، جنگهای مذهبی فی مابین دیگر مذاهب و فرقهها، ظهور گروههایی چون القاعده، طالبان، داعش و... از این رویکرد نشأت میگیرد، شاید به تعبیری بتوان گفت که قریب به اتفاق حکومتها و گروههایی که چنین ادعایی دارند در عالم واقع، نه در ذهن و خیال، با چنین وضعیتی روبرو بودهاند. اگر دین به زعم آنان به معنی خوبی است چرا در طول تاریخ این همه جنایت به نام دین آفریده شده است و اگر مشکل از دین نبوده و ریشه در تلقی و قرائت خاصی از دین دارد چرا سایر قرائتها حتی از خود دین سرکوب و به حاشیه رانده شده و میدان و مجالی برای ظهور و بروز نمییابند تا رویکرد و دیدگاه خود را به صورت آزاد و برابر مطرح کنند؟
مسئله بنیادین این است که بطور اخص درک، جهانبینی، پرسشها، ترجیحات، نیازها، دغدغهها، مناسبات مردم عصر پیامبر و بطور اعم مردمان ماقبل تجدد غیر از مردم این عصر بود، آنان در عصر تکلیف، تعبد، تقلیید زندگی میکردند، ساختارهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ساده، جامعهای مبتنی بر همبستگی مکانیکی و قبیلهای داشتند، تقسیم کار به معنی جدید ایجاد نشده بود، جهان آنان اسطورهای بود و نظم ثابت طبیعی بر جامعه حاکم بود، بدنبال راز و رمز و تفسیر جهان بودند نه تغییر جهان، روش حکومت حاکم سالاری بود نه مردمسالاری و حاکمان مظهر حاکمیت الهی و سایه خدا و دارای فره ایزدی و تجلی اقتدار ملی یا امت بودند و خود را صاحب حق ویژه و شایستگی برای حکومت میدانستند و مردم رعیت محسوب و مکلف به اطاعت و تبعیت بودند، پرسش بنیادین این بود که چه کسی حکومت کند نه اینکه چگونه میشود حکومت کرد و تحت چه ساختار و با چه سازوکاری میتوان بدیها و زشتیهای قدرت را تقلیل داد و هر چه بیشترقدرت را انسانی ترساخت؟ برخلاف اینکه در دنیای جدید دینداری و عدم دینداری حق مردم تلقی میشود در دنیای قدیم مردم مکلف به دینداری بودند، تحمل و مدارا، پلورالیسم یا کثرت گرایی معرفتی، فلسفی، دینی، سیاسی و ... مطرح نبود، دموکراسی، حق انتخاب، تفکیک قوا، مجموعهی آزادیهای اساسی، حقوق بشر و حقوق شهروندی، جامعه مدنی، حق مشارکت درتعیین سرنوشت در همهی ابعاد و ساحات حیات فردی و اجتماعی، فرصتها و امکانات برابر، آزادی و کرامت برابر، رفع تبعیضهای دینی، قومی، ملی، جنسی، زبانی، مذهبی و...اساسا هنوز تولد نیافته بودند و قس علی هذا.
اما امروز نه دغدغههای ما دغدغههای آن عصر است، نه دانش و معرفت ما دانش و معرفت آن عصر و نه افق دید ما و نیازها و ترجیحات و پرسشها و مناسبات و ساختارهای ما با آن عصر نسبت، قرابت و شباهتی دارد، بطور کلی زیست جهان ما با گذشته تفاوت شگرفی نموده است. حال با این تفصیل اگر تعریف سیاست، عدالت، اقتصاد، فرهنگ، قوانین و مقررات و... را نزد گدشتگان تمام شده تلقی کرده و منحصر به آن دوره بدانیم و رشد و تکامل و انقلابهای فکری، هنری، صنعتی، تکنولوژی، اطلاعاتی و سبک زندگی را نادیده بگیریم، صرفنظر از اینکه سازوکارهای دوران طفولیت بشر را به دوران بلوغ و رشد آنان تعمیم دادهایم و به مبارزه با اراده و خواست خدایی برخاستهایم که جهان را بر مدار و محور رشد و تکامل آفریده است نه ثبات و جمود، مضافا به تمسخر خویش نیز همت گماشتهایم، همچون انسان اولیه ایی که به عصر مدرن پرتاب شده باشد، چه خواهد شد؟ لذا چاره کار نه در بازآفرینی دغدغهها، پرسشها، مناسبات، ترجیحات، الزامات، آگاهی و معلومات آن عصر در زمان و جهان کنونی است که البته امکان هم ندارد مگر به ضرب زور و با توسل به خشونت، بلکه چاره کار در درک و استنباط امروز ما از حقیقت، عدالت، برابری، آزادی و... و سامان یابی جامعه بر درک، تحلیل، استنباط و تعریف اکنون ما از همه چیز نهفته است.
اینکه قرآن فرجام قوم ثمود را از پای در آمدن به واسطه زلزله معرفی میکند (۷۳ تا ۷۸ اعراف) و یا اینکه عنوان میدارد بر قوم لوط بارانی از سنگ فرو بارید و کشته شدند (۸۰ تا ۸۴ اعراف) و یا اهل مدین که تکذیب شعیب کردند و سرانجام با زلزله نابود شدند (۸۵ تا ۹۲ اعراف) و بسیاری دیگرهمگی حاکی از آن است که مردم آن عصر قدرت تحلیل عقلانی و علمی نسبت به رخدادها و پدیدهها و موضوعات نداشتند و درک، فهم و تجزیه تحلیل آنان از اتفاقات، موضوعات و رخدادها و پدیدهها بسیار ساده و ابتدایی بود. لذا کاری که پیامبران کردند این بود که به ارتفاع و ارتقاء فهم انسانها مبادرت ورزیده و پدیدههای طبیعی همچون زلزله، سیل، طوفان، کسوف، خسوف، رعد و برق، آتشفشان و بسیاری دیگر را که مردم آن عصر به خدایان نسبت داده و از آنان یاری میخواستند تا آسیب کمتری را متحمل گردند را معطوف به خدای واحد نمایند نه از خدایان و برای فهم این پدیدهها و رهایی از این رخدادها و بلایا و کاهش آسیبها عقل خود را مرجع تلقی نمایند، نه اینکه گناه و ربا و بی حجابی و ... باعث زلزله و سیل و طوفان و آتشفشان گردد.
دیگر اینکه تعیین حدود، دیات، قصاص عضو یا نفس، اعدام، بیعت، شورا، ارث، بیع، عقود و ایقاعات، نکاح، طلاق، شهادت و ...برای این نبود که این احکام ثابت و ابدی تلقی شوند بطور مثال آیاتی چون آیه ۲۲ سوره نساء که عنوان میدارد «زن پدر را نباید به نکاح در آورید الا آنچه از این پیش (در زمان جاهلیت) کردهاید زیرا کاریست زشت و مبغوض خدا» و یا آیه ۲۳ سوره نساء «حرام شد بر شما ازدواج با مادر و دختر و خواهر و عمه و خاله و دختر و برادر و دختر خواهر و مادران رضاعی و خواهران رضاعی و مادر زن و خواهر زن و ...» و یا آیه ۲۵ سوره نساء «در خصوص ازدواج با کنیزکان» و یا آیه ۲۴ سوره نساء «نکاح زنان محصنه(شوهردار) نیز بر شما حرام است مگر آن زنان که متصرف و مالک شدهاید (در جنگها) و ...» و یا آیه ۱۹ سوره نساء «ای اهل ایمان برای شما حلال نیست که زنان را به اکراه و اجبار به میراث گیرید و ...» و یا آیه ۵ سوره توبه «در خصوص ماههای حرام» و بسیاری دیگر از این آیات که برای قوم عرب، آن هم عرب هزارو اندی سال قبل نازل شده بود، آیا با فهم، دانش و درک مردمان این عصر هیچ نسبت و انطباقی دارد و امروز نباید متروک، منسوخ و بلاموضوع محسوب گردد؟ آیا خطاب این آیات به اعراب جاهلی نباید ما را به این نتیجه برساند که موضوعاتی چون قصاص، قتل و اعدام، ارث، حدود، دیات، معاملات، بیعت و سیاست و ... هم برای زمان و مکان و انسانهای مشخصی در برههای از تاریخ بوده است نه برای همه قرون و اعصار؟ این قوانین و بعضی دیگر از آیات اگر ثابت و ابدی است چرا خطاب وتوجه آن به مردمان بدوی و متجاوز و بی اخلاق زمان اعراب جاهلی بوده و امروزه دیگر مشمول مرور زمان شده و اگر بر اساس مقتضیات و نیازها و فهم مردم آن عصر است چرا آن را ثابت و ابدی تلقی میکنیم؟
این رسوم قطعا متعلق به عرب جاهلی بوده که قرآن آنها را نسخ کرده، حال آیا این اعمال (ازدواج با زن پدر، ازدواج با موارد مطرح شده در آیه 23 نساء، ازدواج با زنان شوهردار، به میراث گرفتن زنان به اجبار و اکراه و...) درآن عصراساسا نزد سایر اقوام و ملل موضوعیت و مصداقی داشته و در عصر کنونی و در جهان مدرن کسی این اعمال شنیع و وقیحانه را انجام میدهد تا آن آیات همچنان به قوت خود باقی باشند؟ آیا ماههای حرام که متعلق به مناسبات قبیلهای و عشیرهای شبه جزیره عربستان بوده که اقوام به بدلیل وضعیت جغرافیایی و کمبود منابع و فرصتها همواره در جنگ و ستیز بودند، در عصر کنونی با حاکمیت قانون و حکومتهای منتخب و نیروی پلیس و ارتش و روابط و مناسبات منطقهای و جهانی از وزن و وجاهت برخوردار است؟ آیا مخاطب این آیات صرفا اعراب جاهلی نبودند؟ آیا رواست که فهم و درک و دانش مردم این عصر را با اعراب جاهلی برابر بدانیم؟ آیا این آیات زمانمند و متعلق به یک حوزه جغرافیایی نیست؟ حال چرا باید آنها را ثابت و ابدی تلقی کنیم؟ آیا امکان دارد که فهم انسان از همه چیز در تغییر و تکامل باشد اما فهم از دین ثابت و بدون تغییر باقی بماند؟ آیا اصلا امکان دارد انسان تغییر کرده و تکامل یابد و از جهان کودکیاش فاصله بگیرد و بزرگ شود اما همچنان کودکانه زندگی کند و سئوالات و دغدغهها و جهانبینی و پرسشهایش همان پرسشهای زمان کودکیاش باشد؟ آیا اینکه کودک به مرحلهی رشد و بلوغ نرسد جای بالیدن دارد؟ در این صورت نباید او را بیمار تلقی و به پزشک مراجعه کنیم؟ آیا دین با انسانها بزرگتر نمیشود؟
باری، تاریخ مسلمانان تاریخی مقدس نیست اینکه قرآن میگوید «انا بشر مثلکم» من بشری هستم مثل شما، یعنی بشری دیدن و نه قدسی دیدن تاریخ مسلمانان، تاریخی که عوامل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فکری و فرهنگی و ... بسان دیگر جوامع آن را پیش برده و میبرند.
آنچه لازم است بدانیم این است که درهم تنیدگی سیاست و نهاد دین باعث میگردد تا از مواهب و مناصب و منابع و ثروتهای عمومی به سود منافع خصوصی و گروهی افراد سوءاستفاده گردد، زیرا عرصه عمومی متعلق به همهی شهروندان بدون تبعیض جنسیتی، عقیدتی، دینی، قومی، زبانی، مذهبی و ... صرفنظر از تفاوتهایشان است. به همان صورت که تبدیل ثروت خصوصی به نفوذ سیاسی و امتیازهای اجتماعی امپریالیسی است به همان صورت نیز تبدیل دین، مذهب و یا هر ایدئولوژی دیگری به نفوذ سیاسی و امتیازات اجتماعی صبغه وسرشت امپریالیستی مییابد. لذا دین نباید سبب ساز حق ویژه و امتیازات اجتماعی و ایجاد موقعیت و نفوذ سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به نفع عدهای خاص گردد به همین دلیل، پدیدههای اجتماعی همچون دین، سیاست، اقتصاد، فرهنگ و ... نباید در مالکیت عدهای قرار گیرد زیرا ماحصل تصرف و مالکیت عدهای بر پدیدههای اجتماعی و بین الاذهانی به تمرکز و انباشته شدن قدرت، ثروت، منزلت در یکسو وتبعیض و محرومیت دیگر نیروها و بازیگران اجتماعی در سوی دیگر میگردد. لذا همچنان که در اسلام دستگاه و طبقهای به نام نمایندگان خدا و مفسران رسمی متن مقدس و دین همچون مسیحیت خاصه مذهب کاتولیک نداریم، به همین ترتیب هم، هیچ فرد یا طبقهای بصورت انحصاری نماینده خدا در حکومت و قانونگذاری نیست چرا که انحصار همواره طبق تجربههای تاریخی و آموزههای متون مقدس به دیکتاتوری و فرعونیت مبدل میشود.