پراکندگی مخالفین حکومت جمهوری اسلامی، که به سختی میتوان همه آنها را رسما اپوزیسیون این حکومت نامید، واقعیت پوشیدهای نیست. واقعیتی که حتی در میان جریانات و نیروهای سیاسی که راهبرد نسبتا مشابهی نیز پی میگیرند، بهخوبی دیده میشود. برای نمونه، نیروهایی که خواهان عبور از تمامیت نظام جمهوری اسلامی و برانداختن طرح و نظامی کاملا نوین میباشند، جریانات سیاسی که مرز مشخصی با اصلاحطلبان دارند، در طیف بسیار وسیعی قرار میگیرند. طیف و دامنهای اما بسیار پرگسل از انواع نظامهای سیاسی جانشین جمهوری اسلامی، و با راهکارهای بسیار متنوع و متفاوت برای دست یابی به این هدف. حتی در میان مخالفینی که خواهان عبور مسالمتآمیز از حکومت اسلامی و برقراری یک جمهوری دموکراتیک و سکولار هستند نیز اختلافات بسیاری دیده میشود، مخالفینی که بطور رسمی در بیش از چهار گروه سیاسی گرد هم آمدهاند. در میان براندازانی که حکومت مطلوب خود را پادشاهی سلطنتی اعلام میکنند نیز اختلافات بسیاری دیده میشود و این دسته از مخالفین را نیز میتوان در گروهها و احزاب با نامهای مشابه هم پیدا کرد.
شاید این پراکندگی یکی از نشانههای دموکراسی و رشد در عصر مدرن تعبیر شود، همانطور که ما شاهد وجود گرایشات بسیار متنوع سیاسی در کشورهای دموکراتیک غربی و ظهور احزاب کوچکِ حتی چند نفره هستیم. در این استدلال ظاهرا فرض بر این است که دمکراسی هدفی است که از طریق تنوع افکار و روشهای سیاسی گوناگون تحقق مییابد. در واقع همانطور که از مطالعه نشانهها و نمودهای بیرونی یک پدیده میتوان وجود آن پدیده را اثبات کرد، وجود تنوع افکار و روشها نیز میتواند دلیل محکمی بر واقعیت دمکراسی و نشانهای از رشد باشد.
اما اگر با مطالعه عمیقتر مشخص گردد که اصولا تنوع و چندرنگی، ذاتی و طبیعی یک شرایط خاص هستند و عارضی و ثانویه نیستند و برای دستیابی به یک هدف مشخص بهوجود نیامدهاند؛ آیا باز هم میتوان گفت که این پراکندگی نشانهای از وجود دموکراسی و یا حتی علامت رشد و تکامل مخالفین جمهوری اسلامی است؟
پاسخ نگارنده به سوال فوق منفی است زیرا تنوع افکار و چند رنگی از جمله واقعیتهای غیر قابل انکار شرایط طبیعی انسانی میباشند، همانطور که قبل از اینکه اصولا سخنی از دموکراسی و رشد در میان باشد، طبیعت و زندگی بشری همواره متنوع و رنگارنگ بوده است. در واقع میتوان گفت که دموکراسی فقط یک روش مدرن است که توسط بشر در یک صد سال اخیر اختراع و تنظیم شده تا این تنوع و چندرنگی ذاتی را بهتر بتواند اداره کند.
اما مطالعه طبیعت و زندگی بشر واقعیت ذاتی دیگری را برای ما آشکار میسازد. جوامع بشری با وجود تنوع و کثرت همواره سعی کردهاند که از وحدت اجتماعی خود در برابر عوامل بیرونی که حیات فردی و اجتماعیشان را تهدید میکردهاند پاسداری کنند. بهعبارت دیگر وحدت در عین کثرت، قبل از هر چیز و پیش از آنکه بهعنوان روشی برای اداره امور داخلی برگزیده شود ذاتا و حقیقتا در همه جوامع بشری وجود داشته است و آنرا باید جزو طبیعت و ذات وجودی بشریت بحساب آورد.
با این وجود اما، بهویژه در دوران مدرن، معمولا به یکی از دو سوی معادله وحدت در عین کثرت توجه شده است. به این معنی که یا کثرت و بهطور مشخص تر فردیت مبنای نظام و دستگاه ارزشی و اخلاقی قرار گرفته است، یا بر وحدت، بدون توجه به کثرت و تنوع، به عنوان نقطه عزیمت برای تکوین و تدوین یک سیستم ارزشی و اخلاقی خاص تاکید گردیده است، که از جمله میتوان به لیبرالیسم و اخلاق فردی برخاسته از کمونیسم و اخلاق جمعی برخاسته از آن اشاره کرد؛ دو نظام ارزشی و سیستم سیاسی کاملا متضادی که معادله طبیعی و ذاتی وحدت در کثرت را شکسته و به دو بخش غیر قابل جمع تبدیل کردهاند.
البته همانطور که از ذات انسان و جوامع بشری بر میآید، همواره تلاش شده است که از طرق مختلف از پدیده و ضرورت طبیعی وحدت در کثرت پاسداری شود، که شاخص اصلی این تلاشها بیانیه حقوق بشر میباشد، که در آن ضمن به رسمیت شناختن حقوق فردی بر همبستگی جوامع بشری و حفاظت از انسانیت نیز تاکید گردیده است.
اصل فلسفی وحدت در کثرت در دنیای اخلاق به اخلاق پلورالیستی و در سیاست به پلورالیسم تعبیر میشود. دو تعبیر کاربردی که بهعلت اتکا بر اصل ذاتی و طبیعی وحدت در کثرت در حیات انسانی، از اهمیتی بسیار بنیادی و ساختاری تر از حتی دموکراسی برخوردار میشود. دو تعبیری که شوربختانه بهخاطر غلبه دو نظام اخلاقی-سیاسی مبتنی بر لیبرالیسم و کمونیسم و تبعات ناشی از این دو نظامِ اخلاقی-سیاسی، معمولا به حاشیه رانده شدهاند و کمتر مورد توجه قرار گرفتهاند. نظریات فرانسیس فوکویاما پیرامون «پایان تاریخ و پیروزی نهایی لیبرالیسم بر کمونیسم» و نظریه اخیر وی در مورد رشد هویتطلبی ناسیونالیستی در کشورهای غربی بهخوبی این افراط و تفریط در بهکارگیری یک سویه از معادله وحدت در کثرت را نشان میدهند. به این معنی که در دهههای پیشین، لیبرالیسم کشف نهایی آمالهای انسانی شناخته میشد و امروزه، ظاهرا ناسیونالیسم و وحدت مصنوعی زیر یک پرچم نجاتبخش انسان گردیده است.
اما در رابطه با شرایط ایران شاید بتوان ردپای به محاق رفتن وحدت در کثرت را از طریق مطالعه تاریخ بسیار طولانی ایران زمین بهتر دریافت، تا از طریق مطالعه مسیری که جوامع غربی در سدههای اخیر طی نمودهاند. به این علت که فرایندی که کشورهای غربی از طریق اجرای دو الگوی کمونیستی و لیبرالیستی و امروزه در شکل ناسیونالیستی پشت سر گذاشتهاند، در کشور ما در صد ساله اخیر به شکل طبیعی و درونزا طی نشده است.
سید جواد طباطبایی در تحقیقات خود پیرامون علل زوال اندیشه سیاسی دست روی واقعیت تاریخی وحدت در کثرت ساکنین ایران زمین میگذارد و یکی از علل زوال اندیشه سیاسی را به محاق رفتن این واقعیت تاریخی و ذاتی (وحدت در کثرت مردم ایران) میداند. وی معتقد است که امپراطوری هخامنشیان و بهویژه ایران دوران کورش کبیر نمادی از جامعه مبتنی بر اصل وحدت در کثرت بوده است، دورانی که اقلیتهای قومی و مذهبی و شاهان و فرانروایان محلی ضمن استقلال در امور مذهبی، فرهنگی و داخلی خود در زیر چتر یک امپراطوری واحد و شاه شاهان زندگی میکردند. جواد طباطبایی معتقد است که این سنت پس از یک دوره سکوت دو قرنه پس از حمله اعراب به ایران نیز ادامه پیدا میکند.
وی در زوال اندیشه سیاسی مینویسد: «در عصر زرین فرهنگ ایران (پس از دو قرن سکوت) که مبنای عقل عامل تعادل میان عناصر فرهنگ ایران بود، به عنوان مثال در آغاز سده پنجم هجری شعر فردوسی، فلسفه اخلاق مسکویه رازی، فلسفه ابن سینا و تاریخنویسی مسکویه و بیهقی به یک سان، مکان آگاهی ملی ایرانیان بود. نویسندگانی که این دوره را «نوزایش اسلامی»، «میان پرده ایرانی» و «عصر زرین فرهنگ ایران» خواندهاند نظر به این هماهنگی عناصر و نمودهای فرهنگی داشتهاند و در واقع در این دوره خردی یگانه همچون روحی در کالبد وجوه گوناگون فعالیت فکری ایرانیان دمیده شده بود.»
در دورانی که سید جواد طباطبایی تحت عنوان عصر زرین فرهنگی مینامد، عناصری از سنتهای باستانی ایرانیان، فلسفه یونانی و فرهنگ اسلامی در هم میآمیزند و وحدتی در عین کثرت و تنوع زبانی، قومی و فرهنگی زیر لوای سرزمین ایران (ایران شهر) در میان ایرانیان رقم میزند که رمز پایداری تمدن و رشد و غنای فرهنگ، ادب، علم و فلسفه ایرانی برای قرنها میگردد.
این فرایند اما با هجوم قوم مغول و مهاجرت ترکان به ایران زمین و سپس غلبه تصوف و عرفان بر خرد و منطق (که سید جواد طباطبایی بهطور مفصل به آنها پرداخته است) متوقف میگردد. بهنظر ایشان از این زمان به بعد نظام فرهنگی، فلسفی و بهطور مشخص سیستم سیاسی مبتنی بر وحدت در کثرت (به زبان امروز پلورالیسم) جای خود را بر جزماندیشی و ولایت و سلطنت مطلقه میدهد، وضعیتی که تا قرنها ادامه مییابد، وضعیتی که تا امروز همچنان دست بالا را دارد و فرهنگ مدارای ایرانیان، وحدت در کثرت تاریخی و ذاتی این مردم را به حاشیه رانده است.
بهحاشیه رانده شدن وحدت در کثرت و به عبارت دیگر پلورالیسم را میتوان در پراکندگی مخالفین جمهوری اسلامی حتی در میان جریانات سیاسی که خود را جمهوریخواه میشناسند و خواهان عبور از جمهوری اسلامی و تحقق یک نظام دمکراتیک هستند ملاحظه کرد. سایر نیروهای مخالف این نظام نیز وضعیت مشابهی دارند و ضمن راهبردها و حتی راهکارهای نسبتا مشابه قادر به اتحاد و همبستگی نیستد.
یکی از علتهای اصلی این شرایط را باید در تعاقبات و تبعات ناشی از به محاق رفتن و حاشیه رانده شدن پلورالیسم و اصل بسیار طبیعی وحدت در کثرت جستجو کرد؛ در این واقعیت که سایه جزمیت و مطلقاندیشی همچنان، پس از قرنها، بر افکار و عادات ما ایرانیان سنگینی میکند. قرنهایی که پس از زوال اندیشه پلورالیستی و به قول سید چواد طباطبایی ایران شهری، بهدنبال غلبه تصوف و عرفان (و در حوزه سیاست و به زبان امروز رمانتیسم سیاسی) بر فلسفه و خرد، همچنان ادامه دارند.