شگفتانگیز است که چرا حکومتهای دینی که مُصر بر تلائم دین و سیاستاند و بر اجرای احکام شریعت توسط حکومت و همچنین بر اِعمال فضایل اخلاقی در جامعه پافشاری میکنند، جوامع خویش را عملا بر خلاف آموزههای متون مقدس و یا در تضاد با اصول اخلاقی و ارزشهای انسانی اداره مینمایند؟ مگر غیر از این است که آفات و رذائل اخلاقی چون ریا، تزویر، دروغ، ظلم، تبعیض، تکبر، استبداد و خرافات و بسیاری دیگر منافی دینداری و خلاف فطرت و توصیههای عالمان دینی و مانع رشد و بلوغ و تعالی انسانی است و دین همانند سایر پدیدههای بشری چون علم و فلسفه و ... بر این مدار قرار گرفته تا ضمن کمک به شناخت و آگاهی از خود و جهان، به زنگار زدائی از آینهی دل و به هر چه بهتر شدن انسان و جامعهی بشری یاری رسانَد، ولیکن با این همه چرا ساختارها، نهادها، فرصتها، امکانات، رفتارها، قوانین و حتی حکومت به گونهای تنظیم، تعبیه و برقرار شده و میشود که رذائل توسعه یابد نه فضائل.
استبداد یا خودرأیی که بزرگترین رذیلتهاست در جوامع و حکومتها وجوامع مدعی دینداری حضوری بسیار پررنگ دارد، این مقوله را نه تنها باید دشمن انسان تلقی نمود بلکه بزرگترین دشمن دینی قلمداد میشود که آنان به نمایندگی از آن در رأس قدرت قرا ر گرفتهاند، چرا؟ بدین دلیل که منش و روش استبدادی مهیب ترین آفات و بیماریها و آسیبها را هم در عرصهی قدرت و هم درخوی فرد فرد آحاد جامعه پدید میآورد، زیست مستبدانه در عرصهی قدرت هیچ روزنه و زمینهای برای نظارت، نقد و پاسخگویی در مقابل مردم باقی ننهاده و نمینهد. البته ممکن است از مظاهر و نهادهای به اصطلاح دموکراتیک جهت نشان دادن وجههی مردمی و مشروعیت خود استفاده کند اما در عمل با ایجاد هزینههای فراوان و مهندسی نهادهای مزبور و همچنین اِعمال فشار و سرکوب مخالفان و اِرعاب و تهدید دگراندیشان و تشکیل نهادهای موازی و همچنین نهادهای انتصابی عملا امکان نقد، نظارت، پاسخگویی و عزل حاکمانِ ناکارآمد و نالایق را از آنان سلب نماید.
عدم چرخش آزاد و برابر قدرت بدلیل ساختار متصلب و تمامیت خواهانهی حکومتهای دینی مبتنی بر زیست مستبدانه منجر به عدم ورود انسانهای فرهیخته، شایسته و توانمند که فهم و خوانش دیگر از ایدئولوژی مستقر دارند در زمین قدرت میگردد، این رویکرد منجر به جامعه ایی بسته، تک صدایی و تبعیض آمیز میگردد که نتیجهی آن فقر، نابرابری، شکاف طبقاتی، برقراری رانت و حق ویژه برای حاکمان مستبد و اعوان و انصارشان و فساد و خشونت خواهد بود.
قدرت استبدادی خود را مافوق قانون تصور مینماید به این دلیل که اگر در جامعهای قانون مبنا و محور باشد ثبات، امنیت و پیشبینیپذیری و گشایش امکان تحقق مییابد، در این صورت آنان نخواهند توانست نامحدود و نامشروط عمل و حکومت کنند و همچنین با وجود ثبات و امنیت واستقرار قانون ملزماند تا جهت ادارهی امور طرح و برنامه ارائه نمایند و مضافا در خصوص عملکرد خود نیز باید پاسخگو باشند، اما مسئلهی اساسی تر زمانی روی میدهد که دو گانگی فی مابین قانون موضوعه و قانون شریعت حادث شود و یا نمایندگانی وارد مجلس شوند که منتخبین واقعی ملت نباشند و به دلیل فقدان دانش و تخصص و توانمندی و عدم آگاهی از مطالبات، خواستها و نیازهای راستین مردم و عدم آگاهی از سیر شتابناک تحولات منطقهای و جهانی قوانینی تصویب نمایند که نه تنها مشکلی را رفع نخواهد کرد بلکه مشکلی بر مشکلات پیشین خواهد افزود، لذا مشاهده مینماییم که تداوم وضع موجود با حاکمیت و قوانین و نهادهایی که خود را منطبق و مطابق نیازهای روزافزون جامعه نمینمایند چه فجایع و آثار مخربی به بار خواهد آورد که البته این وضعیت باید به نفع نیروهای تحول خواه و نهادهای انتخابی تغییر یابد تا مشکلات به تدریج حل شود.
علماء و حاکمان دینی بدلیل اینکه خود را ولی و سرپرست مردم میدانند و مردم را صغیر و مهجور تلقی میکنند که امکان تشخیص خوب از بد خود را ندارند ، امکان رشد و بلوغ را از افراد سلب مینمایند در صورتی که تنها در شرایط و فضای آزاد و در اثر اعتماد به مردم ودر پی آزمون و خطا و در فرایند کوشش و کنش و بازیگری اجتماعی شرایط رشد و بلوغ ذهنی و فکری فراهم میگردد، نتیجه ناگزیر عدم باور به قدرت مردم در رشد و به کمال رساندن خود، این خواهد گردید که قدرت قضاوت وداوری در تمیز خوب از بد و حساسیت و دغدغه مندی به وضعیت جامعه و احساس مسئولیت به حقوق و تکالیف خود و دیگران از مردم سلب گردیده و یا بسیار کمرنگ میشود.
تفکر استبدادی از سازمانیابی و تشکلیابی مردم در غالب احزاب، جامعه مدنی، سندیکاها، اتحادیههای مستقل جلو گیری میکند تا امکان قدرت یابی و همبستگی افراد را بگیرد، چرا که در این صورت مورد نظارت و پرسش مستمر مردم قرار خواهد گرفت و موازنه قوا از قدرت مطلقش خواهد کاست و دیگر اوست که خود را باید با قدرت مردم هماهنگ کند و به آنها پاسخگو باشد. لذا مشاهده میکنیم که در نبود جامعه مدنی پویا و احزاب مستقل و توانمند و سندیکاها و اتحادیههای مستقل و نیرومند، جامعه اتمیزه، منفرد، متفرق و کم توان در پیگیری مطالباتش خواهد شد و نتیجهی آن افسردگی، یأس، استیصال و پرخاشگری میشود.
وجود استبداد به دلیل ماهیت آن که باعث تمرکز و تجمیع قدرت، ثروت و منزلت در اختیار فرد، افراد یا طبقهای خاص میگردد باعث میشود تا مردم برای نزدیک شدن به کانون قدرت و برخورداری از مواهب و مناصب ماسک به چهره بزنند، دروغ بگویند، ریا بورزند و خود حقیقیشان را پنهان نمایند، تملق و چاپلوسی پیشه کنند و تن به هر ذلتی بدهند لذا میبینیم که چگونه استبداد شخصیت و سرشت انسانها را خُرد و متلاشی میسازد و امکان رشد و زندگی سالم و انسانی را از آنان سلب مینماید.
شاخصترین ویژگی انسان و فصل ممیزهی انسان از حیوان قدرت تعقل و عقل ورزی اوست، اما حکومت و جامعهی استبدادی نمیگذارد تا عقل آدمی بصورت مستقل، خود بنیاد و منتقدانه به فعالیت بپردازد زیرا پیشاپیش برای عقل محدوده و خطوط قرمز تعیین مینماید که در حیطه ایی که حکومت تعیین میکند یا شرع عنوان میکند و یا از مقدسات تلقی میشود امکان پرسشگری و نقد و تحلیل ندارد لذا میبینیم که این منش و روش به منزلهی نفی عقل میباشد چرا که سرشت عقل یعنی پرسشگری، سیالیت، تکثر، جستجوگری، نوآوری و عدم ایستایی چنانچه ما با پرسش و نو آوری مخالفت کنیم با عقل مخالفت ورزیده ایم زیرا خدایی که عقل را در فرایند تاریخی آن آفریده، به ماهیتش و به تفاوتها، اختلافات، کثرت، پرسشگری و همهی دستآوردهای ناگزیر آن وقوف داشته است.
آیا ترس و هراس از اغیار جزء رذائل اخلاقی محسوب نمیشود، اما فشار و سرکوب موجب ترس میشود و ترس، قدرت، جسارت و نیروی اعتماد به نفس و مقاومت و پایداری انسانها را تضعیف مینماید، لذا میبینیم انسانها برای رهایی از فشارهای جسمی و روانی و برای در امان ماندن از سرکوب و مجازات خود واقعی شان را پنهان میکنند و افکار و عقاید خود را مطرح نمینمایند. با ادامه روند موجود استبداد به حیات خود ادامه میدهد، نتیجهی قطعی و ناگزیر این نگرش مسدود شدن راه تعالی، توسعه و پیشرفت میباشد چرا که راه توسعه از میدان دادن به همهی اندیشمندان، دلسوزان و انسانهای آزاده و توانمند و متعهد به ارزشهای انسانی و دغدغه مند به حقوق دیگران میگذرد.
تفکر استبدادی، دین، ایده، نظر و عقیدهی خود را کامل ترین و بهترین دین و ایده میداند و بدین سبب عنصر زمان را نادیده میگیرد و با نا دیده انگاشتن تکثر موجود در جهان وعالَم انسانی و برای تحقق سریع و جهان گستر آن، به محو و سرکوب سایر گرایشات میپردازد تا با تلقی وارونه از وحدت، جوامع انسانی را به آرمانهایش رهنمون گردد. اگر بپذیریم که انسانها ناکامل و ناقصند، پس ایده، تحلیل، تفسیر و طی طریق آنان چه در امور دینی و چه غیر آن همواره ناکامل باقی خواهد ماند. لذا اینکه بر اساس تحلیلی ناقص از انسانی ناقص انحصار، تمامیت، خود یقین پنداری، خود شیفتگی، تنگ نظری و جزمیت پیشه کنیم بسیار فاجعه آمیز خواهد شد چرا که آغاز ظلم، تبعیض، حذف، تکفیر، تفسیق، تضییق، فساد و خشونت خواهد شد.
لذا چنانچه تفکر و زیست استبدادی با این وسعت از رذائل و نتایج مخرب و آثار منفی همراه است که ماهیت و سرشت آدمی را منکوب و سرکوب میسازد و از رشد و شکوفایی استعدادهای انسانی باز میدارد و از پیشرفت و توسعهی جامعه انسانی جلوگیری میکند، به چه دلیل باید با دین که به زعم متون مقدس باعث آزادی از هر نوع سلطه گری و سلطه پذیری میشود و رهانندهی آدمی از هر زندان درونی و بیرونی است و جملگی انسانها را خالی از جبر و زور به خداگونگی دعوت میکند، تقارن و تلائم داشته باشد. وقت آن رسیده که استبداد، فرد سالاری، طبقه سالاری و زیست مستبدانه را در همهی ابعاد و زمینههای حیات فردی و اجتماعی کنار بگذاریم، خاصه در حیات دینی.
گیرم که بود دین تو کامل / از کاملیش تو را چه حاصل