ابرچالشهای جمهوری اسلامی ایران چیست و چه تهدیدهایی از درون، متوجه آن است؟
آنچه در این فهرست میخوانید، صرفاً نگاهی تیتروار به این آسیبهاست بیآن که بخواهیم بسط شان دهیم، چه آن که هر کدام از این موارد را میتوان، در کتابی جداگانه به طور مفصل بررسی کرد. ضمن آن که الزاماً همه آسیبها احصا نشدهاند و میتوان با همفکری خوانندگان، این متن را نقد و تکمیل کرد.
نکته دیگر آن که این آسیبها، بر اساس اولویت و اهمیت،؛ رده بندی نشدهاند.
ذکر این مهم نیز ضروری است که این آسیبها، نافی نقاط قوت متعدد موجود در نظام و جامعه ایرانی نیست و صرفاً از منظری آسیب شناسانه مطرح میشوند تا زمینه گفت و گو و چاره اندیشی در این باره فراهم آید.
۱ - شکاف بین مردم و مسؤولان و بحران اعتماد
عمده تصمیم گیریها در نظام جمهوری اسلامی توسط نسلی از مدیران گرفته میشود که با نسل جدید، جوان و تحصیل کرده امروز ایران، کمترین ارتباط را دارند. نسل جدید میخواهد در سیاستگذاریها و اداره کشور مشارکت داشته باشد ولی در عمل کمتر به این خواسته رسیده است. عدم درک متقابل و تفاوت بین تمایلات نسل مدیران و نسل جوان، نارضایتیهای عمدهای را در بطن جامعه انباشته و به شکاف دولت - ملت در ایران دامن زده است.
این شکاف، تنها بین نسلها خود را نشان نمیدهد بلکه در گذر زمان به شکاف بین طرز فکر، ادبیات و رفتار کلیت مردم جامعه و حکومتگران تبدیل شده است. باید اذعان داشت که فاصله بین نوع نگاه مردم و مسوولان به پدیدهها روز به روز در ایران بیشتر میشود و این، بسیار خطرناک است: از بحثهای کلان درباره اداره جهان گرفته تا تفاوت در نوع موسیقی صدا و سیما و موسیقی که مردم در خودروهایشان گوش میکنند و دهها موضوع دیگر که مصداقهایش فراوان است؛ گو این که دو فضا و اتمسفر مجزا وجود دارد که مردم در یکی و مسؤولان در دیگری زندگی و تنفس میکنند.
۲ - احساس حضور حکومت در همه شؤون
در هر جامعهای مردم حضور حکومت در عرصههای عمومی را میپذیرند و به رسمیت میشناسند ولی در ایران، این احساس وجود دارد که حکومت تمایل دارد در شؤون شخصی آنها نیز مداخله کند و مثلاً برای برگزاری یک مراسم عروسی در یک خانه شخصی یا سالن اختصاصی نیز امر و نهیهای خاص خود را داشته باشد. احساس بی حریمی -حتی اگر غیرواقعی باشد- از نظر روانی آزار دهنده است و فرد را آرام آرام علیه شخصی که همواره در حریماش حضور دارد، جری میکند.
۳ - زنان تحصیل کرده سرخورده
زنان در طول تاریخ، همواره به عنوان جنس دوم ، خانه دار و بچه دار بودند و حداکثر در مزارع کنار شوهران شان کار میکردند (استثناها را نادیده میگیریم). مردان نیز همواره بر زنان برتری داشتند چرا که دنیای بشر از ابتدای پیدایش انسان تا همین چند دهه قبل، در اغلب امور، از شکار و جنگ گرفته تا کشاورزی و صنعتگری، به قدرت بدنی نیازمند بود که مردان در آن بر زنان برتری مطلق داشتند.
اینک اما از اهمیت زور بازو کاسته شده است و این، خلاقیت و قدرت فکری است که حرف اول را در جهان میزند و حتی بارهای سنگین را جابجا میکند. از طرفی، زنان نیز همپای مردان و گاه بیش از آنان، درس خوانده و در رشتههای مختلف کسب تخصص کردهاند.
در ایران برغم گسترش فرصتهای حضور اجتماعی و مدیریتی زنان، هنوز تبعیض و احساس تبعیض جنسیتی وجود دارد و بسیاری از زنان تحصیل کرده، خود را در موقعیتی میبینند که حتی در بهترین حالت نیز نمیتوانند با مردان رقابت کنند و لذا احساس سرخوردگی میکنند. وجود میلیونها زن تحصیل کرده که ثمری بر تحصیلات شان مترتب نمیدانند، به معنی وجود میلیونها ناراضی است که قرار است میلیونها فرزند را در آینده تربیت کنند. آنها احساس میکنند صرفاً به خاطر زن بودن شان از بسیاری از امکانات و مواهب جامعه ایران، محروماند.
۴ - بحران آب
میزان نزولات آسمانی در ایران سال به سال کم میشود، ذخایر زیرزمینی آب به طرز نگران کننده کاهش یافته است، مصرف آب بالا و بی رویه است و محیط زیست ایران توانایی جایگزینی ندارد. دشتهای «برداشت آب ممنوع» تقریباً همه جای کشور را فراگرفتهاند، بسیاری از دریاچهها، تالابها و چشمهها خشک شدهاند. از هم اکنون درگیریها بر سر منابع آبی آغاز شده است و بیم آن میرود گسترش هم بیاید. این نگرانی وجود دارد که بسیاری از شهرهای ایران در سالهای آینده از کم آبی به بی آبی مطلق برسند و موج مهاجران میلیونی در کشور از مناطق بی آب به نقاط کم آب شکل بگیرد. از مجموع این شرایط میتوان نتیجه گرفت که آب یک بحران «حیاتی - امنیتی» جدی است که جدی تر هم خواهند شد.
۵ - بیکاری
سیاستهای جمعیتی دهه ۶۰ زمانی خود را در آموزش و پرورش نشان داد و راه حلاش مدارس چند شیفته بود، سپس آنها متقاضی دانشگاه شدند و چند سال بعد و البته با تأخیر، تعدد دانشگاه در دستور کار قرار گرفت. آنها سالیان درازی است متقاضی کار هستند، بسیاری شان نیز وارد بازار کار شدهاند ولی چون دولتهای مختلف نتوانستند آنها را پوشش دهند، متولدان بعدی نیز بدانها افزوده شدهاند. در فاصله سالهای 84 تا 92 نیز که باید سالانه 700 هزار شغل خالص ایجاد میشد، تنها 40 الی 50 هزار شغل خالص ایجاد شد و معضل تلنبار شدن بیکاران تشدید شد.
اشتغال، مانند مدرسه نیست که با چند شیفته کردن، بتوان مشکلاش را حل کرد. پول فراوان میخواهد و مدیریت عالی که هیچکدامش را نداریم. لشکر بیکاران ، به ویژه اگر سن شان هم بالا برود و امیدهایشام کم سوتر شود، بسیار خطرناک میشود.
۶ - نقدینگی بالا
نقدینگی در کشور بیش از ۱۵۰۰ هزار میلیارد تومان است. این بدان معناست که اقتصاد ایران مستعد موجها و توفانهای متعددی است که هر لحظه میتوانند کشتی یا قایقی را غرق کنند؛ اگر موج این نقدینگی به سمت ارز برود، ارزش پول ملی را از غرق میکند، اگر سراغ مسکن برود، کشتی مسکن را منهدم میکند و ... .
در حالی که در اقتصادهای دانش محور، میکوشند پولهای سرگردان و خرد را در قالب تعاونیها، شرکتهای سهامی، اوراق مشارکت ، بورس و ... تجمیع کنند در ایران هر ماه ۳ هزار و ۵۰۰ میلیارد تومان پول در اندازههای خرد ۴۵۵۰۰ تومانی بین مردم پخش میشود و مدام نقدینگی بالا میرود تا در نهایت بحران اقتصادی به وخیم ترین حال خود برسد و بازگشت ناپذیر باشد.
۷ - خروج مستمر سرمایه انسانی
بزرگترین سرمایه هر کشوری، نیروی انسانی آن است. ایران مدام در حال خالی شدن از ظرفیتهای انسانیاش است. روزگاری فقط متخصصان رده بالا و دانشجویان ممتاز از کشور میرفتند تا واژه «فرار مغزها» شکل بگیرد و امروز علاوه بر فرار مغزها ، «فرار دستها» نیز داریم و تکنسینها و کارشناسان تجربی نیز از برقکار و راننده جرثقیل و باغبان گرفته تا تعمیرکار خودرو و بازاریاب و کدنویس رایانه و ... مدام از کشور میروند. همین است که اکثر صاحبان کار، در استخدام افراد ماهر در رشتههای مختلف مشکل دارند و این در حالی است که خیل انبوهی از متقاضیان کار در کشور داریم.
۸ - نظام آموزشی ناکارآمد
نظام آموزشی ایران در مدرسه، نه مهارت زندگی میآموزد و نه مهارتی برای ورود به بازار کار. دانشگاهها نیز عمدتاً به کارخانههای دریافت پول (از دولت یا دانشجویان) و تولید مدرک و فارغ التحصیلان کم سواد تبدیل شدهاند. نتیجه نیز مشخص است: کشور از ظرفیت علمی خالی میشود و این در جهانی که علم حرف اول را در آن میزند، یعنی فروپاشی یک جامعه.
این نگرانی جدی وجود دارد که با درگذشت نسل قدیم استادان دانشگاه و دانشمندان، این عرصه با افرادی که فقط مدرک دکتری و نه علم آن را دارند، پر شود!
۹ - حذف شایستگان
عدم تمایل بسیاری از نخبگان برای حضور در منصبهای مدیریتی و ایجاد موانع و فیلترهای غیر اصولی برابر شایستگان برای تصدی مناصب تصمیم سازی و مدیریتی یک فاجعه تمام عیار برای هر جامعهای به شمار میرود. نتیجه این روند، سکانداری افراد ناشایست و کم توان و نهایتاً ناکارآمدی و به قهقرا رفتن جامعه و نظام حاکم بر آن خواهد بود.
۱۰ - دشواری کسب و کار
کارآفرینی در ایران و استمرار حیات یک بنگاه اقتصادی، مصیبتی تمام عیار است. راه اندازی یک کسب و کار در ایران، از یک رستوران کوچک گرفته تا یک کارخانه بزرگ، مسلتزم عبور از هفت خان رستم و کسب اجازه از افراد و نهادهای متعدد و در بسیار اوقات، دادن رشوه و سهم و ... به این و آن است. تازه بعد از راه اندازی کسب و کار، مصیبت اداره و سرپا نگهداشتن آن سراغ کارآفرین میآید و اصطکاک دائمی با نهادهای مختلف مرتبط و حتی غیرمرتبط، کارآفرین را از کرده خود پشیمان میکند.
این در حالی است که کسب و کارهای کوچک و متوسط در همه کشورهای دنیا، بار اصلی اشتغالزایی و گردش پول در جامعه را بر عهده دارند و از این روست، راه اندازی و اداره یک کسب و کار بسیار آسان و روان است.
عدم اصلاح این وضعیت، نه تنها سرمایه گذاری خارجی را تهدید میکند بلکه بلای جان سرمایه گذاری داخلی و دلیل عمدهای برای حرکتهای لجام گسیخته نقدینگی و فرار سرمایههاست و این یعنی یک خطر بسیار بزرگ اقتصادی با تبعات بزرگ تر اجتماعی، سیاسی و امنیتی.
۱۱ - تداخل امور
اتفاق عجیبی که در ایران رخ داده، تداخل وظایف است. نهادهای حکومتی مانند برخی نیروهای مسلح بانکداری میکنند، بانکها وارد خرید و فروش ملک و ساختمان شدهاند، آموزش و پرورش شرکت بیمه دارد و برخی ائمه جمعه در کار ادارات فرهنگ و ارشاد اسلامی مداخله میکنند. این درهم آمیختگی، مرزهای شفاف و قانونمند اداره کشور را مشوش میکند، دستگاهها را از وظایف اصلی شان منحرف میسازد وای بسا زمینه گسترش فساد و ناکارآمدی را فراهم کند.
۱۲ - عدم پژواک صدای مردم
رسانههایی که با پول عموم مردم فعالیت میکنند و در رأس آنها صدا و سیما، میبایست بازتاب دهنده صدای همه طیفهای جامعه باشند. وقتی مردم خود را در رسانهها ببینند، تعلق خاطرشان به آن جامعه زیاد میشود ولی وقتی بین آنچه در رسانه میگذرد و زندگی و خواستههای خودش نسبتی نمییابد یا بدتر، نسبت عکس میبیند، یا مسیر قهر را در پیش میگیرد یا بر میآشوبد.
۱۳ - فساد اداری
فساد اداری در لایههای مختلف، به حدی عیان است که نیاز به بیان ندارد. فساد اداری، زمینته گسترش نارضایتی و نهادینه کننده ناکارآمدی است و نتیجه آن، پوک شدن از درون و ریزش ناگزیر است.
۱۴ - بحران اعتماد
بالاترین سطح بی اعتمادی در یک جامعه، «بی اعتمادیهای چهارگانه» است: بی اعتمادی مردم به حکومت، بی اعتمادی حکومت به مردم، بی اعتمادی مردم به یکدیگر و بی اعتمادی اجزای حاکمیت به یکدیگر.
خود قضاوت کنید که کدام بی اعتمادیها در جامعه ما وجود دارند و چقدر؟!
۱۵ - فقدان سیستم خودانتقادی
هر سیستمی در دنیا، اشکالاتی دارد؛ مهم این است که بتواند آنها را شناسایی و به موقع درمان یا تعدیل کند. هر چند در ایران نهادهایی مانند سازمان بازرسی کل کشور به این منظور ایجاد شدهاند ولی تجربه جهانی ثابت کرده است که سامانه اشکال یابی که خود بخشی از حاکمیت باشد، نمیتواند به طور کامل، مؤثر باشد. از این رو، تشکلهای مردم نهاد، احزاب مردمی و رسانههای مستقل که مجموعاً «جامعه مدنی» نامیده میشوند، مهم ترین بخشهای سامانه خودانتقادی، کشف مفاسد و اصلاح مستمر است. ضعف مفرط جامعه مدنی، حکومت را نسبت به ویروسهای درونی غافل میکند و زمانی به خود میآید که بیماری سراسر وجودش را فرا گرفته باشد.
۱۶ - احساس تبعیض
بسیاری از مردم، تبعیض را با تمام وجود حس میکنند. این تبعیضها میتواند در ابعاد مختلف اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و ... باشد مانند برخورداری برخی از تسهیلات میلیاردی بانکی و محرومیت دیگران از یک وام کوچک یا آزادی فلان فرد در هر آنچه میگوید و مینویسد و محدودیت فردی دیگر از جناح مقابل برای یک نقد ساده و ... .
تبعیض بسیار آزار دهنده است و فردی که احساس تبعیض میکند، حس خوشایندی به منبع تبعیض نخواهد داشت.
۱۷ - کاهش امید
امید به آینده به ویژه در میان نسل جدید، چندان قدرتمند نیست. ترس از آینده بخش مهمی از جامعه را فراگرفته است. این آینده، از کوتاه مدت تا دراز مدت را شامل میشود، از نگرانی راجع به قیمتها در روزهای پیش رو تا آینده شغلی و آتیه فرزندان و سرنوشت کشور.
جامعه کم امید یا ناامید، از بزرگ ترین چالشهای هر حاکمیتی است چه آن که امید، به مثابه خونی در رگهای هر پیکری است و بدن کم خون یا بی خون، قطعاً به هزار مشکل گرفتار میآید.
۱۸ - عدم توازن اقتصادی در اکثر خانوادههای ایرانی
بخش اعظم خانوادههای ایرانی، از نظر معیشتی در مضیقه اند؛ دخلها با خرجها نمیخوانند و این، علاوه بر مشکلات اقتصادی برای خانواده، تبعات روانی، تربیتی و عاطفی سهمگینی هم برای خانوادهها دارد. ملتی که درگیر نان شب است، نه میتواند به توسعه فکر کند و نه خواهد توانست حین ضرورت، متمرکز بر دفاع باشد.
۱۹ - حاشیه نشینی
طبق آمارهای موجود، حدود ۲۰ میلیون ایرانی، حاشیه نشین هستند. حاشیه نشینی در هر جامعهای به بمبی تشبیه میشود که هر لحظه ممکن است منفجر شود چه آن که حاشیه نشین، عملاً چیزی برای از دست دادن ندارد و اگر درگیر شورشی شود، فرونشاندن آشوب بسیار پرهزینه یا حتی غیرممکن خواهد بود.
۲۰ - بیدفاع بودن در برابر زلزله
ایران روی کمربند جهانی زلزله قرار دارد و برغم تمام هشدارها، هنوز هیچ اقدام جدی و قابل توجهی برای ایمن سازی کشور در برابر زلزله نشده است. شدت گرفتن احتمالی زلزلهها در آینده میتواند بخش بزرگی از منابع کشور را ببلعد و اگر قبل از آن که تهران بازسازی و مقاوم شود، زلزله بزرگی در پایتخت بیاید، نه فقط ساختمانهای شهر که بنای حکومت نیز میتواند آسیب جدی ببیند.
۲۱ - بحران در نهادهای مالی و اقتصادی بخش عمومی
صندوقهای بازنشستگی، نظام بانکی و بیمهای و بخش مهمی از نهادهای اقتصادی دیگر مانند شرکتهای دولتی و عمومی یا عملاً ورشکستهاند یا در معرض بحرانهای جدی هستند. فقط همین صندوقهای بازنشستگی را در نظر بگیرید که ورودی و خروجیهایشان هخوانی ندارد و اگر به همین منوال پیش بروند، حتماً فروخواهند پاشید و حقوق میلیونها بازنشسته و آینده مالی میلیونها کارمند و کارگر، به محاق خواهد رفت و این، یعنی یک بحران بزرگ ملی با ابعاد پیچیده امنیتی.