چه نسبتی بین دموکراسی و زیست موحدانه برقرار است؟
صرفنظر از تعاریف این دو مولفه که در این خصوص کتب، رسالات و مقالات بسیار فراوانی به رشته تحریر درآمده، این سطور سعی دارد تا از منظر دیگری به تلائم و همپوشانی دموکراسی و حیات موحدانه بپردازد. البته غرض از زیست موحدانه انضمام هیچ قیدی به صورت پیشینی یا پسینی بر دموکراسی نمیباشد بلکه مراد، نوع نگرش هستی شناختی بر جهان همبسته و به هم پیوسته است.
۱- جامعهی دموکرات جامعه توحیدیست، زیرا که نگاه خدا، نظارت، داوری، میزان، صدا و راه او در غالب نهادها، تشکیلات، سازمانها، جامعه مدنی، فعالین، کنشگران، مطبوعات و رسانههای آزاد، ناظر، آگاه، ناقد، حساس و پرواپیشه (با تقوا) از ظلم، تحقیر، تبعیض، خشونت، قیمومیت، ترس، تهدید، تظاهر، سلطه و زور و البته مردمی متعهد، بیدار و حساس به حقوق خود و دیگران و حافظ حقوق اقلیتها، زنان، نیازمندان و اقشار آسیب پذیر، محیط زیست و حقوق حیوانات سریان یافته، تحقق پذیرفته و اِعمال میشود. فیالواقع حضور و تجلی حضرت حق را نه در آسمانها جستجو و تصور مینماید بلکه حضور فعال او را در متنِ زندگی و در هر لحظهای که انسان بیافریند از حق انتخاب، اختیار، اراده آزاد، حق تعیین سرنوشت، استقلال و تفکرمستقل و دسترسی آزاد به دانش و اطلاعات و سیر در آفاق و انفس برخوردار باشد، مشاهده مینماید. لذا بستن راه خدا، تلاش برای خفه کردن صدای او و به حصر و انزوا کشاندن و مانع حضور و تجلی او شدن را زمانی ممکن میداند که انسانی را از حقخواهی، آزاده زیستن، خلاقیت، نوآوری، عدالتطلبی، برابریخواهی، عشق، عقلانیت مستقل و حق متفاوت زیستن و کوشندگی و پرسشگری محروم کنیم و نهادها و تشکیلات پیش گفته را به محاق ببریم و تبعیض و رانت را به سود قشر و طبقهای خاص برقرار نماییم.
۲- جامعهی دموکرات جامعه توحیدیست، زیرا از شاخصههای بنیادین دموکراسی کـثرتگرایی است همانگونه که خداوند در سوره حجرات آیه سیزدهم میفرماید: «ای مردم ما همه شما را از مرد و زنی آفریدیم و آنگاه شعبههای بسیار و فِرَق مختلف گردانیدیم تا یکدیگر را بشناسید بزرگوارترین شما نزد خدا با تقواترین مردمند.»
و در آیه هشتم سوره شوری نیز بر آن گواهی میدهد چنانکه میدانیم شناخت حاصل تفکر است و تفکر در ذات و سرشتش پرسشگر، نقاد، سیال، نو شونده، جستجوگر، متکثٌر و متنوع است. لذا به همین دلیل به قلمرو و فضای آزاد و امنیت فیزیکی و روانی احتیاج دارد تا در اثر تعامل و تبادل افکار و عقاید(کثرت گرایی) در بستر و زمینهای از (تقوا) پرواپیشگی از تهدید، تحقیر، سرکوب، خودکامگی قیمومیت، عبودیت به مخلوقات، تحمیل نظر و عقیده و در به رسمیت شناختن حقوق دیگری، تسامح و رواداری تثبیت، تضمین و تحکیم گردیده و بسط و توسعه یابد. بدین سبب هیچ انسانی حق ندارد تا خود را مالک و صاحب اختیار دیگری قلمداد نماید، همچنانکه نسلی بر نسل دیگر چنین حقی نداشته و نخواهند داشت.
ولایت و قیمومت فکری و عقیدتی بر دیگران نیز مترادف به عبودیت و به بندگی کشیدن و مالکیت بر آنان میباشد. این امر منافی انسانیت انسان و انکار هویت او که آزادی، خردورزی، حق انتخاب و اختیار که عین هستی اوست میباشد و به همین دلیل نیز با زیست موحدانه سر ستیز دارد. همانا خدا انسان را در تعیین سرنوشت و حاکمیت بر مقدراتش آزاد آفریده است. مع الوصف هیچ قومی، صنفی، طبقه ای، دستگاهی، فرد یا افرادی حق ندارند که خود را مالک سیاست، فکر و فرهنگ، اقتصاد، دین و عقیده دیگران بدانند. هر حکومتی با هر ایدئولوژی و مرامی که برای سایر اندیشهها (اندیشههای ناهمسو و اساسأ از سنخی دیگر) حق حیات قائل نگردیده و اجازه فعالیت ندهد، قطعاً خود را عقل کل پنداشته و برای خود جایگاه خدایی تعریف نموده است و به همین جهت با مردم و محیط زیست تحتِ حاکمیتش (بر خلاف آفرینش و نگاه خدا) همانند اموال و ابزار برخورد خواهد کرد. این رویکرد در تضاد با زیست موحدانه است به این دلیل، همچنان که در طول تاریخ مالکیت بر افراد به سیستم بردهداری و سپس آپارتاید انجامیده است، مالکیت برادیان، مذاهب، سیاست، فکر و فرهنگ و اقتصاد و تمامیت یک کشور به ساختار بردهداری نوین، تبعیض و آپارتایدِ سیاسی، جنسیتی، فرهنگی، دینی و اقتصادی و استقرار نظام فرعونی، تمامیتطلب و انحصارگرا منجر خواهد شد.
چنانکه خواندهایم و تجربه نمودهایم و میدانیم هر قِسم و گونه از تبعیض و رانت و امتیاز به نفع عدهای به تجمیع ثروت، قدرت، معرفت، اعتبار و منزلتِ اجتماعی در یکسو و فقر، ترس، تحقیر، ناآگاهی و سایر رذائل اخلاقی در سوی دیگر میانجامد. اگر خدا، خدای همگان است بنابراین همهی مواهبِ حیات و مناصبِ اجتماعی نیز باید برای همگان باشد نه در انحصار قوم، قبیله، طبقه، فرد یا افرادِ خاص. لذا از پدیدههای اجتماعی باید به تدریج و با شیوهی مسالمت جویانه و خشونت پرهیزانه رفع مالکیت صورت گیرد.
۳- جامعهی دموکرات جامعه توحیدیست، از مولفههای بنیادین دموکراسی نقد و نظارت است. نقد جزئی از سرشت و هویت کانونیِ هستی و به عبارت بهتر عین ساختار هستی است. زیرا هستی خود را در فرایند نقد اصلاح و کامل میکند و رشد مییابد «آن خدایی که عالم را خلق کرده و به حد کمال خود رسانید، آن خدایی که هر چیز را اندازه داد و به حد کمالش هدایت نمود» (۱-۳ سوره الاعلی). از جماد به نبات، از نبات به حیوان و از حیوان به انسان و والاتر از آن، از جهل، تعصب، تنگ نظری، جمود و خرافات به علم و دانایی و آگاهی روزافزون، از بتپرستی، چند خدایی و شرک به توحید، از قربانی کردن فرزندان به قربانی نمودن جهل و نادانی و عمل به تقوا، از ايماء و اشاره به سخن گفتن (۳ الرحمن) و نوشتن (۴ و ۵ علق) و ابزارسازی نو به نو، از خشونت و جنگ به صلح و امنیت، از بندگی و بردگی اصحاب قدرت، ثروت و منزلت به حریت، استقلال و حاکمیت بر سرنوشت، از آماده شدن زمین برای زیست و گذر ملیونها سال تا پدیدار شدن انسان و گذر هزاران ساله تا انسان کنونی همه و همه و بسیاری دیگر حکایت از نقد و نظارت هستی از خود دارد تا فرایند رشد و کمال را در سایه اشتیاق و جستجوگری بیانتهای بهترینها بپیماید. جوامع نیز از این فرایندها مستثنی نیستد، عدم نقد و فقدان اصلاح، جمود، سکون و انحطاط، سقوط جوامع و حکومتها را به دنبال خواهد داشت. چرا که راه اصلاح، تکامل و رشد را سد نموده و خود را از پیشرفت و تعالی محروم مینمایند. هر چه با فطرت هستی در تعارض و تضاد باشد و سد راه پیشرفت و تکامل گردد محکوم به فناست.
۴- از اندیشههای کانونی دموکراسی آزادی است و آنانکه نافی ارزش آزادیاند و آنرا مصادف ولنگاری و رنگ باختن ارزشها و ضایع و زایل شدن عمل اخلاقی و دینی میدانند بر این نکته تفطن دارند که در سایه استبداد، خود کامگی و تمامیتطلبی، انحصار و عدم آزادی بوده که پیامبر در انجام رسالتش با آنهمه تهدید و توهینِ جنون و دیوانگی، کهانت و سِحر مواجه گردید و سه سال در شعب ابی طالب محصور شد و ظلم، فشار و تضییق و تهدید و انواع مظالم را از اصحاب زر و زور و تزویر در راه ترویج و اشاعه رسالتش متحمل گردید؟ آنها که منکر آزادیند آیا لحظهای با خود اندیشیدهاند که اگر امام حسین آزاد بود تا مرام، عقیده و اندیشهاش را در فضای آزاد و بدون جبر، تهدید، فشار و سرکوبِ اربابان قدرت به میان میآورد بدانسان با انواع ستمها و مظالم روبرو میشد؟ و آنچنان خود و حواریونش راهی قتلگاه میشدند؟ پیامبران، امامان، مصلحان، روشنفکران، آزادیخواهان، صلحطلبان، دگراندیشان و عدالت طلبان در طول تاریخ با انواع ظلم، تبعیض، تضییق، سرکوب و تهدید مواجه میشدند؟ حضرت موسی(ع) سر به بیابان مینهاد و آنهمه فشار، ارعاب و تهدیدرا از دستگاه ظلم پرور و حق ستیز فرعون متحمل میگردید؟ حضرت عیسی به صلیب کشیده میشد؟ حلاج، عطار، سهروردی، برونو، ژاندارک، مانی و مزدک و... به مسلخ و قربانگاه برده میشدند؟
همهی عناوین و مثالهایی که ذکر شد تنها به عنوان روایت تاریخ و مطالعه تفننی سرگذشت نیاکانمان نبوده و نیست، بلکه آموزهایست همیشه و همواره برای همه دورانها تا اصحاب قدرت، ثروت و منزلت و اساساً تمامیت مردم و جوامع و حکومتها از آن عبرت آموزند و خود را مستثنی از این قاعده ندانند و نگویند که صرفاً این گذشتگان ما بودند که حقیقتستیز، عدالتگریز و در چالش و مناقشه و خصومت با آزادی و آزادیخواهان بودند و وظیفه امروز ما فقط ثناگویی، عزاداری و مداحی و بزرگداشت مقام والای آنان است و لاغیر و ما فارغ و مبرا از این اجحافات و حق کشیها هستیم.
صرفنظر از این آموزهای قرآنی که «دین اکراه پذیر نیست» (۲۵۶ بقره) و خطاب خداوند به پیامبر در نفی دیکتاتوری و تحمیل نظر و عقیده (سورهی انعام آیات ۳۵ و ۳۶ و ۵۴ اسراء) قول امام حسین (ع) و حضرت موسی (ع) نیز الگویی تاریخی و سازنده است: «اگر دین ندارید آزاده باشید» و «اگر به اندیشهی من ایمان نمیآورید مرا به حال خود واگذارید(۲۱ دخان).
البته مفهوم آزادی در دموکراسی که مقوم انسانیت و مستعد زیست موحدانه است بسیار فراتر از آن چیزی است که در بالا به آن اشاره شد، به این معنی که هم به جامعه سیاسی باز و قابل دسترس برای همگان اعتقاد دارد و مشروعیت حکومت را در هر صورت مبتنی بر خواست و ارادهی مردم میداند که حق نصب، نظارت، نقد و عزل حاکمان در هر سطحی را دارا میباشند و... و هم به اقتصاد باز وقابل دسترس برای همگان معتقد است، نقش بازیگران اجتماعی مانند اتحادیهها و سندیکاها و فرهنگ گفتگو و مذاکره را بسیار پر رنگ تلقی مینماید. و بطور کلی آزادی را به آزاد بودن فرد از اجبارها و فشارهای بیرونی، آزادی از گرسنگی، نادانی، فقدانِ بهداشت و درمان، کار و مسکن و ترس از آیندهی نامعلوم و حقِ مشارکت حداکثری در تصمیمگیریها، آزادی در انتخابِ مسیر و سرنوشت خود، آزادی در رشد و تعالی شخصی و بهرهگیری از حق انتخاب در کلیه سطوح تعریف مینماید.
۵- از دیگر بنیادهای دموکراسی که زیست موحدانه اساساً از آغاز بر آن استوار گردیده و علاوه بر آن راه فراشد، گشودگی و مسیر استعلایی را برای همیشه ممکن و هموار ساخته و میسازد، دفاع همه جانبه از حقوق بشر، حقوق شهروندی، عدالت اجتماعی، حقوق محیط زیست و حقوق حیوانات و فیالجمله دفاع ازهمه پدیدههای هستی است. در این نظام، مردمسالاری در پای عدالت اجتماعی و عدالت اجتماعی در پای مردم سالاری قربانی نمیشود. جامعهای است انسانیتر که درآن نابرابریهایش اعم از نابرابری سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و هر قِسم نابرابری دیگری کمتر به چشم میخورد. تمایز طبقاتی در آن کمتر وجود دارد زیرا تمایز طبقاتی، امتیازات طبقاتی را افزایش میدهد و امتیازات طبقاتی به اعمال سلطه، نفوذ و سیطرهی صاحبان امتیاز میانجامد که پیامد آن شرک اجتماعی خواهد بود، خشونت و نزاع و دیگر آسیبهای اجتماعی در آن کمتر اتفاق میافتد، روحیهی صلح، مدارا، تعاون، همکاری و مشارکت حاکم است، جامعهای است بدون تحقیر و تبعیض و تفکیک جنسیتی، مذهبی، قومی، نژادی و فکری، آزاد از سلطهگری و سلطه پذیری، هر کس از کرامت و ارزشِ برابر، آزادی برابر، فرصتها و امکانات برابر برخوردار است تا بتواند رشد کند و انسانی مستقل و آزاد گردد.
این ایده و سلوک، اعتقاد راسخ دارد که کل هستی یعنی خداوند و مجموعهی هستی مظهر تجلیِ حق، قدرت، زیبایی، نیکی، عدل و انصاف، خیر، شفقت، مهر، عقل و بطور کلی مجموعه فضایل متلائم خداوند است. و به این لحاظ کل هستی و پدیدههای آن و نه فقط طیفی ازآنها مقدسند و نحوه مواجهه و برخورد ما با امر متعالی و مقدس باید همواره همراه با تکریم، احترام و منزلت و پذیرش حق آنان و ایجاد بستر و زمینههای رشد، بالندگی و بروز استعدادها و تحقق ظرفیتهای همگان باشد، جهانی برای همگان و شدیداً بر این باور است که عدم توزیع امکانات به طور برابر و عدم دستیابی همگان به فرصتهای آزاد و برابر به دور از شرایط اتفاقی، تصادفی و انحصارِ مناصب و هر موقعیتی دیگر در دستانِ عدهای خاص که فهم خود را ممتاز در شناختِ حقیقت میدانند، در ستیز و مناقشه با زیست موحدانه قرار دارد، چرا که محروم کردن طیفی، طبقه ای، فرد یا افرادی و همچنین اِعمال تبعیضِ جنسیتی، مذهبی، قومی، نژادی، عقیدتی و فکری و هر نوع دیگری از آن به تمرکز و انباشته شدن قدرت، ثروت، منزلت و معرفت در یکسو و محرومیت، درد و رنج و مصیبت و تیره روزی خیلِ عظیمی از مردم در سوی دیگر میشود، حال آنکه خدا، خدای همگان است نه عدهای خاص و منابع، فرصتها، امکانات، مواهب و مناصب، ثروت و سرمایه و قدرت ومعرفت ومنزلت نیز به همگان تعلق دارد نه عدهای خاص.
از دیگر آیات این که «مشرق و مغرب هر دو ملک خداست به هر طرف که رو کنید بسوی خدا روی آورده اید، خدا به همه جا محیط و به همه چیز داناست»(۱۱۵ بقره) و دیگر اینکه «اول و آخر هستی و پیدا و پنهان وجود همه اوست و او به همه امور عالَم داناست»(۲ حدید) و یا «قسم به روز» (۱ ضحی) «قسم به شب» (۱ عادیات) «قسم به انجیر و زیتون» (۱ التین) «قسم به آفتاب» (۱ الشمس) «قسم به قلم» (۱ قلم) و البته قسم خوردن او به بسیاری از پدیدههای عالم چون انسان وگیاه و حیوان و مکان وزمان همه و همه حکایت از این دارد که کل هستی مظهر حضور، ظهور و تجلیگه اوست. لذا ابتدا نگاه، رویکرد و عملکرد ما به نوع انسان باید صرفنظر ازعقیده، دین، مرام، مسلک، مذهب، نژاد، جنسیت، ملیت، قومیت و عقیده و دگرباشی، توأمان با تکریم و احترام و کرامت و استفاده از حق آزاد و برابر و بدون تبعیض همه انسانها در بهره برداری از همه مواهب، امکانات و مناصب هستی، اعم از حقوق قراردادی و موضوعه و حقوق طبیعی باشد. هچنانکه قرآن میفرماید «خداوند فرزندان آدم را گرامی داشت»(۷۰ اسراء) و از دیگر مظاهر تجلی خداوند، حضور، ظهور و جلوهگری او در طبیعت و محیط زیست، با همهی گونههای گیاهی و جانوری آن است که بر این اسلوب نگاه، رفتار و عملکرد ما نسبت به آنان نیز باید نگاهی مهربانانه، دوستانه، خویشاوندانه و از روی شفقت و احترام باشد.(۲۷ و ۲۸ قمر در خصوص احترام به حقوق حیوانات). فیالواقع به همه پدیدههای هستی باید چون خود نگریست و نگاه و رفتاری از روی منزلت و کرامت داشت.
به قول سعدی:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
باری اینکه قرآن در آیاتی اذعان میدارد: «شما را از حقیقت روح میپرسند بگو ما از حقیقت آن آگاه نیستیم و اطلاع و آگاهی ما در خصوص آن اندک است» و یا در جایی دیگر انسان را عجول، ظلوم و جهول میداند و اینکه اعلام میدارد خویشتن را پاک مشمارید، او به حال آنکه پرهیزکاری کرده داناتر است(۳۲ نجم) یا اینکه «بگوای رسول من مالک سود و زیان خود نیستم مگر آنرا خدا بر من خواسته من اگر از غیب آگاه بودم به خیر خویش همیشه میافزودم» (۱۸۸ اعراف) و یا «به امت بگو من بشری هستم مثل شما» (۶ فصلت) و یا اینکه «دین و وجودت را برای خدا خالص گردان. دین خالص برای خداست.» نتیجه این میشود که هیچ صنف، قوم، قبیله، طبقه، شخص و ساختاری دارای موقعیت ممتاز در فهم حقیقت نیست.
فهم حقیقت و البته هر گونه فهمی مستلزم تعامل، تعاطی افکار، تواضع، جستجوگری، اشتیاق، امید، صبر، همکاری و مشارکت، مدارا و رواداری است. تجارب گذشته نشان میدهد اگر تواضع پیشه نکنیم و فهم خود را بهترین فهم و عملکرد خود را پرهیزگارانهترین عملکرد تلقی کنیم جهنم آفریدهایم و راه جستجوگری حقیقت و مجموعه فضایل که به خدا منتهی میشود را سلب نموده و درد و رنج و مصیبت و تیره روزی را بر مردم و کل هستی گشودهایم.
در جایی که حتی خداوند بزرگ، شیطان را با آنهمه مکر، کید و فریب و وسوسه آزاد مینهد تا به اعمال شیطانی خود مشغول باشد، ما چگونه میتوانیم آزادی را عملی شیطانی تلقی کنیم. آزادی نه تنها در فطرت انسان و جهان قرار دارد بلکه خواست و ارادهی خداوند بر آن تعلق و تأکید دارد.
همچو مستسقی کز آبش سیر نیست
بر هر آنچ یافتی بالله مهایست
بی نهایت حضرتست این بارگاه
صدر را بگذار صدر توست راه
(حضرت مولانا)
سی سال در پی تو چو مجنون دویدهام
اندر جزیرهای که نه خشکی است و نی تری
غافل بدم از آن که تو مجموع هستیی
مشغول بود فکر به ایمان و کافری
(حضرت مولانا _دیوان شمس)