شاید هر یک از ما از خود پرسیدهایم که چرا ما پس از دو انقلاب بزرگ شکست خوردهایم و شاید از خود پرسیدهایم که چقدر افراطگرائی، حداکثرخواهی و تمامیتخواهی به ما لطمه زده است. حتما از خود پرسیدهایم که چرا رواداری و میانهروی و تکثرگرائی ناپسند شمرده شده و میشود. آیا از خود پرسیدهایم که چرا همواره میخواهیم از بالای سر مردم مشکلات کشور را حل کنیم و نگذاریم که سازمانهای مدنی مردمنهاد دست به عمل بزنند. قصد این مقاله پرداختن به برخی از جوانب این مساله و روشنیافکنی به زوایایی از این حداکثرخواهی و تمامیتخواهی ما ایرانیان است. در بخش اول این مقاله به این مسئله از جبنه تئوریک خواهم پرداخت و در بخش دوم شما را به پراکتیک این نیروها در ایران توجه خواهم داد.
بخش اول از جبنههای تئوریک
حداکثرخواهی کمونیستی
بر اساس ایده کمونیستها دولت باید بر اساس خواست پرولتاریا عمل کند، البته این بدان معنی نیست که طبقه کارگر خود حکومت بکند بلکه یک نوع دمکراسی مردمی که دیکتاتوری پرولتاریا نامیده میشود قدرت را بدست میگیرد. دیکتاتوری پرولتاریا هدفش مقابله با کاپیتالیستها و مانع شدن از قدرتگیری مجدد آنها و ایجاد یک جامعه بیطبقه که در آن حزب کمونیست قدرت مطلقه را در دست دارد میباشد. همچنین هدف این است که حزب کمونیست به عنوان تنها حزب موجود در جامعه رهبری را در دست داشته باشد. هدف این است که حزب کمونیست سیاست را در کنترل خود داشته و اقتصاد برنامهریزی شده را هدایت کند.(Ball و Dagger 2002).
حداکثرخواهی کمونیستی نیز در بنیان بر خواست همه قدرت به دست تنها حزب موجود میباشد و دیگر احزاب و سازمانها، دشمن طبقه کارگر و حزب کمونیست بر آمده از آن هستند و باید هم از جنبه فیزیکی و هم از جبنه فرهنگی نابود شوند. تا چه حد این تفکر در میدان عمل سیاسی تاثیرگذار بوده است و این حداکثرخواهی کمونیستهای ایرانی چه ضرباتی به ما زده است را در بخش پراکتیک سیاستهای این جریانات خواهم پرداخت. این نکته را میتوان به روشنی دید که این حداکثرخواهی فقط مختص ما ایرانیها نیست و یک تجربه وارداتی است که صد البته زمینههایش در تفکر ما ایرانیها نیز وجود داشته است. در این تفکر حاکمیت حزب کمونیست دائمی است تا مگر روزی که سرنگون شود از جمله حاکمیتهای کمونیستی در همه کشورهای اروپای شرقی که وقتی از هم پاشیدند حزب کمونیست به کناری زده شد وگرنه این نیروی حداکثرخواه میتوانست قرنها قدرت خود را به زور به مردم تحمیل کند.
حداکثرخواهی اسلامیستی شیعی
در تفکر اسلامیستی شیعی قدرت میبایست در عصر امام غایب در دست ولی فقیه باشد. در این تفکر حداکثرخواهی بیداد میکند. بر اساس تعریف مفهومی ولایت فقیه در سایت اینترنتی «پایگاه حوزه» زیر عنوان تعریف ولایت فقیه میخوانیم «در واقع ولایت فقیه به همین معناست که با وجود معصوم(ع) باید او رهبری کند و در عصر غیبت به نیابت از امام زمان(عج) ولی فقیه رهبری و زمام امور جامعه را بر عهده دارد تا امت گرفتار هرج و مرج و آنارشیسم و تعبد به حاکمیت طاغوت نشود و احکام و ارزشهای الهی در جامعه عملی گردد.»
در قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز نقش ولی فقیه این گونه تعریف میشود «قوای حاکم در جمهوری اسلامی ایران عبارتاند از قوه مقننه، قوه مجریه و قوه قضاییه که زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت امت بر طبق اصول آینده این قانون اعمال میگردند.» اگر در حکومتهای کمونیستی زیر عنوان دفاع از پرولتاریا، دیکتاتوری حزب کمونیست توجیه میشود، در رژیم تئوکراتیک حاکم بر ایران و به طور مشخص در رژیم دینی حاکم بر ایران حاکمیت دستگاه دین بر جامعه زیر عنوان الهی بودن حکومت در زمان غیبت معصومین برای جلوگیری از حکومت طاغوت که همان حکومت غیردینی است دیکتاتوری دستگاه دین توجیه میگردد و خوب اگر بنگریم به جای همه قدرت در دست حزب کمونیست، همه قدرت بدست دستگاه دین و دستگاه اداری ولی فقیه توجیه میشود.
حداکثرخواهی در این تفکر فقط محدود به آنهایی که معتقد به ولایت مطلقه فقیه هستند نیست بلکه دیگر نیروهایی که خود را طرفدار مردم سالاری دینی میدانند نیز هست. این نیروها نیز میخواهند با تعبیری مردمسالارانه از دین، حاکمیت دستگاه دین را به مردم به نوعی تحمیل کنند. حداکثر خواهی از نوع اسلامیستی شیعی مختص ما ایرانیهاست و در کشورهای دیگر این کالا یافت نمیشود. حداکثر خواهی روحانیون شیعی حتی در میان خود روحانیون جنبه ایدیولوژیک و نژادی هم دارد. روحانیونی که خود را از نژاد عرب و خاندان حضرت محمد میدانند خود را از بقیه روحانیون با بر سر داشتن عمامه سیاه مشخص میسازند. در ضمن در همین کاتاگوری ما نیروی اسلامگرای مجاهدین را داریم که معتقد به نوعی از حکومت اسلامی که آن را جمهوری دمکراتیک اسلامی مینامد میباشد. این گروه که سازمانی شیعی ۱۲ امامی است معتقد به ایجاد یک جامعه بیطبقه توحیدی بر مبانی اسلامی شیعی است. این سازمان یک سازمان ملی، دمکراتیک و تکثرگرا نیست. این گروه هم همه قدرت را برای خود میخواهد و با هیچ گروه و سازمانی حاضر به همکاری، اتحاد و ائتلاف نیست و هر نوع همکاری با این سازمان منوط به پذیرش رهبری آن است.
حداکثرخواهی سلطنتطلبان
در تفکر ساطنتطلبان شاه ناجی ملت یا سایه خدا بر روی زمین و مدافع میهن است. در این تفکر فرزند بزرگ، پسر از پدر قدرت را به ارث میبرد و مادامالعمر، پادشاه است. فرهنگ دهخدا در باره فره ایزدی چنین مینویسد «فره ٔ ایزدی . [ف َرْ رَ ی ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوری است از جانب خدای تعالی که بر خلایق فایز میشود که بوسیله آن قادر شوند بریاست و حرفتها و صنعتها و از این نور آنچه خاص است بپادشاهان بزرگ عالم و عادل تعلق گیرد...»(از برهان تلخیص از توضیح کلمه ٔ خوره). اما تعریف زیر از فر ایزدی، دوره رضا شاه و محمد رضا شاه معمول بوده است «فره ایزدی در نزد ایرانیان باستان سلطنت عطیهای الهی شمرده میشد زیرا اعتقاد داشتند آهورا مزدا شاهنشاه را توسط نیرویی معنوی که آن را «خورنه ، خورنو / xvareno» یا «فرّ شاهی» میگفتند بر میگزیند و تا زمانی که از وی خشنود باشد این فرّه ایزدی برقرار میماند. از این رو پادشاه مظهر قدرت خداوند و مهر و قهر او و نماینده اراده ملت به شمار میرفت و مردم او را خدایگان و سایه خدا میخواندند و او خود را حاکم مطلق و مالک الرقاب مردم میدانست.»(سایت پارسیان دژ)
هواداران سلطنت به محمد رضا شاه میگفتند، خدایگان شاهنشاه آریامهر و یا خدا شاه میهن، شاه سایه خدا بر روی زمین و محمد رضا شاه هم از این ترمها برای تحکیم قدرت خود سود میجست و این امر بر او مشتبه شده بود که قدرتش ابدی و ازلی است. شاه در این تفکر فره پادشاهی یک هدیه خدائی به کسانی است که این شانس را داشتهاند که پادشاه بشوند و سلطنت طلبان بدینگونه توجیه میکنند که در روح و روان انسان ایرانی طی هزاران سال این خواست وجود داشته که رهبری داهی که از ژن برتری است داشته باشند. در این تفکر حداکثرخواهی موج میزند و مردم رعیت پادشاه به حساب میآیند و پادشاه قادر مطلق است. این حداکثرخواهی صرفا ایرانی نیست در بخش اعظم کشورهای جهان در گذشته رژیمهای پادشاهی وجود داشته اما در دوران معاضر این نوع حکومت در بیشتر کشورها برچیده شده و در اکثر جاهائی که هم وجود دارد قدرت اجرائی ندارند. حداکثرخواهی سلطنتطلبانه ایرانی با توجه قدمت تاریخی آن در ایران برخی خود ویژهگیهایی به همراه دارد. این حداکثرخواهی را در میان سلطنتطلبان طرفدار باز گشت پادشاهی در ایران میبینیم که در بخش پراکیتک این نیروها در باره آن خواهم نوشت
تکثرگرائی دمکراتیک
در تفکر دمکراتیک منشا قدرت از مردم است. نیروهای لیبرال برداشتشان از دمکراسی در اساس به آزادی و حقوق فردی بنا میشود و یا روشنتر بگوئیم عصارهاش بر آزادی و حقوق فردی است.(Ball و Dagge 2002). در تفکر لیبرالدمکراسی یک نوع و روش حکومتگری مبتنی بر انتخابات است که قدرت از طریق مردم به حزب و یا مجموعهای از احزاب و از طریق انتخابات واگذار میشود. حقوق شهروندی، آزادی فکری، آزادی مذهبی، حق انتخاب کردن و انتخاب شدن، حق برخورداری از داشتن ثروت شخصی از جمله حقوق و آزادیهای شخصی است که از نظر لیبرالها برای ایدهآلهای یک دمکراسی در عمل اهمیت پیدا میکنند. (Ball و Dagge 2002). اما در همین سیستم، تفکر دمکراتیک سوسیال دمکراسی بر این باور است که لیبرالدمکراتها حقوق فقرا و کارگران را به نفع ثروتمندان نادیده میگیرند. پول قدرت میآورد و آنها که ثروتمند هستند این امکان را بدست میآورند که بر سیاست و قدرت در جامعه تاثیر بگذارند و به همین خاطر هم هست که در یک دمکراسی میبایستی هر فردی این امکان را داشته باشد که بتواند به گونهای برابر بر سیاست کشورش تاثیر گذار باشد. یک نفر یک رای و این که هر شخصی بتواند به گونهای مساوی به مانند همه افراد جامعه بر سیاست و دولت تاثیر بگذارد.
سوسیال دمکراسی میخواهد که حقوق شهروندی مساوی برای یک رقابت سالم برای کاندید شدن برای پذیرش یک مسئولیت سیاسی در جامعه وجود داشته باشد. (Ball و Dagge 2002). در تفکر دمکراتیک حداکثرخواهی جائی ندارد و همه اقشار و گروههای اجتمائی هم در قدرت جامعه و هم در توزیع ثروت نقش ایفا میکنند. پراکتیک این تفکر هم در ایران برای خود تاریخی دارد که با پراکتیک جهانی همخوانی دارد و اما ویژه گیهای خود را نیز به همراه دارد که به آن نیز خواهم پرداخت. چپهای دمکرات در جوامع دمکراتیک هم سوسیال دمکراتها و هم احزاب لیبرالی را مورد انتقاد قرار داده و برای افزایش نقش دولت در اقتصاد، سیاست، فرهنگ و افزایش حقوق اجتمائی اقشار فقیر جامعه مبارزه مینمایند. این احزاب بخشهائی از کارگران و اقشار حاشیهای و مهاجرین حمایت به عمل میآورند و در عمل سیاسی در اکثر موارد از سوسیال دمکراتهایی که قدرت را در دست دارند حمایت مینمایند.