چندی پیش مریم سطوت، از بازماندگان جنبش چریکی، از این بابت اظهار شگفتی کرد که چریکهای کشورهای آمریکای لاتین در مقایسه با همرزمان ایرانی خود از محبوبیت بسیاری برخوردارند. آنان « اینکه در جوانی خود به آن جنبش تعلق داشتهاند را افتخار و نه سرشکستگی میدانند.»(۱)
خانم سطوت بدرستی مینویسد: «مبارزه علیه دیکتاتوریهای نظامی در آمریکای لاتین به نتیجه رسید و پس از برکناری دیکتاتورها، انتخابات آزاد و دمکراسی در این کشورها حاکم شد.» اما «در ایران سرنگونی حکومت شاه به قدرت گرفتن روحانیت، تداوم دیکتاتوری .. و سرکوب همۀ دگراندیشان انجامید.»
اگر ایشان با اینهمه انتظار دارند که ایرانیان قدردان «مبارزان چپ» باشند، ظاهراً به این دلیل که اصولاً مسئولیتی را بابت ناکامی ایرانیان متوجه خود و همرزمانشان نمیدانند! مگر نه آنکه چپهای ایران همواره زیر «فشار سنگین نیروی سرکوب» قرار داشتند؟ درحالیکه «روحانیتی که توسط رژیم برای مبارزه با روشنفکران منتقد و کمونیست تقویت میشد، نیروی اصلی سرنگونی رژیم و شکل دهی حکومت اسلامی بود.»!
خانم سطوت در ابراز بیگناهی جنبش چریکی در روند جامعۀ ایران به سوی انقلاب اسلامی، اصولاً مبارزۀ مسلحانه در ایران را آرمانی تلقی میکنند که در شرایط ایران اصولاً عملی نبود، زیرا «نه روستاهای ایران ظرفیت حمایت از چریکها را داشت و نه جنگلهای ایران قدرت حفظ و گسترش عملیات نظامی را.» بدین سبب نیز پس از سیاهکل هرچند «عملیات مسلحانه در شهرها ادامه یافت ولی چریکهای متشکل در خانههای تیمی چند ده نفر بودند.» و دو سال پیش از انقلاب «به شش نفر تقلیل یافتند.»
آیا ماجرای «جنبش چریکی» همین بود؟ خوشبختانه مریم سطوت با واقع بینی میخواهد که «بررسی جریان فدایی به عملکرد چریکهای مسلح محدود نشود.» در واقع نیز حرکت چریکی، هواداری بخش عظیمی از جوانان کشور را برانگیخت و به «جریان اعتراضی چند ده هزار نفری روشنفکری جوانان و دانشجویان ایران» دامن زد. جنبشی که در بحبوحۀ رویدادهای ۵۷ بیش از نیم میلیون از آن هواداری میکردند و اگر هواداران مجاهدین را (با گسترشی حتی بیشتر) به آن اضافه کنیم، کل جوانان فعال در شهرهای کشور را شامل میشد: «این مجموعه در مبارزات سیاسی، دانشجویی، سندیکایی و در فعالیتهای فرهنگی، ادبی و هنری شرکت دارد.» فراتر از آن، «سازمان فدایی موفق شد اعتماد نیروی روشنفکری و جوان زمان خودش را بدست آورد. آنها رهبری این جریان یعنی رهبری سازمان چریکهای فدایی را پذیرفتند.»
اما اگر این جنبش در دهۀ پیش از انقلاب اسلامی از نفوذ عمده بر نسل جوان و آینده ساز ایران برخوردار بود، چرا نباید آن را در وقوع انقلاب اسلامی مؤثر و مسئول شناخت؟
از خانم سطوت باید بخاطر مقایسهای که میان جنبش چریکی در ایران و در آمریکای لاتین بعمل آوردهاند، سپاسگزار بود. زیرا مقایسۀ دو پدیده میتواند به شناخت آنها کمک کند.
مهمترین مطلب مورد توجه ایشان اجتنابناپذیری جنبش مسلحانه در ایران است. به نظر ایشان در دهۀ چهل (۷۰م.) «در ایران و جهان ضرورت مبارزۀ مسلحانه علیه رژیمهای دیکتاتوری پذیرفته» شده بود. اگر منظور ایشان کشورهای آمریکای لاتین است، در آن دوران، از ترس کمونیسم، در همۀ کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی دیکتاتورهای نظامی جنبشهای مردمی را به شدت سرکوب میکردند. بنا به آمار قابل اعتماد در دو دهۀ ۷۰ و ۸۰م. در این کشورها دستکم ۵۰ هزار نفر بدست نیروهای سرکوبگر نظامی کشته، ۳۵۰ هزار نفر مفقود و ۴۰۰ هزار تن به دلایل سیاسی زندانی شدند. بعنوان نمونه تنها در آرژانتین ۳۰ هزار و در کشور کوچک ال سالوادور ۴۰ هزار از مردم عادی کشته شدند.
آری، در برابر اعلام جنگ دیکتاتورهای نظامی و کشتار در چنین ابعادی، نیروهای مردمی در این کشورها دست به قیام مسلحانه زدند. اما آیا در ایران دهۀ ۴۰ چنین شرایطی حاکم بود؟ به نظر خانم سطوت چون در این دهه «امید به سوی تغییری دمکراتیک از دست رفته بود»، «روانشناسی» ناشی از آن به «رادیکال» شدن جوانان ایرانی دامن زد! ظاهراً خانم سطوت هنوز هم شناخت درستی از دمکراسی ندارند، وگرنه میدانستند که نیمی از امکان تحقق آن را اپوزیسیون فراهم میآورد.
ایشان فراموش میکنند که در آن دوران هیچ جریان سیاسی در ایران خود را دمکرات نمیدانست و بویژه در محافل مورد نظر ایشان «دمکرات» فحش بود و به کسانی گفته میشد که از «موضعگیری انقلابی» طفره میرفتند!
وانگهی ایشان کدام حکومتی را در تاریخ میشناسند که هم به رفرمهای بنیادی دست زند و هم یکطرفه برای دمکراسی بکوشد که مینویسند: «رفرمهای ابتدای دهه چهل نه تنها با گشایش سیاسی همراه نشد بلکه فضای سیاسی کشور بستهتر و فشار بر مخالفان افزایش یافت.»
آیا ایشان نمیدانند که حکومتها برای تحکیم خود به رفرم دست میزنند، نه برای آنکه پس از آن بتوانند فضای سیاسی را بگشایند؟ وانگهی مگر «جنبش روشنفکری ایران»، کوچکترین استقبالی از رفرمهای بنیادین از خود نشان داد و یا کمترین قدمی برای حرکت به سوی اعتماد و همبستگی ملی برداشت که شما انتظار دارید حکومت شاه فضای سیاسی کشور را باز کند؟
نه خانم سطوت! فضای باز سیاسی زمانی بوجود میآید که نیروهای اجتماعی بخاطر منافع ملی به نزدیکی و همکاری تمایل نشان دهند، نه آنکه مانند «گرگی هار»(۲) به ویروس براندازی مبتلا باشند. آنان که شما تصور میکنید در آمریکای لاتین همرزمان شما بودند، واقعاً به خاطر دمکراسی و منافع ملی میجنگیدند و به محض آنکه فرصتی برای آشتی ملی فراهم آمد دست دشمن دیروزی را فشردند و در برپایی حکومتهای دمکراتیک کوشیدند. بدین سبب آنجا برعکس اینجا، « کسی از اینکه علیه دیکتاتوری مبارزه کرده پشیمان نیست و همه بر پایداری و فداکاری آن نسل» میبالند.
اما «جنبش روشنفکری ایران» جز سایۀ دراز «برادر بزرگ» نبود و هیچگاه حاضر نشد که به کمتر از سرنگونی حکومت شاه راضی شود. درحالیکه، در دهۀ ۴۰، برخلاف ادعای شما، با موفقیت رفرمهای حکومتی، فضای سیاسی و اجتماعی کشور رو به گشایش گذاشته بود و به عنوان شاهدی کوچک برای این گشایش، میتوان از «کانون پرورش فکری..» (۱۳۴۴) یاد کرد که نه تنها از سانسور برکنار بود که همۀ مخالفان چپ حکومت (بهرنگی، ساعدی، کسرایی، شاملو، ابتهاج، منفردزاده..) آثار خود را در آن تهیه و منتشر میکردند!
به هر حال، دهۀ ۴۰ در مقایسه با دهههای گذشته با تشدید فشار بر مخالفان همراه نبود، برعکس، نسلی که در فضای باز فرهنگی و آموزشی پرورش مییافت با دسترسی به امکانات مادی و اقتصادی روزافزون، به اعتماد به نفس میهندوستانهای دست مییافت.
برخلاف ادعای خانم سطوت، نه «بستگی فضای سیاسی»، بلکه عقب رفتن نفوذ جریان چپ و اسلامی بر جامعه، مشخصۀ این دوران است. نسل جوان دهۀ ۴۰ نه خاطرهای از «۲۸مرداد» داشت و نه برای آخوندها که در خرداد ۴۲ به خواری سرکوب شده بودند ارزشی قائل بود. خود را با جوانان اروپایی مقایسه میکرد و البته که میخواست از آزادی هرچه بیشتری برخوردار باشد. اما تنها چیزی که نمیخواست، تشنج اجتماعی بود تا چه رسد که بخواهد با شورش و در وحشتناکترین حالت، با قیام مسلحانه، حکومتی را که در سایهاش به جادۀ پیشرفت افتاده بود سرنگون کند.
بنابراین باید به این پرسش پاسخ داد که در چنین فضایی چگونه ممکن شد سیاهکل به نقطۀ عطفی در تاریخ معاصر ایران بدل شود و به یکباره فضای اجتماعی کشور را تکان بدهد؟
برای رسیدن به این شناخت باید به مقایسهای دیگر دست زد: میدانیم که «سازمان فدائیان» همزادی به نام «سازمان مجاهدین» داشت. تاریخ مبارزات سازمانهای کمونیستی و اسلامی در ایران شاهد است که آنها در برخورد با اختلافات درون سازمانی از هیچ خشونت و یا حتی جنایتی در مورد «منحرفین» خودداری نمیکردند و اگر اختلاف به انشعاب منجر میشد، همرزمان دیروزی به دشمنانی آشتی ناپذیر بدل میشدند.
از این نظر، همبستگی برادرانۀ این دو سازمان با وجود ایدئولوژی ظاهراً مختلف و حتی متضاد، در نگاه اول از شگفتیهای بزرگ تاریخی است. از سویی اختلاف ایدئولوژی این دو جریان چنان شدید بود که (حتی پس از مارکسیستی شدن رهبری مجاهدین!) نتوانستند حتی جبههای تشکیل دهند و چنانچه از مذاکرات سازمان فدایی (به نمایندگی حمید اشرف) و سازمان مجاهدین (به نمایندگی تقی شهرام) (۱۳۵۴) برمی آید، آنان بدین نتیجه رسیدند که «چشم اندازی برای گسترش روابط وجود ندارد»؛ چنانکه ممکن نیست حتی نشریۀ مشترکی منتشر سازند!
از سوی دیگر نزدیکی و اعتماد متقابل دو سازمان چنان بود که حتی نشانهای از رقابت نیز در روابط آنها دیده نمیشد. دو نمونه: فرار اشرف دهقانی از زندان را خواهران مجاهد سازمان دادند و او بخاطر رعایت مسائل امنیتی مدتی را در خانۀ تیمی مجاهدین بسر برد! (۱۳۵۲) نمونۀ دیگر، مجاهدین توانستند با استفاده از رادیو ترانزیستوری سادهای تقريبا تمام مكالمات و گفتگوهاى نيروهاى ساواك را شنود کنند. از نمونۀ اين راديوها به چريكهاى فدايى نيز داده شد!
از سوی دیگر هر سه بنیانگذاران سازمان فدائی وابستگی شدید مذهبی داشتند: پویان و احمدزاده عضو فعال در «کانون نشر حقایق اسلامی مشهد» بودند و مفتاحی به حفظ قرآن شهرت داشت.
این همزادی شگفتانگیز را تنها بدین میتوان توضیح داد که این دو سازمان در ورای نام و آرم، از ایدئولوژی کاملاً یکسانی برخوردار بودند. (اختلاف خط مشی(!) اعلام شدۀ دو سازمان تأییدی بر این ادعاست: مجاهدین مستشاران خارجی را و فدائیان عوامل رژیم شاه را ترور میکردند!)
با توجه به آنکه به سال ۱۳۴۴ رهبری مجاهدین خود را «مارکسیست» اعلام کرد، تصور همگان بر این است که مارکسیسم ایدئولوژی مشترک این دو سازمان بود. نخست آنکه هرچند چریکهای فدائی خود را مارکسیست میدانستند، اما امکانی برای آشنایی با آن نداشتند و باید به برداشت مبتذل حزب توده در خدمت سیاست خارجی اتحاد شوروی بسنده میکردند. در کممایگی چریکها همین بس که داستانی برای کودکان به نام «ماهی سیاه کوچولو» در کنار دو جزوۀ چند صفحهای از احمدزاده و پویان کل تکیهگاه تئوریک آنان را تشکیل میداد!
با توجه به اینکه مجاهدین، در عین مسلمانی، گفتمان چریکهای فدائی را کاملاً تأیید میکردند. اما فدائیان از اسلام نبریده بودند، منطقاً آنچه آنان «مارکسیسم» مینامیدند چیزی جز برداشتی در چارچوب دیدگاه اسلام نبود! این مکانیسم را کسروی نیم قرن پیشتر کشف کرده بود، که چون اسلام منطق نمیشناسد، مسلمان میتواند بدون درافتادن با اسلام، به هر مرام دلخواهی (مشروطهطلبی، دمکراسی، سوسیالیسم ..) بگرود!
امروزه نگاهی به تبلیغات آخوندهای حکومتی روشن میکند که آنان نیز در عین وابستگی به اسلام فقهی در عین حال از مقولات «انقلابی» دفاع میکنند. بنابراین در نگاه تاریخی باید گفت، جنبش چریکی در پس هر دو چهرۀ چپ و اسلامی، در واقع نخستین جلوۀ آن چیزی بود که امروزه «اسلام سیاسی» نام دارد.
نه نافرجامی تحول دمکراتیک در ایران، بلکه سرکوب ۱۵ خرداد ۴۲ موجب شد که وابستگان به «کانونهای اسلامی»، به هدف انتقام از «رژیم»، به گفتمانی جدا از اسلام سنتی نیاز پیدا کنند، وگرنه نسل جوان برای اسلام سنتی به هیچ وجه گوش شنوایی نداشت. از اینرو مجبور شدند از «مقولات مارکسیستی» (در واقع ترکیبی از مائوییسم و «رژی دبره»ایسم!) گفتمان نوینی سرهم کنند. گفتمانی نوین که هدفش در درجۀ اول کسب مشروعیت برای هر دو گروه فدائی و مجاهد بود.
از سوی دیگر، در دهۀ ۴۰، جامعۀ ایران با وجود پیشرفتهای بزرگ، به سبب چپ زدگی اندیشمندان و هنرآفرینان، از برآمدن خردجمعی محروم ماند. اغلب آنان در دوران اوج نفوذ حزب توده جوانانی بودند که اینک فضای جامعه را همچنان چپ زده نگاه میداشتند و اینک شعارهای «عدالتخواهانه»شان به میان جوانان مذهبی نیز نفوذ میکرد.
در این فضا، جامعۀ جوان ایران بدون چون و چرا به سوی هواداری از جنبش چریکی رانده میشد. با این تفاوت که جوانان برخاسته از خانوادههای مذهبی جذب مجاهدین میشدند و جوانان غیرمذهبی طبعاً به شعبۀ فدائی جنبش چریکی مراجعه میکردند. هر دو گروه همان کتابهای رمانتیک انقلابی را میخواندند و به سبب سرشت قرون وسطایی و ناتوانی از درک پیچیدگیهای جامعۀ نوین، به شعارهای ساده انگارانه پناه میبردند.
خانم سطوت به درستی به بخشی از هواداران سازمان فدائی اشاره کردهاند که با ترور مخالف بود. در واقع نیز با «سیاهکل» گفتمانی در میان نسل جوان ایرانی گسترش یافت که تنها با ذهنیت از «مبارزۀ مسلحانه» مایه میگرفت. چنانکه حتی تلاشی کامل هر دو سازمان به سال ۱۳۵۴ بر این گسترش خدشهای وارد نیاورد و جوانان ایران را به پیاده نظامی بدل ساخته بود که با کمترین بهانهای میتوانست در خدمت تحولی بنیانبرکن قرار گیرد. همکاری دوشادوش جوانان چپ و اسلامی در چند ماه پیش و پس از انقلاب و پذیرش بی چون و چرای رهبری مذهبی، دلیل کافی برای همگونی کامل این جریان اجتماعی و سیاسی است. با اینهمه، همسویی سیاسی «فدائیان» با اسلامیون، به اندازۀ منش اجتماعی که با لعاب انقلابی گسترش میدادند زیانآور نبود.
بزرگترین مسئولیت تاریخی از این نظر متوجه فدائیان است که آنان در پس شعارهای انقلابی منحطترین منش اجتماعی را در میان جوانان ایران رواج میدادند: ستیزهجویی، شهادتطلبی، کینۀ طبقاتی، ژنده پوشی و لمپنیسم، ردّ مظاهر تمدن و فرهنگ نوین، حتی ردّ دانشآموزی به عنوان انحراف از انقلابیگری و تقبیح خدمت به نهادهای اداری کشور به عنوان «تکنوکراسی» (۳) و در نهایت دفاع از تز «هرچه بدتر، بهتر!» (بدین معنی که هرچه اوضاع جامعه بدتر، شرایط وقوع انقلاب بهتر است!)
این همان «فرهنگ اسلامی» است که دو نسل از ایرانیان کوشیده بود بر آن غلبه کند و اینک در پس شعارهای حق به جانب، نسل جوان را فاسد میکرد. از همه بدتر، حملۀ چریکها به هویت تاریخی ایران بود. با «برخورد طبقاتی» به ایران «ستمشاهی»، تاریخ ایران تاریخی مملو از «شکست مبارزات عدالت خواهانه» جلوه داده میشد که در آن هیچ رشد فرهنگی صورت نگرفته است. بناهای تاریخی شواهد استثمار زحمتکشان تلقی میشد و والاترین منش فرهنگ ایرانی، یعنی مسالمت جویی و مهرورزی به عنوان «اخلاق خردهبورژوایی» تخطئه میگشت.
خانم سطوت، اگر انتظار دارید که ما ایرانیان همان ارزشی را برای جنبش شما قائل باشیم که مردم آمریکای لاتین برای مبارزان خود قائلاند، نشان دهید که هواداران شما کدام مدرسه و یا درمانگاه را در ایران تأسیس کردند؟ از میان صدها هزار هوادار چریکها، چند دانشمند در حال خدمت به کشور هستند؟
سازمان شما تا به حال هزاران صفحه با استفاده از واژههای مارکسیستی سیاه کرده است، اما هیچگاه نمیتواند در پس این واژه پراکنیها هویت اسلامی خود را پنهان کند، زیرا قدر مسلّم این است که «شهادتطلبی» را به هیچ وجه نمیتوان به مارکسیسم نسبت داد. سازمان شما گروه بزرگی از بهترین فرزندان ایران را قربانی کرد و هزاران سال از زندگی گروه بزرگتری از جوانان را در زندانها به هدر داد و شما به جای پوزش خواهی از مردم ایران هنوز هم به روش اسلامی «شهادت» آنان را دلیل حقانیت خود میگیرید!
در داوری تاریخی، جنبش چریکی به عنوان بزرگترین جریان سیاسی در نیمۀ نخست دهۀ ۵۰، مسئول بازگشت ایران از مسیر طبیعی پیشرفت بسوی بلوغ اجتماعی و سیاسی بود. رهبری شیعیان که در سراشیب نابودی قرار گرفته بود، به کمک واژه پراکنی انقلابی توانست به اعتماد به نفس جدیدی دست یابد. فراتر از آن، شما با دفاع از اعتقادات مذهبی عقبماندهترین اقشار، به یکباره همۀ دستاوردهای روشنگران ایرانی در دو سدۀ گذشته را بر باد دادید و نتیجۀ کوششهای میلیونها ایرانی (در نهادهای آموزش و پرورش) را در راه «شیعۀ سرخ علوی» قربانی کردید.
امروزه در دنیای مجازی میتوان شاهد ریشخند «چپ»ها بر مذهب زدگی تودۀ ایرانی بود! این مذهبزدگی در سایۀ حکومت اسلامی بصورت سینه زنی، قمه زنی، نذری پزی، دخیلبندی، زیارت، دقالباب مسجد.. و دیگر جلوههای توحش مذهبی ابعاد هرچه بزرگتری بخود میگیرد. اما مسئولیت مستقیم آن متوجه سازمان شماست که با «احترام به عقاید تودهها» از هرگونه روشنگری ضدمذهبی را تخطئه کردید!
واقعیت این است که جنبش چپ «رسالت تاریخی» خود را با به قدرت رساندن رهبری مذهبی به انجام رساند و اصولاً از چنان امکانی برخوردار نیست که در مبارزات امروز در کنار مردم ایران باشد. شاهد آنکه، چند روز پیش اشرف دهقانی از اینکه گویا یکی از دراویش گنابادی در درگیریهای اخیر با اتوبوس چند مأمور را زیر گرفت به وجد آمده و آن را دلیل وجود «شرایط کاملاً انقلابی در جامعه» دانسته است!(۴)
امروزه جامعۀ مدنی ایران جایگزینی حکومت اسلامی را به شیوههای مسالمت جویانه و خردمندانه به پیش میبرد و در آن «انقلابیگری کودکانه» نقشی ندارد. اگر هواداران سازمانهای چپ میخواستند در مبارزات امروزی مردم ایران شرکت کنند باید مثلاً با حضور در صحنه، «دختران میدان انقلاب» را حفظ میکردند.
اگر انقلاب اسلامی یک خوبی داشت، آن بود که صدها هزار از هواداران سازمانهای کمونیستی ایران را به دامان امن و مرفّه کشورهای «امپریالیستی» انداخت. این هواداران اگر نمیتوانند خود را از بدآموزیها رها کنند، دستکم بخاطر آنکه فرزندانشان بیش از این با تأسف به سرنوشت آنان ننگرند، لطف کنند از «مبارزه» دست بردارند!
—————————-
(۱) همۀ گفتاوردها از مریم سطوت: مقالۀ «آیا سیاهکل اجتناب ناپذیر بود؟» ، عصر نو، ۲۰۱۷.
(۲) سیاوش کسرایی: «سگ رامی شده ایم، گرگهاری باید!»
(۳) «امیر (پرویز پویان) بی مقدمه گفت: میخواهم ترک تحصیل کنم..(زیرا) با داشتن دانشنامه آدمی معمولاً جذب کارهای دولتی میشود و کم کم با پیشرفت در دستگاه حکومتی از رسالتهای اجتماعیاش بازمی ماند و من به خاطر پیشگیری از چنین احتمالی در آینده، میخواهم با ترک دانشگاه، خیالم را راحت کنم.» نعمت میرزا زاده (م. آزرم)
(۴) اشرف دهقانی، «دفاع از مبارزۀ حقطلبانۀ دراویش گنابادی یک وظیفۀ انقلابی است»!
■ مقاله خانم سطوت را نخواندهام. اما چندان دور نیست که تصور کنیم، روشنفکران ایرانیان (روشنفکران ایرانی به معنای مورد نظر آل احمد در خدمت و خیانت، و حسین ادیبی در کتاب طبقه متوسط جدید) در شتاب روی آوردن به مبارزه مسلحانه، از همان منطقی پیروی کردهاند که ایرانیان در شتاب کاربرد محصولات تکنولوژی مدرن بروز دادهاند و بروز میدهند. مسئله پیروی از یک «مد» بود، دست بالا، زمینهسازی گفتمانی نیاز؛ نه ضرورت تاریخی. از این نظر، میتوان گفت تراشیدن ضرورت تاریخی برای جا انداختن مبارزه مسلحانه، نهایت خاماندیشی تحلیلگران امروز است.
گرچه، در منش پاک نهاد مبارزان آن روزگاران، به ویژه کشتهشدگان، شکنجهشدگان، آسیبدیدگان، و مبارزان زمانباخته و تجربهاندوخته یا اندوخته، نمیتوان تردید کرد، و بر همگان درود میفرستم.
مفتاح
■ جنبش چپ بخصوص فداییان به شدت محبوب ایرانیان بودند. اما پس از انقلاب و حمایت اکثریت فدایی از حزب توده و رژیم, تمامیت چپ مورد خشم و انزجار مردم قرار گرفت تا امروز! هیهات که اینان هنوز دلیل جدایی از ملت و سرانجام میرایی خود پی نمیبرند.
جام
■ من ۱۸ سال است یک ماهنامه ضد خرافات ، و ضد دین را در آمریکا منتشر میکنم که در سراسر جهان بویژه در ایران از راه وبساید نشریه و ایمیل ، و از راه پست در آمریکا و اروپا و کانادا خواننده دارد. اوایل کار چند تن از جوانان و سنین بالاتر با اندیشه های چپ، مشترک این نشریه شدند و در جلسات سیاسی خود آن را بین هموندان پخش میکردند. چندی نگذشت گله ها از سوی این افراد شروع شد که شما بجای انتقاد از اسلام و یا هر دینی از امپریالیسم آمریکا انتقاد کن ، دشمن اصلی ما اسلام و آخوند نیست آمریکای جنایتکار است. وقتی دیدند نمیتوانند راه نشریه را عوض کنند اشتیاقشان به خواندن نشریه کم و کم شد و از تعداد درخواستی برای جلسات خود کاستند که منهم دیگر اصلا برایشان نفرستادم. چپ های ایران از هر شاخه و دسته ای که باشند اصلا با اختناق مذهب و ارتجاع دین بویژه با فرقه شیعه مشکلی ندارند آنها یک دشمن میشناسند آنهم آمریکاست که در برابر روسیه و چین و کره شمالی و مانند آنها ایستاده است. آنها هیچ کار آمریکا را صحه نمیگذارند حتا اگر به آسیب دیدگان زلزله در کشوری یاری برساند. و عجیب است که بیشتر چپ های ایران در آمریکا زندگی خوبی دارند. یکی از سرکرده هایشان که جزو خوانندگان نشریه ما بود دو خانه در آمریکا داشت و یک خانه در ایران، سالی یکبار را حتما به ایران میرفت و مطمئن نیستم ولی شنیده بودم حقوق بازنشستگی زود هنگامی را هم از حکومت اسلامی دریافت میکند. البته هیچکدام از این کارها عیب وعار نیست اما ادعای چپی بودن به این گونه زندگی نمی خورد.
آقای غیبی تعصب در هر کاری چشم انسان را کور میکند چپهای ما از این بیماری شدیدا رنج میبرند آنها فقط با آمریکا چپ اند نه با ارتجاع و استبداد.
ماهنامه بیداری- سیاوش لشگری
■ مشابه همین شتابی که در کامنت جناب مفتاح آمده است: «.... در شتاب روی آوردن به مبارزه مسلحانه، از همان منطقی پیروی کردهاند که ایرانیان در شتاب کاربرد محصولات تکنولوژی مدرن بروز دادهاند و بروز میدهند....» در تئوری سازی جناب دکتر شریعتی و امثال او درباره اسلام نیز شتاب وجود داشت...
مرادی
■ آقای فاضل غیبی ، میخواستم این یادداشت را در صفحه ی فیس بوک شما بگذارم. فکر کردم در اینجا مناسب تر است. اجازه دهید ابتدا مراتب عمیق ترین تاثرات قلبی خود را بعداز ۶۴ سال حکومت های اقتدارگرا بخاطر این درخواست شما «دوستان چپ دیگر مبارزه نکنید!» تقدیم نماید که دور از انتظار است. تا بر چیدن بساط دیکتاتوری و حکومت های تک صدا در هر شکل و شمائلی وظیفه ماست که تمام نحله های فکری را به خود سازی، آموزش، تبلیغ و ترویج نزاکت های بومی که به پایبندیهای انسانی تساهل و تسامع دعوت کنیم. تا در اینده فجایع بعداز کودتای ۲۸ مرداد تا به امروز دیگر تکرار نشود. بجای حکومتهای تک صدا، ایران ما نیز به جایگاه شایسته ی خود برسد و حکومت های مردمی چند صدائی برای آبادی و آزادی ایران خدمت نمانید از هم اکنون باید تمرین کنیم که چه میخواهیم. هیچ کس و هیچ گروه نباید و نتواند شهروندان را از حقوق تعریف شده در منشور جهانی حقوق بشر محروم نماید. فعالیت سیاسی امری است داوطلبانه و فقط مجرمین پس از انتخابات در هر جنبه ای ممکن است مطابق موازین حقوقی و قضائی رد صلاحیت شوند.
با احترام / مانی فرزانه
■ آقای لشكری عزیز جمله «چپها فقط با امریكا چپاند، نه با ارتجاع و استبداد» را باید با آب طلا نوشت - آفرین! نسل جوان نشنیده كه كه آقای خلخالی نامزد انتخاباتی حزب توده برای مجلس شورا بود.
■ با شادباش های دوستانه بخاطر فرا رسیدن نوروز باستانی. در این نوشته جندین بار ذهن خواننده به دهه ۴۰ شمسی و سال ۴۴ معطوف می شود که ۵۰ تا حدود ۶۰ سال از آن گذشته است. همه چیز نه سیاهِ سیاه بود و نه سفیدِ سفید؛ ولی حکومت نظر و انتقاد هیچ دگراندیش و غیرخودی را بر نمیتابید. همه چیز تحت الشعاع تعریف، تحسین، تمجید و.... قرار گرفته بود. حکومت اراده فرموده بود که کوهنوردان کشور پس از صعود به قله ها لوح یادبود انقلاب «شاه و مردم» بر فراز قلل نصب کنند... البته با بخشنامهای محرنامه از طریق فدراسیون کوهنوردی به تمام باشگاه ها ابلاغ شده بود. نگارنده از طریق سازمان کوهنوردی و اسکی دماوند مطلع شدم که روز جمعه ۴/۴/۴۴ یک صعود دسته جمعی به توچال صورت میگیرد و خانوادهها نیز مانند تمام پیک نیکهای ادواری می توانستند تا پناهگاه شیرپلا در این همایش جمعی شرکت کنند. ما روز پنجشنبه ۳ تیرماه از سر ِ بند حرکت کردیم و در مسیر صعود فهمیدیم که این برنامه به منزله خداحافظی و انحلال سازمان اسکی و کوهنوردی دماوند انجام شد. بر فراز قله توچال تابلوی زیبائی با خط خوش استاد زرین قلم نصب گردید و ما با حزن و اندوه با یاران کلوب خود خداحافظی کردیم. حکومت با افرادی که نصب لوح یادبود «انقلاب شاه و مردم » بر فراز کو ه ها مشکلی نداشتند سازمان اسکی و کوهنوردی دماوند را مانند بسیاری موسسات دیگر روی پای خود نگهداشت. زندگی ثابت کرد که هیچ یک از اعضای سازمان اسکی و کوهنوردی دماوند که زیر بار دستور حکومت نرفته بودند در هیچ فعالیت سیاسی شرکت نداشتند و به زندگی شخصی خود ادامه دادند که بسیاری از آنها از نخبگان جامعه بودند. این نمونهای از جباریت حکومت گذشته بود که در جامعه ورزشی کاملا ملموس بود. تکلیف سایر بنگاه ها و موسسات نیز معلوم بود. این وقایع مانند موریانه حکومت را از درون پوساند. آسیب شناسی اضمحلال حکومت گذشته هنوز اهمیت دارد.
سال نو سرشار از موفقیت باد.
بابک مهرانی
■ آقای لشگری، چپ ایرانی اصولا ماهیت ضدّ تجدد خواهی خود را نه فقط به آخوند مرتجع بلکه به نسل جوان نیز اشاعه داد. اینان به خاطر ستیز با آمریکا و غرب، همدلی با جنایت پیشگان اسلامی در ایران را انتخاب کردند و تا آخر عمر در حسرت سوسیالیسم یوتوپیایی خود دوران غم انگیزی را طی میکنند. با این کامنت شما، ما هم به خیل خوانندگان شما پیوستیم.
جام
■ یکی از ویژگی ها چپ ها ضد ملی بودن است. قبلهگاه و مکان پرستش آنان مسکو، پکن و کره شمالی است. آن ها هم مانند آخوندها ضد ایران هستند و فعالیتهای چند دهه آنان نشان میدهد که چشم بر تمام موجودیتهای ایران بسته و دل به عمو یوسف دادند. با هر کس که در ویرانی ایران نقش داشت هماهنگ شدند. در براندازی دکتر مصدق، در شکست شاپور بختیاری بر سرکار آوردن آخوندها حمایت از خلخالی ها همه در تخریب ایران و ایران زمین بود. بسیاری از روشنفکران!! کوراندیش و قلم بهدست در دهههای ۴۰ و ۵۰ این جماعت بیگانهپرست و ملیستیز بودند که نامهای گوناگون توده، مجاهد، پیکار و ..... را یدک میکشیدند. تروریستهایی بودند که نه بر غیر بلکه به خودی هم رحم نمی کردند. فارغ از اندیشه آزادی و آزاداندیشی بودند. ایده الیست ها تاریک اندیش و کور دل بودند که در نابودی ایران سهم بسزایی داشتند باید دهه ها بگذرد تا خیانت اینان و امثال شریعتیها و جلال آل احمدها و رهبران این چپ اندیشان روشن شود. کاش آنان همچنان که الان به دریوزگی در کشورهای امپریالیسی افتادهاند به سوی کعبه خود روسیه میرفتند که مفهوم کمونیست را از نزدیک لمس کنند. وای بر ملت ما که روشنفکرانش از دل این بیگانه پرستان برای رهاییش ادعا دارند.
حمید رسا
■ دلم میخواهد کسی از تئوریسینهای چپ دهه چهل و پنجاه به این پرسش ساده پاسخ دهد که شما که مبلغ دیکتاتوری پرولتاریا بودید چرا به رژیم شاه که البته دیکتاتور هم بود (اما نه به غلظتی که شما تبلیغ میکردید) معترض بودیدو باعث سرنگونیش شدید رژیمی دیکتاتورتر سر کارآوردید که البته هنوز به گرد پای دیکتاتوری پرولتاریای مورد نظر شما نمی رسد.
پیروز
■ جناب پیروز، سال نو مبارک، نگارنده تئوریسین چپ بودم ولی در متن حوادث بودم و علاقمند به پیشرفت و سربلندی مردم و کشورمان. با کمال تواضع عرض می کنم که در مورد چپها اشتباه به عرضتان رساندند. مشکل ما فقط چپ نبودند حکومت هیچ مخالفی را بر نمیتافت. مسئله این است .... چپهای سنتّی که طرفدار اردوگاه سوسیالیسم شوروی بودند اساسا بعداز دهه ۴۰ شمسی / دهه ۶۰ میلادی رسما اعلام کرده بودند که گذار سرمایهداری به سوسیالیسم در جهان با موفقیت انجام شده است منفعل شدند..... شوروی تلاش میکرد که اطراف کشورهای غربی را خالی کنند و متحدان جدید پیدا کنند و خیلی راحت با عراق ، لیبی ، اتیوپی ، سوریه و........ در مقابل بلوک غرب رقابت میکردند. طرفه آنکه هر دو بلوک غرب و شرق حامی دیکتاتورها بودند...... طرفداران شوروی در افغانستان کودتای نظامی کردند که منجر به اشغال این کشور توسط ارتش سرخ شوروی شد. افغانستان یکی از عقب مانده ترین کشورهای ماقبل از سرمایه داری بود. اساسا شوروی به به مبانی مارکسیسم اهمیت نمیداد. به همین دلایل از همان انقلاب ۱۹۱۷ روسیه در بین چپها در جهان شکاف ایجاد شد.
در باره لنینیسم ۱۰۰ سال و در باره استالینسیم ۸۰ سال صدها کتاب نوشته شد. بعداز دهه ۶۰ میلادی انشعاب دیگری در بین چپها صرت گرفت که شووری را رویزیونیست نامید و گرایش چینی «مائوئیسم» رشد کرد. بعداز انقلاب کوبا گرایش جدیدی اوج گرفت که اعتراضی بود به سیاستهای شووری و چین....
ایران ما نیز از این کنشها و واکنشها تاثیر گرفت. سازمان چریکهای فدائی خلق ایران که بنیانگذارانش از همان آغاز با حرب توده طرفدار شووری مرزبندی داشتند با نفوذ ترین چریان چپ در بین روشنفران شد. اصلا در اهداف خود برای دیکتاتوری پرولتاریا مبارزه نکردند آنها معتقد بودند که حکومت دیکتاتوری آریامهری مانع اصلی آزادی و عدالت در کشور است و باید حکومت خلقی از نمایندگان اقشار مختلف مردم تشکیل شود.سایر جریانهای چپ نیز کم و بیش همین اهداف را دنبال میکردند مگر بعضی گروههای کوچک بدون توجه به شرائط اجتماعی ایران که شعارهای ماورای انقلاب مثل «حکومت کارگری» یا به قول شما دیکتاتوری پرولتاریا را مطرح میکردند. بعداز انقلاب نیز دیدیم که هر جریان چپ خط و مشی خاصی را دنبال کرد.
حکومت پهلوی با تمام مخالفان از راست راست تا چپ چپ با دستکش آهنین برخورد میکرد. اگر صنار درایت داشت میتوانست با رعایت حقوق مدنی نیروهای عرفی ، دموکرات ، لیبرال ، ملی و... حکومتی پارلمانی، مدرن و نسبتا مردمی تشکیل دهد که با اصلاحات انجام شده مجالی برای مخالفت نیروهای مذهبی مثل نهضت ازادی و خمینی در سال ۴۱ باقی نماند. البته اعلیحضرت در سال ۵۷ دست به دامان دکتر غلامحسین صدیقی زندانی بعداز کودتای ۲۸ مرداد و وزیر کشور دکتر محمد مصدق شد که دیگر کار از کار گذشته بود.
تجربه شوم حکومت تک صدائی بعداز کودتای ۲۸ مرداد و اقدامات اعلیحضرت در سال ۱۳۵۷ نشان میدهد که علیرغم تمام سیاستهای ظاهرا ضد چپ حکومت یهلوی و علیرغم تمام جانبازیهای نیروهای چپ ... هردوی این نیروها بازندهی اصلی بودند و نیروهای مذهبی با توجه به مجموعه عوامل، فاکتورها و پارامترهای ملی و بینالمللی توانستند تودههای میلیونی را برای جایگرینی حکومت اسلامی بدنبال خود بکشند که مسئول تاریخی این شکست بزرگ عملکرد نابخردانه حکومت پیشین می باشد.
هفته ی پیش سفری به کشور باستانی اردن داشتم. دخترم که بعداز انقلاب بدنیا آمده است پرسید: بابا ، اگر در ایران انقلاب نشده بود در بدترین حالت وضع امروز اردن را نداشتیم؟ به دخترم گفتم: حرف حساب جواب ندارد. مملکت داری درایت و انعطاف میخوهد که متاسفانه نداشتیم و نداریم.
به امید آیندهی بهتر، نوروتان پیروز
محسن کوشا