برخی توصیهها و شماری گفتهها و نقل قولها از سوی شخصیتها و متفکران، برای بسیاری از مردم، چنان ارزشمند و قدیسانه ارزیابی میشود که اگر در عمل، از آنها فاصله بگیرند، در حرف و ادعا، آنها را جزو باورهای خود تلقی میکنند. اینکه شماری از مردم، در عمل بدانها معتقد نباشند، بدان معنا نیست که توصیههای مورد نظر، عاقلانه نمینماید بلکه بدان جهت است که آن توصیهها با واقعیتهای حاکم بر طبیعت انسان، مناسبات اجتماعی او و زندگی عملی وی، چندان سازگار نیست. از جمله، میتوان به توصیهای اشارهکرد که به حالتهای احساسی انسان ارتباط مییابد. البته فرد توصیه کننده هرکس بوده، مخاطب اصلی او، منطق و خِرَد انسان بودهاست. بدان شکل که گویی منطق، بر فراز میدان احساسات ایستادهاست و آن را کنترل و هدایت میکند. به نظر میرسد که فرد یا افراد توصیهکننده، بر این باور بودهاست و بودهاند که انسان، در درجهی اول، موجودی خردمند است و در درجهی دوم موجودی با احساس. این توصیهها بر چنین پایهای، انسان را مخاطب قرارداده که وقتی خوشحال هستید، قول ندهید. زمانی که عصبانی و یا ناراحت هستید، پاسخ ندهید و تصمیم نگیرید. من این توصیهها را از قول بسیاری شخصیتها شنیدهام که یکی از آنها ابوعلی سینا بودهاست. اما باورم برآنست که چنین توصیههایی، نوعی توصیهی همگانیاست که خِرَد و تجربهی انسانی، در طول سدهها و هزارهها به آن رسیده و از نسلی به نسل دیگر، انتقال یافتهاست. از اینرو، چندان درست نمینماید اگر آن را از آنِ یک فرد معین بدانیم.
من در این جا نمیخواهم این بحث را مطرحسازم که آیا انسان، موجودی تشکیل شده از «احساس»است یا «عقل»؟ در این زمینه حتی اندیشمندان، دریافتهایی ارائه دادهاند. برخی، «بودن» را در گرو «اندیشیدن» دانستهاند و شماری، «بودن» را در گرو «احساس کردن». از اینرو، در حوزهی برخی درونیات انسان، دیوارگذاشتن میان آن با این یک، چندان ساده نمینماید. من اگر بخواهم دریافتم را در این زمینه بیان دارم، میتوانم بگویم که برخی مسائل، «خِرَد» ما را به چالش میگیرد و عدهای دیگر، «احساس» ما را. حتی شماری از پدیدهها و مسائل، هردوی آنها را همزمان، مخاطب قرار میدهد. موردهایی از قبیل محاسبهی برخی سود و زیانهای زندگی، میتواند هم عقل را به میدان بطلبد و هم احساسرا. کافیاست که ما برای خریدن «چیز»ی که قیمت گرانی هم دارد و چندان برای زندگی ما ضروری نیست، با دو استدلال درونی روبرو شویم.
استدلال نخست، استدلال عقلاست. بدین معنی که به ما میگوید نه تنها به آن «چیز» احتیاج نداریم بلکه خریدن آن، باری بردوش ما میگذارد که در دراز مدت، کار ما را در برخی برنامههای اقتصادی زندگی که ضروریتر است، دچار اختلال میکند و یا زمان تحقق آنها را به عقب میاندازد. استدلال دوم، استدلال احساس است. احساس ما میگوید که ما از آن «چیز» نه تنها خوشمان آمده بلکه خریدنش، هیچ اختلالی در برنامههای مالی زندگیمان ایجاد نمیکند. اگر هم بخواهد ایجادکند، با کمی صرفهجویی در برخی هزینههای دیگر، میتوانیم آن هزینه را جبرانکنیم. خاصه آن که خریدن آن «چیز»، اعتبار ما را نزد برخی آدمها که گاه برای داشتن آن «چیز» خاص، پُز میدادهاند و میدهند، بالا میبرد. چنان که میبینیم، هم عقل، برای خود استدلال میکند و هم احساس. البته از دیدگاه، عقلانی، استدلال عقل، پذیرفتنیتر است. اما چه بسا از دیدگاه احساسی، استدلال احساس نیز برای شمار فراوانی از انسانها، هماناندازه عاقلانه به جلوه درآید.
نکتهی دیگر آنست که ما در یک محفل، قرار است در مورد فیزیک اتمی صحبتکنیم. پیشاپیش، خود را از دیدگاه فرضیههای گوناگون، قبول و رد آنها و همچنین تأثیر این شاخه از علم بر زندگی انسان، آمادهساختهایم. ما سخنرانی خود را شروع میکنیم و جمعیت نیز مشتاقانه به حرفهای ما گوش میکند. ناگهان فردی که ظاهراً از نظر عقلی یا روانی، وضع و حال خوبی ندارد و از سخنان ما، چیزی در نمییابد، در وسط سخنرانی ما بلند میشود و با صدایی شبیه فریاد، مارا مخاطب قرار میدهد که این چرند و پرندها چیست که به خوردِ مردم میدهید. بساط خود را جمعکنید و از اینجا بروید. طبیعیاست که شنوندگان و مخاطبان آن سخنرانی، دچار تعجب میشوند و حتی برافروخته و ناراحت میگردند. در این میان، ادارهکنندگان محفل سخنرانی، آن فرد را محترمانه از سالن سخنرانی بیرون میبرند و با وی مشغول صحبت میشوند تا ببینند، چرا چنان واکنشی نشان دادهاست. البته این نوع برخورد، مربوط به کشورهای آزاد و دمکراتیک است. در کشورهای غیر دمکرات، نگهبان مسلح، آن فرد را با خشونت و برخوردی غیر محترمانه، کشان کشان بیرون میبرد و از آنجا چه بسا روانهی زندانش کند و چندین اتهام خطرناک هم به وی ببندد که وی، امنیت ملی را به خطر انداختهاست. ظاهراً پس از بیرون رفتن فرد معترض و خشمگین، آرامش به سالن سخنرانی باز میگردد. اما از طرف دیگر، آرامش به درون سخنران، بازنگشتهاست. او از درون، جریحهدارشده و سنگینی اندوه حاصل از این اتفاق که کاملاً رنگ و بوی احساسی هم دارد، وی را از آن شور و شوق اولیه دور میسازد و حتی در ادامهی سخنرانی، دچار حواسپرتی میکند و در قسمتهایی، رشتهی کلام را از دستش خارج میسازد.
آنانکه منطق و خِرَد را مرکز هرگونه رفتار انسانی میدانند، باید متعجب شوند که چرا فرد سخنران، با حرفهای نادرست و بیخردانهی یک فرد ناآشنا، آرامش درونی خود را از دست داده و در عمل، سخنرانی او از آن لحظه به بعد، به شکل بسیار آشفته و رَمانندهای ادامهیافته که اگر برخی محذورات اخلاقی و یا اجتماعی نبود، چه بسا فرد سخنران، همانجا، دفتر و دستک خویش را جمع میکرد و مجلس سخنرانی را ترک میگفت. اما میتوانم بگویم که طرفداران منطق، عِلم و خِرَد نیز در چنین حالتهایی، دلایلی ارائه میدهند از جمله آنکه رفتار آن مرد، به حیثیت سخنران، آسیب وارد ساخته و فضا را به کلی آشفته کردهاست. اما این استدلالها، کمک چندانی نمیکند که مردم اهل منطق و خِرَد را متقاعد سازد که او حقداشتهاست ناراحت شود. البته اگر او یک لطیفهپردازبود و یا یک آوازهخوان، چنان برخوردی از سوی چنان شخصی، میتوانست موجب گردد که دل و دِماغِ خویش را برای شادی کردن و یا از روی احساس شادمانه آوازخواندن، از دست بدهد. البته به قول یک متفکر:«انسانها منطقی فکر میکنند اما از روی احساسات، وارد عمل میشوند.» نکته آنست که در این ماجرا، همانگونه که فرد سخنران در مورد فیزیک هستهای و قواعد بازیهای این علم صحبت میکرده، هم زمان، احساسات و عقل وی، در آن جا، حضور مسلمداشتهاست. در این ماجرا، اگر عقل او را ساختمان یک اتومبیل به شمار آوریم، احساسات وی، موتور آن شمرده خواهدشد. در این صورت، اتاقک اتومیل و موتور آن، دو جزء جدایی ناپذیر از یکدیگرند. آنها با یکدیگر، یک خودرو را تشکیل میدهند و بییکدیگر، مشتی آهن به شمار میآیند.
اینک به آغاز سخن برمیگردیم و به توصیههایی که مطرح بود، نگاهی میاندازیم. وقتی شخص توصیهکننده میگوید هنگام خوشحالی به کسی قول ندهید. عکس آن اینست که در زمان بدحالی و ناراحت بودن قول بدهید. اگر توصیه کننده پاسخ بدهد که نه در زمان خوشحالی درست است به کسی قول بدهیم و نه در زمان بدحالی. در آنصورت، نتیجه آن میشود که ما هیچوقت نباید به کسی قول انجام کار و یا خریدن و فروختن چیزی را بدهیم. زیرا ما انسانها در مجموع، یا خوشحالیم و یا بدحال. البته ممکناست حالات میانی دیگری نیز وجود داشتهباشد که کمی خوشحال و یا کمی بدحال باشیم. اما قضاوت مردم در چنین شرایطی، به همان داوری دو قطبی گرایش دارد. یک انسان، یا شاد است و یا ناراحت و عصبانی. پرسش آنست که در آنصورت، چه زمانی برای قولدادن مناسب است. حتی اگر گفتهشود که یک شخص، زمانی قول بدهد که نه چندان ناراحت باشد و نه چندان خوشحال. در آن صورت، پرسش دیگری نیز پیش میآید: چه کسی میزان و اندازهی خوشحالی و بدحالی فرد را تعیین میکند که او وقتی در محل کار، در حضور رئیس خویش و یا در حضور زیردستان خود و یا حتی اعضای خانوادهاش، در چنان شرایطی قرار میگیرد که باید قول انجام کاری را بدهد، چه باید بگوید. احتمالاً باید بگوید حال روحی مناسبی ندارم. باید صبرکنید تا آن حالت مناسب به من دستدهد. این همان چیزیاست که با زندگی انسان و مناسبات اجتماعی او سازگار نیست.
وقتی به توصیهی بعدی هم نگاه میکنیم که در زمان عصبانیت و ناراحتی، جواب ندهیم و تصمیم نگیریم، به نظر میرسد که ما میبایستی در آنجا، نه بخندیم و نه ناراحتی خود را به کسی نشان دهیم و نه در برابر افرادی که مسؤلیت داریم، تصمیمی بگیریم. تصور من آنست که چنین توصیههایی، چنان دور از منطق و واقعیت زندگی انسانیاست که در عمل، نزد هیچکس، نه محترماست و نه قابل اجراء. اگر توصیه میشد که در اوج خشم و عصبانیت، کنترل رفتار و سخنان خود را داشتهباشیم، در عمل همان میشد که بگوییم لازماست رفتار و کردارمان، آمیزهای از منطق و احساسباشد. یا اگر در اوج خوشحالیِ فراتر از قاعده و قرار زندگی معمولی، کسی ما را غافلگیر میکرد تا قولی بگیرد، شباهت به آن داشت که کسی در اوج مستی و عدم کنترل رفتار و گفتارخویش، بخواهد کاغذی را امضاء کند و یا در مورد موضوع پیچیده و اندیشهطلبی، تصمیم بگیرد.
ناگفته نماند که بسیاری از انسانها که به سادگی تصمیم میگیرند، یا به سادگی تصمیم خود را عوض میکنند یا در یک لحظه، به کسی یا کسانی قول میدهند و لحظاتی بعد، قول خود را پس میگیرند، همان افرادی هستند که در حالت عصبانیت و یا شادی، تصمیمهای عمیقتر و جدی تری نیز میگیرند که در بُعد عصبانیت، بازتاب نفرت و انتقام آنان از فرد و یا موضوع مورد بحث است و در بُعد شادی، برگردانی است از محبت و کمک آنان به موضوع و یا فردی که مخاطب آنها بودهاست. از یاد نبریم که یکی از موردهای حاد در میان ایرانیان در زمانهای پیشین، خشم مرد خانواده نسبت به همسرش بوده که در اوج عصبانیت، گاه او را «سه طلاقه» میکردهاست. موضوعی که گاه برای مردِ و زن خانواده و معتقدان به این عمل، نتایج فاجعهباری داشتهاست. بدین معنا که فرد طلاقدهنده، لحظاتی بعد پشیمان میشده اما دیگر «کار» از کار گذشتهبودهاست. در این میان، باید «مُحَللی» ظاهر میگردیده تا طلسم «سه طلاقگی» همسر مرد را بشکند تا وی، «باردیگر» بر شوهرش «حلال»گردد. ماجرایی که نصرت کریمی، در فیلم «مُحَلِل» در سالهای قبل از انقلاب، عوارض دردناک و حتی خندهدار آن را به نمایش گذاشته است.
دوشنبه، ۲۶ فوریه ۲۰۱۸