نویسنده: پرفسور اوه برینگ
2018-02-26
در مقالهی پیشین به توضیح شرایط عمومی حقوق بشر در اروپای بعد از عصر روشنگری پرداختم. در رابطه با حرکتهای سیاسی و اجتماعی که به لغو برداری منجر شد اشاره ائی داشتم. اسامی کشورها و تاریخ لغو اعدام در این کشورها نیز قید شد.
اینک در این بخش به صورت فشرده به بررسی سه تن از متفکرین و نویسندگان زن که آثار آنها نقش مهمی در توضیح زندگی اجتماعی مردم اروپا بطور عموم و زنان بطور ویژه داشته میپردازیم. با توجه به اینکه روشنفکران و نویسندگان در تغییر و تحولات سیاسی و ایدئولوژیک عصر جدید نقش بسیار تعیین کننده داشتند این فصل میتواند (هر چقدر محدود) روشنگر دلایل رشد اقتصادی و سیاسی در اروپا باشد. آزاد شدن نسبی افراد از پیشداوریها، مذهب و شکوفائی علوم طبیعی بعنوان محرک مهم بستر حرکت این پروسه ذکر میشود. روندی که تا کنون ادامه دارد! بدین ترتیب میشود نتیجه گرفت که صنعت چاپ و نشر افکار و عقاید یکی از مهمترین عوامل تغییرات سیاسی، صنعتی و اجتماعی در دنیا است.
تولد لیبرالیسم سیاسی و نقش نویسندگان در تکامل جامعه مدرن
پرفسور برینگ در پایان فصل چهارم کتاب خود به بررسی و تکامل حوادث بعد از استقلال آمریکا، انقلاب فرانسه، شکست انقلاب و قدرت گرفتن ناپلئون از یکطرف و ضعف و فروپاشی دولتهای استعماری در اروپا و جهان میپردازد. در این میان به مبارزات مردم، حضور روزافزون زنان در حرکتهای سیاسی، حوزههای علمی و هنری، نقش روشنفکران و نویسندگان اهمیت داده و فصلهای مهم بخش بعدی به ذکر اسامی نویسندگان، کتابهای مهم آنها و ارایه خلاصه ائی از نظریات آنها را در بر دارد. ایشان تغییر و تحولات اوخر قرن هفده و همهی قرن هیجده را نقطه عطفی در تاریخ تمدن بشری ارزیابی کرده و لغو برده داری و تصویب اعلامیه حقوق بشر را پرچم این حرکتها در نظر میگیرد!
می شود گفت که عصر روشنگری که توام بود با رشد علم، خرد، تکنیک و فرم گرفتن موسسات جدید منجر به تکامل نظریات سیاسی شد و به طبع آن بستر تئوریکی بود که به ایجاد طبقات اجتماعی جدید فرا روئید. نظریات نویسندگانی مانند کانت، دکارت، کندراس، استوارت میل و هوبز در این میان قابل اهمیت بود. هابرماس فیلسوف و پژوهشگر علوم اجتماعی آلمانی در یکی از پژوهشهای خود – اگر اشتباه نکنم در تزهای خود – به ارتباطهای گوناگون بین حوزههای اجتماعی در اروپا پرداخته و به توضیح یکی دو دلیل مهم در بارهی چرائی تکامل انگلیس فرانسه به جوامع صنعتی/فرا صنعتی و نسبتن دموکراتیک فعلی میپردازد که میتواند قابل توجه باشد.
هابرماس مینویسد که در انگلیس رها شده از بندهای قرون وسطا و فئودالیسم، وجود کافه تریاها و آبجوخوری ها که به “پوب” مشهور هستند و محل تجمع کارگران و مردم خسته از کار بود، محیط پویا و بستری بود برای گفتگو بین مردم. با توجه به این که احزاب، انجمنها و یا نهادهای دیگری از این قبیل وجود نداشت و مردم عادی محلی برای تجمع خود نداشتند، لذا این اماکن به محل جلسات بحث و مشاوره در مورد زندگی و بخصوص زندگی کاری تبدیل شد. نطفهی اعتراضها، اعتصابها و تدوین مطالبات طبقههای زیر ستم در این جا شکل میگرفت. بدیگر بیان اشکال برخورد به سیاستهای دولت و کارفرماها در این محلها فرم گرفت. نوعی پارلمان مستقیم و مردمی!
در فرانسه این اماکن به اسم سالن مشهور بودند. یکی از افرادی که در فرم گرفتن افکار پاره ایئ از روشنفکران فرانسه و در نتیجه با توجه به نقش بالای فرانسه در شکل دادن افکار عمومی روشنفکران اروپا تاثیر گذاشت، خانمی بنام مادام ژرمین دو استائل بود که درزیر به طور مختصر به شرح افکار، نوشته ها و اقدامات ایشان و دوتن از متفکرین و نویسندگان زن اروپا میپردازم. بدین ترتیب نقش زنان انقلابی و روشنفکر در رشد آگاهی افراد و تکامل حقوق بشر در ادبیات بررسی خواهد شد. در نهایت اگر چه گامهائی که جامعهی انسانی بخصوص اروپا به سوی رسیدن به یک جامعهی مرفه و امن برای زندگی، و بالا بردن آگاهی انسانی و دموکراسی بر میداشت متزلزل و کند بود ولی به جلو و رو به تعالی بود. میدانیم که مسیر این راه هموار و مستقیم نبوده بلکه با موانع بیشمار همراه بود و با پیچ و خمهای زیادی به حرکت خود ادامه داد/می دهد.
یکی از دستآوردهای مهم عصر روشنگری و شکل گرفتن لیبرالیسم سیاسی تاکید روی حقوق فرد در جامعه بود. جامعه باید در خدمت فرد باشد و نه بالعکس. قوانین کشورها باید بصورت پراگماتیستی/عملگرایانه تدوین شود و محور همهی برنامه ها باید حقوق افراد باشد. در اواخر عصر روشنگری و اوایل دوران مدرن، نویسندگان و متفکرین زن به نظریات روسو و سایر نظریه پردازان مشابه که در آن نقش زنان یا در نظر گرفته نشده و یا بعنوان یک قشر اجتماعی مادون محسوب میشدند به چالش کشیده شد. ماری ولستنکرافت در انگلیس و مادام دو استائل دو متفکر و نویسنده زن را میتوان بعنوان پیشقراولان این حرکت در نظر گرفت. جین آستین نویسنده مشهور انگلیسی را نیز میتوان از چهرههای بارز دیگر این پروسه نام برد.
از سایر نظریه پردازان و نویسندگان این دوره میشود از جیمز میل، سزار باچاریا، آدام اسمیت، جان استوارت میل، جیمزمیل، چارلز دیکنز، جاناتان سیویفت، تولستوی، تورگنیف، چخوف، ایبسن، جرمی بنتهام، دیوید هیوم، هاریت بیچر (نویسندهی کتاب عمو تام) و در نهایت جین آستین را نام برد. صد البته این لیست میتواند بسیار طولانی باشد ولی من به همین افراد بسنده میکنم.
دکارت، روسو، استوارت میل، ایمانوئل کانت و کندراس از مهمترین فیلسوفان فرانسه و اروپا هستند که با نظریات خود به کتاب زندگی اجتماعی این دوره رنگ روشن و مترقی زدند. روشنفکران اروپا/فیلسوفان این دوره از تکامل عقاید، بین دو نوع اندیشه، عمل و پروسهی تکامل اجتماعی فرق میگذاشتند. اولی را راه اندیشه و عقل که حاصل تجربه فراروئیده از عقل بود در نظر میگرفتند و دومی را خرد نام گذاشته بودند. عقلگراها و خردگراها بدین ترتیب چهارچوب فلسفی تکامل دوران بعد از انقلابهای بزرگ غربی را فرموله کرده و روی سایر مکاتب مستقیم و یا غیر مستقیم تاثیر گذاشتند. یکی از مهمترین دغدغههای فکری هر دو نحله بررسی امکان ایجاد صلح در اروپا بود. استفاده از عقل/منطق و تاثیر استفاده از آن در تکامل ساختار اجتماعی/فردی جوامع مورد نظر مهمترین آلترناتیو تئوریک ارایه شد. پیروی از دستآوردهای عملی و تئرویک این نوخ عقلگرائی اعم از عقل فطری دکارت و یا عقل اکتسابی روشنفکران قرن هیجدهم، جوامع و افراد را وادار میکند که از جنگ دوری کنند و به صلح گرایش پیدا کنند.
کانت، عصر روشنگری را عصر خرد نامگذاری کرده بود. او در نوشتههای خود از محور قرار گرفتن علوم طبیعی و یافتههای آن و نیز استفاده از استدلال، خردگرائی، پراگماتیسم و عمل گرائی دفاع کرده و خواهان پیروی از چنین تفکری در زندگی اجتماعی بود و نه نظم الهی! رابطه دولت و افراد، طبق این نظر میبایست با استفاده از خرد تنظیم و تطبیق داده شود. کانت با طرح اندیشه هاي فلسفی در حوزه اخلاق و معرفت شناسی جایگاه خاصی دارد. او طرحی نو در حوزه فلسـفه سیاسـی مطـرح سـاخت. وی بـا ارائـه طـرح “صـلح پایدار”، به بررسی روابط افراد و جامعه پرداخت. کانت با پذیرش وجود نطفه هائی از تفکر و عمل شریر در انسان و با تأکید بر ساورن بودن و استقلال افراد و مددجویی از عقل عملی و اخلاق نهفته درون انسان، در پی یافتن راهی براي خاتمه دادن به ستیزه ها و نزاع هایی بود که وی را آزار میداد. طرح صلح پایدار کانت شامل برخی ساختارهای فراملی بود که تضمین هایی را به منظور تثبیت صلح پایدار ارائه میکـرد. همین ساختارها، عملن و بعدها توانستند زیربنای فکری تأسیس جامعه ملل را فراهم سازند.
من در این قسمت به معرفی یکی از نویسندگان زن فرانسه و اروپا (نفر راست در تصویر) میپردازم که خود سالنی داشت که محل تجمع روشنفکران پاریس بود. سپس با معرفی نظریات ماری ولستنکرافت مقاله را ادامه داده و کوتاه به بررسی زندگی و آثار جین آستین خواهم پرداخت. این موقعیت بسیار مناسبی است برای بزرگداشت نقش زنان در زندگی اجتماعی، علمی و سیاسی جهان و خوشآمد گوئی به روز زن!
مادام ژرمین دو استائل Madam de Stael (1766-1817)
مادام ژرمین دو استائل دختر وزیر اقتصاد ناپلئون سوم ژاکوبن نکر بود. رفرمهای اقتصادی نکر اگرچه نمی توانست بستری برای انقلاب باشد ولی شرایط را برای تغییر و تحولات زیر ساختی مهم در جامعهی فرانسه را آماده کرد. با توجه به اینکه هم شوهر مادام دو استائل و هم خود ایشان از خانوادههای ثروتمند بودند و ارتباط تنگاتنگی با طبقه متوسط روشنفکر و شبکهی اشراف اروپا داشتند؛ این ارتباطها زمینه خوبی برای آنها بود تا از ثروت و مقام اجتماعی خود استفاده بهینه کرده و به رشد و ترویج نظریات آزادیخواهانهی خود بپردازند! مادام دو استائل تسلط خوبی به ادبیات و فلسفهی معاصر خود داشت. روسو را میستود، کتابی در پیروی از نظریات او نوشت ولی انتقادات جدی به نظریات روسو داشت که بیشتر به کسری حقوق برابر برای زنان در نظریات روسو بود. این کتاب در حقیقت دنبالهی انسکلوپدیائی بود که توسط کندراس شروع شده بود. بعد از قدرت گرفتن ناپلئون ژرمین کتابی در رابطه با تاریخ تکامل اجتماعی، زندگی مردم و ادبیات نوشت که در آن به رد نظریات روسو در رابطه با تقلیل نقش زنان در جامعه بود. این کتاب و سایر نوشتههای او مورد توجه روشنفکران اروپائی قرار گرفت.
رمان اول او روایت زنی بود که توسط جامعه، خشونت آشکار جامعه آسیب دیده بود و میشود گفت که این رمان اتوبیوگرافی نویسنده بود. او با ناپلئون ملاقات کرد ولی آنگونه که انتظار داشت مورد توجه ناپلئون قرار نگرفت. از این نظر به نفی همدیگر پرداختند. همانطوریکه نوشتم از نظریات کندراس و ایمانوئل کانت تاثیر گرفته بود. بعد از انقلاب فرانسه و طبق قانون اساسی مدون و برخواسته از انقلاب زنان حق انتخاب داشتند و بطور قانونی (تقریبن) همپای مردان؛ ولی این آزادیها توسط فرمانها و قوانین تصویب شده در دورهی ناپلئون لغو شدند. این عقب نشینی با فشار کلیسا و تعهدی که ناپلئون به کلیسای کاتولیک/ پاپ داده بود شکل گرفت. مادام دو استائل پروتستان بود و لیبرال و از همین بستر مخالف ناپلئون و مذهب کاتولیک.
محتوای کتاب دیگر مادام دو استائل در رابطه با تاریخ ادبیات و زندگی مردم بود. شکاف با نظریات روسو اینجا بیشتر خودش را نشان میدهد. نقش زنان در هنر و ادبیات را توضیح داده و خواستار جضور زنان در همهی حوزههای اجتماعی بخصوص فرهنگ، علوم و ادبیات – که نقطهی مقابل نظریات روسو بود – آن خط سرخی است که در کتاب تکامل مییابد. طبق نظریات روسو وظیفهی زنان ادارهی امور خانه و پرستاری از مرد بود. آنچه که روسو با عنوان “طبیعی” توضیح میدهد: ” اساسی ترین وظیفه ما آنست که مطابق آنچه که طبیعت خواسته، عمل نمائیم زیرا ما همواره به آنچه که انسانها آنرا قوانین (تمدن) مینامند، متمایل میشویم.” مادام دو استائل در آلمان، ایتالیا، انگلیس و سایر کشورهای اروپائی زندگی و تحقیق کرد. مجالس و جلسات گوناگونی در تبلیغ ادبیات، سیاست و هنر برگزار کرد. مجموعه آثار مادام دو استائل در هفده جلد منتشر شد و بخش جدی از نوشتههای او توسط روشنفکران و علاقمندان سیاست، ادبیات و هنر مطالعه و نظریات او روی روند رشد هنر و ادبیات آن دوره تاثیر داشت.
ماری ولستنکرافت (طلیعهی تکامل تئوریهای آزادی زنان
ماری ولستنکرافت (1759-1797) در لندن متولد شد. بعد از مدتی همراه خانوادهی خود به یورکشایر کوچ کرد. در هیجده سالگی به ویلز برگشته و در شهرهای مختلف انگلیس به کارهای گوناگون از جمله تدریس پرداخت. تحت تاثیر نظریات روسو قرار گرفته و با حفظ انتقاداتی به نظریات او به پرورش تئوریهای جدید در رابطه با روابط قدرت پرداخت.
یا پاسداری از حقوق زنان را در سال 1792 به چاپ”Vindication of the Right of Woman”
رساند. اگر چه این کتاب در بین گروههای رادیکال با استقبال زیادی روبرو شد ولی در سایر حوزههای کارعلمی و سیاسی عصر خود با تمسخر روبرو گشته و اهمیت زیادی پیدا نکرد. البته دلیل این امر زیاد هم عجیب نبود. ولستنکرافت در این نوشته پایههای قدرت سیاسی موجود عصر خود یعنی رهبری مردان، اشراف، روشنفکران و سایر نیروهائی که در خدمت قدرت و سیستم موجود عمل میکردند زیر علامت سئوال برد.
در برخورد دیالکتیکی به گفتمانهای متداول زمان خود به نقد نظریات تئوریسنهای لیبرالی، چون هابس، بنتهام، جان لاک و به آن بخش از نظریات روسو که حقوق زنان را نادیده گرفته بود پرداخت. همان طوریکه مطلع هستید، مشارکت و حضور برابر زنان با مردان در سیاست و در تئوری تا ارایهی نظریات جان استوارت میل مسکوت گذاشته شد بود. همین بی توجهی نیروهائی حاکم بر سیاست وسایر حوزههای قدرت، سبب کم اهمیت جلوه دادن چنین نظریاتی را بدنبال داشت. علیرغم دموکراتیک و منطقی بودن نظریات ولستنکرافت، تاکنون این نظریه پردازکه جلوتر از زمان خود حرکت میکرد، در بین فعالین حقوق زن و گفتمان برابرطلبی تقریبن گمنام باقی مانده است.
رابطهی برابری سیاسی و آزادی
ولستنکرافت به وابستگی دو گفتمان مهم در حقوق انسانی یعنی برابری سیاسی و آزادی باور داشت و آن را بعنوان یکی از پایههای اساسی یک جامعهی انسانسالار ارزیابی میکرد. همچون روسو رهائی سیاسی برای کسانی را که دائم بدنبال انباشت پول و مادیات بودند مشکل میدانست. بدیگر بیان آزادی را با کسب و یا شکار دائمی مادیات و ثروت در تضاد میدید. “نگ. به دفاع از حقوق زنان ص. 255
او همچون روسو معتقد بود که ارزش گذاری بیش از حد به ثروت و افراد ثروتمند موجب بوجود آمدن دردها و مشکلات زیادی در ساختن یک جامعهی دموکراتیک بهمراه خواهد داشت. ولی تاکید میکرد که یکی از مهمترین عواملی که میتواند امکان مشارکت افراد را در مسایل سیاسی و اجتماعی جامعه افزایش دهد رهائی شهروندان از فقر میباشد. گشایش این مشکل را با تقسیم برابر ارث بین زن و مرد، تقسیم و انتقال قدرت از نسلهای پیر به نسل جوان امکان پذیر میدید. اومعتقد بود که فقر میتواند چشمهای بصیرت و اگاهی مردم را کور کرده و روح انسانها را کدر کند.
ولی از طرف دیگر نوآوری و ابتکار را با کمبودهای مادی درارتباط میدید. او معتقد بود، انسانها آن گاه میتوانند توانائی ها و عواطف انسانی خود را بهتر پرورش دهند که در مضیقه قرار گیرند. در استمرار تدریس و تحقیق روی مسایل عمومی و بخصوص زنان، کار پژوهشی خود را همصدا با استوارت میل و بخشن روسو برای ایجاد جامعه ای که در آن برابری انسان ها در مقابل قانون یکی از اصول بنیادی آن بود تعمیق داد. در منظر تفکر ولستنکرافت، تنها در یک جامعه ای که برابری بین زن و مرد وجود داشته باشد، امکان اعمال خرد جمعی، روشنگری و اگاهی عمومی، ارتباط کم تنش انسانها باهم دیگرو درک متاقبل خواستهای انسانی قابل ارتقا و پیاده شدن هست. او مینویسد:
“تقسیم غیر منطقی (تئوریک و عملی) مردم جهان به طبقات و گروههای مرفه، قدرقدرت و طبقهی پائین، احمق و حسود به تخریب تمدن انسانی ختم شده و همهی اقشار جامعه را یکسان به ارتشا میکشد. در چنین طبقه بندی متاسفانه تعهد و انجام وظیفه انسانها در زندگی نیست که معیار مقایسه و اندازه گیری شمرده میشود، بلکه برعکس ثروت و مقام اجتماعی است که ارزش ساز هست. آنگاه که وظایف روزمره به خوبی انجام نمی شوند، بدلیل این است که احساسات انسانی نیروی کافی برای چالشهای جدید برای انجام تعهدات خود، که یک پاداش طبیعی در مقابل انجام وظایف است بدست نمی آورند” نگ. پاسداران آزادی. ص: 7-256
عمل اجتماعی، تئوری و تقسیم قدرت
چند نکته در پاساژ بالا و نوشتههای ولستنکرافت وجود دارد که حائز توضیح بیشتری است. نکتهی اول تاکید روی تئوری و اهمیت تاثیرآن روی راهکارهائی است که به ایجاد سامانهای اجتماعی منجر میشود. برای مثال، او مینویسد که طبقه بندی گروههای انسانی وحیوانات بطور ویژه و مسایل طبیعی عمومن در حوزهی کار محققین و دانشمندان قرار داشته و دارد. این گروه با درجه بندی جانبدارانه، منفی و یا انحرافی میتواند افراد، حرکت و یا گروهی را ضعیف، احمق و ابتدائی جلوه داده و بالعکس مقام و جایگاه فرد و یا گروه دیگر را به عرش برساند. موضوع دیگر تاکید روی ذهنیت و آن باورداشت هائی که در انسان ها نهادی شده وجزوهویت های فردی ویا گروهی در نظر گرفته میشوند، هست. این بدین معنی است گروههای انسانی در برخورد با هنجارهای فکری و اجتماعی که مورد قبول آنها نبوده، و با میراثهای فکری از پیش ساخته شدهی آنها تطابق نداشته و یا در چهارچوب این معیار ها نگنجند در تقابل قرار میگیرند. نقطهی عزیمت مادر چنین مواردی متاسفانه سنت ها، پیشداوری ها، آئینهای عمومی و آن مقررات و تاریخ نوشته شده ای است که توسط طبقهی برتر و پیروز بنیان گذاشته شده و با پذیرش طبقات ضعیف به سایر نسل ها منتقل گشته است. اگر این رابطه ها در قوانین جدید و مدرن بازنگری نشود، بر سر ما آن میاید که در خیلی از کشورهای مرد سالار شاهدش هستیم. یعنی خشونت غیر انسانی بر علیه زنان و استمرار رشد زیرساختهای اجتماعی مردسالار.
مثالهای گوناگون برای اثبات این نظریه میشود آورد. یک مثال گویا حذف زنان از جرگه شهروندی در یونان، رم و جمهوریهای دوری رنسانس بود. این پدیده تا اواسط قرن بیستم هم ادامه داشت. نصف جمعیت جوامع انسانی همراه با جوانان و مهاجرین حق انتخاب شدن و یا انتخاب کردن در امور سیاسی را نداشتند و این ضعف در سیستم تفکر و ساختار سیاسی جوامع غیر دموکراتیک مشکل عمده هم بحساب نمی آمد. این ساختارهای اجتماعی و سیاسی هنوز در خیلی از کشورهای اسلامی و یا مذهبی کهبرخی از آنها متحدین سیاسی و نظامی جوامع غربی هم هستند وجود دارد. برای مثال میتوان از عربستان سعودی، پاکستان، پاره ای از کشورهای آسیای میانه، کویت، شیخ نشینهای خلیج و اکثر کشورهای اسلامی نام برد.
این حذف تئوریک و سیاسی در عمل اجتماعی، تاثیرات مادی و اقتصادی مهمی را بدنبال داشته و دارد. استثنا کردن زنان از داشتن حق مالکیت، عدم حضوردربازار کار از آن جمله نتایج چنین حذفی است. بدیگران بیان قدرتمندان کشورها که کنترل موسسههای سیاسی و فرهنگی وعلمی را در اختیاردارند؛ از این ذهنیت/تئوری که زنان با مردان برابر نیستند به این نتیجه میرسیدند که زنان میبایست از حق مشارکت در کارهای مهم کنار گذاشته شوند. اگرچه طرح این مسایل امروز با دانش فعلی ما و تئوریهای فمنیستی نوشتن موارد بدیهی است ولی من ناگذیر از طح آیم موارد هستم. تاریخ بازگوئی و مرور پروسه هائی است که بر انسانیت گذشته و امکان بازگشت آن وجود دارد!
نتیجه این که قوانین مدنی، عمل اجتماعی و ساختارهای موجود سیاسی بخشن نتیجهی تئوریهای موجود در این حوزه ها است. برداشت بعدی از این آنالیز میتواند این باشد که اگر ما به تئوریهای درست، تدوین قوانین انسانی که توانائی توضیح روابط اجتماعی موجود که خود حاصل سامان اجتماعی، فکری و اقتصادی مسلط در جوامع گوناگون هست، دسترسی پیدا کنیم میتوانیم به ارایهی راه حل هائی که میتوانند نیروهای زیادی را حول خود جمع کند موفق خواهیم شد. با چنین جمع بستی و پیروی از آن میشود گفت نصف راه ایجاد یک جامعهی دموکراتیک را پیموده ایم.
نکتهی سوم و مهم پاساژ بالا تاکید روی اگاهی شهروندان هر جامعه در ایجاد و تکامل گزینههای جدید سیاسی است. تا زمانیکه ما نتوانیم یک فضای عمومی که در آن شهروندان، با بردباری و احترام متقابل به هویت قومی، جنسیت، توانئیها، اعتقاد و باورداشت ها، حقوق و وظایف افراد مورد بحث و آنالیز قرار گیرد ایجاد کنیم، بنیاد یک سامان دموکراتیک که توافق جمعی و ایجاد عدالت نتیجهی آن است فقط بعنوان یک آرمان باقی خواهد ماند.
متاسفانه تحقیقات ولستنکرافت به ایجاد یک مدل جدید مدیریت سیاسی ختم نشد ولی از طرف دیگر تحول مهمی در آنالیز پیش شرطهای لازم برای یکپارچه کردن دو جنس/عضو تکمیل کنندهی مهم جامعه یعنی زنان و مردان را بوجود آورد. این مهم اگر درست اجرا شود میتواند به ساختن یک سیستم سیاسی جدید فرا روید. ولستنکرافت با تفسیر ها و نقدهای خود از افکار ونظریات موجود و نشان دادن نقاط ضعف سیستم سیاسی و اجتماعی که به حذف زنها از مشارکت در سیاست و انتخابات منجر شده بود به یک واقعیت تلخ انگشت گذاشت، که بزرگانی چون روسو، ولتر، دیدرو، ماکیاولی، مارسیلیوس و افلاطون و سایر اندیشمندان فلسفه و سیاست بی توجه بودند. نتیجه اخلاقی که از این نکته میشود گرفت این است که تحلیلهای اجتماعی زمانی دقیقتر و کامل تر هستند که شخصی شده و با علایق اجتماعی افراد پیوند داده شوند. با این تاکید که نوعی فاصله بین منافع بلاواسطهی خصوصی و موضوع تحقیق باید در نظر گرفته شود.
بهر جهت ماری ولستنکرافت با قدرت تمام در مقابل تفکرات روسو وجریان قدرتمند جمهوریخواهان و طرفداران الهی بودن روابط انسانی و “طبیعت هرگز اشتباه نمیکند” در تئوری و عمل؛ زنان، جوانان و “آن دیگری ها” را از جرگهی شهروندی و پروسه مشارکت در مسایل سیاسی کنار گذاشته شده اند و در طبقه بندی اجتماعی زیر قدرت شهروند آزاد یعنی مردان ثروتمند جای میداد، ایستاد. بافت و هدف از نوشتن “پاسدارای از حقوق زنان” به گونه ای بود که تمامی نظریات و قرائتهائی که حق شهروندی زنان را نادیده میگرفت، آنالیز کرده و با استفاده از تجربیات موجود و منطق علمی رد کرده و گژینهی دیگری را در مقابل خواننده قرار میدهد.
شاید ولستنکرافت جزو اولین کسانی نبود که از نابرابری زن ومرد و به بیان بهتر چرا زنان نتوانستند بعنوان شهروند و آزاد حساب شوند و حقوق برابر با سایرین داشته باشند برایش سئوال برانگیز بود، ولی آنالیز این مسئله و تئوریزه کردن و چاپ این نظریات آن چالش بزرگی بود که ولستنکرافت را در راه خود پیشرو کرد.
برای رفع مشکل سامان دیگری باید ساخت
ماری ولستنکرافت نتیجه میگیرد که: “آنچه که بعنوان خصوصیات زنان بر شمرده میشود و آنچه که ما انتظار و توقع داریم که زنان انجام دهند بر میگردد به رابطهی قدرت در جامعه و روابط گروه های اجتماعی باهمدیگربطور عموم و زنان و مردان در طول تاریخ. آن تصویر و تعریفی که از زن داده میشود یک مسئلهی ارگانیگ و طبیعی نیست. بدین ترتیب آنچه باید در مرجلهی اول دگرگون شود تفکر و اندیشهی ما در رابطه با جنسیت و هویت افراد و سپس آن سامان سیاسی و اقتصادی که پاسدار این چنین روابطی میباشد. (نگ. به پاسداری...ص:90).
او مینویسد: “فرق انسانها با حیوانات در عقل آنهاست. انسان ها بایست خرد خود را چراغ راه آیندهی خود کنند و با انباشت تجربههای ذیقیمت و رسیدن به دانش اجتماعی انسانی مترقی و ساختن یک جامعهی بادوام، زندگی خود را جاودانه کنند. انسان توانائی درک درست از آنچه که در پیرامون اومی گذرد را دارد. با ساختن دنیای عادلانه که استوار است بر استفاده از خرد و حفظ منافع همهی انسانها و همچنین باور به یک اخلاق اجتماعی عادلانه میتوان از مشکلات و نابرابریهای موجود کاست.
آنچه که وجه مشخصهی ولستنکرافت از سایر متفکرین همعصر خودش است و اورا از متفکرینی چون ماکیاولی، مارسیلیوس، هابز، بنتهام، روسو، جان لاک ودیگران جدا میکند باور او به برابری مرد و زن در توانائی و درک زنان از مشکلات جامعه/فرد و ظرفیت الای آنها در تغییر شرایط اجتماعی است. او بدرستی باور داشت که اگر امکان ایجاد شرایط برابر برای زن و مرد فراهم شود و آنها با شرایط یکسان در مقابل امتحانات مشخص قرار گیرند احتمال اینکه هر دو جنس به جوابهای مشابهی برسند زیاد است (نگ. پیشین:87
همانطوریکه در بالا اشاره کردم ماری تاکید میکرد که ایجاد شرایط مساوی برای رسیدن به نتایج مساوی بین زن ومرد کافی نیست، بلکه بایست توانائی ایجاد توازن قدرت بین زن و مرد آنهم در یک زمان طولانی؛ که در آن میتواند امکان رقابت زنان در مقابل مردان را در عرصههای مختلف کاری و رشد اجتماعی فراهم شود. فراموش نکنید که این سخنان را ازیک سیاستمدار زن سوئدی و یا انگلیسی، هندی و کانادائی که در قرن بیست یکم زندگی میکنند نمی شنویم بلکه این سخنان قدمتش به بیش ازدویست سال پیش بر میگردد.
انتقاد آشتی ناپذیر ولستنکرافت بیش تر از هر گروهی به آن افراد بر میگردد که مقام، ثروت و نفوذ خود را به ارث میبرند. بیشتر ازهر موسسه ای کلیسا، ارتش و اشراف در معرض انتقاد او قرار داشتند. او مینویسد که: امتیازات، زندگی راحت وبدون دردسر، ویا طرحهای بی فکرانه و سطحی این موسسات و گروه ها که استوار است به دارائی، بی مسئولیتی و همچنین بی خیالی، پایه و اساس ستم وارده برزنان است. (همان، ص: 317 و260)
جین آستین و روایتهای او از روابط پاتریارکال عصر
همانطوریکه قبلن اشاره کردم روسو و اغلب متفکران همعصر روسو در رابطه با حقوق زنان و یا جایگاه زنان نظریات ارتجاعی داشتند. بنظر آنها وظیفه زنان خانه داری، نگه داری، خدمت و دادن سرویس به مردان بود! مادام دو استائل و ماری ولستنکرافت دو نفر از پیشروان و تئوریسینهای حقوق زنان بودند که نظر روسو در رابطه با طبیعی بودن این روابط به چالش کشیدند. جین آستین به شکل دیگری عمل کرد. آستین به معنی عمومی سیاسی کار نبود. در هیچ جریان سیاسی و یا حرفه ائی عضو نبود. نوشته ها و نظزیات آستین در نگاه اول بنظر رمانتیک و خانوادگی بنظر میرسند ولی با انعکاس شرایط زندگی زنان، روابط نابرابر در خانواد و مردسالاری؛ غیر مستقیم سیاسی و اجتماعی عمل کرد. آستین عمر بلندی نداشت فقط 42 سال زندگی کرد (1775 تا 1817). میشود گفت که همهی زندگی اش درمیان خانواده و دوستانش گذشت.
او هیچ گاه به خارج از انگلستان سفر نکرد. با این که تم اصلی رمان هایش «ازدواج» است هرگز تن به ازدواج نداد. او عاشق نوشتن بود و همه شور و شوق زندگی اش را وقف نوشتن کرد. آستین به زبانی بسیار غنی و ساده زندگی زنان قرن هیجده را به تصویر کشیده است. جنس دوم و رابطهی او با مردان تمهای اصلی نوشتههای جین است! رمانهای او اعکاسی رئالیستی از زندگی به ظاهر آرام و دور افتادهی طبقه متوسط در شهرهای انگلیس در اواخر قرن هیجدهم و اوایل قرن نوزدهم است.
می شود گفت که سبک جین آستین در شیوه نگارش منحصر به فرد است. بسیار ساده ولی با زبانی بسیار غنی به توضیح روابط اجتماعی و خانوادگی میپردازد. صدای راوی رمانها (جین آستین) با عمیقترین احساسات شخصیتهای قصه پیوند میخورد. بطوریکه با خواندن داستانهای وی میتوان پا جای پای شخصیتهای رمانهای او گذاشت. جین آستین در محیطی نسبتاً منزوی زندگی کرد و اوقات خود را بیشتر به نوشتن گذراند. به نظر نقادان، او نبوغی دووجهی داشت: هم طنز قدرتمندی داشت و هم اخلاقیات و روحیات آدمها را خوب میشناخت. این دو وجه در نوشتههای او نیز تجلی یافتهاست. زندگی اجتماعی و خانوادگی محملی است که نویسنده به کمک آن، با ژرف اندیشی، دربارهٔ انسانها و روابط آنها قضاوت میکند و نظر میدهد. کتابهای جین آستین هنوز جزو پرخواننده ترین رمانها بحساب میآید و به بیش از چهل زبان زندهی دنیا ترجمه شده است. بدین ترتیب برد این روایتها از روابط مردسالار قرن هیجده تا کنون به زندگی پویای خود ادامه میدهد. لازم به یادآوری میدانم که اکثر کتابهای جین آستین به فارسی ترجمه شده است.