تصویر ما از حقیقت، تصویری بسیار متنوع و حتی متضاد است. تصویری مهآلود، غبارین، بیلبخند، با نگاهی کاونده امّا بیاعتنا به عارف و عامی. همچون قدّیسی بربالانشستهاست، سرد و بیاعتنا اما سخت، محبوب و قابل احترام. به شمارهی انسانها، هرکس تصویری از حقیقت در ذهن خویش دارد که نه روشناست و نه تاریک. نه ستمگر است و نه نامطمئن. با آنکه حقیقت، چهرهای قدیسانهدارد اما جاذبهی قدیسانهای در او نیست. تلخاست. به سادگی هضمشدنی نیست. دشواریاباست اما با اینوجود، همه در پیِ به کف آوردن و یا مدعی داشتنِ آنند. چه فریبکاران و فریبخوردگان. چه ستمگران و ستمدیدگان. فریبکاران در پی آنند تا به آنان، اطمینان و آرامش بدهد که آنچه آنها میکنند، ضرورت زندگیاست، نه فریب مردم. فریبخوردگان و ستمدیدگان نیز در سایهی نامرئی آن، منتظرانه ایستادهاند تا روزی برلبان این حقیقتِ سرد و بیروح، لبخندی از مهر جاریگردد که آری، انتقامِ فریب و ستمی را که بر شما روا رفتهاست از فریبکاران و ستمگران خواهمگرفت. حقیقت، آنقدر عاشقِ شیفته و دلخستهدارد که به آن نمیتوان گفت یک «نار»است و هزار بیمار، بلکه باید ادعا کرد که «سکهی ماندگار اعتبار انسانی»است که همهی بشریت در پی آن دوانَند. هرچند این حقیقت بیمهر اما دوستداشتنی، با همان سردی و نامهربانی ذاتی خویش، در بحرانیترین لحظات جدال انسان با نابرابری و ستم، چشم برآنان میبندد و فارغ از «غم»های فاجعهبار زندگی، در افقهایی دوردست به سیر و گشت مشغولاست. با وجود این، ستمدیدگان و فریبخوردگان، دل از او برنمیکَنَند و این آرزوی شیرین را در سر میپرورانند که روزی این حقیقت سهلانگار و فراموشگر، سراغشان را بگیرد و دادِ دل آنان را از کِهتر و مِهتر بستاند.
حقیقت از آن مفاهیمیاست که از دیرباز، از همان آغاز تمدن، از همان آغاز اندیشیدن و از «زبان» بهرهگرفتن، ذهن هر انسانی را به خود مشغولداشتهاست. در جادهی پیچاپیچ مدنیّت، هر برده، هر ارباب، هر سلطان و هر مدعیِ قدرت و اندیشه، تلاش کردهاست تا رابطهای با حقیقت برقرارسازد. حتی اگر تلاش هم نکرده، وانمود ساختهاست که به چنان تلاشی مشغولاست. همهی اقشار اجتماعی، در هر سرزمین و با هر فرهنگ و زبان، برآن بودهاند تا رابطهی وفادارانهی خویش را با حقیقت، به دیگران بنمایانند. هیچ انسانی، حتی اگر سراپا دروغ و نیرنگباشد، دوست ندارد تحقیر بیگانهبودن با حقیقت را تحملکند. فقر را در بسیاری از فرهنگها میشود به نمایش گذاشت، بیماری و درد را میتوان به بسیارانی گفت، حتی تحصیلات کم و نداشته را میتوان با این و آن مطرح ساخت. اما هیچ کس توان و یا جرأت آن را ندارد که آشکارا بر زبان جاریسازد که او در رفتار و گفتار خویش، با «حقیقت» بیگانهاست و یا با آن دشمنی دارد.
شاید بتوان اتهام بیگانگی یک فرد را با حقیقت، در ردیف اهانتبارترین و سنگینترین اتهامها تلقیکرد. حقیقت، مادر ارزشهاست. هرکس که میخواهد از ارزش و اعتبار فاصله بگیرد، میتواند دشمنی خویش را با حقیقت اعلامدارد. بیهوده نبودهاست که ارسطو[۱] آن فیلسوف یونانی در مورد حقیقت و استادش افلاطون گفت:«حقیقت را از افلاطون[۲] بیشتر دوستدارد.» تردید نیست که این سخن ارسطو، در همهی سدههای تاریخ، برای بسیاری از اندیشمندان و «حقیقت» پژوهان، سرمشق بودهاست. هنوز هم در بسیاری از محافل، چه سیاسی و اجتماعی و چه علمی و ادبی، دُرُست در حساسترین لحظات بحث و گفتگو که ممکناست کار به درگیری فکری برسد، چه بسا یکی از طرفین با بیان این وفاداری به حقیقت، بیشتر از هرچیز و هرکس، آب پاکی روی دست حریفان خویش بریزد و به بحث و جدل، پایاندهد. به یاد بیاوریم که این وفاداریِ ارزشآفرین و احترامبرانگیز، به حقیقتی است که هزاران چهرهدارد. چه بسا فرد مدعی، فقط چهرهی حقیقتی را به جا بیاورد که او در ذهن خویش مجسم ساختهاست و به طور طبیعی، جز آن، هرچیز دیگر و چه بسا آن هزاران چهرهی دیگر حقیقت را، دروغ محض بپندارد.
طبیعیاست که در چنان شرایطی که هرکس فقط به «حقیقت» خصوصیِ مادی و معنویِ خویش باور داشتهباشد، دیگر سنگ بر روی سنگ بند نمیشود. واقعیت شیرین، در این بحث تلخ، آنست که انسان از همان آغاز، این نکته را دریافته که در مورد برآوردهساختن نیازهای مادی و اولیهی خویش، چون به دیگران نیاز داشتهاست، لازم دیده، برای برتر و بهتر نشان دادنِ حقیقت مادی و خصوصی خود بر دیگران، دست از جدل بردارد. زیرا در این زمینه، پای مرگ و زندگی در میان بودهاست. بدینجهت است که هیچ کشاورزی نمیگوید گندم من، «حقیقت» محض است و گندم همسایه، باطل محض. تنها میتواند ادعا کند که آرد گندم من، خوشمزهتر از آرد گندم همسایهاست. اما هم او به عنوان یک انسان، حقیقتی معنوی، انحصاری، و خصوصی برای خویش دارد که آن را از حقیقت انحصاری و ذهنی دیگران، برتر و مقدستر میپندارد. او بر گِردِ این حقیقت که گاه در قالبی مذهبی، فلسفی، اجتماعی و سیاسی نمایان میشود، دیوار بلندی ایجادکردهاست تا دیگران نه آن را ببینند، نه بشنوند و نه بدزدند. نکته آنست که همهی ویرانگریها، کشتارها و نفرتها، ریشه در تفاوت همین حقیقت خصوصی و معنوی انسانها دارد که هرکس برآنست تا آن را همچون ناموس هستی، با همان آرایهها و پیرایهها، از دستبردِ مخالفان و دشمنان، محفوظ نگاه دارد.
چهارشنبه، هفتم فوریه ۲۰۱۸
————————————————-
[۱]/ Aristoteles/ تولد:۳۸۴ قبل از میلاد/ مرگ: ۳۲۲ قبل از میلاد.
[۲]/ Platon/ تولد: ۴۲۸ قبل از میلاد/ مرگ: ۳۴۸ قبل از میلاد.