بخشهای پیشین:
* آیا اسلام اصلاحپذیر است؟ (بخش نخست)
* آیا اسلام اصلاحپذیر است؟ (بخش دوم)
* آیا اسلام اصلاحپذیر است؟ (بخش سوم)
* آیا اسلام اصلاحپذیر است؟ (بخش چهارم)
۱۷
حامد: این که گفته میشود قرآن کلامِ مستقیم خداست، راه هر گونه تفسیر بسته میشود
شما به من انتقاد میکنید که قرآن را دقیقاً مانند سلفیها میخوانم و تفسیر میکنم، به نظرم در این جا اندکی زیادهروی کردهاید. در زبان آلمانی تاکنون تنها کسی هستم که کتابی دربارۀ قرآن نوشته و بخشهای آشتیجویانه و خشونتآمیز را با هم مقایسه کرده و هر دو را در متن تاریخی قراردادهام. بر خلافِ من، سلفیها بر این باورند که قرآن کتابی بیزمان [ازلی و ابدی/بینیاز] است و هرگونه زمینهگرایی تاریخی- انتقادی را رد میکنند.
افزون بر این، شما به من ایراد میگیرید که به طور گزینهای با قرآن برخورد میکنم. در حالی که خودِ شما هم همین کار را میکنید! شما نیز تنها یک آیۀ قرآن را که در آن یهودیان و مسیحیان را در روز قیامت دلگرم میکند برمیگزینید و آن را به عنوان معیار قرآن عرضه میکنید. و اگر من از همین سوره و سورههای دیگر که یهودیان و مسیحیان را به طور مشخص کافر نامیدهاند و از مسلمانان میخواهند که علیه این کافران خشونت اِعمال کنند نقل قول بیاورم آن گاه من به طور گزینهای با متون قرآنی برخورد کردهام. شما فقط یک آیه را که میگوید خدا فرزندان آدم را ارج مینهد بیرون میکشید و آن را به عنوانِ سندِ ایمان خدا به همۀ بندگانش تعبیر میکنید. ولی اگر من در مقابل چهل آیۀ دیگر بیاورم که در آنجا خدا انسانها را کلاً به عنوان دروغگو، زیانکار و متکبر سرزنش میکند و یا شما را به ۴۰۰ آیۀ دیگر ارجاع بدهم که در آنجا انسانها با آتش جهنم تهدید میشوند، واقعاً اینها گزینشی هستند؟
این طور پیش نمیرویم! ما زمانی میتوانیم تناقضاتِ قرآن را درک و حل کنیم که بفهمیم در پسِ قرآن نه خدا بلکه محمد وجود دارد. او ابتدا میخواست یهودیان و مسیحیان را به عنوان حامیانِ دین جدید خود به دست بیاورد ولی بعدها، در شرایطی دیگر، رفتارش نسبت به آنها دشمنانه شد. هر وقت هم او از مردم پیرامونش سرخورده میشد، مثلاً چون حاضر به پذیرش پیامش نبودند، آنها را نفرین و تهدید میکرد. به این رفتار، فرصتطلبی، یا اگر دوست داشته باشید، پراگماتیسیم میگویند. در این جا، پیامبر در برابر شرایط جدید دست به عمل میزند و برای عمل خود، خدا را به واکنش وامیدارد تا عمل او را توسط آیههای گوناگون تأیید نماید. به همین دلیل ما امروز نمیتوانیم از بخشهای آشتیجویانه و خشونتآمیز قرآن چیز مثبتی به دست بیاوریم.
با این وجود چنین کاری صورت میگیرد. چون برای مؤمنان و مفسران، قرآن آخرین کلامِ الله است. یهودیت و مسیحیت هم جزو ادیان وحیانی به شمار میروند و همان گونه که میدانیم در انجیل عهد عتیق نیز بندهایی خشونتآمیز مانند قرآن یافت میشود که کافران را لعن و نفرین میکند. با این که برای اکثریت مسیحیان و یهودیان، انجیلِ عهد عتیق یک پیام [الهی] است ولی کلامِ مستقیم خدا تلقی نمیشود. پیروان این ادیان به این نکته آگاهاند که این متون به تدریج و طی چند سده نگارش شدهاند. زبان و تجربیات و تصورات نویسندگان آن در لابلای سطور این کتاب، انجیل عهد عتیق، جاری شده است. همین نگاه به انجیل باعث میشود که بتوانیم یک فاصلۀ تاریخی معینی با مضامین این کتاب به دست بیاوریم و همین نگرش تاریخی، فضا را برای تفسیر و معنویت بازتر میکند.
به عکسِ قرآن! کلام آن مستقیماً از طرف الله و شخصاً به محمد «وحی» شده است. حتا اگر این وحیها بعدها نگارش شده باشند، یک چیز همواره بدون تغییر باقی میماند: در این جا خدا مستقیم سخن میگوید، در این جا خودِ خدا، تنفرِ خودش را اعلام میکند، در اینجا خودِ خدا قوانین وضع میکند و جنگجویانی را که در راه او [خدا] میکُشند و کشته میشوند تقدیر میکند. افزون بر این- همان گونه که در پیش یادآوری کردم- تصور اسلام این است که این کلام آخر و مستقیم خدا نه فقط برای یک قوم معین بلکه به عنوان شاخصی برای تمامی بشریت اعتبار دارد. چنین تصور و درکِ دینی، به محمد، قرآن و اسلام یک قدرتِ جهانشمول میدهد. قرآن این ادعا را دارد که میتواند به همۀ پرسشهای زندگیِ انسانی پاسخ قطعی بدهد، و البته برای همیشه و در همه جا. چون وقتی خدا برای آخرین بار سخن میگوید، پیش از آن که برای همیشه خاموش شود، باید این سخنان یک سند جامع، یک بیانیه یا کلاً یک قانونِ اساسی باشد که انسانها زندگیِ خودشان را با تکیه بدان تنظیم نمایند. دقیقاً همین ادعا را قرآن (در همان سورۀ ۵ که شما نقل کردهاید) طرح میکند:
در آیۀ بعدی همین سوره دوباره همین فرمان تکرار میشود، تقریباً با همان واژهها:
برای این که هیچ شک و شبههای برای مسلمانان بوجود نیاید، خدا در آیۀ بعدی میگوید که از مسلمانان چه انتظاری دارد:
سورۀ ۵ مانند سورۀ ۹، جزو آخرین سورههای قرآن هستند.
قرآن دقیقاً میداند که خدا از مؤمنان چه میخواهد: اطاعت. او دستورات و ممنوعیتهای روشنی را فرموله میکند، خواستار رعایت سختگیرانۀ آنهاست و کسانی را که چنین نکنند با مجازات سخت تهدید میکند.
هیچ کس نمیتواند از مردم «عادی» مسلمان انتظار داشته باشد که چرا علاقهای به تفسیر، رمزگشایی و زمینهگرایی ندارند و تمام هم و غمشان این است که با اطمینان خاطر به آن چیزی عمل کنند که در قرآن آمده است.
نباید فراموش کرد که در گفتمانِ درون اسلامی، راستدینی [اُرتودوکسی] همیشه مبارزه را علیه اصلاحطلبان میبرد، چون آنها تکیۀ خود را بر اصالت و پیوستگی قرار میدهند و از سوی دیگر با این استدلال پیش میروند که قرآن دارای مصونیت است. تفاسیری هم که در اینجا صورت میگیرند ناشی از تناقضات قرآن است؛ و کار مفسران چیزی به جز بازسازی و مرمت این تناقضات نیست. اقبال بزرگ روحانیت در اینجاست که انسان در ژرفنای وجود خود از خصلت انقلابی برخوردار نیست و به هر تغییر یا دگرگونی به دیدۀ شک مینگرد. انسانها، ثبات و امنیت میخواهند و نه آشوب. حتا گاهی دورغ برای انسانها بسیار دلنوازتر از حقایق تلخ میباشند. البته به نظر من، خودِ حقیقت «تلخ» نیست؛ این روند و مسیر حقیقتیابی است که برایمان این چنین دردآور است. کلاً این روند از این نقطه آغاز میشود که بخواهیم خود را از رخوت و نادانی برهانیم و به شناخت نوین برسیم و سرانجام خود را تغییر بدهیم. از آن جا که این روند میتواند بسیار دشوار باشد، و گاهی مانند وضع حمل دردآور، تقریباً هیچ گاه اصلاحگران – صرفِ نظر از حوزه یا محیطشان - در زمان حیاتشان از سوی جامعه مورد قدردانی قرار نگرفتهاند. خواه منتقدان کلیسا در سدههای میانه یا مخالفان سیاسی شوروی (سابق)، همۀ اینها نه تنها فشارِ زورِ صاحبان قدرت را بر خود احساس میکردند بلکه میبایست خشمِ تودهها را نیز به تن میخریدند. تازه در زمانهای بعدی بود که از این مرتدان دینی و سیاسی سپاسگزاری گردید. البته اسلام هیچ گاه از مرتدان خود سپاسگزار نبود.
برای عُلمای اسلامی خیلی ساده است که هر نگاه دیگر را به عنوان گمراهی اعلام نمایند. زیرا قرآن میآموزد که پس از اسلام دینِ دیگری نخواهد آمد. برای نمونه دوروزیها که در سدۀ ۱۱ در مصر به عنوان یک فرقۀ انشعابی از شیعۀ اسماعلیه بوجود آمدند تا کنون به عنوان مسلمان به رسمیت شناخته نشدهاند. از جمله آموزههای آنها برابری زن و مرد، و شناسایی خرد به عنوان عالیترین اقتدار میباشند. ابن تیمیه، یکی از عُلمای نخستینِ شاخۀ سُنی- وهابی، دو حکم دینی در خصوصِ جماعت دوروزی تهیه کرد که منجر به نتایج مرگباری گردیدند. در آن جا آمدهاست که دوروزیها بدعتگذار هستند، کفرِ آنها از یهودیان، مسیحیان و بُتپرستان بزرگتر است، و هر کس در این شک کند، مانند خود دوروزیها کافر است.
و ابن تیمیه از کجا به اظهارات خود مشروعیت میبخشد؟ از قرآن.
همین بلا بر سر بهاییها که در حال حاضر ۸ میلیون پیرو دارد آمده است. هستۀ آموزههای آنها که بر اصولِ همزیستیِ آشتیجویانه و هومانیستی استوار است از ایمان به خدایی یکتا و متعالی استخراج شده است. طبقِ برداشت آنها همۀ بنیانگذاران ادیان بزرگ از یک منبع تغذیه کردهاند: خدا. تفاوت میانِ ادیان به عنوان بیان تفاوتهای فرهنگی نگریسته میشود.
در اسلام راستدین [ارتدوکسِ شیعی/ بینیاز] بهاییها، مرتد تلقی میشوند. در میانۀ سدۀ ۱۹، در خاستگاه این دین یعنی ایران، حدود ۲۰۰۰۰ نفر از پیروان این دین به قتل رسیدند. تا به امروز نیز، بهاییها به عنوان «خطری برای امنیت ملی کشور» تلقی میشوند.
با توجه به این تاریخ، چطور میشود یک مسلمانِ «معمولی» را تشویق کرد، مستقلاً دست به تفسیرِ قرآن بزند؟ و این نکته حائز اهمیت است که قرآن سپس توسط «سنت» [احادیث و روایت اسلامی / بینیاز] تکمیل گردید و «شیوۀ زندگی پیامبر» یعنی سنت رسولالله پس از قرآن به مهمترین منبعِ اسلام تبدیل گردید، به ویژه در مسایل حقوقی. و کسی که از سنت پیروی میکند، حافظِ وحدت در امتِ مسلمان نیز میباشد.
پیامبر در طیِ به اصطلاح آخرین زیارت حجاش، یعنی مدتِ کوتاهی پیش از مرگش در سال ۶۳۲ میلادی، گویا گفته است:
منظور از سنت در این جا همۀ آن چیزی است که پیامبر در زندگیِ روزمرهاش گفته، انجام داده، رد و یا پذیرفته است.
سرانجام گوهر ایمان به اسلام اینچنین میشود: مؤمنان نباید از ابتکارات [ابداعات] جدید پیروی کنند، وگرنه دچار پیگرد خواهند شد. به سخنی دیگر: نه فقط خدا قرآن را برای شما به ارث گذاشته است بلکه من هم، یعنی پیامبر، برایتان دستورات روشن به ارث گذاشتهام [سنتِ پیامبر]. و اگر شما در کنار دستورات الاهی یعنی قرآن، از دستورات من هم پیروی کنید هیچ گاه به گمراهی نخواهید رفت.
معنی این سخن این است که محمد اظهارات خود را با اظهارات خدا در یک ردیف قرار داده است. یک بار دیگر حرف خودم را تکرار میکنم: این محمد است که در دهان خدا حرف نهاده نه خدا در دهان او. آیا همین همسانی محمد با خدا در اسلام این ضرورت را برای ما بوجود نمیآورد که قرآن را از بستر الاهی و نقدناپذیرشاش جدا کنیم تا بتوانیم راه نقد و تفسیر را بگشاییم؟
۱۸
مهند: تکیهگاه مسلمانان ارتودوکس، مؤمنان صغیر [نابالغ] است
در حالی که اصلاحگران روی مؤمنانِ بالغ [صاحب عقل] حساب میکنند
حامد عزیز، واقعاً قرآن این ادعا را دارد که برای همۀ پرسشهای بشریت پاسخ دارد و آن هم برای ازل و ابد و در همۀ مکانها؟ اگر این طور باشد، پس چرا امروزه عُلمای مسلمان در اندونزوی بر این نظرند که اسلام با دموکراسی سازگار است ولی عُلمای مسلمانان در عربستان سعودی نظرِ کاملاً دیگری دارند؟ عُلمای اسلامی حتا هنوز در این مورد بحث میکنند که آدم چطور درست نماز بخواند، چطور وضوء بگیرد و غیره. حتا این موارد روزانه هم سد در سد در قرآن و در سنت به طور قطعی روشن نشدهاند.
ابو حنیفه (۶۹۹-۷۶۷)، فقیه مشهور، که نخستین مکتب فقهی اهل تسنن به نام او به ثبت رسیده، نوشیدنِ مشروبات الکی را تا مادامی که از انگور تولید نشدهاند مجاز میداند البته به شرط اعتدال در نوشیدن؛ چون در قرآن از ممنوعیتِ شراب سخن رفته ولی ممنوعیتِ کلی برای همۀ مشروباتِ الکی وجود ندارد. همچنین در این موضوع که آیا فقط گوشتِ حیواناتِ سلاخیشده مجاز است یا خیر، تفاوتهای تفسیری خیلی با هم فرق میکنند. فهرست این اختلافات تفسیری را همین طور میتوان ادامه داد.
قرآنی که هنوز این چیزهای کوچک را سددرسد روشن و مشخص نکرده چطور میتواند این ادعا را داشته باشد که همۀ دغدغههای بشریت را پاسخ داده است؟ نه، قرآن چنین ادعایی ندارد! این خواست و ادعای اسلامیستهاست که میخواهند همه چیز را مقررشده پندارند، و نه خواست قرآن. از همین زاویه که بنگریم، دستورات و ممنوعیتهای قرآن نیز بطور دقیق فرمولبندی نشدهاند، چون قرآن نمیخواهد یک کتاب قانون، بلکه میخواهد کتابی باشد که به انسانها معنویت و اخلاق را انتقال بدهد.
اگر راستدینیِ اسلامی در مبارزه علیه اصلاحگران پیروز میشود دلیلش این نیست که بر اصالت و پیوستگی تکیه میکند بلکه به این دلیل است که تمام نیروی خود را روی مؤمنان صغیر [نابالغِ عقلی] قرار میدهد. این مؤمنان صغیر که خود را تمام و کمال در اختیار مراجعِ دینی قرار میدهند و حاضر به اطاعت از آنها هستند، نیروی اصلی آنها را تشکیل میدهند.
آری، نه فقط باید مصونیت را از قرآن گرفت بلکه باید انحصارگران را، که سلفیها فقط بخشی از آن هستند، سر جای خودشان نشاند. موضعِ شما متأسفانه بخشی از «جریان اصلی» در درون آموزههای اسلامی است. میخواهم این پرسش را در برابر انحصارگران بگذارم که آنها با این سخن قرآن که میگوید خدای بخشنده و مهربان همۀ انسانها را بی قید و شرط دوست دارد چه میگویند؟ و پرسش بعدی این است که این انحصارگران واقعاً به چه نوع خدایی اعتقاد دارند؟
به راستی آیا یک خدای عادل میتواند به خود حق بدهد که انسانهایی را به خاطر کاری که نکردهاند نابود کند، چون آنها مسیحی یا یهودی و یا ... هستند؟ آیا این خدا واقعاً یک خدای مستبد و خشن نیست؟ و این خدا با تروریستهایی که مردم بیگناه را به قتل میرسانند چون دین دیگری دارند چه فرقی دارد؟
اگر واقعاً خدا به خود این حق را میدهد که در آن جهان آتش جهنم را برای دیگر ادیان بر پا کند، آن گاه شاید یک مشروعیت برای انحصارگران وجود داشته باشد که علیه پیروان ادیان دیگر در این جهان هم اقدام نمایند. چرا باید چیزی که خود خدا مجاز و درست دانسته است نکوهیده شود؟
در برابر چنین نگرشی فقط میتوانم یک بار دیگر بر این نکته تأکید کنم که در قرآن مفهوم «اسلام» با یک دین معین (مسیحی، یهودی، مسلمان ...) گره نخورده است بلکه با اشتیاق درونیای گره خورده که در جستجوی یک خدا باشد:
طبق آیۀ بالا، هر انسان به عنوان جستجوگر آفریده شده است.
طبعاً انسانهایی وجود دارند که خدا را نمیشناسند، چون آنها هنوز چیزی از او نشنیدهاند، یا آن را رد میکنند، چون شاید یک تصویر نادرستی از او دارند. این انسانها انکارگرِ خدا نیستند، زیرا آن چه را که آنها رد میکنند، خدا نیست. رفتار انکارآمیز یا خنثیِ آنها در برابر خدا نه از یک انکارِ آگاهانه که از عدم اعتقاد یا نادانی [نداستن] برمیخیزد. فقط کسی که حقیقت را میداند ولی آن را انکار میکند، این فرد از نظر قرآن «کافر»، انکارگر، است. به همۀ کسان دیگر باید این نوید داده شود که آنها نیز به طور بالقوه به پیروان خدا تعلق دارند، به ویژه زمانی که با اشتیاق درونی به جستجوی عشق بیقید و شرط و معنوی میپردازند. باید قصد این باشد که دروازه را به سوی خدا باز نگه داشت، و آنهم برای همۀ انسانها، زیرا خدا در جستجوی انسانهاست، زیرا از طریقِ انسان، خدا میتواند عشق و رحمت خود را متحقق کند.
۱۹
حامد: اسلام هیچ دین دیگری را به رسمیت نمیشناسد، بلکه فقط پیروان آن ادیان را به عنوان جزیهپرداز و شهروندان درجه دوم تحمل میکند. بیدینان نه از ارج (کرامت) و نه از حق زندگی برخوردارند.
مهند عزیز، باید تصمیم نهایی خود را بگیرید: آیا میخواهید آن اسلامی را به مردم عرضه کنید که پیش شرطهای آن، باور به محمد به عنوان پیامبر و قرآن به عنوان پیامِ خدا میباشند؟ آیا میخواهید اسلام را به عنوانِ منبع اشتیاق معنوی بنگرید که هر انسانی بتواند زندگی خود را با خدا تنظیم کند؟
به سخن دیگر: آیا میخواهید اسلام را از انحصارگران و ادعای داشتنِ حقِ انحصاری حقیقت رها کنید؟ به راستی سرنوشت آن حقیقتِ دلخواه شما چه خواهد شد اگر بخواهید یهودیان، مسیحیان و مسلمانان را در کشتیِ رحمانی اسلام سوار کنید؟ مگر مفسران بدعتگذاری که سوار بر همین کشتی بودند توسط راستدینانِ اسلامی به بیرون پرتاب نشدند؟ مگر آنها، نه در آن جهان بلکه در همین جهان، تحت تعقیب قرار نگرفتند و یا اعدام نشدند؟
شما باید اعتراف کنید که الله در قرآن به هیچ وجه یک مرجعِ بیطرف نیست که مردم را به حال خود رها کند و بپذیرد که هر کس راه خود را برود. این که خدا خود را تنها هدف جستجوگران اعلام میکند، باز هم یک محدودسازی است: یعنی «او»ست که میتواند نویدِ شناخت و رستگاری باشد! و فقط آن کسانی که به این شناخت رسیدهاند که جستجوگر هستند مجازند خود را بالقوه جزو این گروهِ رستگارشده احساس کنند. این دقیقاً اصلی است که شما اعلام میکنید! خوب، تکلیف بقیه چه میشود؟ نتیجه این میشود که «بقیه مردم» نه تنها در جهل و جهالت خود در جا میزنند بلکه زندگیشان بیمعنا و بیملاحظه و قابل مجازات است. با این نگاه نیز، نیروهای رادیکال از این احساس برخوردار میشوند که این آدمها را همین جا و هم اکنون به کیفر خود برسانند.
این که خدا در قرآن بیطرف نیست غیرقابل انکار است: الله در قرآن جانبدار است، او در کنار پیروان محمد میجنگند و با دستهای خود دشمنان اسلام را میکشد. او [خدا] شخصاً پا بر زمین مینهد و در اینجا به طور مستقیم و غیرمستقیم در امور زمینی دخالت میکند. او کافران را «ناپاک»، «بدتر از حیوانات» مینامد؛ مسیحیان را که مسیح را پسر خدا میدانند لعن و نفرین میفرستد و یهودیان را با کلماتی چون «میمون» و «خوک» خطاب میکند. به راستی در این جا ارج [کرامت] انسانی که ظاهراً همۀ فرزندان آدم از آن برخوردارند کجاست؟
بگذارید یک آزمایش کوچک انجام بدهیم: آیا به نظر شما یک مسیحی که باور دارد مسیح فرزند خداست و بر صلیب جان خود را برای گناهان انسانها فدا کرد از نگرگاه اسلامی واقعاً یک باورمندِ همارز است و رحمتِ الاهی مانند یک مسلمان نصیباش میشود؟ آیا قرآن چنین مسیحیان را رک و پوستکنده «کافر» نمینامد؟
بدون تردید در قرآن – حتا در سورههای مدنی- آیههایی وجود دارند که نسبتاً با یهودیان و مسیحیان برخورد خوب دارد. و همچنین آیههایی دیگری وجود دارند که راست و روشن مشخص میکنند چه طور باید با پیروان این ادیان رفتار کرد. آیههایی نیز وجود دارند که یهودیان را به عنوان دانایان اهل کتابِ و مسیحیان را به عنوان دینداران نیکخو و خداترس قلمداد میکنند و کسانِ دیگری هم هستند که به عنوان کافر اعلام میشوند. این که خدا با کافران چطور رفتار میکند در سورۀ ۴، آیه ۵۶ بدان اشاره رفته است:
بدون شک خدایی که این آیهها را نوشته یک خدای قدرتمند است، ولی آیا چنین خدایی واقعاً خردمند و رحیم است؟
اگر آدم فراموش کند که در این جا (ظاهراً) موضوع بر سر موضعگیری خداست، آن گاه حل کردن تناقض چندان دشوار نخواهد بود. ولی چنین نیست، موضوع در مرتبۀ نخست مسئله بر سر موضعگیری محمد در برابر این دو دینِ یکتاپرست است. در آغازِ کار، فقط مکیانِ کافر مخالفِ محمد بودند. چون آنها چندین سال هم خود محمد و هم پیامش را مورد استهزاء قرار میدادند؛ پیامبر نیز در پی یافتن استدلالاتی برآمد که بتواند تصوراتش را از یک دین یکتاپرست تقویت کند. او به جستجوی متحدان معنوی پرداخت و بر این باور بود که یهودیان و مسیحیان متحدان او هستند. او خود را با دستوراتِ دینیِ آنها تطبیق داد و بسیاری از داستانهای کتابهای مقدسِ آنها گرتهبرداری کرد و آنها را در قرآن گنجاند.
در این مرحله، لحنِ قرآن نسبت به این دو دین یکتاپرست بزرگ بسیار مثبت بود. محمد هم به نوبۀ خود انتظار داشت که یهودیان و مسیحیان نیز پیام او را تأیید کنند. طبق قرآن، حتا او ادعا کرد که نامش در یکی از پیشگوییها، هم در تورات و هم در انجیل جدید، آمده است. وقتی یهودیان و مسیحیان پیامِ محمد را تأیید نکردند و نتوانستند نام او را در کتابهای مقدس خود بیابند، از آن به بعد زبان قرآن تغییر کرد. زبان قرآن جدلی و سرشار از تنفر گردید. اوج این دشمنی را میتوان در سورۀ ۹، آخرین سورۀ قرآن، مشاهده کرد:
این نگرش و موضعگیری در برابر ادیان دیگر که ناشی از انکار و رنجاندن محمد است هنوز هم در اسلام به قوت خود باقی است. و سرانجام در اسلام این نگرش جا افتاد که بالاخره جنگ تعیین خواهد که رابطه با یهودیان و مسیحیان چگونه باید باشد، و این جنگ آن قدر ادامه خواهد یافت تا سرانجام پیروان این ادیان بفهمند دینشان، دینِ راستین نیست. در زمان محمد گفته میشد: ادامۀ جنگ تا زمانی که پیروان این ادیان او را به عنوان پیامبر به رسمیت بشناسند و جزیه بپردازند. تازه آن گاهست که میتوانند به عنوان شهروند درجه دوم تحتِ حاکمیتِ مسلمین زندگی کنند. و برای این که به فکرهای احمقانه نیفتند میباید مرتباً از طرقِ گوناگون فشار مسلمانان به آنها اِعمال شود تا بدانند کجا زندگی میکنند.
در حال حاضر یهودیانی که در کشورهای اسلامی زندگی میکنند، چندان زیاد نیستند. و بزرگترین گروهِ مذهبی تحتِ پیگرد در جهان هم اکنون مسیحیان هستند. دولتِ اسلامی [داعش]، القاعده و بوکو حرام به هر شکل قصد جان آنها را میکنند، و قوانینِ بسیاری از کشورهای اسلامی حقوقِ مسیحیان را شدیداً محدود میکنند. طبعاً مسیحیان از سدۀ ۱۹ عملاً دیگر جزیه نمیپردازند ولی در برابر قانون با دیگر شهروندان مسلمان برابر نیستند. آنها در ادارۀ پلیس، ارتش و نظام قضایی کشور از هیچ مراتبِ بالایی برخوردار نیستند. آنها اجازۀ ساختنِ کلیساهای جدید و یا مرمتِ کلیساهای قدیمی را ندارند. در حالی که مسلمانان در جهان اسلام و همچنین در غرب اجازه دارند علناً تبلیغ دینی کنند؛ تبلیغ دینی برای مسیحیان در جهان اسلام یک جنایت تلقی میشود.
اگر ما قرآن را نه به عنوان کلامالله بلکه به عنوان صورتجلسهای در نظر بگیریم که از یک سو روندِ دشوار شکلگیری یک اُمت را مستند میسازد و از سوی دیگر به ما این امکان را میدهد تا روح و روان محمد را بهتر بشناسیم، آنگاه میتوانیم به خوبی درک کنیم که این اصطلاکها فقط یک ستیزِ برادرانه یا عشق-تنفر است که موضعِ قرآن را نسبت به یهودیان و مسیحیان تعریف میکند. این ادیان در ابتدا برای محمد سرمشق و الگو بودند، بعداً ولی به رقبای سیاسی و دینی او تبدیل شدند؛ طبعاً بخاطر همین رقابت میبایستی محمد از آنها فاصله میگرفت و سرانجام میبایست نه فقط استدلالات، دستورات و مضامین دینیشان نکوهش شوند بلکه نابود شوند.
این تنها یک داستان کلیِ خونین مانند داستانهای خونین در انجیل عهد عتیق نیست. خیر، این یک واقعیتِ تجربه شده است که نه فقط مسیحیان و یهودیان کافر بلکه خداناباوران و همچنین «برادران» و «خواهرانی» را نیز در برمیگیرد که به نظر پاسدارانِ حقیقت از راه راست منحرف شدهاند. به قربانیان این درک از اسلام چه میخواهید بگویید؟ اینکه همهاش فقط یک سوءتفاهم بوده؟ اینکه خدا برای همگان بخشنده و مهربان است؟
در انجیل آمده است که خدا انسانها را طبق صورت خویش آفرید، و این که خدا نفس و روح خود را در انسان دمید. از خود میپرسم خدا از کدام روح در بخشی از مسلمانان دمیده است. آیا واقعاً تاکنون مسلمانان این قدر اسلام را بد فهمیدهاند؟ یا شاید علتش آن باشد که خدا تصویری از خود در قرآن به جای گذاشت که پیامدش همین است. یا علتش این است که محمد یک چنین تصویری از خدا برای مسلمانان ترسیم کرده است؟
۲۰
مهند: حقیقتیابیِ اسلام میگوید که از راههای گوناگون میتوان به خدا رسید
حامد عزیز، شما از من میپرسید که وقتی یهودیان، مسیحیان و مسلمانان را در کشتیِ رحمتِ الاهی قرار میدهم، حقیقتیابی «نوین» چگونه تعریف میشود؟ ولی این حقیقتیابی من نیست، این چیزی است که خود قرآن میگوید. قرآن تأکید میکند که برای رسیدن به خدا [حقیقت] راههای مختلفی وجود دارد و این خواستِ خداست که یک تنوعِ دینی وجود دارد. (سوره ۵، آیه ۴۸).
همچنین از من میپرسید که آیا یک مسیحی که مسیح را پسر خدا میداند و مرگ او بر صلیب را برای گناهان بشریت میداند، از منظر اسلامی واقعاً یک مؤمنِ همارز با مسلمان است و مهربانی خدا میتواند شامل حال او نیز گردد؟ در این جا میگذارم که خود قرآن پاسخ بدهد (و آن هم با یک سوره از مرحلۀ مدینه):
قرآن به هیچ وجه آنها را طرد نمیکند. فقط به آن چیزی انتقاد میکند که امروزه هر مسیحی بدان نیز انتقادی برخورد میکند: یعنی این «واقعیت» که عیسا فرزند بیولوژیکِ خدا است (یعنی از طریق آمیزش روح مقدس و مریم باکره نیست) و جهتگیری چندخدایی مسیحیت که از تثلیثِ خدا، مسیح و روحِ مقدس تشکیل شده است.
همان گونه که اشاره کردم، «انحصارگرانی» در میان عُلما و مؤمنان وجود دارند که این تهمت را به خدا میزنند که گویا خدا میزی دارد با کشوهای مختلفی که روی آنها نوشته، «مسلمان» یا «مسیحی» و ... و این که یک عده را رستگار و عدهای دیگر را لعنت میکند. پیامد این نگرش این است که نه تنها هستۀ معنوی و اخلاقی دین از قلم میافتد بلکه در نهایت این مسئله پیش میآید که چه دینی بهتر است.
خود قرآن برای همۀ آنهایی که دین خود را تنها دین راستین میداند یک پرسش دارد:
قرآن نمیخواهد که یهودیان یا مسیحیان را در خود مورد انتقاد قرار بدهد، بلکه قضیه بر سر این موضعِ بنیادین است که دیگران هم به رسمیت شناخته شوند.
متأسفانه بخشی از نمایندگان اُمت اسلامی یک برداشت و تفسیر دیگری از این آیهها ارایه دادهاند. آنها برای تأیید تفسیر خود به آیههای ۱۹ و ۸۵ از سورۀ ۳ تکیه میکنند؛ در آن جا آمده است که دین نزدِ خدا، اسلام است. ولی آنها نمیبینند که منظور از اسلام در قرآن فقط به معنی ایمان به یک خدا میباشد و منظورش یک دین خاص نیست. پس این قرآن نیست که حقِ حیاتِ پیروانِ دیگر ادیان را باطل اعلام میکند بلکه این تفسیر (بد) انحصارگران از متونِ قرآن است.
البته درست نیست که انحصارگری را با حقیقتیابی شخصی یکی دانست. انسانِ حقیقتیاب میخواهد بگوید که دین من برای من حقیقت است. انحصارگر، مدعیِ حقیقت مطلق است ولی حرفِ دلش این است که دین او تنها دین راستین است. این همان انحصارگریای است که در طولِ تاریخ و هم اکنون باعثِ تنشها و جنگها شده است. این را میتوان با اتوبوسی مقایسه کرد که به سوی ایستگاه راهآهن میرود. درست روبروی خانهای که زندگی میکنم ایستگاه خط اتوبوس ۱۷ است که به سوی ایستگاه راهآهن میرود، ۵۰۰ متر آنطرفتر ایستگاه خط ۱۶ اتوبوس قرار دارد که مسیر آن هم به سوی ایستگاه راهآهن است. برای من خط ۱۷ اتوبوس بهتر است و برای همسایهام خط ۱۶ اتوبوس که ۵۰۰ متر آنطرفتر قرار دارد بهتر است. ایستگاهی که من سوار اتوبوس میشوم برای همسایهام نامناسب است. ولی ما هر دو میخواهیم به ایستگاه راهآهن برویم. ادیان فقط راههایی به سوی خداست، خود آنها هدف نیستند، به همین دلیل بیمعنیست که بر سرِ دینِ درست بحث و دعوا کرد. در این جا، پرسشِ بسیار مهمتر به درک ما از خدا برمیگردد. به راستی ما وقتی از خدا حرف میزنیم چه تصویری از خدا در ذهن خود داریم؟
ادامه دارد
*
بازنشر این نوشتار با ذکر منبع بلامانع است