بخشهای پیشین:
* آیا اسلام اصلاحپذیر است؟ (بخش نخست)
* آیا اسلام اصلاحپذیر است؟ (بخش دوم)
* آیا اسلام اصلاحپذیر است؟ (بخش سوم)
قرآن: دستورِ عملی برای نفرت یا پیام آشتی؟
۱۱
حامد: قرآن چنان ضد و نقیض است که به همۀ مواضع حق میدهد
مُهَند عزیز، شما میگویید تعیینکننده این است که ما کدام خوانش یا روایت قرآن را بپذیریم. من هم در این نکته با شما موافقم. درست است که ما یک اسلام نداریم ولی تودۀ وسیعی از مسلمانان هستند که آن را در زندگیِ روزمرۀ خود به کار میبندند. تعیینکننده در این جا، این است که هر مسلمانی از چه مرجعی پیروی میکند و در این راستا چگونه زندگی خود را سر و سامان میدهد. به نظر من مکاتبِ فقهی هیچ بدیل واقعی در برابر ما نمیگذارند؛ نخست این که همۀ آنها شبیه هم هستند و دوم این که همین مکاتب، خود را تا سطح یک اقتدار دینی ارتقاء دادهاند و بر این باورند که پاسداران حقیقت هستند – حقیقتی که به اعتقاد شما نمیتواند اصلاً وجود داشته باشد.
پس در این جا فقط منابع نخستین باقی میمانند، مانند قرآن و احادیث: خود من بارها تأکید کردهام که این تصمیم مؤمنان است که کدامین پیام قرآن را برگزینند: پیام عشق یا پیام تنفر. مشکلی که در این جا وجود دارد این است که پیامهای قرآن چنان ضد و نقیض هستند که هم آن جنایتکاری را که نامسلمانان را میکشد توجیه میکنند و هم به عملیاتِ تروریستی حق میدهند. در عین حال هم به مسلمانانِ معتدل مضامینی میدهند تا از چنین خشونتهایی فاصله بگیرند و حتا آنها را به عنوان غیراسلامی بنگرند. حال چگونه یک مؤمن «معمولی» باید جایگاه خود را بیابد؟ چرا آخرین پیام خدا به انسانها این چنین ضد و نقیص است؟
درست بخاطر همین ضد و نقیض بودن است که خطر بزرگی در متونِ قرآنی بوجود آمده است. به همین دلیل میتوان به دلخواه قرآن را ابزارسازی کرد. به ویژه از سوی الهیاتدانانی که در محافلِ افراطی مورد استقبال قرار میگیرند. و همچنین از سوی سیاستمدارانی که از این محافل، آشکارا یا پنهانی حمایت میکنند.
در کتابِ قرآنم [«قرآن – پیام عشق، پیام نفرت»] توضیح دادم که چگونه این تناقضات شکل گرفتهاند. قرآن در طی یک زمانِ ۲۳ ساله شکل گرفت و به گونهای تنگاتنگ با زندگی و کردار پیامبر گره خورده است. سورههای سیزده سال نخست بر همزیستی آشتیجویانه با ادیان دیگر تأکید دارند؛ همزیستی و بخشش. سورههای ده سال آخر، به عکس، جنگهای محمد را مستند میسازند و نشانگر صدور قوانینی هستند که میبایستی قدرت اُمتِ جدید در مدینه را حفاظت کنند. این مرحلهای از خشونت و سرکوب آن کسانی است که حاضر نبودند با او همراهی کنند.
اگر قرآن فقط در متن تاریخیاش نگریسته شود، آنگاه میتوان دریافت که متن قرآن واکنش محمد به شرایط تغییریافته محیط خود میباشد. از آن جا که اُمتِ محمد در مکه فقط یک گروه کوچک را تشکیل میدادند، او جرأت فراخوان به یک قیام را نداشت. سورههایی که به این زمان از زندگی محمد در مکه نسبت داده میشوند لحنی متعادل و شاعرانه دارند. این سورهها از دستورالعملهای جهانی، اخلاقی و فلسفی-اخلاقی برخوردارند، چیزی که همچنین در انجیل عهد جدید و تورات [تنخ] قابل مشاهده میباشند. وقتی پیامبر در مدینه به قدرت دست یافت، لحن او تغییر یافت: همۀ سورههایی که جنگ و خشونت را ستایش میکنند و مردم را فرا میخوانند که علیه کافران دست به کار شوند از این دوره برمیخیزند.
پیامبر و به همراه او قرآن نیز یک روند افراطیشدن را طی کردند. چرا؟ آیا پیامبر همیشه این موضعِ دشمنانه را نسبت به غیرخودیها داشت؟ آیا در مکه هم همین نگرش را داشت، ولی چون امکاناتش را نداشت طور دیگری حرف میزد؟ اگر چنین باشد آن گاه بخشهای آشتیجویانۀ قرآن که میبایستی تأئیدی باشند بر ظرفیت رواداری این کتاب فریبی بیش نخواهد بود.
ولی اگر چنین نگرش و موضعگیریای به مرور زمان در او شکل گرفته باشد، آن گاه باید از خود پرسید به چه دلیل. آیا علتش این بود که چون مکیان او را تحتِ فشار قرار میدادند و سرانجام او را به همراه یارانش با تمسخر از شهر بیرون رانده بودند و او هم سوگند خورد که از مکیان انتقام بگیرد؟ یا علتش این بود که متوجه شد «پیامِ صلحاش» برای تودۀ مردم چندان مثمر ثمر نبود؟ یا علتش این بوده که با قدرتگیری در مدینه به وسوسۀ قدرت دچار شد؟
هیچ کس نمیتواند به این پرسشها پاسخ بدهد. به شما حق میدهم وقتی میگویید، به این بستگی دارد که کدام گفتمان بتواند خود را جا بیندازد. به هر رو، از هر دری که وارد شویم، هر گروه یا فرد مسلمان مجبور است از بخشهایی از قرآن صرفِ نظر کند.
اگر میخواهیم بستر استدلالیِ اسلامِ رادیکالِ را بخشکانیم، آنگاه باید قرآن را به گونهای دیگر مورد استفاده قرار بدهیم و آن را به گونهای دیگر در زندگی خود به کار ببندیم.
هیچ کس نمیتواند انکار کند که هر جا اسلام از نظر سیاسی به قدرت رسید، سرکوبِ زنان، خشونت علیه اقلیتها و نقضِ شدیدِ حقوق بشر را به همراه داشته است. این را میتوان با کمکِ آمار واقعی و مستقل نشان داد. به عکس نمیتوان اثبات کرد که نگرش آشتیجویانۀ اکثریت مسلمانان ربطی به اسلام دارد. از لحاظ تجربی نمیتوانیم اثبات کنیم که مسلمانانِ خیرخواه، جهانوطن و مداراگر و خشونتپرهیز این جنبهها را با ادله و مبانیِ اسلامی انجام میدهند. ولی به خوبی میدانیم که وقتی مسلمانان یک زن را سنگسار میکنند، یک همجنسگرا را به قتل میرسانند یا یک عمل تروریستی انجام میدهند، بلافاصله به ادله و مبانی اسلامی ارجاع داده میشود.
کوتاهیِ اکثریتِ آشتیجوی مسلمان در مرتبۀ نخست این نیست که آنها از ادبیات ضدِ دموکراتیک و خشونتآمیز اسلامیگرایی پشتیبانی میکنند، بلکه این کوتاهی اساساً بخاطر تحملِ این بنیادگرایی است. کوتاهی این اکثریت در این است که هیچ گونه اقدامی علیه داعش انجام نمیدهند ولی علیه کاریکاتوریستی که پیامبر را ترسیم کرده به خیابانها سرازیر میشوند. کوتاهی این اکثریت همچنین در این است که هیچ تدبیری علیه امامان و الهیاتدانان افراطی صورت نمیدهند ولی از منتقدان اسلام خشمگین میشوند. و آنگاه که اریکۀ تفسیر به اقلیت خشونتگرا واگذار شود، آن گاه دیگر این اکثریتِ آشتیجو هم اهمیت خود را از دست میدهد.
حق با شماست که میگویید اسلام آن چیزی است که انسانها از آن میفهمند. ولی نادرست است که ادعا کنیم مسلمانانی که به نام دینشان از خشونت استفاده میکنند، اسلام را بد میفهمند یا مورد سوء استفاده قرار میدهند. نه، آنها فقط از آن استفاده میکنند. آنها آن چیزی را متحقق میکنند که روشن و شفاف در متن قرآن آمده است. و مشکلی هم با این ندارند که نداهای آشتیجویانه یا عرفانی را هم نادیده بگیرند. آنها مجبور نیستند که متن قرآن را سد بار زیر و رو کنند تا یک استدلال برای کار خود بیابند. این مشکلِ اصلاحطلبان است که تلاش میکنند یک دستگاه فکری متعلق به ۱۴۰۰ سال پیش را که برای یک جماعت کوچک تنظیم شده بود برای جوامع بزرگ، پیچیده و متنوعی اتنیکی امروز مورد استفاده قرار بدهند. این رویکرد به یک آکروباتِ الهیاتشناختی نیازمند است – و باید در این رهگذر آیهها را به طور گزینهای استخراج کرد.
آری، جامعۀ اسلامی در واقع بسیار متنوع است. نمیتوان صوفیهای سنگالی را با وهابیستهای عربستان سعودی، با شیعیان عراقی، با پیروان احمدیه در پاکستان یا علویان برلین یا سوریه مقایسه کرد. ولی مشکلی که ما امروزه با آن روبرو هستیم این نیست که چه چیزی مسلمانان را از هم جدا میکند بلکه چه چیزی آنها را به هم پیوند میدهد: اسلامگرایی تنها نیروی اسلامی است که فرای فرهنگها، اتنیکها و زبانها عمل میکند و مسلمانان را به هم وصل میکند. یک اسلامگرا در اندونزوی درست مانند یک اسلامگرا در مصر، عراق، سوریه، مالی، نیجریه یا آمریکای شمالی فکر و عمل میکند. چطور میتوان گفت که این انسانها که هرگز یکدیگر را ندیدهاند و اسلام را به شیوه مشابه و متن قرآن را با استدلالات مشابه برداشت میکنند، اسلام را بد فهمیدهاند و مورد سوء استفاده قرار میدهند؟
یک بازی فکری کوچک: اگر امروزه یک پاپ مسلمان انتخاب میشد که همۀ گروهها را پشت سر خود به وحدت میرساند و بعد این پاپ میگفت که فقط سورههای مکیِ قرآن میبایستی برای اُمت مسلمان سرمشق قرار بگیرند، به نظر شما این پاپ چقدر میتوانست زنده بماند؟ تحریف کردن قرآن – و این یک تحریف بسیار بزرگ است- یعنی تحریف کردن کلام خدا.
۱۲
مهند: خواستۀ اصلی قرآن یعنی «پیامِ رحمت» آن باید معیاری باشد برای جلوگیری از هر تفسیر دلبخواه
حامد عزیز حالا در نقش لوتر رفتهاید، چون مینویسید که من میبایستی اصل کلامِ منابع نخستین (یعنی قرآن و سنت) را جدی بگیرم. همزمان ولی از سلفیها بخاطر برداشتِ تحتاللفظیشان و پرهیزشان از قرار دادنِ قرآن در متن تاریخی انتقاد میکنید. شما همواره به درستی به «مشکلِ پینگ پُنگِ» سورهها اشاره میکنید زیرا قرآن نسبت به یک موضوعِ معین مواضعِ گوناگونی اتخاذ میکند. در آنجا آیههایی وجود دارند که از یهودیان و مسیحیان انتقاد میکنند؛ ولی تعداد فراوانی آیه هم هست که غیرمسلمانان را ارج میگذارند، حتا به آنها نوید سعادتِ ابدی میدهند، برا ی مثال سورۀ ۲، آیه ۶۲ یا سورۀ ۵، آیۀ ۶۹ که در پیش اشاره کردم. در ضمن هر دو آیه جزو آیههای مدنی هستند، به عبارتی در مرحلهای پدیدار شدند که شما آن را به عنوان مرحلۀ غیرمدارا تلقی میکنید. و هر دو آیه به روشنی به نامسلمانان نوید سعادت میدهند. در این جا نه اصلاحگران بلکه بنیادگرایان هستند که باید سد بار متون را زیر رو کنند تا با استدلالاتشان وفق داده شوند.
این موضعگیرهای گوناگون و قسماً متناقض در قرآن را میتوان فقط از طریقِ انتقال آنها به متن تاریخی توضیح داد. همین را هم خود شما توصیه میکنید. زمانی که قرآن از یهودیان و مسیحیان سخن میگوید در این جا منظور همۀ یهودیان و مسیحیان در همۀ اعصار نیست، بلکه سخن از یک گروهِ معین در یک وضعیتِ معین میباشد. زمانی که محمد در پیِ الگوهایی برای دین نویناش بود، این ایدهها و الگوها را نزد ادیان یکتاپرست «قدیم» یافت. آنها در آغاز «اهل کتاب» نامیده شدند و محمد هم در پی تأیید خود از سوی آنها بود. شما در کتابِ «قرآن» خود تحلیل کردهاید که چگونه و چرا بعدها همین ادیان به «تحریفکنندگان کتاب» تبدیل شدند. یک سلسله مناسبتها و شرایطی پیش آمدند که منجر به چنین ارزیابی نوینی شدند. و این خود، این درک مشترک ما را تقویت میکند که میباید قرآن را در متن تاریخیاش مورد مطالعه قرار داد. از این رو اشتباه است که اگر در سورهای نامسلمانان نقد میشوند به آن اعتبار عمومی ببخشیم.
احتمالاً شما ایراد خواهید گرفت که سورههای بعدی (ظاهراً رادیکالتر) جای سورههای پیشین (ظاهراً معتدلتر) را گرفتند [ناسخ و منسوخ/ مترجم]. ولی همۀ عُلمای اسلامی این نظر را نمایندگی نمیکنند، چون این یک قالبِ ساختگی عُلما بوده و هست، آن هم به این دلیل که آنها نمیتوانستند مواضعِ متناقض در قرآن را توضیح بدهند و به همین دلیل اصلِ ناسخ و منسوخ را اختراع کردند. این اصل میگوید که سورههای بعدی در مواردِ تردید جایگزینِ سورههای پیشین میشوند. ولی این فقط یک ابزارِ کمکیِ ساختگی است که اگر ما قرآن را به متن تاریخیاش ارجاع بدهیم آن گاه میتوانیم از این اصلِ ناسخ و منسوخ صرفِ نظر کنیم. در ضمن این فرضیه هم نادرست است که سورههای بعدی اصولاً رادیکالتر از پیشینیها هستند. چرا که ما در سورههای بعدی [مدنی] با انبوهی از اظهارات آشتیجویانه برخورد میکنیم، برای نمونه سورههایی که به یهودیان و مسیحیان نویدِ سعادتِ ابدی میدهند (برای نمونه سورۀ ۲، آیه ۶۲ و سورۀ ۵، آیه ۶۹).
من روی اصل قرآنی «رحمت» به عنوان مهمترین معیار قرآن تأکید میکنم تا خود متن را در برابر تفاسیر دلبخواهی حفاظت کنم. هر تفسیر باید وارسی شود که آیا با اصل رحمتِ خدا سازگار است یا نه. اگر رحمت که ناظر بر همۀ چیز است به عنوان معیار و شاخص گرفته شود آن گاه دیگر مواضعِ ضدِ انسانی نمیتوانند از قرآن استخراج و مشروعیت داده شوند. از این رو، این سخن شما را که میگویید مسلمانانی که به نام دین دست به خشونت میزنند اسلام را بد نفهمیدهاند بلکه از آن استفاده میکنند، رد کنم. زیرا خواستِ قرآن به عنوانِ پیامِ رحمت به هیچ وجه با خشونت و تحقیرِ انسانها سازگار نیست.
طبیعتاً در میانِ عُلما و مسلمانان مؤمن «انحصارگرانی» وجود دارد؛ در حقیقت آنها به خدا این اتهام را میزنند که گویی برای خدا برچسبهایی مانند «مسلمان» یا «مسیحی» مهم و تعیینکننده هستند. و این که خدا یک دسته را نجات داده و دستۀ دیگر را ملعون کرده است. این یعنی تهی کردن دین، چون دیگر دین از مسیر اصلی خود که همان هستۀ اخلاقی و معنوی باشد خارج میگردد. این انحصارگران برای اثبات نظرات خود به ویژه به این دو آیۀ زیر تکیه میکنند:
البته در این جا نادیده گرفته میشود که مفهوم «اسلام» در قرآن نشانگر دین معینی نیست بلکه فقط ایمان به یک خدا را مد نظر دارد. برای نمونه در قرآن، از ابراهیم (سوره ۳، آیه ۶۷)، لوت (سورۀ ۵۱، آیه ۳۶)، نوح (سورۀ ۱۰، آیه ۷۲)، یوسف پسر یعقوب (سورۀ ۱۲، آیه ۱۰۱)، سلیمان (سورۀ ۲۷، آیه ۹۱) و پیروان مسیح به طور کلی (سورۀ ۵، آیه ۱۱۱) به عنوان «مسلمان» نام برده میشوند. و اینها انسانها و گروههایی هستند که بسیار پیشتر از محمد زندگی میکردند. واژۀ «مسلمان» که در این آیهها آمده به معنی این است که هر کس زندگی خود را با خدا سازگار کند یک مسلمان است.
انحصارگران این نکته را نمیبینند و بر این نظرند که لطف و نظر مساعدِ خدا فقط معطوف به آنهاست و هیچ کس دیگر از آن برخوردار نیست. به همین دلیل آنها علیه تنوع مبارزه میکنند. طبق درک آنها، نامسلمانان هیچ گونه حق زندگی ندارند و طبق تعاریفِ قرآنی باید انکار شوند. و وقتی که این انکار به نام خدا صورت میگیرد آنگاه کیفیت مطلق به خود میگیرد و بدین گونه ما دیگر از چیزی که جنگ دینی نامیده میشود چندان فاصله نخواهیم داشت. تاریخ این سه دین یکتاپرست به اندازۀ کافی با چنین رویکردی آشنا است. به سخن دیگر: در انحصارگری یک شالوده برای خشونت نهفته است - ولی این خشونت در گوهرِ قرآن که میخواهد به عنوان پیام رحمت درک شود وجود ندارد.
۱۳
حامد: اسلام هستیِ خود را بر مبنای همین انحصارگری بنا کرده است
مهند عزیز، وقتی آدم آیههای نقل شده از سوی شما را در ترجمۀ آلمانی قرآن که الازهر بیرون داده میخواند میتواند خصوصیت انحصارگرانۀ اسلام را به خوبی ببیند. در آن جا آمده است:
کاملاً قابل درک است که یک دینِ جدید ابتدا تلاش میکند توسط ادیان قدیمیتر مشروعیت خود را بیابد، و تازه بعدهاست که شروع میکند از آنها فاصله بگیرد تا بدین طریق خط و مرزهای هویتی خود را با آنها پررنگتر کند. نمونۀ مشابۀ آن رفتار نخستین مسیحیان با یهودیت است. هر دینی به حقیقت خود نیاز دارد. ولی مشکل اسلام تنها در انحصارگریاش نمیباشد بلکه همچنین در اهریمنسازی و انکار حقِ زندگیِ دیگران نیز هست.
به همین دلیل نمیتوانم با استدلال شما مبنی بر این که هر انسانی که به خدا باور دارد از نگاهِ مسلمانان یک مسلمان است، حتا اگر محمد به عنوان رسولالله آن دین را به رسمیت نشناخته باشد، موافق باشم. زیرا در تمامی قرآن موضوع تنها بر سر ایدۀ یکتاپرستی نیست بلکه در این باره است که چگونه محمد این یکتاپرستی را درک و تفسیر میکند. در بسیاری جاهای قرآن، الله و محمد به عنوان یک واحدِ غیرقابلِ تجزیه ظاهر میشوند که ارادۀ واحد دارند و مشترکاً تصمیمگیری میکنند. اغلب در قرآن به مردم هشدار داده میشود که مبادا علیه الله و رسولش شورش کنند. در اعتقادنامۀ اسلام تنها کافی نیست که فقط گفته شود یک خدا وجود دارد بلکه یک مسلمان باید همزمان اعتراف کند که محمد، رسول او [خدا] نیز هست [شهادتین اسلام/ مترجم].
خوب میشد اگر مفهوم «اسلام» به همۀ یکتاپرستان تعمیم داده میشد، آن گاه دیگر تروریستها و انحصارگران هیچ مبنای دینی برای استدلالات خود نمیداشتند. ولی متأسفانه به همین سادگی نیست! اسلام تنها باور داشتن به یک خدا را به رسمیت نمیشناسد بلکه همزمان ایمان به محمد و پیروی از دستورات او را به عنوان پیششرط برای رستگاری خدا میداند. به پیروِ همین درک است که بهشت در قرآن به عنوان یک مکانِ انحصاری ظاهر میشود که فقط پیروانِ محمد بدان راه پیدا میکنند، طبعاً آن دسته که پیامش را مورد حمایت قرار دادهاند و در ارتش او جنگیدهاند. نه فقط کافران بلکه یهودیان، مسیحیان و مسلمانان گناهکار در این باشگاه جایی ندارند.
محمد از یک سو به این انحصارطلبی نیاز داشت، چون او - همانگونه که اشاره کردید - احساس میکرد که از جانبِ یهودیان و مسیحیان جدی گرفته نمیشود و از سوی دیگر او میبایست به پیروان خود برای یک مبارزۀ مسلحانه در راه خدا قوت قلب بدهد. صرفِ باور به خدای یکتا، راه به بهشت ختم نمیشود. چرا باید یک مسلمان مؤمن زندگی خود را در راه جهاد وقف کند وقتی که به هر حال همۀ آن کسانی که به یک خدا باور دارند میتوانند بیدردسر به بهشت راه یابند؟
طبق همین رویکرد انحصاری است که قرآن میبایست اصالتِ تورات و اناجیل را مورد حمله قرار دهد تا خود را به عنوان کلامِ نهایی و لازمالاجراء الله جلوه دهد. از آن پس یهودیان و مسیحیان به عنوانِ «تحریفکنندگانِ کتاب» معرفی شدند. همین اقتدارِ مطلقِ دینی و انحصارگری، مبانیِ استدلالی برای بنیادگرایان و تروریستها شدند که خشونت علیه نامسلمانان و گناهکاران را مشروعیت میبخشد. از این رو، بیمعنی است اگر ادعا کنیم همۀ انسانهایی که به یک خدا باور دارند، مسلمان هستند. و این در حالی است که بخشی از مسلمانان تلاش میکنند تا مسلمان بودنِ تروریستهایی را که به نام اسلام خشونت اِعمال میکنند و آن را با نصّ صریح قرآن مشروعیت میدهند باطل اعلام کنند.
۱۴
مهند: قرآن کلامِ انسانیِ شدۀ خداست
بدون شک این جمله که «تروریستهایی که به نام اسلام دست به ترور میزنند، مسلمان نیستند.» بیمعنیست. شکی نیست که آنها مسلمانند، چون با اسلام همذاتپنداری دارند. ولی آنها به گونهای اسلام را تعبیر میکنند که دلشان میخواهد، یعنی در راستای خشونت و ترور. اکثریتِ مسلمانان، پیروِ برداشتِ دیگری از اسلام هستند، اینها نیز برای مشروعیتِ مواضعِ خود در منابعِ نخستینِ اسلامی جستجو میکنند تا تأییدیههای خود را دریافت کنند.
باید اعتراف کنم که هر دو نگاه [خشونتطلب و خشونتپرهیز/مترجم] در قرآن تأییدیههای خود را مییابند. البته در این جا من مشکلی نمیبینم بلکه به آن به عنوان یک شانس برای اصلاحگران مینگرم: از آنجا که اسلام فاقد یک مرجع واحد است، پس در نهایت این گفتمانهاست که تعیین میکنند کدامین درک از اسلام میتواند خود را در آینده جای بیندازد. ما میتوانیم گفتمانهای معینی را تقویت کنیم. ما میتوانیم آن کسانی را تقویت کنیم که اسلام را به عنوان پیامِ عشق و رحمت به کار میگیرند. و ما میتوانیم با سند و مدارک به آنها نشان بدهیم که اسلام نه یک دین ایستا بلکه همواره یک دین گفتگویی بوده است.
قرآن یک کتاب تکگویی از جانب خدا نیست، بلکه نتیجۀ ارتباط میان خدا و اُمتش در سدۀ ۷ میلادی در شبه جزیرۀ عربستان است. به همین دلیل در قرآن جملاتی مانند «از تو دربارۀ این و آن میپرسند، تو هم به آنها این و آن را بگو» این فرمولبندی روشن میکند که قرآن به هیچ وجه یک کتابِ تکگوییِ ایستا و تمامشده نیست، بلکه حاصلِ دیالوگ (گفتگو) است. آشکارا در این جا بده و بستانی صورت میگیرد که در آن چند عامل [کننده] سخن میگویند.
شکی نیست که از نظر مسلمانان، اصلِ قرآن به خدا برمیگردد. ولی این کتاب در عین حال آن چیزی است که قرآنپژوهِ مصری، نصر حامد ابو زید (۱۹۴۳-۲۰۱۰)، فرموله کرده است: «کلامِ انسانی [شدۀ] خدا». زیرا قرآن در شکل و شمایلی که ما امروزه میشناسیم یعنی چاپ شده و صحافی شده به محمد اعطا نشد، بلکه در مراحل مختلف اعلام گردید و تازه پس از مرگ پیامبر جمعآوری شد.
در قرآن آمده است:
در این سوره تعریف معینی از قرآن وجود دارد. «قرآن»، در اصل یعنی با [صدای بلند] خواندن یا اعلام کردن. محمد پیام خدا را شفاهی دریافت کرد و شفاهی هم انتقال داد. او و پیروانش، نخستین مخاطبان این پیام بودند، و برای این که شنیده شود خدا هم از این زبان استفاده کرد.
قرآن به هنگام پیدایش خود پویا و حاصلِ ارتباط میان خدا و انسان بود. ولی قرآن در شکلِ کنونیاش یعنی به عنوان کتابِ مقدسِ مسلمانان، برای همیشه تثبیت و تبدیل به کتابی غیرقابلِ تغییر گردید. دیگر، شکل و محتوای آن تغییری نمیکند. وقتی امروز در سدۀ ۲۱ قرآن را میخوانم، میبینم که الاغ و اسب، وسایلِ نقل و انتقال من هستند (سورۀ ۱۶، آیه ۸) . همچنین من در قرآن از تنبیهات بدنیِ سدۀ هفتم مطلع میشوم، از نابرابری زنان و مردان یا نابرابری ادیان، یا از قوانینی که مربوط به بردهداری، یعنی آن قوانینی که از زمان الغای بردهداری دیگر محلی از اِعراب ندارند.
تا زمانی که این خوانشِ ایستا دنبال میشود و قرآن به مثابۀ یک «اثر از آسمان فرود آمده» نگریسته میشود، ما بر سر یک دو راهیِ بد و بدتر قرار میگیریم: یعنی یک مؤمن نمیتواند به سادگی از مفاهیم نوین استفاده کند، زیرا تغییر زبان به معنی تحریف قرآن نیز هست. هر انحرافی، یک نوع زندقه [تفسیر نو/ بدعت – مترجم] است. در قرآنپژوهی به این مورد، خوانشِ همزمان synchronen Lesart گفته میشود. در برابر آن خوانش تاریخی وجود دارد که نه فقط متن و بافتِ تاریخیِ اعلام آیهها را در نظر میگیرد بلکه بر این نیز تأکید دارد که قرآن طی یک روندِ تاریخی شکل گرفته است. این نگاه همچنین میپذیرد که قرآن در شکل کنونیاش، حاصلِ مناسباتِ میانکُنشی فراوانی در طی یک دورۀ بلندمدت میباشد. دقیقاً در همین شناخت است که یک مؤمن میتواند از این دوراهیِ بد و بدتر یک چاره بیندیشد: او از این امکان برخوردار است که قرآن را در شکل اصلیاش درک کند – به عنوان یک بسترِ ارتباطگیری با خدا که هیچگاه به پایان نمیرسد و در اینجا و حالا رخ میدهد.
امام علی، چهارمین و آخرین خلیفه از خلفای راشدون (۵۹۹-۶۶۱) گفت: «این قرآن نیست که سخن میگوید بلکه انسانها آن را به سخن در میآورند.» اگر کسی این نگرش را داشته باشد، آن گاه این شانس وجود دارد تا گفتگو را با خدا از نو جستجو کند و پیامش را دوباره رمزگشایی نماید. به همین دلیل در اسلام خواندن و بازخوانی و از برخوانی پی در پی قرآن الزامآور دانسته شده است. اگر مضمون قرآن واقعاً ایستا میبود آن گاه یک یا دو بار خواندن آن کفایت میکرد. به سادگی پیام درک میشد و نیازی هم به خواندن مجدد آن نمیبود. ولی این طور نیست. مسلمانان باید قرآن را از نو بخوانند و از نو تفسیر کنند تا ارتباط با خدا زنده و فعال بماند.
شاید حالا ایراد گرفته شود که چنین روشی به تفاسیر دلبخواهی منجر خواهد شد. در کل، هر انسانی خواستهای متفاوتی دارد که میخواهد با خدا رد و بدل کند، و قرآن باید این خواست را برآورده سازد. حامد عزیز، همان گونه که پیشتر یادآوری کردید در قرآن هم افراطگر برای خود چیزی مییابد و هم آشتیجو. ولی شما در این جا یک جنبۀ تعیینکننده را فراموش میکنید: خود قرآن ولی چارچوبی به ما میدهد که مرزهای تفاسیر مجاز را برای ما تعیین میکند.
پیشتر بدین اشاره کردم که بالاترین صفتی که قرآن به خدا میدهد، «رحمت» است. حکم فرما کردن اصلِ رحمت [مهربانی/بخشایندگی] نه فقط خواستِ خودِ خداست بلکه همین را نیز از پیامبرش خواسته است:
از این رو، هر خوانش قرآن که در تضاد با این مهمترین معیار یعنی رحمت قرار گیرد، باطل است. سلفیها و افراطگرایانی که به نام قرآن علیه نامسلمانان نفرتپراکنی میکنند و به خشونت مشروعیت میبخشند، این معیار رحمت را لگدمال میکنند.
بدون تردید اظهاراتی در قرآن هست که برای ما امروزیان بیرحمانه میباشند. ولی همان گونه که بارها تأکید کردم چنین اظهاراتی در همۀ کتابهای مقدس یافتنی هستند. پرسش مهم این نیست که چه کجا قرار دارد بلکه این پرسش تعیینکننده است که ما امروز باید چه برخوردی با این آیهها داشته باشیم. اگر این آگاهی تاریخی وجود داشته باشد که خدا در زمان سخن میگوید و در شادی و غم ما انسانها شریک میباشد، به ما کمک خواهد کرد تا کمتر به واژهها و بیشتر به روح و معنی آن بپردازیم.
یک نمونه میآورم: اغلب اوقات از افراطگرایان مسلمان و منتقدان اسلام شنیده میشود: «قرآن اجازۀ کشتنِ نامسلمانان را میدهد، چون در قرآن آمده است “هر جا کافران را بُکشید”. طبعاً یک چنین جملهای بیش از حد سنگدلانه است، ولی اگر ما پیجویی کنیم و ببینیم که در چه بافتی از این سوره قرار گرفته است، آن گاه تصویر زیر سر برمیکشد:
این آیهها روشن میکنند که موضوع در این جا بر سر دفاع از خود است و به هیچ عنوان مشروعیتِ کلی برای خشونت علیه نامسلمانان نیست. سرکوبشدگانی که با خشونت تحت پیگیرد قرار میگیرند، اجازه مییابند از خود دفاع کنند و این به هیچ وجه بیانگر فقدان رحمت نیست. با این وجود نمیخواهم انکار کنم که مواضعی در الهیاتشناسی اسلامی وجود دارند که خشونت علیه نامسلمانان را مشروعیت میبخشند. ولی درست به همین دلیل ضرورت اصلاح وجود دارد تا چنین مواضعی، روشن و مشخص کنار گذاشته شوند.
۱۵
حامد: قرآن خود را به عنوان آخرین بیانیه (مانیفست) خدا میداند. و این تنها برداشتِ بنیادگرایان نیست بلکه مؤمنان «معمولی» هم چنین میپندارند.
اگر درست فهمیده باشم شما خواهان این هستید که قرآن را باید با روشِ زمینهگرایی Kontextualisierung از نو مطالعه کرد. زیرا اسلام و متون مقدس آن از آسمان به زمین فرود نیامده بلکه بیانگرِ ارتباط گفتگویی میان انسان و خدا بوده که در جهتِ برآوردن نیازهای یک جماعتِ معین در یک زمان معین پدیدار شده است. بسیار عالی، در این نکته با هم همنظر هستیم.
نقطۀ ضعف این استدلال ولی در رمزگشایی یا تعمیم این «گفتگو با خدا» در زندگی واقعی و روزمره است. چگونه یک مؤمن باید این جملههای قرآن را تعبیر کند: «الله برای شما تعیین کرده ...»، «الله تصمیم گرفته ...»؟ آیا این فردِ مؤمن باید اینها را به عنوان دستورالعملهای مشخص و الزامآور بفهمد یا برداشت خود را از آنها داشته باشد؟ یعنی به خود بگوید: «این طور که من میفهمم، قرآن میخواهد بگوید که ...». ولی این طور هم میتواند باشد که قرآن یا به بیانی دیگر گفتگوی من با خدا فردا به من چیز کاملاً دیگری خواهد گفت!
دین را به عنوان گفتگوی پیوسته میان خدا و مخلوقاتش نگریستن، تصویر بسیار زیبایی است. این هم درست است که فرد مؤمن میتواند بدین ترتیب ایمان خود را نوسازی کند و سرزنده نگه دارد. مشکل قرآن ولی این است که خود را به عنوان مانیفست (بیانیۀ) نهاییِ خدا به کلِ بشریت – و نه فقط برای گروهِ کوچکی در ۱۴۰۰ سال پیش- میداند. اگر این واقعاً خواستِ خدا بود، پس خدا هیچ علاقهای هم ندارد که هر کس به دلخواه خودش اظهاراتش را تفسیر کند.
واقعیت تلخ کنونی نشانگر آن است که ظاهراً این چارچوب فرضیِ «رحمت» که شما طرح میکنید، به عنوان قطبنما کافی نیست یا آگاهانه نادیده گرفته میشود. اگر شما خواهان این هستید که ما میباید با ارزشهایمان – هومانیسم، روشنگری، حقوق بشر و غیره- با خدا / قرآن وارد گفتگو شویم و کلام خدا را با واقعیت زندگی خود راستیآزمایی کنیم، چیز خوب و پسندیدهای است. و نباید فراموش کرد که داعش هم واقعیتِ زندگیِ خود را با متونِ قرآن و زندگینامۀ پیامبر میسنجد. یعنی همان گونه که پیامبر مکه را به تصرف در آورد و کافران را از شبه جزیرۀ عربستان بیرون راند، داعش هم وارد جنگ علیه غرب شد و خود را به عنوان مجریان نقشۀ الهی مینگرد.
یا باید بگوییم که داعش از بیخ و بُن خدا / پیامبر را بد فهمیدهاند؟ فکر نمیکنم! زیرا وقتی ما قرآن را دقیقتر میخوانیم، متوجه میشویم که این کتاب نه فقط خود را به عنوان کلام مستقیم خدا معرفی میکند بلکه پیامی ست که از سوی خدا فرود آمد تا دیگر پیامها را یا تکمیل کند یا از میان ببرد. باز هم تکرار میکنم، در قرآن سورۀ ۳، آیه ۱۹ آمده است:
و در سورۀ ۹، طبق درکِ اکثریتِ عُلما آخرین و بزرگترین سورۀ قرآن، میتوان خواند:
در این جا کجا فضای باز برای رمزگشایی باقی میماند؟
پیام روشن از این دو آیه این است: اسلام آمده تا بر همۀ ادیان دیگر پیروز شود، تا خود را به عنوان تنها دین حقیقی ارتقاء دهد –نه این که یک بخش از گفتگوی میان-ادیانی باشد. انکار نمیکنم که برای مقطع زمانی معینی گفتگو برای مسلمانان یک راهبرد در برخورد با دیگر ادیان بود، به ویژه در مقطعِ مکه و طیِ دو سال نخست در مدینه. ولی بخشهای بعدی قرآن این موضع [برخورد] را از میان برمیدارند و هر کس را که از پیام محمد پیروی نمیکند مورد لعن قرار میدهند. سورۀ ۹ یک بیانیۀ نفرت است، نه فقط علیه بُتپرستان بلکه علیه یهودیان، مسیحیان یا حتا مسلمانانی که حاضر به پرداخت مالیات نبودند یا حاضر نبودند به همراه پیامبر وارد میدان جهاد شوند. داعش کار دیگری به جز متحقق کردن این سوره انجام نمیدهد!
نه، فکر میکنم که باید تاریخ قرآن را به گونهای دیگر مطالعه کرد. این خدا نبود که در جستجوی یک گفتگوی بیوقفه [با امت عرب/مترجم] بوده و قصد داشته با فرمانها و دستورالعملهایش به شرایطِ زندگیِ در حالِ تغییرِ مؤمنان واکنش نشان بدهد. بلکه این محمد و امتش بودند که واقعیتهای زندگیشان، نیازها، رؤیاها و ترسهایشان به خدا تعمیم داده شدند. از این فرایند، متونی حاصل شده که البته هم بخشهای شاعرانه و معنوی دارند و هم شاملِ متونِ زمخت و خشن در بارۀ جنگ و کشتار و تصورات پیشامدرن درخصوصِ حقوق و قانون میباشد که بسیار عقبماندهتر از تمدنهای پیش از خود هستند.
فایدهای ندارد که به خود بپیچیم و تلاش کنیم که در این متون دستورالعملهایی برای واقعیتِ زندگی مدرنِ امروزیمان جستجو کنیم. ما میباید قرآن را به عنوانِ یک سندِ ادبی یا تاریخی مطالعه کنیم تا بتوانیم تصویری به دست آوریم که مردم آن منطقه در آن دوره چگونه زندگی و فکر میکردند. فقط از این راه میتوان روش زمینهگرایی را متحقق کرد. و فقط این طور میتوان نیروهای رادیکال را از مشروعیتِ خود محروم کرد. آنگاه برای آنها هم روشن خواهد شد که قرآن یک مجموعه دستورالعملها برای زندگیِ امروز نیست.
۱۶
مهند: قرآن میباید در کلیت خود مطالعه شود
گزینش بعضی آیهها راه را برای هر نوع سوء استفادهای باز میکند
شما متأسفانه هنوز هم بر خوانشی از قرآن پافشاری میکنید که در واقع فقط بنیادگرایان و سلفیها به کار میگیرند. شما از این نقطه حرکت میکنید که خدا با انسانها مانند عروسکهای خیمهشببازی رفتار میکند، و به همین دلیل برایتان عجیب است که میبایستی این خدا به انسان آزادی داده باشد که خودش قرآن را تفسیر کند. شما بر این نظرید که خدا به انسان یک دستورالعمل کامل ابلاغ کرده است. خوشبختانه خدا چنین کاری انجام نداده چون این به قیمتِ از میان رفتن آزادی انسان تمام میشد.
من این طور قرآن را میفهمم که خدا به انسان اطمینان میکند و به همین دلیل نمیخواهد او را سرپرستی کند. طبعاً این ریسک بر خدا روشن است که انسان میتواند این اعطای آزادی را مورد سوءاستفاده قرار بدهد. بنیادگرایان این نگرش را رد میکنند، آنها از خدا یک مستبد میسازند که انسانها برایش موجوداتی بیاراده هستند و به همین دلیل آنها به قرآن به عنوان یک مجموعه از قوانین و دستورات مینگرند. در این جا انسان چیزی برای گفتن ندارد بلکه فقط باید پیروی کند. ولی این دیگر چه نوع تصویر ناقصی از خداست؟
حامد عزیز، شما این اشتباه را میکنید که با آیههای منفرد از قرآن استدلال میکنید. این همیشه به معنی گزینش میباشد. میخواهم به شما یک نمونۀ دیگر ارایه دهم که چقدر تفاوت بزرگی است وقتی آدم یک آیه را به طور منفرد استخراج میکند یا آن آیه را در کل قرآن بنگرد. شما آیۀ زیر را از سورۀ ۳ نقل کردید:
اگر یک نگاه سرسری به قرآن بیندازید برایتان مشخص خواهد شد که قرآن تحتِ مفهوم «اسلام» چه درکی دارد. بر شما آشکار خواهد شد که شخصیتهایی که از انجیل عهد عتیق میشناسیم مانند نوح، موسا، ابراهیم، لوت و یوسف، درست مانند پیروان مسیح به عنوان «مسلمان» تعریف میشوند. قرآن از ایمان به یک خدا سخن میگوید و آن را «اسلام» مینامد.
آیهای که بازگو کردید از سوی بنیادگرایان مسلمان هم بدون ارجاع به کلِ قرآن نقل میشود تا بر کامل بودن و استثنائی بودنِ آن تأکید نمایند. حامد عزیز، متوجه هستید که چرا من یک چنین مشکلِ بزرگی با خوانش شما از قرآن دارم؟ این درست همان چیزی است که من در برخورد با بنیادگرایان علیه آن عمل میکنم. وقتی شما آیههای منفرد را بازگو میکنید، بسیاری نکاتِ دیگر را که چیز دیگری میگویند از قلم میاندازید و سرآخر و باید سرآخر این انتقاد را بپذیرید که شما نیز – مانند سلفیها- اسلام را به گونهای ایدئولوژیک میخوانید. این میتواند به این دلیل باشد که شما یک تصویر ساخته و پرداخته از اسلام در ذهن دارید و در پی یافتن تأییدیهها برای نگرش خود هستید.
من به خردِ انسانها باور دارم و معتقدم که انسان یک موجود اخلاقی است. من کتابی به نام «خدا به انسانها باور دارد» نوشتم و به آن واقعاً معتقدم. زیرا من به خدایی باور دارم که او هم به من باور داشته باشد و به همین دلیل این خدا مشکلی ندارد که سُکان کشتی را در دست من بگذارد. بنیادگرایان به انسانها باور ندارند، آنها به خدایی باور دارند که به انسانها اطمینان و باور ندارد و به همین جهت هم این انسانها نیازمند یک کتابچۀ دستورالعمل برای زندگی خود هستند و هیچ راهی هم برای تفسیر نمیگذارد. ما به اصلاحات نیاز داریم تا مؤمنان را تشویق کنیم به خود و خردشان باور داشته باشند. آنها باید این جرأت را به خود بدهند، قرآن را به دست گیرند و برای خود رمزگشایی کنند.
شما مرتباً این ایراد را میگیرید که سورههای بعدی بیانگرِ ناتوانیِ قرآن در گفتگو است و فقط در مرحلۀ مکه بوده که قرآن، آن هم به دلایل استراتژیک (راهبُردی)، نامسلمانان را تحمل کرده است. ولی در عین حال میدانیم که برای نمونه پنجمین سورۀ قرآن (یعنی آخرین سوره یا پیش از آخرین) در زمانی اعلام گردید که محمد در اوج قدرت قرار داشت. دقیقاً در همین سوره به یهودیان و مسیحیان نویدِ سعادت ابدی داده میشود (سوره ۵، آیه ۶۹). و آیۀ ۴۸ همین سوره یادآورِ تمثیلِ حلقهای در کتاب «ناتانِ خردمند» لسینگ میباشد:
شکی نیست که در همین سورۀ ۵، آیههای دیگری وجود دارند که چندان بوی آشتیجویانه نمیدهند ولی ما باید همۀ این اظهارات را، همان گونه که شما خواهان آن هستید، بدون آن که خود را بدانها وابسته کنیم، به عنوان شواهد تاریخی بخوانیم. ولی پافشاری شما بر این نکته که اسلام بد و غیرقابلِ اصلاح است، چون در قرآن و سنت [احادیث و روایات / مترجم] این و آن آمده، نشانگر آن است که خود شما هنوز قرآن و سنت را نه به عنوان شواهد تاریخی بلکه به عنوانِ متونِ هنجاریِ مجهز به دستورالعملها مینگرید. ولی ما هر دو میخواهیم درست علیه این نوع خوانش اقدام کنیم، یا اشتباه فهمیدم؟
ادامه دارد
* بازنشر این نوشتار با ذکر منبع بلامانع است