ریشه مشکل تفکر و تجربه کمونیستی آنجاست که، همه تجربه و علوم بشری حاصل هزاران سال اندیشه، تلاش، اشتباه، اصلاح و تکامل تدریجی را به هیچ میگیرد. امروز کسی ولو بسیار بیسواد یا بسیار معتقد به متافیزیک و مشیت مقدر آسمانی و امثالهم، از مراجعه به دکتر در هنگام مریضی خودداری نمیکند یا کسی خانه خود را بر زیربنایی از نمک بنا نمیکند اما باهوشترین و فرهیختهترین انسانها هم میتوانند، در سازماندهی، اداره و اصلاح امور جامعه، همه تجربیات و دانستههای مسلم علم را انکار کنند. بعنوان مثال، جای حیرت است که بیشترین تعداد چپها در زمان شاه در دانشگاههای فنی و پزشکی بودند و نه در میان دانشجویان رشتههای علوم انسانی.
جامعه علمی و دانشگاهی، با کسی که بیهیچ دانش پزشکی، بخواهد دروس آناتومی را از سیستم آموزش طب حذف کند، چه میکند؟ با کسی بخواهد یک کشتی به صورتی من درآوردی (مثلا مکعب!) بسازد، چی؟ یا جواب ما به کسی که بخواهد در دامنه ساوالان نخلزار ایجاد کند، چه خواهد بود؟
یکی از این مثالها از میان امثال ممکن و مشابه را انتخاب و استدلال خود را ادامه میدهم:
کشتیسازی
هزاران سال است که قایقها (و در ادامه کشتیها) فورم خاصی دارند که امروزه در علم و تکنولوژی با اعداد، فرمولها و قوانین دقیق بیان میشوند. (مثلا به تناسب موجود در طرح ضمیمه نگاه کنید)
اگر کسی هوس کند که با پشت کردن به همه علوم موجود، یک کشتی با ابعاد بسیار متفاوت نسبت به آنچه امروز مرسوم است، بسازد، با چه عکس العملهایی مواجه خواهد، شد؟
این فرد احتمالا حتی نخواهد توانست کسی را نسبت به عقلانی بودن این طرح، متقاعد کند. اما برای اینکه کسی به حرف این آدم گوش کند و از استهزای این نقشهاش، خودداری کند، لازم است که وی مقدار معینی صلاحیت علمی در این رشته داشته باشد و تازه این اول کار است. یقینا، وی بایستی از مراحل زیر (یا مراحلی مشابه آنها) هم عبور کند:
- طرح خود را با نقشههای فنی لازمه و محاسبات لازم روی کاغذ یا برنامه کامپیوتری مشخص کند و بتواند در برابر سوآلات و شبهات اهل فن، از درستی طرح خود و قابل اجرا بودن آن، دفاع بکند.
- درصورت عبور از مرحله فوق، ابتدا یک مدل میناتوری از طرح خود را تولید و آزمایش کند.
- در صورت نرفتن مدل فوق به قعر آب، سرمایه لازم برای تولید اولین نمونه واقعی از کشتی مورد نظر خود را فراهم کند.
- نمونه اول تولید شده را، بدون سوار کردن سرنشین و زدن بار قیمتی، و تنها با حداقلی از خدمه در آب بیندازد. در این مرحله لازم خواهد بود که همه تدابیر امنیتی برای نجات جان خدمه کشتی، در نظر گرفته شود.
- در صورت موفقیت این طرح بدیع، تازه لازم است که همه برتریهای آن نسبت به مدلهای تاکنونی، ثابت شود. اگر چنین برتریهایی -مثلا در هزینه تولید یا هزینه جاری برای سوخت و اداره- وجود نداشته باشد، دلیلی برای تغییر شیوه کشتیسازی وجود نخواهد داشت.
- بعداز طی مرحله فوق، نوبت تولید چند نمونه دیگر (نسخه شماره ۲ و ۳ و...) خواهد رسید که در عمل و طولانی مدت، ایرادات احتمالی این شیوه جدید طراحی و تولید کشتی، مطالعه شود. اگر این ایرادات قابل رفع بودند، رفع شوند و اگر بزرگ و جدی بودند، این طرح برای همیشه مردود اعلام شود.
برخورد دلبخواهانه با تکنولوژی ساخت کشتی در عالم واقع هم بدون مصداق نیست. بعنوان نمونه، گوستاو واسا پادشاه سوئد ۱۴۹۶-۱۵۶۰ برخلاف نظرمهندسین خود، با یکدندگی اصرار کرد که چند طبقهی دیگر روی کشتی سفارشی و شاهانهاش بسازند. محصول کار یک چیز بیقواره غیر مهندسی بود که در اولین روز حیات خود، هنوز چند ده متر از لنگرگاهش دور نشده، با یک باد جانبی به پهلو خوابید و با همه خدمه و بار و توپهای جنگی و غیره به زیر آب رفت! در دههی ۱۹۷۰ کشتی را از زیر آب بیرون کشیدند و پس از کار فراوان روی آن، به عنوان افتضاح مهندسی کشتیسازی سوئد، یا محصول اصرار یک شاه نادان، در موزهای گذاشتند که یکی از پربازدیدترین موزههای سوئد است!
برگردیم به موضوع و به سال ۱۹۱۷ یعنی سال وقوع حادثه موسوم به «انقلاب اکتبر» روسیه. قبل از این تاریخ، در سال ۱۸۴۸ مانیفست کمونیستی از سوی بنیانگزاران مارکسیم، منتشر شده بود. بعداز این تاریخ نیز حجم بزرگی از ادبیات مارکسیستی در نقد نظام کاپیتالیستی منتشر شده بود. اما حجم نوشتههای اثباتی منتشر شده از سوی مارکس و انگلس، ناظر بر نظام ایدآل جایگزین مورد نظر آنها بسیار ناچیز بود.
لنین و حلقه یاران نزدیکش، در ادامه بحران ناشی از ادامه جنگ جهانی اول و بعداز سرنگونی رژیم تزاری در یک انقلاب واقعی، وارد روسیه شدند. نظامهای دیکتاتوری، چیزی بنام نیمکت ذخیره و اوپوزیسیون مشتمل بر تیمهای آماده تحویل گرفتن مدیریت جامعه ندارند و حکومت تزاری هم استثنایی بر این قاعده عمومی نبود. نه حکومت موقت و نه نیروهای سوسیالیستی (بولشویکها،منشویکها، سوسیالیستهای انقلابی چپ و راست و...) تجربه اداره یک واحد تولیدی کوچک یا یک شهرداری را هم نداشتند. بولشویکها دو فرق مهم دیگر هم با بقیه داشتند:
۱- اکثر نیروهای سیاسی آن روزگار، خواهان تشکیل حکومتهای ائتلافی بودند. در درون حزب بولشویک نیز، مخالفت جدی با طرح به دست گرفتن قدرت به تنهایی وجود داشت و استالین یکی از این بولشویکها بود. فکر ماجراجویانه به دست گرفتن قدرت به تنهایی، از ابتدا مختص اقلیتی ناچیز از میان بولشویکها بود که لنین هم یکی از آنها بود. لنین بمرور، موفق به قانع کردن تعداد بیشتر و بیشتری از دوستان خود در این باره شد.
۲. بولشویکها، نه تنها هیچ تجربه مدیریتی و دولتمداری نداشتند، بلکه منکر همه تجربه بشری در زمینه سازماندهی جامعه و مدیریت دولتی بودند. (مثل طرح بدیع برای ساختن کشتی در تقابل با همه تئوری و تجربه موجود، درمثال فوق)
یک پروسه منطقی برای امتحان کردن ایده ساختن یک کشتی با طرحی در تضاد با علم وتجربه موجود را در فوق، توضیح دادم. اما بولشویکها، کار دیگری کردند.
- آنها زحمتی برای نشان دادن صلاحیت تئوریکی و تکنیکی خود در زمینه کشتی سازی را بخود، نداند. رهبری بولشویکها عمدتا مرکب از مهاجرین سیاسی در اروپا، تبعیدیان سیاسی به سیبری و زندانیان سیاسی سابق بودند. همه آنها باهم، یک روبل از طریق سازماندهی تولید یا تجارت به دست نیاورده بودند. مشاور اقتصادی لنین یک معلم ساده بود.
- همه تجربه موجود از یک حکومت رادیکال انقلابی مورد استناد بولشویکها، عبارت از موجودیت دوماهه شورش موسوم به «کمون پاریس» (۲۸ مارس تا ۲۸ ماه مه ۱۸۷۱) بود. حکومت دوماهه نیروهایی متنوعی از آنارشیستها، سوسیالیستها و ... بر پاریس، در زمینه بحران ناشی از شکست خفت بار ناپلئون سوم در برابر ارتش پروس بود. این دوره، مملو از جنگ با نیروهای حکومتی و تلاش برای حفظ نظم و دادن سامانی حداقلی به مبرمترین نیازهای اهالی بود. به معنی واقعی کلمه یک شورش برنامه ریزی نشده ناشی از نابسامانی جنگ با پروس و به هم ریختن نظم و سلسله مراتب فرماندهی در درون ارتش بود.
- تئوری مارکسیستی، انقلاب پرولتری جهانی را به سرکردگی پیشرفته ترین کشورهای صنعتی اروپای غربی، پیش بینی کرده بود و نه به دست گرفتن حکومت در کشور عقب مانده روسیه در شرایط بحران ناشی از جنگ و آنهم با یک کودتا. بولشویکها، حتی یکی دو سال بعداز پیروزی، امکان ساختمان سوسیالیسممورد نظر خود «در یک کشور» را منتفی میدانستند. آنها در این تصور بودند که انقلاب اکتبر، تنها حکم سوت شروع زنجیرهای از انقلابات کمونیستی در کشورهای پیشرفته صنعتی اروپایی غربی را دارد. در نتیجه، این «انقلاب» یک ماجراجویی تمام عیار بود که حتی در تخیلات مارکسیستی و بولشویکی (پیش و حتی پس از انقلاب) هم محلی از اعراب نداشت. تا اینجا، یعنی نه طراحان طرح بسیار بدیع این کشتی (یا جامعه سوسیالیستی روسیه)، صلاحیتی در این رشته داشتند، نه مطالعهای در موضوع کرده بودند و نه هیچ تلاشی برای نشان دادن مناسب بودن طرح خود، بر روی کاغذ و از نظر نظر تئوریکی به خرج دادند.
- بولشویکهای روسیه، بجای امتحان کردن طرح ماجراجویانه خود در یک مقیاس کوچک مثلا در کوشه ای کشور پهناور روسیه، آنرا در کل کشور پیاده کردند.
لنین ادعا داشت که عنقریبا، توالتهای روسیه از طلا ریخته خواهد شد(!) و تنها در عرض ۶ ماه، روسیه، صنعتی ترین کشور جهان خواهد شد. نتیجه اما چیز دیگری بود. بعداز شش ماه در حکومتی که با شعار نان و مسکن سر کار آمده بود، قیمتها ۲۲ هزار برابر افزایش یافت و گرسنگی ابعادی یافت که در هیچ جنگی و در هیچ کجا سابقه نداشت. بولشویکها ۱۰۰ ملیون نفر را سوار کشتی ابداعی خود کرده و در اقیانوسی از خون به حرکت درآورده بودند.
انتخابات مجلس مؤسسان بلافاصله بعداز غصب قدرت دولتی از سوی بولشویکها برگزار شد. بولشویکها با همه تقلبات و دستکاریها، تنها توانستند ۲۴ درصد آرا را کسب کنند. توجه کنید که آنها، تا قبل از انتخابات هنوز هیچ کشتار و ترور مهمی را مرتکب نشده بودند و این تنها اولین انتخابات رقابتی تاریخ شوروی نبود، بلکه، آخرین آنها هم بود. اگر در «سرمایهداریهای گندیده» غربی، اکثریتی از آرای رأی دهندگان، تنها برای مدت ۴ سال معتبر است، در اولین بهشت کارگران جهان، تنها ۲۴ درصد آرای مردم، برای یک حکومت ۷۴ ساله هم، کافی بود!
هیچ مکانیسمی برای نجات کشتی نشستگان از آن اقیانوس خون، در میان نبود. اگر همه مرزهای جمهوری اسلامی (شامل مرزهای شوروی) در دهه ۱۳۶۰ بر روی صدهاهزار انسانی که جانشان در خطر بود، باز مانده بود، مرزهای شوروی تنها بر روی پرندگان باز بود.
ماجرای مجلس مؤسسان در روسیه ۱۹۱۷-۱۹۱۸ به مثابه مهمترین نقطه عطف تاریخ کمونیسم جهانی
انتخاب نمایندگان مردم برای ارسال به این مجلس به فراخوان دولت حاصل از کودتای اکتبر ۱۹۱۷ به رهبری لنین، در تاریخ ۱۲-۱۴ نوامبر در پطروگراد و نیمه دوم این ماه در بقیه کشور برگزار شد. ۱۹ حزب در انتخابات مجلس موسسان شرکت کردند. علیرغم اعمال نفوذ حزب بلشویک که در رأس قدرت دولتی بود، حزب اس. ار. (سوسیالیستهای انقلابی) بیش از ۴۰ درصد، بلشویکها ۲۴ درصد و مهمترین حزب لیبرال یعنی کادتها نزدیک به ۵ درصد آرا را کسب کردند. ۳۱ درصد باقیمانده در بین احزاب دیگر تقسیم شد. برخی از این احزاب کوچک در مقیاس سراسری امپراطوری روسیه کوچک بود اما در مناطق ملی خودشان اکثریت بزرگی از آرای اهالی را کسب کرده بودند که بعنوان مبنای حقوقی تشکیل دولتهای ملی مستقل از اراده روسیه، کافی بودند. انتخابات در قفقاز جنوبی در ۲۶-۲۸ ماه نوامبر برگزار شد. حزب مساوات در آذربایجان ۶۳ درصد آرا را در قبال ۴ درصد آرای بولشویکها به دست آورد. در ارمنستان حزب داشناکسوتیون و در گرجستان حزب منشویک، اکثریت بسیار بزرگتری از آرا را کسب کردند.
جالب است که جامعه در اصل کونسرواتیو و دهقانی روسیه حتی بدون احتساب آرای بولشویکها، به یک اکثریت سوسیالیست و چپ رأی داده بود و آرای حزب بورژوایی کادتها حتی به ۵ درصد کامل هم نمیرسید و علیرغم شرکت احزاب متعدد، نتیجه انتخابات جهت روشنی برای یک حزب بزرگ مورد اعتماد مردم و آلترناتیو برای یارگزینی آن حزب (اس ار) از میان دیگر احزاب شرکت کننده قرار داده بود.
یک نکته مهم مربوط به اهمیت حزب کادت بود که علیرغم درصد پایین آرای آن در کل روسیه، در شهرهای بزرگ، میزان آرای آن، نزدیک به میزان آرای بولشویکها بود. این مسئله، حزب ۵ درصدی لیبرال کادت را از نظر امیال قدرت طلبانه بولشویکها، خطرناکتر از حزب غالب انتخابات یعنی اس ارها میکرد. خیز قاطعانه و بیرحمانه حزب بولشویک برای قبضه انحصاری قدرت بیپایان ناشی از تسلط بر کشور پهناوری چون امپراطوری روسیه و تأسیس بیسابقهترین نوع حکومت تاریخ بشر یعنی اولین رژیم توتالیتر تک حزبی از سوی لنین رهبری میشد. این حزب، سلسله اقداماتی را بر علیه مجلس مؤسسان و اکثریت ۷۶ درصدی غیربولشویک آن به عمل آورد:
لنین که در اول دسامبر ۱۹۱۷ شعار «همه قدرت به مجلس مؤسسان» را داده بود، کمتر از دو هفته بعد یعنی در دوازدهم همین ماه اعلام کرد که این شعار ارتجاعی است! وی به خود حق داد که مجلسی را که قرار بود، مادر همه قوانین عمده و سیستم حکومتی آینده باشد، به فرمانبری از حزب ۲۴ درصدی بولشویک دعوت کند! وی اعلام کرد که مجلس مؤسسان مؤطف است کلیه مصوبات «کنگره دوم شوراها» را -که دستپخت اختصاصی حزب بولشویک بود- تأیید کند و حتی مصوبات ارگان دیگر بولشویکی بنام «شواری کمیسارهای خلق» را نیز قبول کند. به معنی دیگر لنین به بزرگترین مجلس قانونگزاری تاریخ روسیه اولتیماتوم داد که خود را به مهر «تصویب شد» ارگانهای رژیم کودتایی بولشویکها تنزل دهد و در صورت امتناع از قبول این اولتیماتوم، منتظر «پر نیروترین، سریعترین، شدیدترین اقدامات مصممانه از سوی قدرت شوروی باشد».
در تاریخ ۴ ژانویه ۱۹۱۸ تنها یک روز مانده به افتتاح مجلس مؤسسان، لنین فردی باسم «پاداوویسکی» مسئول «کمیته نظامی» بولشویکها که اجرای کودتای اکتبر را بعهده داشت، در رأس «قرارگاه نظامی فوقالعاده» مأمور رسیدن به حساب مجلس نمایندگان مردم کرد. پاداوویسکی در پطروگراد حکومت نظامی اعلام کرد. پراودا نیز اعلام کرد که هرگونه تجمع و تظاهرات در اطراف محل برگزاری مجلس مؤسسان (قصر تااوریک) با خشونت و قاطعیت تمام سرکوب خواهد شد. روز پنجم ژانویه، تمامی خیابانهای منتهی به قصر تااوریک، از سوی نیروهای لاتویایی تا به دندان مسلح وفادار به بولشویکها، اشغال شده بود و نمایندگان برای ورود به ساختمان محل برگزاری مجلس مؤسسان بایستی از میان دالانهای تنگی از سربازان مسلح عبور میکردند. نیروهای نظامی لاتویایی مزبور نقش گارد ویژه حزب بولشویک در اجرای پروژه قبضه انحصاری قدرت را بازی میکردند.
ساعت یک بعداز ظهر، لنین برای نظارت بر انحلال مجلس مؤسسان وارد جلسه مجلس شد. سربازان و ملوانان طرفدار بولشویکها، سلاحهای خود را بسوی نمایندگان مجلس مؤسسان نشانه گرفته بودند. علیرغم این جو سنگین تهدید مستقیم نظامی، اکثریت غیر بولشویک مجلس مؤسسان زیر بار اولتیماتوم نرفت. کمی بعداز ساعت چهار صبح روز ۶ ژانویه، به دستور فرمانده گارد محافظ لنین، یک ملوان آنارشیست به سوی هیئت ریاست مجلس مؤسسان رفته و خواهان انحلال مجلس شد. ویکتور چرنوف، رئیس اس ار مجلس از پذیرفتن اولتیماتوم سر باز زد. طبق قرار قبلی لنین، مجلس مؤسسان کمی دیگر اجازه ادامه کار یافت. اولین نشست مجلس مؤسسان روسیه ساعت ۶ صبح ۶ ژانویه به تقویم قدیم تا ساعت ۵ عصر تنفس اعلام کرد.
این اولین و آخرین نشست مجلس مؤسسانی بود که بولشویکها به بهانه برگزاری آن کودتا کرده و خود فرمان انتخابات را صادر کرده و بر سیر آن نظارت داشتند. صبح روز ششم ژانویه، یاکوو سوردلوو، رئیس CEK «کمیته اجرائی مرکزی شوراهای سراسر کشور» و نزدیکترین مرد لنین که مأموریت تیرباران اعضای بیگناه خانواده آخرین امپراطور روسیه، نیکولای سوم را نیز بر عهده داشت، فرمان انحلال مجلس مؤسسان را صادر کرد
جان سختی تفکر اکسپریمنتالیستی در میان کمونیستهای ایرانی
امتداد پراتیک کمونیستی روسی به بقیه دنیا و سهم کمونیستهای وطنی، از آن، خود حدیثی است مفصل. کل رفتار نیروهای رادیکال چپ در جریان انقلاب اسلامی، مخالفت آنها با همه اقدامات رژیم پهلوی و حمایت اکثریت بزرگی از آنها از یک رژیم فقاهتی، همه در چهارچوب انکار دستاورهای تمدن بشری در زمینه مدیریت سیاسی و اقتصادی جامعه، قابل توضیح است. اخیرا آقای محمدرضا شالگونی که به صراحت اعلام کرده است که بیانیه جهانی حقوق بشر را قبول ندارد، اخیرا بعداز نیم قرن تعلق فکری و عملی به مارکسیسم، «دموکراسی» را در شعارهای سازمان سیاسی تحت رهبری خود، وارد کرده است که جای تبریک و تهنیت دارد. اما مبنای نظری و عملی طرحهای امتحان نشده او و همفکرانش برای «ساختن جهانی دیگر» و «فردایی بهتر» چیست و کجاست؟
حزب کمونسیت کارگری ادعا دارد که زندگی مردم در کشورهای سرمایهداری غرب «از هر معنی مادی و جدی تهی است.» و درمقابل در برنامه حزبی موسوم به در «فردای بهتر» وعده میدهد تا با کاهش شدید ساعات ناچیز امروزی کار در ایران، زندگی مادی مملو از معنی برای مردم تأمین کند!
توجه کنید که امروز ساعات کار سالانه در ایران، یک سوم ساعات کار ژاپن و معادل نیمی از ساعات کار آلمانیها است. این به شرطی است که وارد مقوله «ساعات مفید کار» نشویم.
برنامه حزبی نامبرده، در ۳۲ صفحه و عبارت از ۱۸۶۰۴ کلمه است. (نگاه کنید به جدول استخراجی ضمیمه) اما همه کلماتی که برای نشان دادن خطوط کلی یک جامعه سالم با اقتصادی مولد و رقابتی بر پایه علم و تجربیات جهانی است، در آن غایب است. بر عکس تا بخواهید، کلمات و عبارات انشایی دارای بار ایدئولوژیکی، در آن با گشاددستی به کار رفته است.
آیا کمونیستها چیزی از ماجراجویی جهانی خود یاد گرفتهاند؟ آیا میتوان باور کرد که روشی وجود دارد (خواه کمونیستی و خواه غیرآن) که طی آن تنها با یک سوم ساعات ژاپنیها و نیمی از ساعات آلمانیهای و سوئدیها، بتوان زندگی بهتری برای مردم تأمین کرد و جامعه بهتری ساخت؟ اگر چنین چیزی ممکن است، پس اینهمه مؤسسات علمی جهان و رهبری کشورهای مختلف از هر قسم، احمق هستند؟ یا اینکه منصور حکمت، مؤلف برنامه کمونیسم کارگری ایران، علم غیب داشته است؟ در صورت دوم، آیا کسانی که این حزب و برنامه آن را به جد نمیگیرند، دچار بیمار خودآزادی و سادیسم هستند که نمیخواهند با کاهش ساعات کار، جامعه ایدآلی هم بسازند؟
پایان سخن
شیوههای شناخته شده اداره سیاسی و اقتصادی جوامع انسانی، محصول یک تجربهاندوزی و رشد علوم بشری در طی هزاران سال است. آرزوی همه انسانها برای ساختن جامعه ایدآل (ولو اوتوپیایی و غیرممکن) چیزی زیبا و مقدس است. اما ادعای دسترسی داشتن به علوم غیبی از سوی کسانی که هیچ تجربه مدیریتی و صلاحیت آکادمیک ندارند، تنها به اندازه ادعای دعانویسان، ارزش دارد. اما بندت بتوان تصور کرد که دعانویسی بتواند خون دهها ملیون انسان را در راه هوسهای اکسپریمنتالیستی و ماجراجویانه خود، بریزد و بخش بزرگی از اهالی کره زمین را برای دهههای متوالی اسیر نظامهای انسانکش توتالیتاریستی بکند.
در جهان متمدن، برای انجام آزمایش بر روی خوکچهها و موشهای آزمایشگاهی، اجازهنامههای مخصوصی تحت شرایط خاص و مکانیسمهای سخت کنترلی به متخصصین و لابراتوآرهای صاحب صلاحیت داده میشود. وارد کردن روسیه صدملیونی ۱۹۴۹ به پروسه خونین آزمایشات ضد انسانی کمونیستی، نه مشروعیت قانونی داشت و نه با اهمیتترین مورد از تجربه و امتحان میدانی پروژه مربوطه (ساختن «سوسیالیسم» و کمونیسم) متکی بود. این اکسپریمنت در بقیه دنیا هم تکرار شد و همه آنها نتایج واحدی داشتند: فاجعه به تمام معنی. اصرار بقاء بر میت ماندگان از سیل پرشمار کمونیستهای قدیمی بر لزوم تکرار آن فجایع، اگر در نتیجه بیخبری نیست، بایستی نتیجه دوری از هرگونه احساسات انسانی و نوعدوستی باشد.
(با تشکر از بابت چند نکته مهم اصلاحی و تکمیلی دوست گرامی شیوا فرهمندراد)