به بهانه افشاگریهای اخیر پیرامون تعرضات و مزاحمتهای جنسی
افلاطون در بخش دوم کتاب خود «دولت» داستان افسانهای حلقه گیگِس (Gyges) را، که هرکس آن را در اختیار داشته باشد میتواند ناپدید شود، بازگویی میکند. در این افسانه آمده است که یک چوپان پس از پیدا کردن این حلقه آن را نزد پادشاه منطقه خود میبرد. اما با پی بردن به قدرت حلقه زن پادشاه را اغفال میکند و پس از به قتل رساندن پادشاه جانشین او میشود.
گفته میشود که یکی از دلایل بازگویی این افسانه توسط افلاطون در کتاب دولت اشاره به این واقعیت است که اگر مردم از اصول اخلاقی و هنجارهای اجتماعی پیروی میکنند، در درجه نخست به این علت است که دستشان از قدرت کوتاه است؛ و در صورتی که به آن دست یابند طور دیگری رفتار میکنند.
زمانی که دارنده حلقه گیگس آن را به انگشت خود بکند ناپدید میگردد و میتواند بدون نگرانی از محکومیت و مجازات دست به کارهای خلاف هنجارهای اجتماعی و فرهنگی زمان خود بزند. همانطور که از این افسانه برداشت میشود، هسته اصلی این داستان اسطورهای قدرت ناپدید شدن است، قدرتی که فرصت هر کار غیراخلاقی را در اختیار دارنده حلقه قرار میدهد. همان تمایلی که بسیاری از ما انسانها بعضی مواقع در خیالات و رویاهای خود داریم که به دور از چشم دیگران کاری را انجام دهیم، کاری که در نزد دیگران ممکن است پسندیده نباشد.
در این داستان مردمی که این حلقه را در اختیار ندارند، در واقع به عنوان قربانیان صاحب حلقه معرفی میشوند که مجبور به اطاعت از اخلاقیات و نرمهای اجتماعی و فرهنگی هستند، و هر عمل خلاف آنها دیده و ضبط میشود، در حالیکه صاحب حلقه به دلیل قدرت ناپدید شدن هر عملی را برای خود مجاز میداند و هر نظم اخلاقی را که بخواهد حاکم میگرداند. اگرچه مکانیزمهای اعمال قدرت در دنیای امروز بسیار پیچیده و چندین لایه شدهاند و به جای یک حلقه، حلقههای تو در توی قدرت نظم اجتماعی را اداره میکنند اما در عین حال هسته اصلی داستان قدرت در دنیای امروز نیز همچنان با همین داستان ساده حلقهای که یک چوپان پیدا میکند و با استفاده از قدرت ناپدید شدن به مقام پادشاهی میرسد، قابل تفسیر است.
با وجودی که مناسبات قدرت و رابطه بین قربانیان و قدرتمداران در جوامع امروزی نیز، در هسته اصلی خود، در نهایت به داستان حلقه قدرت در افسانه گیگس باز میگردد، اما در دنیای امروز مکانیزم ناپیدا و پنهان شدن، آنطور که در افسانه گیگس فقط در دست صاحب حلقه است، حتی مورد استفاده قربانیان قدرت نیز قرار میگیرد، و آنان نیز گاه از همین مکانیزم برای استفاده از موقعیتها و امتیازاتی که نقش قربانی در اختیار آنها قرار میدهد استفاده میکنند. بعبارت دیگر ناپدید شدن، نفی خود و پنهان کردن خویشتن برای رسیدن به مراتب بالاتر قدرت و اگر قدرت سیاسی همچنان در دسترس نبود حداقل دست یابی به قدرت اخلاقی، توسط قربانیان نیز مورد استفاده قرار میگیرد.
برای مثال رفتارهای بسیار افراطی عزاداران ماه محرم از غلتیدن در گِل و لای، تا قمهزنی و سینهخیز روانه کربلا شدن، همه و همه در حقیقت میتواند به معنای نفی تمامی وجود خود و به سخن دیگر قرار گرفتن در جایگاه قربانی با استفاده از مکانیزم پنهان شدن و نفی خویش، برای رسیدن به موقعیت برتر از نظر اخلاقی و ارزشی باشد.
حتی میتوان گفت که در جامعه ما از دیر باز تا کنون مردم عادت کرده و یاد گرفتهاند که بیشتر در جایگاه قربانی بمانند و روزگار بگذرانند تا از این طریق شاید بتوانند از مواهب و آثار قدرت اخلاقی و مذهبی که البته عمدتا تحقق آن به دنیای پس از مرگ و بهشت موکول میشود برخوردار گردند.
سرزمین ما پس از هجوم اعراب و فروپاشیدن امپراطوری ساسانیان همواره چهار راه حوادث بوده و در هر دورهای یک قوم غیر ایرانی بر آن حکومت میکرده است، زمانی اعراب و زمانی دیگر مغولها و تیموریان بر سرزمین ما با اخلاقیات و ارزشهای خاص خود فرمانروایی داشتهاند. در طول این قرون مردم ایران زمین اما آموختهاند که در نقش قربانی ظاهر شوند تا بدین طریق سرزمین و فرهنگ و زبان خود را حفظ نمایند. بیحکمت نیست که در شاهنامه فردوسی سیاوش که از جنگ و خشونت پرهیز میکرد، به عنوان سمبل تاریخی و فرهنگی این مردم که قربانی قدرت و دسیسه شدهاند معرفی میگردد.
در داستانهای شیعه که ایرانیان مسلمان شده و تحت سلطه خلفای عرب ساخته و پرداختهاند نیز این ردپای نقش قربانی بخوبی دیده میشوند. همه امامان شیعه در نهایت قربانی دسیسهها میشوند و مظلومانه مسموم میگردند. نقطه اوج این داستان حسین ابن علی،امام سوم شیعیان است که همراه خانواده و همراهانش در جنگ با لشکر یزید کشته میشود، جنگی نا برابر با سپاه یزید و بدون حمایت مردم کوفه که او امید به همراهی آنها داشت.
پس از داستان سیاوش، در واقع این داستان امام حسین است که سمبل و نماد قربانی بودن مردم ایران در برابر هجوم اقوام خارجی میگردد. قربانیانی که هر ساله در مراسم محرم و با پوشیدن لباس سیاه، گِل مالی و قمهزنی، نفی و نا پدید شدن خود را تجربه کرده و به نمایش میگذارند، تا اگرچه مجبورند تحت حاکمیت و قدرت سیاسی یک نظام جبار و ستمگر زندگی کنند و دستشان از این قدرت کوتاه است، اما امید دارند که حداقل از مواهب قدرت اخلاقی و ارزشی که در اثر بازی در نقش قربانی به آنها وعده داده شده برخوردار گردند.
فرهنگ قربانی و اسیری در میانه حلقه قدرت اما صرفا محدود به سیاست و ملیت نماندهاند. در لایههای بسیار عمیق روابط اجتماعی و خانوادگی بسیاری از جوامع آثار این فرهنگ قربانی و اجبار بر ناپدید شدن و دیده نشدن دیده میشوند. یکی از این آثار و نمونهها که امروزه خوشبختانه بیش از گذشته به آنها پرداخته میشود، خشونتها و تعرضات جنسی به زنان است، قربانیانی که تا مدتهای بسیار طولانی زیر انبوهی از تابوها پنهان مانده بودند و یا جرات بروز و آشکار کردن خود را نیافته بودند. فرهنگ و مذهب قربانی پرور به آنان آموخته بود که سکوت کرده و آبروی خود و خانواده خود را حفظ کنند و اگر نمیتوانند حتی دست به خودکشی بزنند تا برای همیشه از دیدهها پنهان گردند.
متاسفانه حتی برخی از این قربانیان، برای مثال در دنیای سینما و بهویژه در هالیوود، برای طی مدارج ترقی و بهدلیل نیاز شدید به پذیرفته شدن در میانه حلقه قدرت تا مدتها مجبور به سکوت بوده و رنج و تجاوزی که به آنها شده بود را پنهان میکردهاند. بهعبارت دیگر زمانی که فرهنگ و ارزشهای خاصی غلبه پیدا میکند و تابوهای خود را میسازد، قربانیان این فرهنگ و نظام ارزشی نیز با نفی و پنهان کردن خود همان فرهنگ مناسبات را به سهم خود تداوم میبخشند.
تنها زمانی زنجیره تداوم این فرهنگ قربانیپرور از هم میگسلد و حلقه قدرتِ حاکمیت و سلطه فرهنگی و سیاسی و اقتصادی خود را از دست میدهد که عدهای از قربانیان این حلقه جرات ظاهر کردن خود و بیرون آمدن از پشت پرده پوشالی تابوها را بخود بدهند. شجاعت خروج از محدوده حلقه قدرت را داشته باشند و بتوانند با صدای بلند فریاد نه بر آورند و دست متجاوز را از دامن خود کوتاه کنند.
فردریش نیچه نیز به شکلی دیگر به همین فرهنگ قربانیپرور میپردازد و عامل اصلی آن را مسیحیت و بهطور کلی فرهنگی مذهبی اروپای زمان خود معرفی میکند. اما وی با تقسیمبندی دو فرهنگ و نظام ارزشی به «سروریت» و «بردهپرور»، قربانیان این نظام فرهنگی دو گانه را بردگانِ سروران و قدرت مداران مینامد. بردگانی که برای بهرمندی از مزایای این سیستم برده پرور وجود و زندگی خود را در اختیار سروران قرار میدهند و به عبارتی محو آن شدهاند.
البته تجزیه و تحلیل نیچه از پدیده فرهنگ بردگی و قربانی محدود به تاریخ مسیحیت نمیتواند بماند. ما امروزه اشکال واضح و آشکاری از سیاست قربانی و بردهپروری را در راه و روش بسیاری از سیاستمداران بهویژه پوپولیست مشاهده میکنیم. برای نمونه آیتالله خمینی از قربانی شدن جامعه ایران در پای کودتاها و دخالتهای کشورهای استعماری در امور داخلی ایران و با انگشت گذاشتن بر نقش قربانی بودن مردم ایران توانست نیروهای اجتماعی بسیاری گستردهای را بسیج نماید و با اتکای به آن انقلاب اسلامی را به ثمر برساند.
در امریکا نیز برای مثال دونالد ترامپ ملت امریکا و بهویژه طبقه متوسط و زحمتکش این کشور را قربانی سیاستهای بهنظر او غلط رهبران پیشین معرفی کرد و از این طریق توانست پشتیبانیهای بسیاری از این بخشهای اجتماعی امریکا را در انتخابات ریاست جمهوری نصیب خود نماید. بخشی که خود را قربانی سیاستهای جهانگشایانه دولتهای پیشین امریکا میدانست. شعار اول امریکا که توسط دونالد ترامپ داده میشد در حقیقت به معنای دستگذاشتن بر روی واقعیت قربانی شدن بخشهایی از مردم آمریکا بخاطر سیاستهای جهانی دولتهای پیشین میباشد.
اما همانطور که تجربه قربانیان خشونت و تعرضات جنسی نشان میدهد و همانطور که نیچه پیشبینی میکند، تنها را نجات از فرهنگ برده و قربانیپرور همانا خروج از لاک و پناهگاهی است که تابوهای قربانی و بردهپرور ساختهاند؛ و نیز، شجاعت نمایان کردن و به سخن نیچه فرود آمدن از کوه و دنیای تنهاییهای خود و ورود به عرصههای اجتماعی، نه بهعنوان قربانی و یا برده بلکه به عنوان یک انسان برتر که جرات نمایان کردن خود و شجاعت اعتراض به تعدیها و ظلمهایی که در حق او روا داشته شده است میباشد.