ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Mon, 16.10.2017, 9:04
چند دقیقه برای فهم ساده یک فیلسوف

سهند ایرانمهر

منبع: کانال تلگرام نویسنده

چهارده اکتبر سالگرد تولد هانا آرنت، فیلسوف سیاسی آلمانی تباره. خب میشه الان کلی لفاظی کرد و قلمبه سلمبه گفت اما میشه فلسفه رو خیلی ساده و لذتبخش هم فهمید بنابراین تصمیم گرفتم به اختصار بهتون بگم هانا آرنت برای خشونتی که این روزها جهان و ذهنمون رو اشغال کرده چه حرفای جالبی داره:

یکی از دغدغه‌های هانا آرنت موضوع خشونت و اطاعت پذیریه. بعد از جنگ دوم جهانی، وقتی آیشمن، مجری اصلی جنایت هولوکاست، گرفتار شد. هانا آرنت رفتار این آدم معمولی و خیلی مظلوم رو بررسی کرد تا بفهمه چطور از یه آدم به این سادگی خشونت هایی به اون وسعت سرزده. آرنت در جریان این تحقیقات به یک مفهوم جالب رسید: «پیش پا افتادگی جنایت». به این معنا که اگر آدم‌ها یه پروسه ی مشخصی رو طی کنن، خیلی راحت تبدیل به آیشمن میشن و جنایت تبدیل میشه به یه مساله پیش پا افتاده و اونوقت یه استاد دانشگاه، یه بچه مهربون، یک زن آروم یه مرد رمانتیک یا یه پیرمرد خواستنی به راحتی میشه یه جانی تمام عیار!، نمونه عینی این ماجرا رو شما تو گوشه گوشه جهان دیروز و امروز می‌بینید و شاهد بوده یا هستید که چطور آدم‌های موجه در مصدر ناموجه ترین کارها قرار میگیرن و در کمال تعجب اون رو مرتکب می‌شن اما این اتفاق و مراحل اون چطور پیش میرن؟

نمونه مستند:

«گفته‌آند كه، آیشمن، چنان خود را اخلاقمدار می‌دانست كه كوچكترین فساد مالی در پرونده نداشت و در جریان دادگاه با افتخار می‌گفت: «من می‌توانستم یك یهودی، آشویتس را مجبور كنم مجانی به من عبری یاد بدهد اما من پول این كار را به او می‌دادم». آیشمن حتا به این فكر هم نكرده بود كه اصولا در این اخلاقمداری ویژه چه توضیحی برای زندانی كردن آن یهودی و سپس سوزاندنش وجود داشته است. هیملر هم می‌گفت: «ما حتا یك سیگار یا یك مارك از زندانیان غصب نكردیم و وظیفه سنگین خود را بدون تباه كردن اخلاق انجام دادیم»( Martha Gelhorn,»Eichmann and the Private Consciece»: In The View from the Ground.p259).

طبق پژوهش‌های آرنت، اول از همه لازمه که شما نتونید فکر کنید یا اینکه احساستتون رو خوب بیان کنید. وقتی نتونستید درست فکر کنید و احساستتون هم سرکوب شد اولین چیزی که اتفاق می‌افته از دست رفتن توان همدلیه (empathie) اما چی چیزی می‌تونه باعث این وضعیت بشه؟

آرنت معتقده برای اینکه این وضعیت پیش بیاد ما نیازمند یک «اتوریته‌ی مشروع» هستیم یعنی ساختاری که از نظر ما ساختار منسجمی به نظر می‌رسه و جوازی که اون ساختار برای ارتکاب اعمال بهمون می‌ده، می‌تونه وجدان مارو راحت و اراده ما رو مصمم کنه. برای مثال اگه به ما بگن : «مقدار کمی از ولتاژ برق رو به بدن فلان کس وصل کنید!» اگر تنها باشیم زیر بار نمی‌ریم اما اگر یه موسسه معتبر از ما بخواد و ما خودمون رو بین ۱۰۰۰ داوطلب ببینم حتا حاضریم دکمه برق فشار قوی رو هم بزنیم، چون امکان نداره در درستی یک سیستم پیشرفته با اون همه آدمی که قبولش کردن شک کنیم (آزمایش استنلی میلی‌گرم رو تو نت سرچ کنید).

به نظر آرنت، اون نهادی که می‌خواد ما فکر نکنیم و احساسات ناشی از همدلی رو بروز ندیم و کارش رو با اتوریته مشروع شروع می‌کنه، اینو در چند مرحله انجام می‌ده:

۱- در اولین قدم سعی می‌کنه تصویر یک انسان کامل و بی‌نقص رو به ما تلقین و اون رو الگوی ما معرفی کنه، بنابر این هر چیز واقعی از غرایز تا احساساتمون به عنوان گناه یا خیانت سرکوب می‌شه.

۲- مرز بین ما که می‌خوایم انسان کامل  و بی‌نقص باشیم با انسان ناقص و پرعیب و ایراد هر لحظه پررنگ تر می‌شه.

۳- نفرت ما از اون‌هایی که نمی‌خوان کامل باشن رفته رفته افزایش پیدا می‌کنه و همزمان پیوستگی بین ما کمالگراها که به عضویت این ساختار در اومدیم، بیشتر می‌شه تا حدی که یک طرف «ما» قرار می‌گیریم و یک طرف «اونا»(خودی‌ها غیر خودی‌ها) و بی‌رحمی ما در حق اونا شجاعت و پایبندی به ایده انسان کامل تلقی می‌شه.

۴- حالا تلاش می‌شه کینه و بی‌رحمی و جنایت برای ما انسان‌های کمال‌گرا عادی بشه اما این عادی شدن نیاز به تقسیم کار داره

الف: افرادی که می‌تونن حضوری خشونت بخرج بدن و رابطه مستقیمی بین جسم و جنایت برقرار کنن.

ب: افراد نخبه شامل دانشگاهیان، مدیران، نخبگان و...که قادر به اعمال خشونت مستقیم نیستن(آدم کشان اداره نشین).

ساختار توتالیتر دسته اول رو با امکانات ساده راهی خط مقدم نزاع می‌کنه اما آدم‌های دسته دوم چی؟ برای این آدما از طریق «فاصله‌گذاری جسمانی با جنایت» و قراردادن اونها در نظام عریض و طویل بوروکراتیک نوع بی‌حسی موضعی درست می‌کنه تا اصلن نتونن بفهمن سخنانی که بیان می‌کنن مطلبی که می‌نویسن حرفی که می‌زنن یا امضاشون چطور در نهایت منجر به جنایت و خونریزی می‌شه و همه این کارها برای از بین بردن حس همدلی اوناست.

هانا آرنت با واکاوی این پروسه در واقع نشون داد که آلوده شدن دست آدم‌ها به جنایت چیز عجیبی نیست همچنانکه گریه کردن آیشمن برای جوجه‌اش تو زندان و سوزاندن هزاران نفر در کوره‌های آدم‌سوزی از این منظر قابل فهم می‌شه.

برایند این پروسه فاشیسمه. به باور آرنت فاشیسم اوباش و نخبگان رو هم‌زمان به‌کار می‌گیره. هانا آرنت در این باره (Origins of Totalitarianism) می‌گه: «فاشیسم هیچ حوزه‌ی خصوصی را در حیات و زندگی اجتماعی انسان برنمی‌تابد و مقدمه‌ساز بروز جنبش‌های توتالیتر می‌شود از ویژگی‌های مهم چنین شرایطی اتحاد «نخبگان و اوباش» است. جنبش‌های توتالیتر نه تنها برای اوباش، برای نخبگان جامعه نیز سخت جاذبه دارند... نخبگان جنبش‌های توتالیتر، صفات مشخص اوباش را دارا هستند و تجربه‌های گذشته نشان می‌دهد که اتحاد موقتی نخبگان با اوباش، بیشتر مبتنی بر این است که نخبگان با یک شعف راستین تماشاگر صحنه نابودی تشخص و فردیت به وسیله اوباش اند».

حالا شما با اطلاع از بیان ساده‌ای که برای توضیح نظرات هانا آرنت بکار بردم می‌تونید خیلی راحت درک کند چطور یه مسیحی یا یهودی معتقد دست به فجیع‌ترین جنایت‌ها می‌زنه چطور یه مسلمان نمازخوان با لباس سفید و بوی عطر در قالب داعش، سر یک انسان رو از تن جدا می‌کنه یا چطور فلان مفتی یا واعظ با آن همه نزاکت و آرامش و نورانیت حرف هایی می‌زنه که برآیندش خون و خشونته یا فلان فرد تحصیل‌کرده در غرب یا شرق در مقام سخنران و پشت تریبون دانشگاه یا هرجای دیگه،  عملن تبدیل به آدم‌کش  پشت‌میزنشین و همکار یک خط ممتد خشونت و سرکوب میشه.

کما اینکه منبعد خیلی راحت می‌تونید به نادانی افرادی بخندید که فکر می‌کنن تکیه به مشخصه‌ها و مزیت‌های ایمانی و اخلاقی افراد، می‌تونه مانع از بروز فساد و تباهی و جنایت بشه و فراموش می‌کنن که جنایت‌های بزرگ محصول یک ساختار دقیق و حساب شده است؛ ساختاری که از امکانات مدرن بهره می‌بره و طی پروسه عادی‌سازی، جنایت رو پیش پاافتاده می‌کنه و مخوف‌ترین ساختارهای سیاسی رو شکل می‌ده.