پژوهشگر مرکز مطالعات عالی علوم اجتماعی- پاریس
«سوسیال دموکراسی» که او ارائه کرد(۱) اگر چه روند حوادث را در کشور ما به خاطر اقتصاد نفتی، کودتا و دهههای مختلف «اختناق – آزادی» دیگر نکرد ولی در حوزه ی اندیشه نمیشود هنوز هم حضور اورا نادیده گرفت که امروز در “فضاهای بیرونی” هم مطرح است. در کشوری که بخاطر نداشتن «فلسفه» اندیشیدن در غالب موارد کفر بود و حاصلش «بدعت» که جرأت میخواست، که از یکسو «اقتدارگرایی» به خطر میافتاد و از دیگرسو «فرهنگ مردم» تا جاییکه در تاریخش ملاصدرا تکفیر شده و ابن سینا دربدر و سهروردی... با اینحال در شرایطی که فضا باز میشد کسانی خوش درخشیدهاند حتی با فلسفیدن تا ارائه ایدههای کاربردی که در ایران آن زمان که به حزب ایران رفتند شاید زود بود. منتها در آن زمان «سوسیال دموکراسی» نوعی «متدولوژی» و راهحل بود چون دموکراسی(۱) «توسعه» و مدرنیته و... جهانی شده بود و ما از انقلاب مشروطه وارد این گفتمانها شده بودیم. با شعارهای عدالتطلبانه و برابریخواهانه و حتی «قسط» که ما هم در باورهامان داشتیم که این امر را تسهیل میکرد وگرنه چون همه ی تاریخ ما که با شعارهای فراوان تاریخ گذشته بود و حرف تازهای نداشت.
از زمان انقلاب مشروطه که به تدریج شهری میشدیم نیاز به برنامه و قانون و حقوق بود و با درآمد نفت در شهر با زندگی مدنی با «برنامه» معطوف به توزیع برابر تا گرفتار «فساد گسترده» نشویم و از شعارها بگذریم که توجه نشد، امری که امروز همگان بر این فسادها اذعان دارند. تضادها و تناقضات فرهنگی و شکافهای اجتماعی امروز حاصل این فسادهای مانده از گذشته به خاطر «بیبرنامگی» است؛ که هر که آمد فقط نظرش به درآمد نفت بود. حزب توده هم نظرش با همه ادعاها به روسیه لنین و استالین که نوعی «استبداد ایدئولوژیک» بود. حتی فراتر خواستار «نفت شمال» برای روسیه بود تا به اصطلاح «توازن» با انگلیسها برقرار شود.
دیدگاههای کانت و هگل و مارکس هم متعلق به شرایط اجتماعی خود بود که اینجا «کارآیی» نداشت، بویژه که ما علوم انسانی نداشتیم. البته نخشب در آن زمان بعد از جنبش دانشجویی و... که پیشگام بود «حقوق» خوانده بود. و اولین کسی بود که «سوسیالیسم و دموکراسی را لازم و ملزوم هم» معرفی نمود. امری که نوعی «آوانگارد» را در رابطه با مدرنیته و حقوق و... تداعی میکرد. مدرنیته هم ابتدا از بستر کلیسا در قرن پنجم توسط طلبههایی که به کار کشیشان کلیسا مردد شدند برخاست. (از کتاب مدرنیته چیست آلکسیس نوز)
«سوسیال دموکراسی» رسولزاده هم به خاطر مبتنی بر مارکسیسم بودن و مبانی معرفتی خود در ایران از ابتدا کارآیی نداشت که متعلق به دهههای قبل بود. کتاب «اسلام و سوسیالیسم» سعیدی هم چنانکه باید و شاید مورد توجه واقع نشد. ولی شرایط در زمان مصدق بیشتر فراهم بود.
آغازیدن نخشب دهه بیست بود که در آن زمان که حکومت ملی و دموکراتیک بود ما در برابر استعمار نفتی بیشتر به «رالیسم انتقادی» پرداختیم که وظیفه غیر از این نبود. برنامه حکومت هم «ملی کردن نفت» و «تغییر قانون انتخابات» بود و نه بیشتر. بدین خاطر ارائه ایده و برنامه هم اهمیت خاص خودرا داشت. مارکسیستها با نگاه به اتحاد شوروی آنروز در این زمینه پیشتاز بودند که خلیل ملکی و انور خامهای و جلال آلاحمد و تعدادی دیگر با این ادعای درست که اتحاد شوروی «سرمایه داری دولتی است» انشعاب نمودند.
در دهه بیست بخاطر تبلیغات عریض و طویل و گسترده ی «سوسیالیسم مارکس» در جهان و در ایران، همه تصور میکردند هر کس سخن از سوسیالیسم گفت منظورش همان مارکسیسم بوده، در صورتیکه ما «در هر کشور و ملتی که برای عدالت اجتماعی مبارزه کرده سوسیالیسم داریم، همانقدر که تاریخ بورژوازی و سرمایه داری داریم».(رنه سدی یو)
و اما در ایران ما از زمان ساسانیان که مزدک تبلیغ برابری و نظراتش را کرد سوسیالیسم و حتی فراتر کمونیسم داشتهایم؛ تا جاییکه قباد پادشاه ساسانی طرفدار او شده، بههنگام قحطی درب انبارهای غله را گشوده تا همه استفاده کنند و... بعد از ساسانیان که اسلام آمد و در قرآن «قسط» را داریم که همان «سهم برابر» که هرکس را شامل میشود. منتها امروز با نگرش علمی با تمام ادعاها نتوانستهاند رشد «انباشت» را مهار کنند که در امریکا طبق آمارها در دو دهه اخیر تنها یک درصد جامعه توانسته ثروت ۹۹ درصد دیگر را جذب کند. حاصلش برآمدن «ترامپ» که در مقام ریاست جمهوری که در هر ده روز یک نفر از مشاوران و نزدیکانش را جابجا میکند! کسیکه بزرگترین هتلها و... را دارد ولی یک برگه ی تصفیه حساب مالیاتی ندارد؛ تناقضی که نشان از «بیدروپیکری» این به اصطلاح ابرقدرت است!
قبلا وقتی آدورنو به آمریکا رفت در برابر این رشد تکنیک و سرمایه و... تا کتاب افشاگر شرایط اجتماعی آمریکا «انسان تک ساحتی مارکوزه» رسید، از هگل و مارکس گذشت به نفی دیدگاههای آنها تا «دیالکتیک منفی» پرداخت که نفی همه ارائه طریقهای گذشتگان جهان غرب بود. زیرا که حداقلی «اخلاق» لازم بود که از دست رفته بود که در اتریش و ... کسانی چون «ماکس آدلر» و ... آنرا یاد آوری کردند. بعد هم انقلاب پرولترها تا سندیکا و... که در شوروی و انقلاب مطابق نظر مارکس هم نداشتیم یعنی به نوعی «فئودالیسم صنعتی» رسید. اگر هم روزی حکومت پرولتاریای مارکس میسر بود «حقوق بشر و.... در آن جایی نداشت»(مارسل گوشه) همه اینها مشکلات و تناقضات «بهشت غرب» بود که با «ملیشدنها بعد از ملی شدن نفت ایران تشدید شد» (پیر سالینجر مشاور کندی و مفسرسیاسی و....)
و اما نهضت خداپرستان سوسیالیست که با نگاه امروز میشود آنهارا «چپهای اخلاقگرا» نامید، جوانان مسلمانی بودند بیشتر «اخلاقگرا» که در اسلام مبنا «تقوا» است و نه بیشتر «ان اکرمکم تقواکم»
از منظر فلسفی ما یک سوسیالیست مارکسیست را در مجموع سوسیالیست در نظر نمیگرفتیم. بخاطر آنکه او مبنای عقیدتی خودرا مطابق -نظر مارکس «اقتصاد» و فرهنگ را روبنا به حساب میآورد، که بر آن مبنا هرکس در جستجوی سود بیشتر است. («ایدالیسمی که تناقض را در بطن خودداشت» مارسل گوشه)، امری که از قرن پانزدهم در اروپا بیشر با رشد بورژوازی و شهرنشینی شایع شد و «اومانیسم» مدرنیته از یاد رفت چه «رشد سرمایه و تکنیک که دینامیسم خاص خودرا داشت جبری شده بود» (مارسل گوشه فیلسوف سیاسی)
تفکرات مارکس بازتاب رشد آن روند در قرن ۱۸ و ۱۹ بود، و امروز معلوم شده «هر ایدهای محصول شرایط اجتماعی خود است»(آلن تورن جامعهشناس»(۲) و البته «تاریخ عبارت از واکنش انسان در برابر شرایط حاکم است.» (هابرماس فیلسوف)(۳)
نخشب برآمدن نقطه نظرات مارکس را در زمان خود حاصل سود و نفعپرستی سرمایهداری به علاوه فساد کلیساییان معرفی مینمود. به همین دلیل«اخلاق» را یک ضرورت در سیاست و جامعه معرفی مینمود، همانگونه که در غرب هم آدورنو و هورکهایمر و... با نفی هگل و مارکس در کتابی بورژوازی و سرمایهداری - لیبرال و دولتی - را نقد میکنند «و ضرورت حداقلی اخلاق را یادآوری مینمایند» (کتاب «حداقلی اخلاق» از هورکهایمر)
از نظر ما که خداپرست بوده و سوسیالیسم و دموکراسی را در رابطه با خداپرستی در نظر گرفته و تبلیغ میکردیم با الهام از دیدگاههای محمد نخشب و روابط منطقی بین اینها سوسیالیسم و دموکراسی را لازم و ملزوم هم دیده که همان زمان شعار او بود «سوسیالیسم و دموکراسی دو جلوه از یک حقیقت واحد حکومت مردم بر مردم است» برای توضیح بیشتر- آنچه در خداپرستی مطرح است آن است که هرگونه شیئی - پدیده، موجود از حالت قدسی بدر آمده، آنچه که در کشورهای شرقی بویژه با همه مسلمانی نتوانستهاند از دام آن رها شوند تا «خود - من - شما - ما» شوند و شخصیت حقوقی پیدا کنند، بهمین دلیل به دموکراسی هنوز نرسیدهاند. تنها با نگرش «خداپرستانه» البته تنزیهی است که میشود «خود»را یافت، چه انسان اسطوره ساز است وگرنه تمام مشکلات بشر از ماده پرستی نیست،
با «الهیات تنزیهی» که با «لا» آغاز میشود و سلبی است، میشود هر گونه مطلق نگری، خیره سری را از قبل زایل نمود و «بازتولید مداوم» را در سایه نگرش چند بعدی - پلورالیسم فکری - که بنیان هرگونه «آزادی» اندیشه - بیان - سیاست و دگرگونساز، غیر متعین - خودمختار و مسئولیتآفرین است تضمین کرد و تداوم بخشید و از قبل پذیرفت که «واقعیت خودیک فرایند است» و مطلق نیست. چه در هر صورت ما و انسان از طریق خصوصی کردن تجربه دینی - خصوصیترین اسطورههایمان را پروبال میدهیم و حتی دین را بر اساس زندگی شخصیمان تعریف میکنیم و یا اسطوره و آیین را بر اساس زندگی نامه شخصی منابعی تلقی میکنیم که هویت شخصیمان را برایمان مهیا ساخته است.
یعنی باز نوعی مطلقیت را از قبل و درون خود میپذیریم – در حالیکه ما با «الهیات تنزیهی» از آن زمان با شکستن بتهای ذهنی و اسطورهها و مطلقهای درونی با الهیات فرهنگی که «مبنای آن آگاهی» بود و الهیات تنزیهی که «خودآگاهی» بود بر گرفته از ادیان توحیدی و ابراهیمی که با «لا» آغاز میشد - زمینه رشد را با تفکر فلسفی و روشنفکرانه فراهم میآوردیم تا «خودسازی را در جهت رفتن به خداگونگی هموار سازیم». چه وقتی خدا را مطلق میکردیم هرگونه مطلق را رد مینمودیم، چه در مکان چه در زمان چه در بیان چه در فهم چه در تصور، و هرگونه بیانی را برای بیان این «مطلق» ناکافی برای ابراز این مطلق درنظر میگرفتیم.
و با این فرض که - برای آرمانی شدن حقیقت هرچیز نمیتوانیم در گستره ی شهود ناب بررسی کنیم، بلکه باید شکلی تاریخی از دانش را متصور شویم که بالاجبار به نوشتار وابسته است و نوشتار و حتی فرهنگ معلوم شده که امروز جز پیچیده کردن اشکال مختلف حقیقت و دور کردن انسان ار طبیعت و مفاهیم ناب کاری انجام ندادهاند و نمیدهند. ایدئولوژی، فرهنگ، مکتب با اندیشه خداپرستی و جهانبینی توحیدی از ابتدا بر این مبنا قرار میگرفت که - انسان در هر صورت بخاطر پیچیده کردن مفاهیم زمان، مکان، فرهنگ، و ایدههای تجریدی از موقعیت طبیعی، حقیقت بنیادین و... بالاخره روزی دور میافتد، وبا این بینش خودرا دور مینگریست. پس با این نگرش هرچیز قابل تغییر، کمال، تصحیح، و برگشت و قابل انتقاد بود. در دنیایی که امروز معلوم شده تمام حقایق مفهومی به جز بازی کلمات و واژهها نیست و قوانین علمی که غالباً مبتنی بر ریاضیات است ابطالپذیر است و مدرنیته چیزی نیست جز آن که بپذیریم که بیانات و برداشتهای ما از حقایق جز استعارهها و مجازها نیستند زیرا که حقیقت هرگز در دسترس ما قرار نخواهد گرفت و... تنها با الهیات «کمال طلب» میشود مدارج ترقی و توسعه و فهم بیشتر «موضوع» که ادامه مییابد.
در زمانیکه در کشور ما «مارکسیسم» یک «مکتب» بود و مطلق شده که «اقتصاد» را اصل میگرفت، در حالیکه اقتصاد ما رانتی – نفتی که فقط فساد تولید میکرد بود، بدین گونه بود که ما فرهنگ را زیربنا گرفته و اصولا ملی «فرهنگی» بودیم. و از توهمات غربی در کشوری چون ما پرهیز کرده، و در حوزههای آکادمیک و روشنفکری فعال بودیم که نخشب حقوق خوانده بود و بعد دکترای مدیریت در آمریکا گرفت و مابقی به نسبتی در شاخههای مختلف تا افراط و تفریطها به خاطر تغییر مداوم شرایط در فضای بسته درجامعه وسیاست و...
از طرفی با جهانی شدن و کوچک شدن جهان ما از هگل و مارکس و... گذشته بودیم و بیشتر نیاز به تحلیل «شرایط» داشتیم که سخت نیازمند «توسعه پایدار» بودیم. در زمانیکه روشنفکری غرب بعد از مکتب فرانکفورت و اگزیستانسیالیسم سارتر و... نیچهای شده بودند (هابر ماس) که جنبش ۱۹۶۸ را در فرانسه داریم که حتی حزب کمونیست را به حاشیه راند. منتها ما به خاطر باورهایمان «نیچه» نداشتیم زیرا که «در شرایط اجتماعی یا کنشگری و یا قربانی» که همه بودند.(آلن تورن جامعهشناس) ما حتی جامعه نشده بودیم، یعنی در قعر تاریخ با نظامات قبایلی قرنها مانده و ادامه تقریبیاش به خاطر فضای بسته حتی در زمانه دو کودتا و..... با این دیدگاهها امیدوارانه از پای ننشستیم.
در زمان درخشش نخشب و ایدهاش هنوز نیروهای اشغالگر متفقین در ایران بودند ولی فضا باز شده بود که او محصول این فضا بود. در زمانیکه روسها با حمایت فرقهای در آذربایجان از تخلیه آن ایالت مطابق قرارداد طفره میرفتند. در ضمن حزب توده هم زیر سایه آنها با تبلیغات وسیع فعال مایشاء بود اینها دینامیسم تاریخ را منافع مادی و اقتصاد معرفی میکردند درزمانیکه ما هنوز درمرحله کشاورزی آنهم “سنتی”اقتصادمان هم بروزنبودو.. که یک مشکلمان ملاکین وفئودالها بودند.
به موازات این ایدئولوژیها جریانی به نام «نهضت خداپرستان سوسیالیست» مرکب از تعدادی جوانان تحصیلکرده آغاز به فعالیت نمود، و طی چند سال کتابهایی منتشر کرد. منجمله کتابی به نام «مکتب واسطه» که دنیای اسلام را میان دو ابر قدرت آن روز فرض کرده، البته با نگرشی تازه از اسلام توسط مهندس شکیبنیا - و کتابی به نام «ایدهال بشر» از مهندس جلال الدین آشتیانی و کتابهایی به نامهای «بشر مادی و نزاع کلیسا و ماتریالیسم» و «فرهنگ واژههای اجتماعی» و «ایران در آستانه یک انقلاب اجتماعی و...» از محمد نخشب. این کتابها قبل از انشعاب خلیل ملکی از بقایی و طرح تز نیروی سوم بود.
تز محمد نخشب که در آن شرایط طرح میکرد «اخلاق و حقوق» بود که از بستر آن قوانینی مبتنی بر این دو متضمن قانونمداری در شهر بود نه چنانکه امروز و پیوسته چون جنگلی مشاهده میکنیم. او فارغ التحصیل حقوق از دانشگاه تهران بود. آن روز او در عین مسلمانی فراتر از شرع و دین غالب، و... رفته مبنای جهانبینی را عملاً بر «الهیات تنزیهی» استوار میدید که از هر پدیده افسونزدایی مینمود و آن را ارائه میکرد که تازگی داشت. چه مشکل اصلی ما هنوز هم «خرافات باوری» بوده و....
او یک رابطه جدید - بین حقوق و آزادی و اخلاق - برقرار نمود که برای اولین بار بود، اموری که تابهحال در کلی بافیها مانده بود. در نگاه اینان علیرغم تاریخ گذشته ما که تلاش مینمود - خدارا در انسان زمینی متجسم کند و بدان قدرت اهورایی ببخشد که در شاه یا مراد و یا.... بازتاب مییافت، و از طرفی اسلام وحدت وجودی که با ادبیاتی قرنها در خدمت این تفکر و در آسمانها به ویژه به بهانه «عرفان» در جستجوی «اصل خویش» بود تا به صوفیگری رسید، او نوعی گسست از گذشته ارائه میکرد، که به «انسان فینفسه» زمینی، اجتماعی، غیر استثنایی، معطوف به «خویشتن خویش» با «خرد خودبنیاد» که در فرهنگ ما تابهحال سابقه نداشته میپرداخت، در عین آنکه این انسان از نظر ما بهخاطر باور به خدا، نظرش همیشه در جامعه بوجود دیگری و حقوق او متوجه بود که «استعلا» را در آن میدید، شاید همانند «استعلای کانتی» که دیالکتیکش «سنتز» نداشت زیرا که از نظر او «سنتز استبداد، آزادی» بود (هاینز ویسمن آلمان) و تاریخ ما جز سالهایی اندک «دموکراسی» را تجربه نکرد.
بنابر این اگر این فرد اخلاقی بود بخاطر مسئولیت در برابر دیگری بود، به علاوه مسئولیت در برابر طبیعت و محیط زیست...، که بین اینها یک رابطه ارگانیک میدید و بدان اعتقاد داشت. چه با «نگرش توحیدی» بود و بر خلاف تاریخ و سنت و... او یک کنشگر اخلاقی و اجتماعی بود زیرا که – مقولههای عدالت و برابری و... در واقع برآمده از «اخلاق» است. که با یک «نظام ارزشی» (Ethique) در جامعه میتواند با توزیع برابر در اقتصاد نفتی و رانتی حلال مشکلات باشد.
از اینرو در برابر فقر و محرومیت بیتفاوت نبوده، و در اقتصاد به سوسیالیسم و برنامه میرسید حاصل نهاییاش «سوسیال دموکراسی» بود، که اینها را برای مردم ایران در یک نظام دموکراتیک میسر میدید که مدرن و در ضمن یک «متدولوژی» رهاییبخش بود تا از استبداد ایدئولوژیک پرهیز شود که «خدا» را مطلق میکرد. این نگرش ماتریالیسم دیالکتیک مارکس را واکنشی در برابر مطلق کردن کلیسا و ایدهها از سوی کشیشان و کلیساها معرفی کرده و متعلق به دورهای از تاریخ غرب که بورژوازی و سرمایهداری رشد «ناموزون» مینمود، که در آن دوره بورژوازی میرفت که تبد یل به امپریالیسم شود و شد. و ما شاهد تضاد بین نیروی کار و سرمایه از یکسو و مبارزه بین استعمارگر و استعمار شده از سوی دیگر بودیم به علاوه خرافاتهای قرون و اعصار که تبلیغ میگردید.
اینها چند روزنامه یومیه و هفتگی به نامهای «مرد م ایران» و «جوانان ایران» و یک مجله تئوریک به نام «برای ترقی ایران» منتشر کردند. برنامه اجتماعی و اقتصادی این جریان سوسیالیسم بود. این جریان دینامیسم اجتماعی را از فرهنگ و «آگاهی» میدانست. اینان با الهیات تنزیهی که با «لا اله» آغاز میشود، به نفی قدرت و ساختارهای باقیمانده از دورا ن جاهلیت پرداخته، و با ارائه طریقهای مدرن و استنباطات تازه «سوسیالیسم بر پایه خدا پرستی« را مطرح مینمودند، که ایدئولوژی این جریان در برابر مارکسیسم بود. تز جدیدی که انقلابی در نگاهها ایجاد کرده، و با نگاه فلسفی به جامعه و سیاست تا اقتصاد وارد شده، دموکرا سی و سوسیا لیسم را با مبانی فکری و ابداعی خود لازم و ملزوم هم معرفی نمودند.
در زمانیکه هنوز بعضی از روشنفکران در جهان آزادی را و گروهی عدالت را عمده میکردند اینها رابطه «خدایگان و بنده» را که بعد از اسلام هم چون گذشته در ایران به بهانه دین حفظ میشد، از هم گسستند. در زمانیکه هنوز «دین خرافی و گروهی متولیانش» مردم ایران را موالی و نیازمند سلطان و ... قلمداد مینمودند، امری که مانع اصلی بالندگی و پویایی جامعه ایران بود. در جامعهای که هنوز برخی روشنفکران و مردمانش به تاریخ قبل از اسلام نظر داشتند، زیراکه مردمانش معتقد بودند «شاه را خداوند با دست خودش درست کرده از اینرو یکپارچه نور است و مردم از جنس خاک، و چه نسبت خاک را با عالم پاک». در حالیکه اسلام وقتی آمد، گفت پیامبر هم از جنس شماست (مهاجرانی) و همین امر نشانگر فاصله اسلام با سایر ادیان بود اگر با آن درست برخورد میشد. چه در یکی پیامبرش پسر خدا بود!! در مسیحیت(۵) و در بعضی «عین خدا» در وحدت وجود (۶) که جامعه ما هنوز به بهانه عرفان در بند آن است حتی اسلامش. و ما نیازمند نوعی ساختارشکنی بودیم که در جامعهای چون ما فقط با مفهوم «خدا» و فهم آن میسر بود، مفهومی که فقط در کمال اخلاقی خالق هستی با «خرد برین» در ذهنیتی باورمند به صورت فرا زمانی، فرامکانی و فراانسانی بدون دخالت دیگری میتوانست بیانگر عالم معنا باشد که به شدت خصوصی است.
بدین گونه بود که وقتی نشریاتشان با بحران مالی روبرو شد دکتر مصدق به طریقی در برابر نشریات حزب توده بدانان «ناشناخته» کمک مالی نمود.(۷) بدین خاطر بود که بعد از قیام سی تیر که بیشتر طبقه متوسط و محرومین از او حمایت نمودند. دکتر مصدق با کسب «اختیارات» از مجلس برنامههایش معطوف به «بیمه همگانی»، استقلال کانون وکلا، در کشاورزی برای اولین بار «سهم کشاورزان» و... یعنی. نوعی «سوسیالیسم بود»(۸) که گفته شد- تحت دیدگاههای نخشبیون بود، زیرا که عدهای از ملاکین حتی روحانیونی برنتافتند و علیهاش شدند.
هدف ما این بود که «سیاست بر اقتصاد، دولت برگروههای فشار، و انسان بر ابزار کار مقدم باشد»، «تعلیم و تربیت و فرهنگ بر سود، اخلاق بر اراده و قدرت، شهروند بر مصرف کننده، تقدم داشته باشد. به علاوه ارائه طرح «دموکراسی شورایی» توسط نمایندهای در مجلس خبرگان اول، که با زدن سروته آن بعدها به شورایاری رسید که نقض غرض بود. جریانی که در فضای باز دوران مصدق و آزادی شکوفا شد که با کودتا به محاق رفت ولی در دهه چهل در فضای بسته میسر نشد که به نظر من تمام «انشعابها» در این مقطع زیانبار بود که اجازه نداد یک حزب بزرگ داشته باشیم، تا دموکراسی راتجربه کنیم. حتی به هنگام انقلاب در همایش وزارت خارجه توسط ابراهیم یزدی برای تبادل آرا ۳۵ گروه کوچک حضور یافته که تنها ۱۷ گروهشان مارکسیست بودند و اختلافاتشان تمام وقت همایش را گرفت که بیشتر در اعتراض به حضور «حزب توده» بود زیرا که اولین شعار انقلاب «استقلال» بود و....
————————
پانوشتها:
۱. زمانیکه به حزب ایران رفتند که همه «تکنوکرات» بودند
۲. رنه سدیو پاریس فیلسوف قرن بیستم
۳. آلن تورن جامعه شناس
۴. فیلسوف آلمانی از مکتب فرانکفورت
۴– محمد نخشب از کتاب «نزاع کلیسا و ماتریالیست»
۵. در قرون وسطی و در کلیسا
۶. علیرغم آنکه «انسان خدانیست و مخلوق اوست» از کتاب «نهضت خداپرستان سوسیالیست» انتشارات چاپخش
۷. در برنامه اول ماه مه تصویر بزرگ او با امضا را به حراج گذاردیم و کسی که بیشترین قیمت را پرداخت عکس را برد. بعدها معلوم شد از سوی دکتر مصدق بوده است.
۸. مهندس سحابی.