پاره ی پانزده
از تاریخ اگر درسی یاد گرفته باشیم، این است که درسی از تاریخ نگرفته ایم – هگل)
عصر روشنگری و آزادی بیان
آزادی بیان و اندیشه
در مقاله ی پیشین به بررسی نظریات پاره ائی از فیلسوفان و نظریه پردازان عصر روشنگری در رابطه با سیاست و حقوق بشر پرداختم. همچنین کوتاه به نظریات جان لاک در رابطه با ضرورت وجود تلرانس/بردباری در برخورد با دگراندیشان و پیروان مذاهب گوناگون اشاره ائی داشتم. آزادی و آزادی اندیشه و بیان محور نوشته های این فیلسوفان بود. پاره ایئ آنرا در گرو تصویب قوانین و تبعیت از آن می دانستند و دیگرانی که به آزادی افراد تاکید داشتند.
می دانیم که در یونان، چین، هند، مصر و ایران باستان و حتی همعصر این اندیشمندان بودند فلاسفه ائی که انسان و خلقت اورا آزاد ارزیابی می کردند و در رابطه با آزادی بیان و تفکر نوشته ها و یا توصیه هائی داشتند. این مورد در رابطه با یونان و اندیشه ی بودا و کنفوسیوس بیشتر صادق است. گرچه در آئین میترائیسم نیز در باره رفتار نیک، صداقت فکر و عمل تاکید شده است. اما در دنیای مدرن اولین بار در انگلیس بود که نشریه ائی در رابطه با آزادی بیان چاپ شد.
جان میلتون ناشر سیاسی در نشریه ی آگروپاگیتسیا بر علیه سانسور کتاب و نشریات بصورت فعال نوشته هائی را منتشر کرد. این اتفاق در زمان جنگ داخلی انگلیس و حیات الیور کرامول که بعنوان نماینده ی پوریتانها که سانسور در نشریات را پیش می برد صورت گرفت. البته مسئله ی خودسانسوری ریشه در اکثر ساختارهای قدرت و مذاهب چون یهودیت، مسیحیت کاتولیک و همچنین پروتستانتیسم و پیروان کلون اعمال می شد. خود جان میلتون از طرفداران پوریتانها (پارسا) بود. بهر صورت با مبارزه بر علیه سانسور و برای آزادی مطبوعات جان میلتون بعنوان یکی از بنیانگذاران آزادی مطبوعات در تاریخ ثبت شده است.
سانسور و آزادی اندیشه:
میلتون رابطه ی آموزش و پرورش و آزادی بیان را مستقیم ارزیابی کرده و در این مورد مطالبی در مجله ی خود منتشر کرد. پاساژ کوتاهی از نوشته های میلتون:
” در همه ی جوامع یک آرزوی عمومی برای کسب دانش وجود دارد که در آن پروسه نوشتن، اظهار عقیده و تبادل افکار اهمیت بسیار دارد. در بین مردم آگاه این مسئله معنی دیگری به غیر از کسب دانش در باره ی زندگی نیست! اگر داشتن افکار گوناگون روی زمین آزاد بوده و معیار حقیقت باشد، ما بر علیه حقیقیت و آزادی عقاید عمل کرده ایم اگر در بیان آن سانسور روا بداریم. بگذارید آزادی بیان/حقیقت، قدرت خودش را بدون دخالت ما در مقابله با هر نوع دروغ بیازماید! او می افزاید که نوشته های بد همان اندازه کارکرد دارند که نوشته های خوب. سانسور مانع بزرگی است در مقابل دانش، پژوهشهای علمی و شناخت زندگی.
نوشته های میلتون در مقطع انتشار، محبوبیت زیادی در محافل سیاسی و قدرت نداشتند. تاثیر آنها هم در افکار عمومی زیاد موثر نبود تنها شش سال بعد یعنی بعد از انقلاب انگلیس بود که سانسور زیر علامت سئوال رفت و بطور نسبی لغو شد. همزمان با میلتون نوشته های جان لاک در رابطه با آزادی و در مورد بردباری همراه با سایر نظریات موفق به تغییر چهره ی سیاسی انگلستان گشت. جان لاک معتقد بود که آزادی عقیده/بیان یک امر طبیعی است و در نهاد انسان وجود دارد. اما همه می دانیم که علیرغم تصویب قوانینی که آزادی عقیده و بیان را بطور نسبی میسر کرده، اجرای چنین قوانینی – حتی الان بعد از گذشت 500 سال – در سطوح گوناگون جامعه و احترام به آن میسر نشده است.
همزمان با میلتون دانیل دفو قبل از انتشار بیرونی رابینسون کروزه یک بیانیه ی سیاسی منتشر کرد که در آن توضیح داده شده بود که جامعه ی انگلیس با مخالفین خود چگونه باید برخورد کند. اما مجله ائی که قرار بود این مطلب را چاپ کند خود به سانسور این مطلب مبادرت کرد. نوشته ی او توسط مامورین سوزانده شد و خود او مدت کوتاهی را در بازداشت بسر برد. بدین ترتیب طرح آزادی اندیشه و بخصوص آزادی بیان با امکان اجرای قوانین مربوط با این آزادیها یکی نبود! بعد از آزادی از زندان دفو به کار سیاسی رو آورد و مطلبی در رد سانسور با عنوان “رساله ائی در باره ی تعدیل/تنظیم مطبوعات” به رشته ی تحریر در آورد. این نوشته در مجلس عوام نیز طرح شد ولی رای کافی نیاورد و دفو مجددن به زندان بازگردانده شد.
مبارزه با سانسور و تلاش برای ارتقا آزادی بیان اما همچنان و با نیروی بیشتر ادامه داشت. من در مقاله ی پیشین بدلیل طولانی شدن آن از پرداختن به نظریات ولتر یکی از متفکرین فرانسوی که با بازنشر و تکامل نظریات جان لاک و آدابته کردن آن در جامعه ی فرانسه پرداخته بود مطلبی ننوشتم. الان فرصت مناسبی است تا ادای دین بکنم. تاکید ولتر در نوشته های خود بخصوص روح القوانین روی آزادی فکر و بیان دور می زد. آنگاه که یک نویسنده ی دیگر فرانسوی در باره ی ولتر و یاران او کتابی بیرون داد، از زبان ولتر نوشت که:
“من ممکن است مخالف نقطه نظرهای تو باشم، ولی حاضرم زندگیم را بدهم تا تو بتوانی نظرت را بیان کنی”. ما نمی دانیم که واقعن ولتر این چنین فکر می کرده و امکان نوشتن و گفتن این جمله را داشت یانه؛ ولی میدانیم که در بیان نظریات خود و در دفاع از آزادی بیان و عقیده فراتر از همگنان خود یعنی جان لاک و میلتون رفت. این نویسنده ها معتقد بودند که آزادی بیان شامل حال همه نمی شود. برای مثال نویسندگان کاتولیک نباید/نمی توانند هر چه دلشان بخواهد بنویسند، چرا که آنها به لحاظ ایدئولوژیک همسوئی با قدرتهای خارجی دارند. ناگفته پیداست که این استدلال هنوز هم از طرف حکومتها برای سرکوب نیروهای مخالف خود پیش کشیده می شود. از جرج بوش، اوباما و ترامپ گرفته تا رهبران قعلی انگلیس و حتی خیلی از کشورهای به اصطلاح دموکرات اروپائی! اما ولتر – با تاکید روی قوانین و اجرای آن – برای همه حقوق یکسان قایل بود. ولتر در رابطه با رابطه ی آزادی و قانون نوشت:
“آزادي عبارت است از دستزدن بههركاري كه به وسيله قوانين جاری حكومت كه تفكيك قوا در آن بهحقيقت پيوسته است،منع نشده باشد! حكومتي كه در آن قانون را هيئت مقننه تدوين، قوه مجريه بصورت مجزا اجرا و قوه قضاييهٔ مستقلي آن را قضاوت ميكند می تواند توضیح مشخص در تفکیک قوا و تعریف نوع حکومت باشد”.
آزادی و تعریفی دگرگونه از آن
قبل از اینکه به بررسی یکی از مهمترین نظریه پردازان عصر روشنگری، ژان ژاک روسو بپردازم، مایل هستم در رابطه با تعریف و مفهوم آزادی درنگی داشته باشم. میدانیم که پروسه ی اجتماعی و سیاسی برای تحقق آزادیهای سیاسی و مفهوم فلسفی آن از حوزه ها و مفاهیمی هستند که در بحثهای بین مردم، جریانهای سیاسی، علوم سیاسی، فلسفه و زمینه های حقوق بشری روی آن کار شده و از مفاهیمی هست که بطور روزمره استفاده می شود و گاهن به شکل سطحی و عامیانه. البته من هیچ مخالفتی با ساده کردن این مفهوم بسیار مهم ندارم ولی فکر می کنم که تعاریف دقیق (کمی و کیفی) از این مفهوم بطور عموم کمتر در بین سیاستمداران شناخته شده است/یا مورد استفاده قرار می گیرد. پوپولیسم در این زمینه ها بیشتر حکم می کند تا برخورد عمیق به آن.
در فرهنگهای علوم آزادی عمومن به شکل زیر تعریف می شود:
The power or right to act, speak, or think as one wants. The state of being free or at liberty rather than in confinement or under physical restraint.
Frihet är rätten att tala, tänka och agera som man vill. Den kan anses vara negativ genom avsaknandet av lagar eller positiv genom lagar som ger en möjligheten att använda sin frihet t.ex. lagen om mänskliga rättigheter.
(ویکی پدیا)
“آزادی یعنی داشتن حق اندیشه، بیان و عمل آزاد آنگونه که فرد می خواهد. وضعیتی که در آن افراد از فشار، حبس و یا فشار روحی رها باشند “. آزادی می تواند منفی باشد، بدلیل نبود قوانین و می تواند مثبت باشد بدلیل وجود قوانینی که امکان استفاده از ازادی افراد را فراهم می کند. مثل قوانین حقوق بشر!
آزادی بی قید و شرط
سئوالی که فکر من را در طول هفته های اخیر مشغول کرده این است که آیا تعاریف ارایه شده در باره ی آزادی، تعریفهای درست و یا به بیان بهتر کامل هستند؟ آیا آزادی بدون قید وشرط وجود دارد؟ آیا اساسن می شود آزادی را با توجه به محدودیتهای طبیعی و وجود ساختارهای اجتماعی و سیاسی – سنتها، مذهب، زبان و نرمهای موجود – که بیشتر زمینه ی فرهنگی و تاریخی هم دارند تعریف کر؟! بدیگر بیان ما آیا آزادی انتخاب نامحدود داریم؟ بنظر من، امر مسلم این است که ما نمی توانیم آنگونه که می خواهیم زندگی کنیم فکر کرده و یا براحتی عمل کنیم. این یعنی نقض تعریف بالا. بدیگر بیان ساختارهای فرهنگی و اجتماعی موجود آزادی عمل را از ما می گیرند و هرکسی بر خلاف نرمها و سنتهای موجود در جامعه خود عمل کند از جامعه ترد می شود. آزادی را، بنظر من باید با در نظر گرفتن محدودیتهای قانونی غالب تعریف کرده و توضیح داد. آزادی یک پدیده ی سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و یک مقوله ی نسبی است! این البته نمی تواند محدودیتی درتعریف آرمانگرایانه و فوتوریستی آزادی بوجود بیاورد. آزادی تغییر شرایط موجود.
مثالهای زیادی را می شود برای اثبات این نظر آورد. هنوز هم بخش جدی از مردم دنیا به ایدئولوژی ها و روایتهای بزرگ از خلقت و انسان باور دارند. باور مذهب گونه به ایدئولوژهائی چون کاپیتالیسم، لیبرالیسم، سوسیالیسم و فمینیسم برای انسانها چهارچوبهای فکری ایجاد می کنند که ظرفیت پذیرش نظریات دیگران و یا نظریات جدید را تقریبن غیر ممکن می سازد. افراد باورمند دترمینیست و جزمگرا همه چیز را از قبل تعین شده قبول می کنند. همین طور است کسانی که به لیبرالیسم، سوسیالیسم و حتی علم بعنوان مذهب نگاه می کنند. طرفداران بازار آزاد به هیچ وجه حاضر نیستند بپذیرند که تقسیم عادلانه ی ثروت می تواند به رفاه عمومی ختم شده و حتی به یک توسعه ی پایدار منتج گردد! یک کومنیست دگم بر سر مردم همان بلا را می آورد که بر سر مردم آلبانی، کره ی شمالی، شوروی سابق و یا چین آمد. یعنی انتخاب شکل زندگی، تولید، روابط تولید و فرهنگ و حتی زندگی خصوصی آن گونه که رهبران جامعه می خواهند.
امروز که سیالیت اجتماعی بیشتری در گروها و طبقات اجتماعی وجود دارد انتخاب دین و یا رد علنی و آشکار دین، حتی در کشورهای سکولار غربی امر رایجی نیست. همینطور است انتساب افراد به هویتهای قومی، سیاسی، جنسی و ملی. افراد جهان وطن تعدادشان به 10.000/1 جمعیت جهان هم نمی رسد. ناسیونالیسم و هویتهای دیگر امکان و ظرفیت انتخاب و آزادی را از مردم می گیرند. وجود قوانین که توسط اکثریت تصویب شده نیز حقوق اقلیتها را معمولن نادیده می گیرد. به بیان ساده تر تا زمانی که قدرت اقتصادی، سیاسی و فرهنگی در جوامع به شکل هرمی عمل می کند و عادلانه تقسیم نشده ظرفیتهای انتخاب و آزادی انتخاب محدود خواهند بود. بدین ترتیب نظریه آزادی بدون قید و شرط، نظر معتبری نمی تواند باشد. آزادیها همیشه با قید و شرطهای گوناگون محدود می شوند و خواهند شد. بد نیست که به بررسی نظریات یکی از بزرگان علوم اجتماعی در این مورد بپردازیم.
ژان ژاک روسو 1778-1712
یکی از افرادی که می بایست در مقاله ی قبلی به ارزیابی نظریات او می پرداختم روسو بود، ولی حجم زیاد مطلب این امکان را به من نداد. روسو نگرش دیگری نسبت به آزادی بیان دارد که با نظریات برای مثال جان لاک و حتی مولیر فرق دارد.
روسو فیلسوف و نویسنده ی سویسی – فرانسوی، متولد ژنو بعد از یک کودکی و نوجوانی پر تلاطم و نا آرام به پاریس کوچ کرد. به کار ادبی و فلسفی روی آورد. با ولتر، دیدرو، هولباخ وسایرمتفکرین هم عصر خود به تدوین و نوشتن مقالاتی برای فرهنگستان فرانسه همت گماشتند. بعد ها با “ترز لواسور آشنا شده و این آشنائی به همکاری و زندگی بسیار رومانتیکی ختم شد. از آثار این دوره می توان از “تزهائی در باره علوم وهنر” و نیز “تزهائی در باره اساس/پایه ی اختلافات” نام برد. نقش فکری روسو روی انقلاب کبیر فرانسه قابل انکار نیست. اگر چه روسو جزو اولین متفکرینی است که از مفهوم حقوق بشر استفاده کرد، ولی این مفهوم با منشورهای حقوق بشر مدون در سازمان ملل فرق دارد.
به جرات می توان گفت که روسو از آن نوع متفکرین عصر روشنگری است که از پژوهشگران عصرخود رادیکال تر بود به همین دلیل نظریات او می توانند به جای اندیشه هائی در باره ی روشنگری، در جرگه ی انتقاد و نقد فلسفه ی روشنگری کلاسبندی شوند. روسو معتقد است که آزادی با طبیعت انسان عجین است ولی...، “انسان آزاد زاده شده ولی همه جا در بند زندگی می کند”. در سالهای آخر زندگی خود با همکاران فیلسوفش اختلاف عقیده پیدا کرد و بهمین دلیل مجبور به ترک فرانسه شد. به سویس فرار کرده و مدتی زندگی منزوی داشت. همزمان کتاب امیل توسط مخالفینش در ملا عام سوزانده شد. به دعوت دیوید هیوم عازم انگلیس شده ولی بعد از یکسال به فرانسه بر گشت. تحت تعقیب قرار گرفته و پریشانی حواس پیدا کرد.
در آثار روسو می شود سه حوزه ی فکری که بخشن در تضاد با هم دیگر هم قرار دارند پیدا کرد. این سه حوزه را به شکل زیر می شود طبقه بندی کرد:
طبیعت گرائی ناب روسو: او تاکید می کرد که انسان آزاد زاده شده و بایست آزاد زندگی کند. امیل از آثاری است که افکار این دوره را نمایندگی می کند. برای روسو، صرفنظر کردن انسان از آزادی، به معنی صرفنظر کردن از خصلت انسانی و «حق ابتدائی و یا طبیعی بشری» است.
روسو همانطور که در بالا اشاره کردم علیرغم رئالیسم خاص خود، تحت تاثیر ترز لواسور به نوعی به آرامانگرا هم بود. از آثاراین دوره “تزهائی در باره ی علم و هنر” را می شود نام برد. روند اول و دوم را می توان در امیل و آن آرمانگرائی و روش های تعلیم و تربیتی که در آن تشریح شده است پیدا کرد. در این نوشته روسو به گونه ای، می خواهد در شکل گرفتن جامعه ای که در ذات (طبیعت) اصلی اش خوب است ولی ازمسیر اصلی اش خارج شده دخالت کند. “داشتن قراردادهای اجتماعی”، راه حلی است که روسو به این مشکل ارایه می دهد. برای این منظور تک تک افراد، بایست آزادی و همه ی نیروی خود را در اختیار رهبری که “هدف مشترک جامعه” را هدایت می کند قرار داده و بعنوان عضوی از جامعه، تعهداتی را که در مقابلشان قرار دارد بعهده بگیرند. شعار” یکی برای همه و همه برای یکی” دراینجا مصداق پیدا می کند
آموزش و تعلیم دادن افراد وتکامل ارگانیک آنها برای ساختن یک جامعه ی متمدن می بایست در هماهنگی کامل با مراحل تکامل طبیعی/طبیعت انسان شکل گیرند. با این علم که تربیت انسان ها یک نوع سازشی است که نتیجه آن تکامل یک جامعه ی غیر طبیعی را بدنبال دارد. انتقاد ازفرهنگ اجتماعی موجود در روند اول و دوم بطور وضوح حضور دارد. در قرار داد اجتماعی که مانیفستی است برای ساختن یک آرمانشهر، به تبلیغ آن روابط و میانکنش های اجتماعی می پردازد که بایست به ایجاد یک جامعه ی دموکراتیک منجر شود. در این جامعه قدرت تصمیم گیری نهائی از آن مردم است. ژنو آن زمان با تعداد دو هزار و پانصد شهروندش که حق انتخاب شدن و انتخاب کردن داشتند،الگوی مناسبی بود اگر چه در در یک سطح کوچک.
روسو تکامل جوامع را به پنج مرحله تقسیم می کند. در مرحله ی ابتدائی”حالت و یا شرط طبیعی” جوامع قرار دارد. مردم بصورت غریزی زندگی می کنند و در مرحله ی نهائی/عالی، شهروندان جامعه متمدن تر شده اند. نوعی از خود بیگانگی، خود محور بینی، تقسیم کار و وجود مالکیت و نابرابری؛ از جمله روابط مسلط در این مرحله از تکامل اجتماعی را توضیح می دهد. انتخابات مستقیم ایده آل رویکردی است که حقوق مردم در آن بهتر اعمال و حفظ می شوند. روسو معتقد است که فراروئی از حالت طبیعی به دوران اجتماعی (شهروندی) با خود تغییرات مهمی در رفتار انسانها را بهمراه دارد. حالت های غریزی با تعهد اجتماعی جای عوض می کنند. شهوات و خواست های جسمی جای خود را به احساس مسئولیت می دهند. میل و شهوت و ارضای خواست های جسمی با حق و عدالت جای عوض می کنند و بجای توجه به امیال و خواست های فردی عقل در جسم حکمفرمائی می کند. این راهی است که انسان از مرحله ی ابتدائی به مرحله ی عالی طی می کند. همانطوریکه خوانندگان متوجه هستند مارکس هم به پنج مرحله ی تکامل تاریخی باور داشت و در ادبیات خودمان از “هفت شهرعشق”صحبت می شود.
روسو معتقد بود که انتخابات و تعیین دولت هر از چند گاه نمی تواند به آزادی و دموکراسی ختم شود. کنترل قدرت و پیدا کردن مکانیسم های کنترل که توسط جامعه ی مدنی اعمال می شود کارکرد و قدرت دولت را می تواند به گونه ای مهار کند.این نوع کنترل شرط اساسی ایجاد یک سامان دموکراتیک است. این امر تنها توسط ایجاد شوراهائی که بطور منظم اجتماع می کنند و قدرت اعمال نفوذ روی عمل کرد مسئولین را دارند امکان پذیر است.
درروند سوم تکامل نظریات روسو می شود تفکراتی که به نوعی با متافیزیک توام است پیدا کرد. در “قرار داد اجتماعی”، روسو در باره ی تعهدات اجتماعی، خواست عمومی و همچنین در راهکارهائی که سعی در توضیح چهارچوب و آموزش حقوق بشر (حقوق طبیعی) انسانها، که پایه ی اساسی این نظریات را در بر دارند، که در نهایت به ایجاد جامعه ی ایده آل ختم می شود توضیح میدهد. تشریح کامل این نظریات را می توان در مفاهیم ونوشته های (فلسفه ی حقوق) و یا دوالیسم بین ماده و روح ایمانوئل کانت و هگل نیز پیدا کرد. مارکس با توضیح زیر بنائی بودن اقتصاد که روح تمای نوشته های اورا در سالهای پختگی بهمراه دارد و ماکس وبر با قرار دادن فرهنگ و آگاهی بعنوان زیر بنای تکامل چنین جامعه ای سعی در تکامل آنچه که روسو موفق به توضیحش نشد، ارایه کنند.
اینک پاساژی از نظریات روسو:
همچون همکاران فیلسوف خود در عصر روشنگری، روسو جزو حلقه ی اتصالی تفکر دموکراتیک بین یونان و رم باستان و حکومت های مردمسالاری جدید حرکت می کند. با توجه به اینکه روسو در اوایل قرن هیجدهم زندگی می کرد، نظریات او بسیار پخته تر و وسیع تر از پیش کسوتان خود بود. روسو تمایل و اشتیاق شدیدی به ایجاد یک اجتماع فیزیکی و دموکراتیک در ژنو را در سر می پروراند. در این آرمانشهر، امکان گردآمدن همه ی اهالی (درتئوری) می توانست فراهم شود. از اهداف اساسی این اجتماع این بود که در آن مردم بدون مشکل و مانع می توانستند در باره ی مسایل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی به اظهار نظر به پردازند (چیزی شبیه آنچه که در آتن عمل می شد و شکل مقطعی در هاید پارک لندن وجود دارد). بنظرروسو این نوع مشارکت – اگر در عمل پیاده کردن آن امکان پذیر می شد – میتوانست یکی از بهترین و دموکراتیک ترین اشکال اداره ی جوامع باشد. ولی روسو خود واقف بود که اگر هم چنین رویکردی امکان پیاده شدنش در جوامع کوچک فراهم باشد انجام این مهم در جوامع بزرگ میسر نیست.
آنچه که مسلم است روسو در عصری زندگی می کرد که تولید صنعتی و تجارت در حال شکوفائی بود. دولتهای ملی در حال شکل گرفتن بودند و ارتباطات بین افراد واجتماعات هر روز از روز پیشین، گسترده تر می شد. این نوع تکامل به نوبه ی خود به ایجاد تشکیلات سیاسی متمرکزتر منجر شده و رفاه نسبی افزایش جمعیت را هم بهمراه داشت. تکامل این سیستم اجتماعی بستگی تنگاتنگی داشت به بهبود رفاه اجتماعی و رشد تکنیک ودانش در همه ی اروپا، بخصوص اروپای غربی.
روسو سیستم سیاسی خود را سامان جمهوریخواهی نام نهاد که در آن بعهده گرفتن وظایف و مسئولیت های شهروندان همراه با حق اجتماعی افراد تاکید می شد. انتقاد روسو به نظریات دموکراتیک موجود آن زمان، بر می گشت به عدم توانائی این نوع دموکراسی ها در کشیدن مرز بین ارگان های قانون گذاری و اجرائی. بدین ترتیب روسو به تفکیک قوا در ساختار سیاسی جامعه باور داشته و آنرا ضروری میدانست. آنچه که مسلم است می توان از نظریات روسو بعنوان یکی از رادیکال ترین و شاید رادیکال ترین آنها در رابطه با دموکراسی و تقسیم قدرت بحساب آورد. با این استثنا که در دموکراسی روسو هنوز زنان حقوق برابر با مردان را نداشتند و به بیان درستتر امکان شرکت در مسایل سیاسی جامعه بطریق اولی از زنان سلب شده بود.
بنظر روسو نظریات ماکیاولی بعنوان یک شهروند روشنفکر و با سواد در حد قدردرانی بود ولی در کلیت خودش سازشکارانه بودند چرا که عمومن در خدمت قدرتمندان بودند و نه مردم. روسو برخلاف ماکیاولی حاضر به سازش با حاکمان و سلطنت نبود. با این تضیح می شود گفت که نظریات روسو که پایه های نظری جمهوریخواهی را بنیان گذاشت، هنوز هم کم نظیر هستند. در کتاب “قرارداد اجتماعی” و یا حقوق بنیادی دولت؛ روسو در باره ی زندگی طبیعی واولیه ی انسانها ئی که در رفاه و آسایش زندگی می کردند با حسرت خاصی می نویسد و این نوع زندگی را زندگی عادلانه، برابر حقوق و آزاد ارزیابی می کند. از طرف دیگر ادامه میدهد که اگر این نوع زندگی دگرگون نمی شد و تکامل پیدانمی کرد احتمال مرگ نسل انسانی سناریوی غالب و احتمالی آینده ی بشریت بود.
در یک زندگی ابتدائی، موانع ومشکلات فراوانی در سر راه انسان ها وجود داشت از آن جمله بودند موانع فردی و یا ضعف های فردی، خودخواهی های نازل انسانی و فقر عمومی. موانع دیگری بودند که خارج از حوزه ی عمل و قدرت افراد قرار داشتند ازاین جمله بودند/هستند فاجعه های طبیعی که انسان ها را مجبور میکرد که شرایط زندگی ابتدائی ترک کرده و برای رفاه هر چه بیشتر خود به ایجاد موسسات جدید به پردازند. از موانع اجتماعی رشد یک جامعه ی عادلانه طبق مختصات ارایه داده شد توسط روسو، می شود ازمشکل تقسیم قدرت و ارتباط ارگانیک بین ارگانهای موسسه ی دولت که به بخش های قانون گذاری، قضائی و اجرائی تقسیم می شد با سازمان اجتماعی و یا جامعه مدنی (خلقی) که وظیفه اش کنترل دولت بود/است نامبرد.
بر طبق این رویکرد، گروه های گوناگون انسانی هر کدام جدا از دیگران در خطه و خاک خود به این نتیجه رسیدند که حفظ و تکامل طبیعت، پیاده کردن یک آزادی تا حد معقول رادیکال، تنها و تنها آن گاه امکان پذیراست که انسان ها یک سیستم همکاری جمعی بوجود آورند که در آن مرزهای قوه ی قانون گذاری، قضائی و قوه ی اداری متمایز باشند. به بیان درست تر انسان ها در طول تاریخ به ساختن اجتماعاتی موفق شدند که استواربود به توافق بر سر “قراردادهائی” که امکان زندگی جمعی هنجارمندی را هموارمی کرد.
جامعه ی مدنی، دولت و مسئله ی قدرت در جامعه
روسو بر خلاف ماکیاولی که به جدائی دولت از جامعه ی مدنی باور داشت، دولت و جامعه ی مدنی را تفکیک ناپذیر میداند ولی بر این باور است که برای شرکت درارگان های دولت بایست پیش شرط هائی وجود داشته باشد و قدرت دولت هم باید محدود باشد. دولت و قدرت از آن مردم است و باید از آنها ناشی شود:
”The articles of association, rightly understood, are reducible to a single one, namely the total alienation by each associate of himself and all rights to the whole. Thus, in the first place, as every individual gives himself absolutely, the conditions are the same for all, and precisely because they are the same for all, it is no one’s interest make the condition onerous for others.
(…) Sovereignty cannot be represented, for the same reason that it cannot be alienated … the people’s deputies are not, and could not be, its representative; they are merely its agents; and they cannot decide anything finally. Any law which the people have not ratified in person is void; it is not law at all. The English people believes itself to be free; it is gravely mistaken; it is free only during the election of Members of Parliament; as soon as the Members are elected, the people is enslaved; it is nothing” (The Social contract, p. 141).
خلاصه ی این پاساژ را که از کتاب دیوید هلد آورده ام چنین می شود ترجمه کرد:
منافع عمومی و جامعه بر منافع افراد اولویت دارند. هر فرد بطور مطلق منافع و حقوق خود را دراختیار جامعه می گذارد. این شرط برای همه باید در نظر گرفته شود. امتیازات یک فرد نباید شرایط زندگی را برای افراد دیگر سنگین کند.
(...)شخص مستقل را کسی نمی تواند نمایندگی کند، درست بدلیل استقلالش، نمایندگان مردم، نمی توانند بطور کامل مردم را نمایندگی کنند؛ بلکه کارگزاران مردم هستند و در نهایت نمی توانند تصمیمی بگیرند که منطبق با تمامی خواست های مردم باشد. هر قانونی که مردم شخصن تائید نکنند بی ارزش است. مردم انگلیس فکر می کنند که آزاد هستند! چنین تصوری اشتباه بزرگی است؛ آنها فقط در هنگام انتخاب نمایندگان پارلمان آزاد هستند؛ آنگاه که انتخابات تمام شود این مردم بردگان کسانی که خود انتخاب کرده اند خواهند شد. آنها هیچ نیستند.
در نظر اول استدلال روسو در باره ی ناممکن بودن نمایندگی کردن دیگران بطور کامل درست بنظر می رسد. انسانی که عاقل، بالغ، مستقل است احتیاج به نماینده و سخنگو ندارد، تنها افراد توانخواه، آنهم در حوزه ائی که نیازمند هستند و وابسته هستند نیاز به سخنگو و نماینده دارند. و افراد هر چقدر از نقطه نظر عقیده به همدیگر نزدیک باشند بطور مطلق با هم یکی نیستند. در بین صمیمی ترین و نزدیک ترین افراد در باره ی مسایل گوناگون اختلاف وجود داشته و خواهد داشت. از طرف دیگر از آنجائیکه در یک سیستم پارلمانی نمایندگان محدودیت هائی دارند و در چهارچوب وظایف مشخصی عمل کرده و کار می کنند و همچنین امکان احضور مردم در همه جا غیر ممکن است و مشارکت مردم در انتخابات هم محدودیت هائی دارد و در نهایت جمع شدن جمعیت های زیادی برای مثال مردم شهر تهران/ایران و یا مردم چین وهندوستان در یک جا و توافق روی موارد مشخص امکان پذیر نیست سازش روی دستور جلسلت سیاسی، نمایندگی کردن دیگران از ضرورت هائی است که شرایط زندگی انسان امروزپیش آورده است. در نهایت این سازش و پذیرش نسبی بودن مسایل اجتماعی و امکان پیاده شدن بخشی از خواست های افراد است که پیاده شدن امر دموکراسی را ممکن می سازد. دیالوگ و سازش مهمترین ابزار چنین پروسه ائی است.
بهر صورت بنظر روسو “شهروند” بودن آن امتیاز مهم و مقامی است که هر انسان آزاده باید در دستیابی به آن بکوشد. اعمال قدرت مثبت و حساب شده توسط مردم تنها راهکاری است که امکان استمرار حیات آزادی سیاسی را فراهم می آورد. شهروندان بایست درساختن دولتی که برآورد کننده ی امیال عمومی مردم هست متعهد باشند. روسو قبول داشت که در باره ی مفهوم گفتمان “نیاز عمومی” و یا “خوشبختی عمومی” اتفاق نظر وجود ندارد. برای پاره ای نیاز و یا خواست عمومی می تواند دسترسی به کار و امکانات مادی معنی داشته باشد برای دیگری کانون خانواده و همزیستی انسانی افراد بعنوان محور خوشبختی تلقی شود. روسو رهبری اکثریت را بعنوان یک راه حل سیاسی پذیرفته بود چرا که رای مردم می بایست برای کسانی که در صحنه سیاست هستند ایجاد مسئولیت کند.
شهروندان از آن قوانینی باید پیروی کنند که استواراست به یک توافق عمومی، به بیان دیگر قوانینی که توسط خود مردم با توجه به نیاز عمومی و بهزیستی عمومی تدوین شده باشد، قابل پیروی هستند. معنی دیگر این نظر این است که آن قوانینی که خواستهای مردم و رفاه و بهزیستی جامعه را مورد نظر قرار نمی دهند قابل اجرا نبوده و مردم حق دارند در مقابل این چنین قوانینی قرار گیرند. نوع رودرروئی، ستیز ...و همچنین چگونه می شود تشخیص داد که این یا آن قانون بهروزی جامعه را نمی تواند تامین کند، مشخص نشده است.
این منظر از تئوریهای روسو درباره ی حقوق برابر شهروندان، تحدید مالکیت و ایجاد عدالت اجتماعی است که بعد ها پایه اساسی اندیشه های مارکس و طرفداران سوسیالیسم را تشکیل داد.
من بغیر از منبع اصلی از نوشته های دیود هلد و مانوئل کاستلز استفاده کرده ام.