ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 25.06.2017, 13:00
زن و توسعه در ایران

محسن رنانی

متن ویراسته سخنرانی دکتر محسن رنانی، استاد اقتصاد دانشگاه اصفهان در نشست تخصصی «مهارت‌های گفت‌وگو و توانمندسازی زنان» در دی‌ماه ۱۳۹۵
مندرج در نشریه «برای فردا»

بسیار خرسندم که در محضر بانوان فرهیحته استان‌مان هستم. در محضر زنان کارآفرین و فعال مدنی استان، تا در باب یکی از معضلات تاریخی ما در ۱۱۰ سال اخیر، پس از مشروطیت گفت‌وگو کنیم. معضلی به‌نام «زن» یکی از اصلی‌ترین معضلات ایران در مسیر توسعه بوده است. اشکال کار کجاست؟ چه کسی درباره «معضل زن» مقصر است؟ از کجا باید آغاز کنیم تا معضل زن را حل کنیم؟ آیا مردان مقصرند یا زنان؟ اگر بخواهیم به سوی فرایند توسعه حرکت کنیم باید چه کنیم و نقش زنان در این حرکت چه خواهد بود؟

به منظور بررسی مسئله «زن و توسعه» از ۱۱۰ سال پیش، یعنی پیروزی انقلاب مشروطیت شروع می‌کنیم. در ۱۴ مرداد ۱۲۸۵، فرمان مشروطیت صادر شد و ما به‌ظاهر، به دنیای مدرن وارد شدیم. چرا دنیای مدرن؟ چون تفاوت دنیای مدرن و دنیای ماقبل مدرن در هر کشور این است که حاکمیت قانون در برقرار می‌شود. تا پیش از مشروطیت مسئله‌ای به نام قانون در کشور ما وجود نداشت. قانون اساسی مشروطیت نخستین سند مکتوب رسمی است که در تاریخ معاصرمان به آن دست یافتیم و با این سند رابطه بین حکومت و جامعه از رابطه ارباب‌رعیتی به رابطه قانونی و شهروندی تبدیل شد. بعد از مشروطیت هم پادشاهان قدرت مطلق داشتند یا به بیانی دیگر دیکتاتور بودند؛ اما این دیکتاتوری به‌نوعی قانونی و به‌نوعی محدود بود؛ یعنی میزان مداخله‌شان هم در چارچوب‌های معینی بود و شاهان پس از مشروطیت،‌هر کاری را در هر اوضاعی نمی‌توانستند انجام دهند؛ در حالی که قبل از مشروطیت چنین نبود، قانون تعریفی نداشت جز فرمان پادشاه. بنابراین پس از مشروطیت رابطه مردم و حکومت رابطه شهروندی شد. رابطه شهروندی می‌تواند براساس دموکراسی باشد یا بر اساس نظام مشروطه سلطنتی، یا حتی براساس دیکتاتوری؛ اما براساس دیکتاتوری مشورط و مقید است؛ یعنی شهروندان از طریق قانون حق دیکتاتوری را به حاکم تفویض کرده یا پذیرفته‌اند استبداد با استقرار دولت مدرن منافات دارد؛ اما دیکتاتوری الزاما نافی استقرار دولت مدرن و شهروندی نیست.

دقت کنیم که دموکراسی الزاما بهتر از نظام سلطنت مشروطه نیست. تجربه تاریخی نشان داده که دموکراسی در وضعیتی بهتر عمل کرده است و سلطنت هم در وضعیت دیگری؛ مثلا در کشورهایی که تعدد گروه‌ها یا نژادها یا ادیان همراه با فرهنگ قومی و قبیله‌ای وجود دارد، دموکراسی آفتی ویرانگر است که تمام منابع کشور را تخریب می‌کند؛ اما در کشورهایی که فرهنگ شهری حاکم است و تعدد قومی و قبیله‌ای کمتر است، دموکراسی بهتر از پادشاهی عمل می‌کند. اکنون سخن ما این نیست که برای ایران کدامیک بهتر است، سخن این است که پس از نهضت مشروطه رابطه بین جامعه و حاکمیت رابطه‌ای قانونی شد؛ یعنی مناسابت قدرت دارای چارچوب و ضوابط شد و با این تحول ما وارد دنیای مدرن شدیم.

پیشتاز اما عقب‌مانده
وقتی انقلاب مشروطیت رخ داد، ما اولین کشور در آسیا بودیم که انقلاب رهایی‌بخش داشتیم، نخستین یا دومین کشوری بودیم که قانون اساسی رسمی داشتیم، نخستین یا دومین کشوری بودیم که پارلمان تشکیل دادیم، نخستین کشوری بودیم که نفت را کشف و استخراج کردیم، ما در آسیا جزء اولین کشورهایی بودیم که آموزش‌وپرورش نوین راه انداختیم، جزء نخستین کشورهایی که دانشگاه تأسیس کردیم. در بسیاری از زمینه‌ها ما پیشتاز بودیم، زمانیکه تمام آسیا عقب‌مانده بود ما گام‌های بلندی برداشتیم، گام‌هایی که ملت‌های دیگر آسیا با فاصله ۵۰ سال از ما برداشتند. اگر به قبل از مشروطیت برویم، ما بسیار زودتر از ژاپنی‌ها ورود به دنیای مدرن را آغاز کردیم. نوسازی در ایران با امیرکبیر آغاز شد و در ژاپن با امپراتور میجی. همان سالی که امیرکبیر شهید شد، یعنی سال ۱۸۵۲ م.، امپراتور میجی تازه به دنیا آمد؛ یعنی هم ورود به دنیای مدرن را زودتر از ژاپن شروع کردیم و هم به علت کشف نفت، در این مدت امکانات بیشتری هم داشتیم.

چاره‌ای نداریم که خودمان را با آسیا مقایسه کنیم؛ چرا که اروپا و آفریقا بحث‌شان جداست، با آفریقا مقایسه نمی‌توان کرد؛ چرا که آفریقا هنوز در بعضی حوزه‌ها جایی است که ما صدسال پیش بوده‌ایم. اروپا و آمریکا نیز چون چهار صد سال قبل از ما آغاز کرده‌اند، موقعیت‌شان متفاوت است. ما با آسیا مقایسه می‌کنیم که تقریبا همه در طول یک قرن گذشته، فرایند توسعه‌مان را کلید زده و شروع کرده‌ایم. اما امروز که نگاه می‌کنیم، می‌بینیم در این فاصله ۶۰ درصد منابع نفتی را تخلیه کرده‌ایم. منابع نفتی که زمین میلیون‌ها سال خودش را فشرد تا توانست در حفره‌های میکرونی درون پوسته‌اش نفت خلق کند و در این مدت، ما بخش اعظم این منابع را تخلیه کردیم. همچنین ما فقط در ۳۵ سال گذشته، ۷۰ درصد ذخایر آبی زیرزمینی تجدیدناپذیر خودمان را مصرف و تبخیر کردیم. تا قبل از سال ۱۳۶۰ ش، مصرف ما از این ذخایر تجدیدناپذیر در تراز بود؛ یعنی برداشت ما با آنچه از بارش آسمان به زمین فرومی‌رفت، برابر بود؛ اما در این ۳۵ سال، ۷۰ درصد منابع زیرزمینی آب‌مان را که میلیون‌ها سال آسمان گریسته بود و زمین جذب کرده بود، تبخیر کردیم. در این مدت، حدود ۶۰ درصد جنگل‌ها را نابود و بخش بزرگی از زمین‌های کشاورزی را به کویر تبدیل کردیم؛ پس ما هر آنچه ذخیره داشتیم، در این مدت مصرف کردیم. هر آنچه می‌توانستیم کوشیدیم.

گفتند برای توسعه جاده می‌خواهیم، در مقاطعی از زمان و در مقایسه با سایر کشورهای منطقه، بیشترین توسعۀ جاده‌ای را داشتیم. گفتند برای توسعه سد می‌خواهیم، پس از انقلاب ۳۰ برابر پیش از انقلاب سد ساختیم و ۳۰ برابر دیگر هم سد در حال ساخت داریم. قبل از انقلاب ۱۹ سد و اکنون ۶۳۰ سد فعال و بیش از ۱۲۰۰ سد در حال ساخت داریم. گفتند راه‌آهن لازم است، سریع راه‌آهن زدیم. گفتند برق، آوردیم. گفتند مخابرات، آوردیم. گفتند آموزش‌وپرورش، آوردیم. گفتند دانشگاه، آوردیم. گفتند دانشگاه‌ها مردانه است، خانم‌ها باید بروند دانشگاه، درها را گشودیم و خانم‌ها وارد دانشگاه شدند؛ حالا یا از سر استیصال یا آگاهانه گشودیم، نمی‌دانم؛ ولی الان ۷۰درصد صندلی‌های دانشگاه‌ها در اختیار خانم‌هاست. پس ما همۀ آنچه در توان داشتیم و همۀ ذخایر خدادادیمان را به کار گرفتیم.

دقت کنیم، در کرۀ زمین کشور ما یکی از استثناهای خلقت است از نظر تنوع اقلیم، تنوع منابع، تنوع جمعیت، موقعیت مکانی ویژه، ذخایر عظیم زیرزمینی و نظایر اینها؛ یعنی ما همۀ آنچه لازم بود، داشتیم و هر آنچه می‌توانستیم را کوشیدیم و خرج کردیم. با تمام اینها امروز که نگاه می‌کنیم از نظر شاخص‌های توسعه ما ردۀ بالایی در جهان نداریم که نداریم در آسیا هم نداریم.

برای مقایسه، کرۀ جنوبی ۳۵سال پیش همزمان با پیروزی انقلاب در ایران، برداشتن گام‌های توسعه همراه با دموکرات‌شدن کشور را شروع کرد. این کشور کوچک که مساحتش به‌اندازۀ یک استان ما هم نمی‌شود، از کشوری با حکومت نظامیان و تحت سلطۀ غرب شروع کرد و امروز اگر از صدها و هزاران شرکت دیگرش چشم‌پوشی کنیم، فقط درآمد شرکت سامسونگش برابر با کل فروش نفت ایران است. چگونه می‌شود کشوری کوچک و به‌نوعی دورافتاده که مرکزیت اقلیم‌ها و فرهنگ‌ها را نداشته و در حاشیۀ آسیا قرار دارد، به چنین قدرت اقتصادی دست پیدا کند؟ و همین میزان توانمندی را شاید هم بیشتر، در حوزۀ قدرت اجتماعی دارد؛ برای نمونه در سال ۲۰۰۲م، کرۀ جنوبی در جام جهانی فوتبال چهارم شد. در کره جشن ملی اعلام شد، مردم به خیابان‌ها ریختند و رئیس‌جمهور اعلام کرد که در ۲۰۰۰ سال گذشته، در کره چنین جشن پرشکوه و گسترده‌ای وجود نداشته است. عکس‌های ماهواره‌ای نشان می‌داد که پایتخت کره مملو از جمعیت سرخپوش بود، همه از خانه‌ها بیرون ریخته بودند؛ اما هیچ کس در خیابان نبود. معنی‌اش چیست؟ یعنی همه بودند؛ اما در کوچه‌ها، پیاده‌روها، پارک‌ها و فضاهای عمومی بوده و هیچ کس در قسمت سواره‌روی خیابان‌ها نبود. این یعنی شعوری اجتماعی، سرمایه‌ای اجتماعی و هنری ملی که ملتی به خیابان بریزد؛ اما تردد اتومبیل‌ها در خیابان‌ها مختل نشود.

چند سال پیش، یک تیم فوتبال اصفهانی در مقابل تیمی تهرانی پیروز شد. نه همۀ مردم بلکه بخشی از هواداران تیم اصفهانی به خیابان‌ها آمدند و من خودم شاهد بودم که خیابان را می‌بستند و خودروها را متوقف می‌کردند و رانندۀ خودروهایی را که پلاک‌شان «تهران» بود، بیرون می‌کشیدند، روی کاپوت خودروی او ضرب می‌گرفتند و می‌گفتند باید برقصی؛ بنابراین مردم کره نه‌تنها در حوزۀ اقتصاد، بلکه در حوزۀ اجتماع هم جهش‌های شگرفی کرده‌اند و البته قضیۀ ژاپن جداست؛ چون بسیار متفاوت‌اند؛ حتی با تمام غربی‌ها.

توسعۀ اقتصادی و بلوغ اجتماعی ژاپنی‌ها، حتی در مقایسه با اروپایی‌ها هم، مثال‌زدنی است. نمونه‌اش را در سونامی چند سال پیش ژاپن دیدیم. مردمی که گرفتار سونامی بودند، در هر وعدۀ غذایی با آرامش و صبر بسیار می‌رفتند و از مراکز امداد به‌اندازۀ همان وعده غذا می‌گرفتند. کیفهای پولی که در خیابان گم شده بود، تحویل پلیس داده می‌شد؛ به هیچ فروشگاهی دستبرد زده نشد. ژاپن بسیار متفاوت است؛ چرا کشوری مثل کره یا مالزی یا سنگاپور در عرض ۳۰ سال، بدون اینکه تنوع اقلیمی و امکانات ما را داشته باشند، در فرایند توسعه راه ۴۰۰ سالۀ غربی‌ها را طی کردند و ما ۱۱۰ سال است که می‌کوشیم و تمام منابع را مصرف کردیم، ولی هنوز در شاخص‌های توسعه رتبه پایینی داریم؟ این در حالی است که خودمان را باهوشترین و فرهیخته‌ترین مردم و مالک بهشت می‌دانیم و به بسیاری از داشته‌هایمان می‌نازیم.

روانشناسی اجتماعی
جازه دهید در پرانتز نکته‌ای را بگویم. گاهی روانشناسی  اجتماعی ملت‌ها ویژگی‌های عجیبی دارد، گاهی رفتار ملت‌ها بسیار شبیه رفتار فردی آن‌ها می‌شود؛ مثلا ملتی که خودش را باهوشترین ملت دنیا بداند، معلوم است که بسیار کم‌هوش است؛ ملتی که فرهنگ خود را بهترین فرهنگ عالم بداند، معلوم است که بسیار بی‌فرهنگ است؛ ملتی که خودش را الهام‌بخش دنیا بداند معلوم است که بسیار مقلد است؛ ملتی که خودش را رهیافته‌ترین بداند، معلوم است که بسیار گمراه است؛ ملتی که خودش را بهترین نژاد عالم بداند، معلوم است که هنری برای عرضه ندارد که مجبور است به نژادش تفاخر کند؛ ملتی که سعادت را در انحصار خودش بداند، حتما از بی‌سعادتی در رنج است؛ ملتی که به داشته‌ها و نداشته‌های دیگران می‌خندد، گرفتار کمبودهای چشمگیری است؛ ملتی که برای همه مرگ می‌خواهد، آنقدر به مرگ دیگران مشغول است که فراموش می‌کند اسباب تداوم زیست خودش را فراهم کند و بسیار زود شاهد مرگ خویش خواهد بود.

چه کسی مقصر بوده است؟
خوب، سؤال اول‌مان را باز تکرار می‌کنیم؛ چرا ما به این مسیر افتادیم؟ کجای کار اشکال داشت؟ پادشاهان و حاکمان ما فاسد بودند؟ سیاستمداران ما ناتوان بودند؟ روشنفکران ما دروغین بودند؟ پول‌های ما واقعی نبود؟ استعمار ما را زمین‌گیر کرد؟ دسیسۀ خارجی ما را به این راه انداخت؟ دین ما مشکل داشت؟ خاک ما مناسب نبود؟ کجای کار مشکل داشت؟ ما همۀ کارهایی که باید انجام می‌دادیم، انجام دادیم و تمام داشته‌هایمان را هم مصرف کردیم. ممکن است بگویند با این گفته‌ها در تصویرکردن وضعیت کنونی، اغراق می‌کنی؛ اما اصلا اغراق نیست.

ما امروز در مصرف تریاک در دنیا کشور نخست هستیم. بعد از روسیه دومین واردکنندۀ شکر در دنیا هستیم و مصرف شکرمان بسیار بیشتر از میانگین جهانی است؛ درحالیکه شکر سم سفید است و مصرف بیش‌از اندازۀ آن بسیار زیانبار و نشانۀ بیماری ملی است. ما نه‌تنها نخستین کشور در مصرف سرانۀ نان هستیم، بلکه بیشترین نرخ ضایعات نان را نیز در دنیا داریم؛ ۳۰درصد نان تولیدی ما ضایع می‌شود. از نظر تعداد اعدام‌ها کشور دوم بوده و در مقایسه با تعداد جمعیت، از نظر تعداد زندانیان کشوری با رتبه بالا هستیم. کشوری هستیم که شاخص شدت انرژی ما، یعنی میزان مصرف انرژی برای یک واحد تولید، در تمام چهار دهه گذشته رو به افزایش بوده است؛ در حالیکه در اکثر کشورهای دنیا این شاخص در حال کاهش است و به همین ترتیب، شاخص‌های بسیاری وجود دارد که نشانۀ عقب‌ماندگی یا پسروی ماست. سؤال جدی است: ما چه مشکلی داشته‌ایم که به اینجا رسیده‌ایم؟

شرط کافی توسعه
به نظر می‌توان ادعا کرد که پادشاهان و رهبران ما بدتر از بقیۀ پادشاهان و رهبران دنیا نبوده‌اند، سیاستمداران ما ناتوان‌تر از بقیۀ سیاستمداران نبوده‌اند، دانشگاهیان ما کم‌سوادتر از دیگر دانشگاهیان دنیا نبوده‌اند. وقتی نگاه می‌کنیم حتی اینهایی که فکر می‌کنیم مقصرند، در مقایسه با کشورهایی که توانسته‌اند مسیر توسعه را بروند، بدتر نبوده‌اند. ممکن است خطاهایی بوده باشد، ممکن است دیکتاتوری کرده باشند؛ اما در مقایسه با کشورهایی که توانسته‌اند از این گذار تاریخی عبور کنند، بدتر نبوده‌اند. پس اشکال کجاست؟ پاسخ من این است که مشکل زنان ما بوده‌اند، معضل اصلی ما «معضل زنان» بوده است. پادشاهان ناتوان‌تر از آن هستند که راه ملتی را در مسیر تکامل ببندند؛ حاکمان ناتوانتر از آناند که بتوانند مسیر ملتی را منحرف کنند. به گمان من اگر ما نتوانسته‌ایم در مسیر توسعه به جایگاه درستی برسیم، موضوع مسئلۀ زنان بوده است. بی‌پرده و کوتاه، ما زنان توانمندی برای حرکت در مسیر توسعه نداشتیم؛ مادران توانمندی نداشتیم. توسعه، مرد توانمند یا نفت یا ضریب هوشی(IQ) بالا یا حتی سرمایه چشمگیر نمی‌خواهد. برخی از این ویژگی‌ها و توانمندیها، مثل سرمایه، برای توسعه «لازم» هستند اما کافی نیستند. توسعه یک «شرط کافی» دارد و آن وجود «زنان توانمند» است.

دموکراسی، انتخابات نیست
اگر جامعه‌ای زنان توانمند داشته باشد سرمایه می‌آید، فناوری می‌آید، دانش می‌آید و قدرت اقتصادی می‌آید. اگر جامعه‌ای زنان توانمند نداشته باشد، هرچه می‌خواهد داشته باشد، تمام آنها به‌زودی از دست می‌روند؛ یعنی سرمایه می‌شود ابزار تفاخر نه ابزار رشد و تکامل؛ علم می‌شود ابزار دعوا و رقابت مخرب، نه ابزار رشد و پیشرفت؛ دموکراسی می‌شود ابزار انحصار قدرت و تخریب دیگران نه ابزار ارتقای مدیریت ملی. حکومت پادشاهی و حتی دیکتاتوری را من شخصا بر دموکراسی‌ای که در جامعه‌ای با روحیات کودکی مستقر شود، مرجح می‌دانم. معتقدم دموکراسی بعد از انقلاب، برای ما فقط زایندۀ بی‌ثباتی و بازار تهی‌سازی منبع و عامل تخریب سرمایه‌های ملی بود. سرمایۀ اجتماعی را تخریب کرده است؛ محیط زیست را تخریب کرده است؛ ساختار شهری را به‌هم‌ریخته است؛ اخلاق را منهدم کرده است؛ سرمایه اقتصادی را هم فراری داده است. دموکراسی انتخابات نیست، بلکه انتخابات یک روش انتخاب است. شما می‌توانید دموکراسی داشته باشید؛ ولی انتخابات نداشته باشید. می‌توانید دموکراسی داشته باشید؛ ولی پادشاه داشته باشید؛ مثل انگلستان، مثل ژاپن مثل سنگاپور. دموکراسی فراتر از انتخابات است. اصل دموکراسی نوعی ویژگی‌های رفتاری است که از داخل مغز ما و از دوران کودکی شکل می‌گیرد و بعد در بزرگسالی به رفتار ما سرایت می‌کند. شما می‌توانید انتخابات داشته باشید؛ اما نه نظام سیاسی و نه جامعه‌تان دموکرات نباشند.  جامعه‌ای که مردمش دموکرات نباشند؛ ولی قانون اساسی‌اش براساس انتخابات تعیین شده باشد، الزاما دموکرات نیست. ممکن است جامعه‌ای «آزادیخواه» باشد؛ اما «آزاداندیش» نباشد. بنابراین یک جامعۀ دربند ممکن است برای گرفتن آزادی خود قیام کند؛ اما پس از پیروزی «آزاداندیش» نباشد و راه را بر دموکراسی و آزادی واقعی سد کند.

معضل زن در توسعه
من تمام مسئلۀ توسعه‌نیافتگی خودمان را به زنان مربوط می‌دانم و این معضلی تاریخی است برای ما که باید حل کنیم. بخش چشمگیری از این معضل، فرهنگی است و چندان هم ربطی به اسلام ندارد؛ برای اینکه امروز بخش بزرگی از محدودیت‌ها و ناتوانی‌های زنان ما اسلامی نیست، فرهنگی است. حتی وقتی به تاریخ زندگی ائمه نگاه می‌کنیم، می‌بینیم بسیاری از محدودیت‌هایی را که امروز جامعۀ ما برای زنان اعمال می‌کند، آنها نداشته‌اند. مسئلۀ زن به‌عنوان مانع توسعه یعنی چه؟ اجازه دهید با شاخصی کمی بسیار روشن شروع کنیم: قبل از انقلاب نرخ مشارکت زنان ما ۵/ ۱۳ درصد بود؛ یعنی از زنانی که در سن ۱۵ تا ۶۵ ، سن اشتغال، بودند ۵/ ۱۳ درصد در جامعه، در سیاست، در اقتصاد و در مدیریت حضور داشتند؛ یعنی از کل زنانی که در سن کار کردن بودند، این درصد یا شاغل یا به دنبال شغل بودند؛ یعنی حضور اجتماعی داشتند و از خانه بیرون آمده بودند، حتی اگر شاغل نبودند. نرخ مشارکت یعنی نسبت زنان فعال، شاغل و غیرشاغل، به کل زنانی که در سن کارکردن هستند. الان هم نرخ مشارکت زنان حدود ۱۴ درصد برآورد شده است؛ یعنی چه؟ ۳۵سال است درهای دانشگاه‌ها به‌روی زنان باز شده است و چند میلیون فارغ‌التحصیل زن داشته‌ایم و اکنون نیز حدود نیمی از ظرفیت دانشگاه‌ها در اختیار زنان است؛ اما نرخ مشارکت تنها ۵/ ۰ درصد افزایش یافته است. این زنان کجا هستند که فقط ۱۴درصدشان فعال‌اند؟

معنی‌اش این است که زنان ما دانشگاه هم که می‌روند، فعال نیستند؛ یعنی حضور مؤثر اجتماعی ندارند، حتی دنبال شغل هم نمی‌گردند. عاملش چیست؟ ممکن است شوهرانشان مانع شده باشند؛ ممکن است سبک زندگی ما تاثیر داشته باشد که زن هم باید در خانه کار کند و هم در بیرون؛ بنابراین یکجایی انرژی جسمی و روحی‌اش تمام می‌شود و می‌برد و ترجیح می‌دهد در خانه بماند؛ ممکن است فرهنگ یا مذهب عاملش باشد. نمی‌دانیم شاید هم خود ویژگی‌ها و خلقیات زنان ایرانی عاملش باشد. هرچه هست ما اکنون معضلی به نام «زن» داریم. ما ۳۵ سال است گوش عالم را کر کرده‌ایم که این از افتخارات ماست که دانشگاه‌ها را برای بانوان باز کرده‌ایم. در این مدت خانواده‌ها چقدر خسته شدند، چقدر تنشان لرزید که دخترشان در شهر دیگری درس بخواند، چقدر دویدند که هزینۀ شهریه را بدهند و اکنون حاصل این همه هیاهو و هزینه این است که هنوز درصد زنان فعال در کشور ۱۴درصد است؛ یعنی ۵/ ۰ درصد بیشتر از قبل از انقلاب. به نظر من این مسئلۀ جدی توسعۀ امروز ماست؛ یعنی ما تمام تلاش‌مان را کرده‌ایم که زنان‌مان تحصیل‌کرده و دانشمند بشوند؛ اما زنان ما توانمند نشده‌اند. تحصیل کرده‌اند؛ اما دانش خود را به خانه برده‌اند، در عرصۀ اجتماع حضور پیدا نمی‌کنند، نقشی نمی‌پذیرند، مدیریتی قبول نمی‌کنند، فعالیت مؤثری ندارند. فرقی نمی‌کند که خودشان نخواسته‌اند یا عوامل دیگری مانع آنان شده است.

این مسئله به کجا برمی‌گردد؟ آیا مردان و پدران و شوهران، زنان را مجبور می‌کنند به خانه برگردند؟ البته این مسئله هست؛ چون بسیاری از مردان هستند که دوست دارند زنانشان تحصیل‌کرده باشند؛ ولی فعال نباشند. آیا مدیریت اجتماعی ما هنوز مردانه است و راه را بر ورود زنان به موقعیت‌های اجتماعی و اقتصادی می‌بندد؟ این هم هست و بعد از انقلاب هم تشدید شده است. فقه ما مردانه است، سیاست ما مردانه است، مدیریت ما مردانه است، قوانین ما مردانه است؛ اما مشکل این است که متأسفانه خود زنان ما هم مردانه‌اند؛ یعنی اندیشۀ مردمحور دارند، هنجارهای مردمحور دارند؛ یعنی همانطور می‌اندیشند که پدرانشان و مردانشان می‌اندیشیدند. همان باورهایی را دارند که آنها دارند. این مثال تجربه‌ای واقعی است و از بس گویاست من همیشه به‌عنوان نمونه‌ای از تضاد رفتاری دربارۀ زنان ایرانی مطرح می‌کنم. چند سال پیش، دختر خانمی که دانشجوی من در مقطع دکترا بود، روزی سراسیمه به اتاق من آمد؛ برافروخته بود. گفتم چه شده است؟ گفت رفته بودم جایی و یک آقایی به من متلک گفت. گفتم خوب چه کار کردی؟ گفت ماشینم را سوار و سریع از آنجا دور شدم. گفتم خوب تو همان کاری را کردی که مادربزرگت هم می‌کرد، پس فرق تو که داری دکترا می‌گیری با مادربزرگت چیست؟ آیا وقتی کسی متلک می‌گوید راهش این است که فرار کنی، راه دیگری به ذهنت نرسید؟ نمی‌شد چند ثانیه فکر کنی راه دیگری انتخاب کنی؟ بنابراین این دخترخانم دارد دانشمند می‌شود؛ ولی برای اینکه خودش را در جامعه مدیریت کند، کمترین توانایی لازم را ندارد. معضل زنان ما دقیقا اینجاست. تا زمانیکه زنان ما توانمند نشوند، دو برابر این چاه‌های نفت هم داشته باشیم، اوضاع تغییر نخواهد کرد و در مسیر توسعه گامی به پیش نخواهیم برد.

مردان و توسعه
ممکن است بپرسید چرا نمی‌گویید تا زمانیکه مردان توانمند نشده‌اند، ما خواب توسعه را می‌بینیم. چرا فقط زنان؟ مگر مردان ما توانمندند؟ مگر مردان ما وقتی با خودروهای خود تصادف می‌کنند، بلدند مسالمت‌آمیز با هم صحبت و برخورد کنند؟ مگر مردان ما توانمندند شراکت یا شرکتی اقتصادی راه بیندازند و ۳۰ سال با هم کار کنند؟ مگر مردان ما توانمندند صادرات کنند؟ مگر مردان ما توانمندند که خستگی‌های بیرون را به خانه نیاورند؟ مگر مردان ما توانمندند که هم در بیرون خانه کار کنند هم در داخل خانه؟ درست است. بیشتر مردان ما در این مسائل و مسائل بسیار دیگر ناتوان‌اند؛ اما نکته اینجاست که برای اینکه مردان ما توانمند شوند باز ما نیاز به زنان توانمند داریم. اگر مردان ما نمی‌توانند با هم شراکت کنند، اگر صبرشان کم است، اگر در بازارهای جهانی ناتوان‌اند، اگر کارآفرینی بلد نیستند، اگر فنون مذاکره بلد نیستند و به‌سرعت در گفت‌وگوهای خود به مرحلۀ فریاد می‌رسند، اگر ریسک‌پذیر نیستند، اگر خلاقیت نمی‌‌ورزند، اگر اعتماد نمی‌کنند، اگر تحمل انتقاد ندارند، اگر بلد نیستند بدون آنکه به کسی اهانت کنند او را به‌صورت اخلاقی و عقلانی نقد کنند، همه اینها به این علت است که آنها مادران توانمندی نداشته‌اند. اگر ما صدسال است در حال دویدنیم و به جایی نرسیده‌ایم، علت آن است که انسان‌های توانمند نداشته‌ایم و در واقع، مادران توانمندی نداشته‌ایم که انسان‌های توانمند تربیت کنند.


نخبگانِ ناتوان
ما نفت داشتیم، سیاستمدار، رهبر و پادشاه خوب هم داشتیم؛ دست کم مقامات ما بدتر از مقامات سایر کشورهای نظیر ما نبوده‌اند. ما هنرمند، دانشمند، ادیب، پزشک، استاد و نخبه هم بسیار داشتیم؛ اما انسان توانمند، یعنی انسان‌های عادی اما توانمندی که در حوزۀ اقتصاد و سیاست و اجتماع بتوانند توانمند عمل کنند، نداشتیم و برای اینکه انسان‌های توانمند داشته باشیم باید خانه‌ای غنی و کودکی غنی و خانواده‌ای توانمند داشته باشیم؛ اما بدون مادر توانمند، هیچ خانوادهای توانمند نخواهد بود. در خانواده، مادر محور است. اگر مادر توانمند باشد کودکان هم توانمند بار می‌آیند. اگر پدر توانمند باشد، اما مادر ناتوان باشد، الزاما کودکان توانمند بزرگ نمی‌شوند؛ ولی اگر مادر توانمند باشد حتما کودک توانمند بزرگ می‌شود. برای اینکه کودکی غنی داشته باشیم، مادر توانمند نیاز داریم.
من اصطلاحا می‌گویم جامعۀ ما جامعه‌ای «بی‌کودکی» است. ما کودکی غنی نداریم؛ به همین علت کودکان ما ناتوان به بزرگسالی می‌رسند. ما ظاهرا رئیس‌جمهوریم، ظاهرا وزیریم، ظاهرا نمایندۀ مجلسیم؛ ولی در عمل بلد نیستیم جدی، اما اخلاقی و عقلانی، با هم حرف بزنیم. بلندگوهای مجلس تمام فضا را گرفته است و از رادیو هم پخش می‌شود؛ یعنی شما آرام هم صحبت کنید همه دنیا صدای شما را می‌شنوند؛ اما آدمهایی که در مجلس‌اند، بلد نیستند ساده و آرام و متین حرف بزنند. ما حتی روسای قوای ناتوانی داریم. وقتی رئیس‌جمهور و رئیس قوۀ دیگر بر سر موضوعی از قانون اساسی با هم اختلاف دارند، در سخنرانی‌ها و مصاحبه‌ها جواب همدیگر را می‌دهند یا یکدیگر را نقد می‌کنند. آنان نمی‌توانند رودررو بنشینند، صحبت کنند، اختلافاتشان را حل کنند، به جمع‌بندی برسند و بعد اعلام کنند.

آیا تا کنون شنیده‌اید مراجع تقلید که دربارۀ موضوعات بسیاری اختلاف دارند یکبار با هم نشسته باشند، گفت‌وگو کرده باشند، موضوعی اختلافی که مؤمنان را به زحمت انداخته است حل و بعد حکمی یکسان اعلام کنند؟ موضوعاتی از حجاب گرفته تا خمس و زکات و رؤیت هلال رمضان و قمه‌زدن و معامله با بانک و استفاده از اینترنت و نظایر اینها؟ متأسفانه مراجع فقط در فاتحه‌های یکدیگر شرکت می‌کنند یا در فاتحۀ دیگران با هم سلام و علیکی دارند. البته بخشی از مسئله به کسوت مرجعیت و بخشی به نظام آموزش حوزوی برمیگردد؛ اما بخش اعظم این مسئله به ناتوانی‌های بازمانده از دوران کودکی‌شان برمی‌گردد. وقتی ما در کودکی ناتوان هستیم هرچه به لحاظ ثروت، به لحاظ علم، به لحاظ قدرت، به لحاظ شهرت و نظایر اینها بزرگتر می‌شویم ناتوانی‌هایمان آشکارتر می‌شود. این ناتوانی‌ها از خانه ریشه می‌گیرد.

برای توسعه ما انسان‌های توسعه‌یافته با توانمندی‌های توسعه‌ای می‌خواهیم و این توانمندی‌ها عمده‌اش در خانه شکل می‌گیرد نه در مدرسه. اگر در خانه شکل نگیرد مدرسه چندان کاری نمی‌‌تواند انجام دهد و اگر در خانه شکل بگیرد، مدرسه بسیار اندک می‌تواند آن را تخریب کند. دوران طلایی روانشناسان می‌گویند مهمترین دوران شکلگیری توانمندی‌های انسان از صفر تا پنج یا هفت سالگی است و البته عصب‌شناسان معتقدند که در این میان، هزار روز اول زندگی دوران طلایی شکل‌گیری تمام آن توانایی‌هایی است که برای یک انسان طبیعی و توانمندبودن لازم است. شاید شصت تا هفتاد درصد تمام ویژگی‌ها و توانمندی‌هایی که ما در بزرگسالی داریم، محصول این هزار روز اول است. بعد از این، یک‌مرتبه ضریب تحول‌پذیری کاهش می‌یابد. اگر در این دوره یادگیری شکل گرفت، شما می‌توانید در دبستان بر آن بیفزایید؛ ولی اگر پایه‌ها شکل نگیرد شما بعدا در دبستان هم چندان نمی‌توانید یادگیری به آن اضافه کنید.

بنابراین آیندۀ هر کشور، توسعۀ هر کشور، قدرت اقتصادی و سیاسی هر کشور در نیروگاه هسته‌ای شکل نمی‌گیرد؛ کما اینکه ۴۰ سال است نیروگاه هستهای می‌سازیم؛ ولی توسعه نیافته‌ایم. تا کنون هزینه‌ای به‌اندازۀ ساخت ۳۰ نیروگاه گازی، هزینه صرف ساخت نیروگاه اتمی بوشهر شده است؛ ولی هنوز گرفتار خارجی هستیم و نمی‌توانیم همه کارهای آن را خودمان انجام بدهیم. نه غنی‌سازی و نه سدسازی و نه خودروسازی، هیچ یک معیار توانمندی کشوری نیست.

اصلی‌ترین سرمایه‌گذاری برای آینده هر کشور در خانه صورت می‌گیرد، کودکان صفر تا هفت سال. هر سرمایه‌گذاری و هر کاری می‌خواهیم بکنیم باید برای این گروه انجام دهیم. اگر می‌خواهیم کارآفرین قوی، مدیر ریسک‌پذیر، سیاستمدار معتدل و توانمند و صادرکنندۀ خلاق داشته باشیم فقط در خانه باید سرمایه‌گذاری کنیم. ما همه آدم‌های شیکی هستیم، بزرگسالیم و شخصیت‌های تمیزی داریم؛ اما کجا معلوم می‌شود ناتوانیم؟ وقتی تصادف می‌کنیم می‌فهمیم این آدمی که تا حالا بسیار شیک و فرهیخته بود، چقدر کودک است. کوچک که بود اگر دوچرخه‌اش خش می‌افتاد جیغ می‌زد و حالا که بزرگ شده فقط اسباب‌بازی‌اش بزرگ شده و خودش بزرگ نشده است؛ پس وقتی ماشین او خش می‌خورد باز هم جیغ می‌زند. شخصیت هنوز کودک است و هیکل بزرگ شده است. جامعه مثل وقتی است که همه لباس کوه پوشیده‌اند در پایین کوه هل‌هله‌کنان می‌گویند برویم کوهنوردی. در پایین کوه همه مثل هم هستیم، وقتی بالا می‌رویم معلوم می‌شود کی چه کاره است. هرچه می‌رویم عده‌ای نفس کم می‌آورند و از رفتن بازمی‌مانند. بعد می‌بینیم فقط ۲ یا ۳ نفر به قله می‌رسند. الان که ما نشسته‌ایم اینجا همه آدم‌های خوب و حسابی هستیم؛ ولی وقتی برمی‌گردیم سرکار، در خیابان، در رانندگی، در مهمانی، در سیاست و... معلوم می‌شود ما کجاها ناتوانیم.

بسیاری از ما گمان می‌کردیم بعد از برجام هیئت‌های سرمایه‌گذاری خارجی در ایران روی پروژه‌های بسیاری سرمایه‌گذاری کنند؛ اما این هیئت‌ها فقط می‌آیند بازدید می‌کنند و می‌روند. دیگر برنمی‌گردند. چرا؟ چون اینها می‌آیند اینجا یک گشتی می‌زنند، با یکسری آدم ناتوان روبه‌رو می‌شوند، می‌روند و برنمی‌گردند. می‌بینند تمام بستر مساعد است؛ اما آدم‌ها ناتوان‌اند. شنیدم یک سرمایه‌گذاری ایرانی که ساکن خارج است با هزار خواهش مقامات ما آمده بود ایران که در اصفهان سرمایه‌گذاری کند. مقامات شهر هم کلی حمایتش کردند، بعد از یک هفته رفته بود و از فرودگاه به یکی از مقامات زنگ زده بود که من دارم برمی‌گردم. آن مقام پرسیده بود چرا؟ علت این بود که این سرمایه‌گذار در این یک هفته فهمیده بود در ایران نمی‌تواند کار کند. به اداره‌ای رفته بود از همان دم در نگهبان اداره بدبرخورد کرده بود، بعد رفته بود دفتر مدیرکل، منشی گفته بود مدیر نیست، هرچه این فرد دربارۀ زمان و امکان ملاقات با مدیرکل سؤال کرده بود، پاسخ‌های سربالا شنیده بود. بعد تصمیم گرفته بود بنشیند تا مدیر بیاید. وقتی بعد از چند ساعت مدیر آمده بود، رفته بود خدمت مدیرکل. مدیرکل یکربع ساعت ایشان را ایستاده نگه داشته و سؤال و جواب کرده بود. یعنی متوجه نبود که با یک سرمایه‌گذار چگونه باید برخورد کند و نمی‌دانست او کیست و چه اهمیتی دارد. مدیر نمی‌داند باید جلوی پای سرمایه‌گذار بلند شود و او را در صدر بنشاند. این سرمایه‌گذار هم از همانجا تصمیم می‌گیرد برگردد. بخش اصلی ناتوانی مدیرکل به خانه برمیگردد.

پس همۀ مسئلۀ توسعه از خانه شروع می‌شود و ربطی به کارخانه و اداره ندارد. همه عوامل به مادران، به‌عنوان سرمایه‌گذاران اصلی بر روی کودکان، بازمیگردد. حالا در ایران وقتی کودک در دوسالگی از شیر گرفته می‌شود، تا پنجسالگی رها می‌شود. تازه اگر مادر حواسش باشد، تلاشش این است که مراقب خوراک کودک و رشد بدنی‌اش باشد و وزن او را در مسیر نمودار سالمت کنترل کند. متأسفانه اصلا متوجه نیستیم چه سرمایه‌ای در دست ماست و اگر مراقبت نکنیم از بین می‌رود. تازه مادرانی که می‌خواهند به آموزش کودک برسند، شروع می‌کنند به کودک زبان خارجی و شعر و قرآن بیاموزند. تمام اینها کودک را تخریب می‌کند؛ حتی آموزش قرآن. مادری که کودکش را مجبور می‌کند کل قرآن را حفظ کند، چه خسارت عظیمی به کودک می‌زند و حتی راه را بر تعالی‌های معنوی و عرفانی این فرد در بزرگسالی می‌بندد. چه شعر، چه كلمۀ انگلیسی چه آیۀ قرآن همۀ اینها اگر قرار باشد بر ذهن و روان کودک آوار و انبار شود، کودک را تخریب می‌کند. این کودک باید به‌تدریج آمادگی و توانمندیهایی را پیدا کند که در آینده بتواند آیات قرآن را بنوشد و با تمام وجودش جذب کرده و وسع وجودی پیدا کند. ولی الان که مجبورش می‌کنیم حفظ کند، آیات را هم مثل جملات انگلیسی حفظ می‌کند. با این کارها، کودک را حافظه‌محور می‌کنیم. کودک حافظه نیست، کودک گلولۀ سرمایه است. مجموعۀ سرمایۀ شیشه‌ای که باید مراقبت کنیم، زمین نخورد و نشکند.

حتی می‌توان ادعا کرد که اگر مادران فقط بچه‌های خود را تخریب نکنند، ما توسعه می‌یابیم. خداوند در قرآن می‌فرماید: «ما انسان را در بهترین جا و موقعیت می‌آفرینیم. بعد خودش آب می‌شود و هرز می‌رود و سرمایه‌ها را از دست می‌دهد. برای نمونه ببینید در جمع‌ها معمولا کودکان این توانایی را دارند که بلند شوند و در مقابل جمعیت شعری بخوانند. اگر به کودک دوساله بگوییم بیاید بلند می‌شود و به‌خوبی شعرش را شعر بخواند، معمولا می‌خواند و می‌رود، یا کودکان پنج شش ساله به‌صورت گروهی می‌آیند و شعرشان را می‌خوانند؛ اما میان بزرگسالان این مجلس چند نفر حاضرند و می‌توانند بسیار راحت در جلو جمع بایستند و شعر بخوانند. کودک توانمندی اینکه بیاید در برابر جمع صحبت کند و شعر بخواند را دارد؛ ولی هرچه بزرگتر می‌شود ما این توانمندی را از او می‌گیریم. وقتی بزرگ می‌شویم دیگر نمی‌توانیم در جمع صحبت کنیم، نمی‌توانیم خودمان را در جمع به‌صورت طبیعی ارائه کنیم و این مشکل ما ایرانی‌هاست. اگر در جمع بگویند خودتان را معرفی کنید، نمی‌توانیم معرفی کوتاه و قشنگی داشته باشیم. بعد همین ناتوانی باعث می‌شود که برویم و خودمان را با روشهای دیگری که چشم دیگران را پر کند، ارائه کنیم.

مادران ناتوان‌اند نه مقصر
بنابراین ناتوانی مادران، معضل توسعۀ کشور است. مادران مقصر نیستند، بلکه ناتوان‌اند؛ اما مقصر کیست؟ بخشی از آن مذهب است. نوع مذهبی که الان می‌ورزیم با حقیقت شیعه بسیار فاصله دارد. نمونۀ ساده و پیش‌پاافتادۀ آن استفاده از رنگ مشکی در پوشش ما ایرانیان است. دو حدیث از امام صادق (ع) و پیامبر اکرم (ص) داریم که می‌فرمایند: «رنگ مشکی لباس فراعنه است» یا «لباس سیاه لباس کفار است»؛ و می‌گویند: «اینقدر مکروه است که نزدیک است حرامش کنم». امام صادق (ع) سپس می‌گویند: «استثنائا در عزای حسین لباس مشکی اشکال ندارد.» آن هم چون امر سیاسی بوده است و می‌خواهند پیروان حسین متمایز باشند. شکل و روشی که امروزه در جامعه داریم، با این احادیث بسیار فاصله دارد. بخش عظیمی از افرادی که شب‌ها در تصادفات رانندگی کشته می‌شوند، بانوان سیاه‌پوش‌اند. آمار می‌گوید تعداد کشتگان زن در شب بیشتر از روز است و تعداد کشتگان لباس سیاه و تیره بیشتر از بقیۀ رنگ‌هاست. این اولین عارضۀ مشکی‌پوشی ماست. مسائل افسردگی به‌جای خود، مسئلۀ مدیریت لباس سیاه به‌جای خود و تازه خسارت اقتصادی که می‌زند نیز به‌جای خود؛ چون یک متر این چادرهای مشکی را ما خودمان تولید نمی‌کنیم و همه را وارد می‌کنیم. این یک نمونۀ به‌ظاهر ساده است. آیا در میان ما کسانی هستند که بتوانند دربارۀ خسارت‌های لباس سیاه و لزوم تغییر رنگ لباسمان و در زمینۀ تغییر رنگ چادرها در جمع محدود خانواده یا در جمع اداره یا در جمع عمومی گفت‌وگوی مؤثر داشته باشند؟ تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

شما بانوان فعالی که اینجا حضور دارید یا در دانشگاه‌ها یا محافل اقتصادی و اجتماعی هستید، یا فعالان مدنی هستید یا فعال فرهنگی، خواه مانتو داشته باشید خواه چادر، رنگ پوشش بیشتر شماها یا مشکی است یا تیره. این حرکتی کوچک است که نه قانون و نه شرع و نه عقل با آن مخالفتی ندارد. بانوان، به‌خصوص فعالان مدنی، بیایید و توانمندی خود را به‌عنوان بانوان فعال نشان دهید. بیایید و از رنگ‌های روشن به‌جای رنگهای سیاه و تیره استفاده کنید. در همین یک قلم، ببینید توانمندید یا خیر. تیره‌پوشی ایرانیان یکی از مسائلی است که باید روی آن کار و حل شود. در این مقوله بیشتر خود مردم و جامعه مقصرند تا حکومت. ممکن است اگر بخواهیم در اداره‌ای برویم مقررات داشته باشد؛ ولی زندگی اجتماعی ما را که مختل نمی‌کند. می‌خواهید حجاب داشته باشید، داشته باشید؛ ولی حجابی شاد. این را به‌عنوان آزمونی برای بانوان می‌توان استفاده کرد. توسعه از این توانایی‌ها شروع می‌شود. توانایی تغییر هم خودش یک توانایی مهم است و این توانایی را کودکان از مادرانشان می‌آموزند. اگر شما نتوانید دربارۀ تغییر رنگ لباستان تصمیمی بگیرید، نشانۀ معناداری است. البته همینکه اینجا نشسته‌اید و با آرامش به سخنان من گوش می‌دهید، می‌تواند نشانۀ توانایی پذیرش نقد به خودتان باشد. البته به شرطی که اکنون در دلتان نخواهید حرفهای من را نقد کنید؛ اما جرئت ابراز آن را در جمع نداشته باشید.

زنان از کجا شروع کنند؟
اقتصاددانی به نام داگلاس نورث که برندۀ جایزه نوبل اقتصادی سال ۱۹۹۳ است، چند دهه روی مقایسۀ فرایند توسعه در کشورهای درحال‌توسعه کار کرد و نتیجۀ تحقیقات او این است: اگر می‌خواهید بدانید کشوری توسعه پیدا می‌کند یا نه به کارخانه‌ها، ماشین‌ها، جاده‌ها، ساختمان‌ها و محصولات تولیدی و مصرفیاش نگاه نکنید؛ چون آنها را می‌تواند بخرد، بدزدد، کپی‌برداری کند یا حتی از روی دست دیگران یاد بگیرد و بسازد. فقط بروید در دبستان و پیش از دبستان و در خانه‌ها و ببینید کودکان چگونه پرورش می‌یابند.

آیا روش پرورش آنها به‌گونه‌ای است که با این ویژگی‌ها بار می‌آیند یا نه؟ یعنی آیا پرسشگر، پرتحرک، تنوع‌طلب، دارای توانایی نقد، دارای توانایی گفت‌وگو، دارای توانایی پذیرش نقد، ریسک‌پذیر، صبور، روادار و نظایر اینها تربیت می‌شوند یا نه؟ کودکان اگر با این ویژگیها بزرگ می‌شوند در بزرگسالی می‌توانند توسعه بیافرینند. اگر کودکی این ویژگیها را داشته باشد، وقتی بزرگ شد می‌تواند شرکتی تأسیس کند که ۱۰۰سال دوام بیاورد و اگر شریک گرفت بلد باشد دائما با او دعوا نکند.

در ایران وقتی می‌گویی چند نفر شریک شوید و کارخانه‌ای بزرگ تأسیس کنید می‌گویند نه، «اگر شریک خوب بود خدا هم شریک داشت»؛ «من می‌خواهم آقای خودم باشم». در واقع این فرد چون توانایی و صبر و مدارا ندارد که با شریک بسازد این حرف را می‌زند. امروز ۹۵درصد کارگاه‌های اقتصادی ما کوچک‌مقیاس یعنی زیر ۱۰نفر یا خانوادگی است. این یعنی ناتوانی ملتی در شکل‌دهی به کار جمعی. البته این جمع‌بندی و جمله‌بندی از مطالب داگلاس نورث از من است و او دقیقا این جمله‌ها را نگفته است.

علم روانشناسی جدید می‌گوید تا ده‌سالگی به کودک هیچ آموزشی ندهید. تا این سن، کودک باید فقط زندگی‌کردن را یاد بگیرد. نظام آموزشی مدرن در فنلاند اینگونه است، به‌جای کیف به کودکان بالش می‌دهند که هر وقت می‌خواهند می‌خوابند. مشق و کتابی وجود ندارد فقط کودکان می‌روند مدرسه که توانایی گفت‌وگو یاد گیرند. بتوانند با هم حرف بزنند، توانایی کار جمعی را بیاموزند، مشارکت و صبر را یاد بگیرند. ریسک‌پذیری، مسئولیت‌پذیری و توانایی‌های زندگی را یاد بگیرند. آموزش مال دبیرستان و دانشگاه است که متخصص و تکنسین تولید می‌کنیم برای کار در کارخانه.

به گمان من در بین این ویژگی‌ها دو توانایی از همه مهمتر است و آن هم صبر و گفت‌وگو. یکی از معضلات اساسی ایرانیان کم‌صبری و ناتوانی در گفت‌وگوست. ما در برابر حکومت‌های خود بسیار کم‌صبریم. مردم انگلستان در طول ۸۰۰ سال پادشاهی‌شان یک پادشاه را کشتند و ما در طول ۳۰۰ سال گذشته هر ۲۵سال یک شاه را کشتیم یا فراری دادیم یا در برابر دشمن او را تنها گذاشتیم. این نشان می‌دهد ما صبر نداریم و توانایی نداریم که با سیاستمداران خود گفت‌وگو کنیم. اول پادشاهان را کرنش می‌کنیم و تا از آنها خسته شدیم قهر می‌کنیم و وقتی قدرت پیدا کردیم، شورش می‌کنیم. ما اگر نمی‌توانیم پادشاهان را نقد کنیم به این دلیل است که در خانه، خودمان را هم نمی‌توانیم نقد کنیم. پس باید از خانه شروع کرد.

در کدام محله از شهر می‌توانید زنانی را پیدا کنید که هفتگی یا ماهی یکبار دورهم جمع شوند و بگویند مشکلات کوچه چیست؟ گفت‌وگو کنند و با هم هم‌فکری کنند دربارۀ مشکلات کوچه و محله و شهر؟ گفت‌وگوی مؤثر. مادران باید از خانه و محله شروع کنند. می‌خواهند بروند مهمانی، می‌خواهند دیوارهای خانه را رنگ کنند، مبل و پرده را عوض کنند، راجع به همین‌ها گفت‌وگو کنند. اصلا مهم نیست چه پرده‌ای بخرید مهم این است که راجع به خرید پرده گفت‌وگو کنید. به‌جای اینکه روزی یکبار داد بزنید فلانی زباله‌ها را ببر بیرون، هفته‌ای یکبار راجع به نحوۀ دفع زباله‌ها گفت‌وگو کنید. بعد کم‌کم یاد می‌گیرید چقدر این گفت‌وگوها در بهبود وضعیت مؤثر است. الان تقسیم کار در خانه‌ها چگونه است؟ همه سنتی. مادر و پدر به‌طور سنتی وظایفی را انجام می‌دهند. اگرهم کاری زمین ماند همه داد می‌زنند که یکی انجامش دهد. وظیفۀ هر کس در خانه چیست؟ در خانه همه باید مشارکت کنند؛ ولی برای تقسیم وظایف گفت‌وگویی باید بشود. ما حتی دربارۀ موضوعات مهمی همچون تعویض خانه یا اتومبیل نیز گفت‌وگوی مؤثری نداریم. پدر می‌آید و خبر می‌دهد که ماشینش را فروخته و یک ماشین جدید خریده است.

همین گفت‌وگوها، این توانمندیها باعث می‌شود که وقتی کودک وارد جامعه شد، بتواند تعامل کارآفرینانه بکند. ما آدم‌هایی که ذاتا کارآفریناند بسیار داریم؛ ولی در عمل شکست می‌خورند. آدم‌هایی که ذاتا خلاقیت و نوآوری دارند؛ ولی تعامل کارآفرینانه ندارند و شکست می‌خورند. شکست سرمایه‌گذاران و سیاستمداران و کارآفرینان ما ناشی از ناتوانی‌های کودکی آنان است؛ به‌عنوان مثال یکی از بلایایی که امروز به جان ما افتاده بلای خودکفایی گندم است که ما برای رسیدن به آن، منابع آبی کم و باارزش را مصرف می‌کنیم. اگر آب نباشد ما نمی‌توانیم زندگی کنیم؛ ولی اگر گندم نباشد می‌توانیم با سیب‌زمینی سر کنیم که یک‌پنجم گندم آب می‌برد و پنج برابر گندم در یک مترمربع محصول می‌دهد. ولی سیاستمداران ما در ایران گفت‌وگوی جدی ملی دربارۀ گندم ندارند. جرات اینکه بیایند پشت تلویزیون و با مردم در این باره صحبت کنند ندارند، به مردم بگویند صنعت و کشاورزی و مصرف خانگی ما این مشکلات را دارد و ما در جدول آب در دنیا داریم سقوط می‌کنیم. جرات ندارند قاعده و قانون بگذارند و با مردم جدی صحبت کنند. آنها ناتوان‌اند در گفت‌وگو و در سخنرانی‌های خود فقط خطبه می‌خوانند.

دو لپۀ بذر توسعه
در تمام حوزه‌ها مشکلات ما به ناتوانی کودکی برمی‌گردد و مهمترین آن ناتوانی در گفت‌وگوست. اصلا بگوییم بذر توسعه دولپه دارد: لپۀ گفت‌وگو و لپۀ صبر. تمام مسائل ما اگر بخواهد اصلاح شود باید از خانه شروع شود، معیار توسعه‌خواه‌بودن حکومت برای من این نیست که آیا انرژی اتمی می‌تواند غنی کند یا نه؟ چون حتی اگر انرژی اتمی هم غنی کند در دست انسان‌های ناتوان منجر به آلودگی محیط زیستی می‌شود که نمی‌توانیم کنترلش کنیم. معیار حکومت توسعه‌خواه در ایران برای من این است که آیا حکومت حاضر است مثل ۲۰سال گذشته که در جاده‌ها و سدها و پتروشیمی و غیره سرمایه‌گذاری کرد، ۲۰سال هم برای توانمندسازی زنان سرمایه‌گذاری کند؟ برای ارتقا کودکان در خانه سرمایه‌گذاری کند؟ در هیچ کدام از برنامه‌های توسعۀ کشور قید نشده است که این مقدار بودجه برای توانمندی زنان اختصاص یابد. توانمندی هم اگر درجایی آمده حرفه‌آموزی را گفتند، آموزش کسب‌وکار را گفتند. توانمندسازی به این معنا که بانوان ما بتوانند نقش اجتماعی مؤثر را بازی کنند، نمی‌‌بینیم و مهمتر از این دربارۀ کودکان.

در حال حاضر حکومت ما نه عزم لازم و نه توان اقتصادی لازم را دارد که در آموزش‌وپرورش و تحول خانواده سرمایه‌گذاری کند. الان باید برگردیم به خودمان. خوشبختانه در ایران، آنقدر حکومت و دولت از نظر اقتصادی ضعیف شده است که دیگر نمی‌تواند جلوی حرکت‌های توسعه‌ای جامعه را بگیرد؛ بنابراین جامعه می‌تواند خودش شروع کند. تا قبل از این چون حکومت و دولت پول داشت، هر کاری را که جامعه اقدام به انجام آن می‌کرد، دولت می‌گفت نه من خودم بلدم، نمی‌گذاشت جامعۀ مدنی و بخش خصوصی فعالیت داشته باشد. حالا دیگر پول ندارد و نمی‌تواند. حالا وقتش است که نهادهای مدنی و خانواده‌ها و محله‌ها دورهم جمع شوند و فکر کرده و کار کنند و مهمترین نکته شروع این است که گفت‌وگو را تمرین کنیم. توانمندی ما با تمرین گفتوگو شروع می‌شود. حتی اگر می‌خواهیم بدانیم دردمان چیست، باید با گفت‌وگو شروع کنیم. الان باید نهضت توانمندسازی زنان و بسط گفت‌وگو میان زنان شکل بگیرد. نهادهای مدنی مرتبط با زنان که مأموریت توانمندسازی گفت‌وگویی زنان را داشته باشد. شاید در حال حاضر جامعه به علت حساسیت کار در دوران کودکی، نتواند «ریسک‌پذیری» یا دیگر ویژگیها را قوت بخشد؛ ولی گفت‌وگو را شاید بتواند.

در این مسیر باید همه کمک کرده و مادران را آگاه کنیم که در خانه چگونه کودکانشان را در درجۀ اول تخریب نکنند و در درجۀ دوم توانمند بار بیاورند. اگر ما ۳۰سال کار مداوم کنیم، می‌توانیم بگوییم که شاید نسل بعدی یا دو نسل بعدی ما نسلی است که می‌تواند توسعه را شروع کند. ما ۳۰سال بسیار سختی پیش رو داریم، ۳۰سالی که دیگر پول نفت نداریم و دولت دیگر نمی‌تواند هر جا و هر مقداری خرج کند. تغییر را باید از خودمان، خانه‌هامان و کودکانمان شروع کنیم و مهمترین گامش گفت‌وگوست. نهادهای مدنی تاسیس و تقویت کنیم که مأموریت آنان بسط گفت‌وگو و ایجاد ارتباط و توانمندسازی اجتماعی زنان باشد. تا وقتی ما این فشار را برای یک نسل به خودمان ندهیم و سختی را تحمل نکنیم، چرخ این جامعه همانگونه که تا کنون بوده است، می‌چرخد.

اگر می‌خواهیم ۴ میلیون بانوی تحصیل‌کرده کشور سهم و نرخ مشارکت خودشان را افزایش دهند، باید توانمندسازی اجتماعی را شروع کنیم. کشورهای درحال‌توسعه پیشرو، نرخ مشارکت زنانشان ۴۰درصد به بالاست. کشورهای توسعه‌یافته اروپایی نرخ مشارکت زنانشان بالای ۶۵درصد است و گفتیم که نرخ مشارکت زنان در ایران ۱۴درصد است. فاصله را ببینید و مقایسه کنید. سواد و دانشگاه و مدرک تحصیلی مشکلی از ما حل نمی‌کند. تا زمانیکه ما نتوانیم بذر توسعه را در خانه‌هامان از طریق گفت‌وگو و ایجاد بسترهای لازم برای مشارکت و تعامل و غیره برای کودکانمان بکاریم، حتی آموزش هم چندان کمک نمی‌کند؛ یعنی اگر بانوان جامعه به مطالعۀ کتاب دربارۀ کودک اقدام کنند نیز کمکی نمی‌کند. ویژگی‌های لازم باید تمرین و رفتار بشود. شما استادان روانشناسی را می‌بینید که در خانه‌های خود مشکل دارند، با همسرشان مشکل دارند؛ این یعنی روانشناسی کمکی نمی‌کند که شما زندگی خود را بهتر کنید؛ یعنی درصد استادان روانشناسی که در خانه مشکل دارند، کمتر از استادان اقتصاد که مشکل دارند نیست؛ پس دانش روانشناسی الزاما کمکی نمی‌کند، تمرین و تربیت مهم است.

به نظرم نام وزارت آموزش‌وپرورش ما را باید عوض کنند و بگذارند پرورش‌وآموزش؛ در حالیکه اصلا پرورش از این نهاد بیرون رفته و همه‌اش شده است آموزش و متأسفانه فساد نظام آموزشی به پیش‌دبستانی‌ها هم کشیده شده است. امروز برای ورودی پیش‌دبستانی‌ها امتحان می‌گیرند و این جنایت است در حق کودکان ما. کودکان تا قبل از مقطع دبیرستان نباید در معرض مسابقه و مقایسه قرار بگیرند. اینجاست که بااین‌همه مشکل باید از جایی شروع کنیم. اگر حکومت حواسش بود و دغدغۀ توسعه داشت، می‌گفتم اولین کار این باشد که وزارت پرورش را از وزارت آموزش جدا کند. پیش‌دبستان و دبستان را ببرد در وزارت پرورش و با ساختاری نو شروع کند و دبیرستان و دانشگاه، همه را در وزارت آموزش جا بدهد. فعلا به اینکه حکومت و دولت شروع‌کنندۀ چنین حرکتی باشند، امیدی نیست، خانواده‌ها هم شاید نتوانند انفرادی شروع کنند؛ بنابراین باید نهادهای مدنی شروع‌کننده باشند، باید بانوان را توانمند کرده و آنها را از نقش‌شان در توسعه آگاه کنند.

داستان «معضل زن» در توسعه، همین‌جاست؛ یعنی این معضل باید به دست خود زن‌ها حل شود، مردان در این زمینه ناتوان‌اند. مردان در برنامه‌ریزی برای زنان، باز مردانه فکر می‌کنند. برای عبور از این مسئله باید از خود زنان شروع کنیم. بانوان در جمع‌ها و شبکه‌های زنانه شروع‌کننده باشند، گفت‌وگو کرده، همدیگر را نقد کرده و تعامل کنند. اگر کسی باشد که در حوزه‌های ارتباطات اجتماعی توانمند باشد، کمکشان می‌کند، مربی‌ای باشد تا گردهمایی‌ها به نتیجۀ مثبت بینجامد. ما در حال حاضر نمی‌توانیم اعلام عمومی کنیم که خانم‌ها توانمند شوید، نه دولت می‌تواند و نه می‌خواهد که کاری کند؛ پس تنها راه این است که بانوان فعال در نهادهای مدنی، انجمن‌های بانوان و سایر نهادهایی که زنان در آنها فعال هستند نقش خودشان را ایفا کنند و تحولی در حضور زنان در جامعه بیافرینند.

در پایان باید تأکید کنم که مباحثی که مطرح می‌کنم جمع‌بندی فعلا از جنس آسیب‌شناسی است. ما هنوز در مرحلۀ آسیب‌شناسی و گفت‌وگو هستیم و هنوز نسخه‌ای پیچیده نشده است. پیشنهادهایی هم که دادم فقط برای مثال بود و برای اجرایی‌شدن آنها باید روی آنها گفت‌وگو و فکر صورت گیرد. در هر صورت خطاب و محور صحبت من زنان بودند؛ اما نمی‌توان گفت زنان مقصرند. من به‌عنوان پزشکی اجتماعی که ۲۰ سال است روی موضوع توسعه کار می‌کنم، می‌گویم جامعۀ ما دچار این بیماری است؛ اما این بیماری باید نخست در زنان ما درمان شود. البته ممکن است هر پزشکی در شناخت بیماری اشتباه کند یا یک بیماری را افراطی بیان کرده و بیش ازحد برجسته کند؛ ولی این موضوعات تاریخی باید در بعضی مواقع افراطی بیان شوند تا جامعه احساس خطر کند تا سیاستمداران به خود تکان بدهند و فکرها و اندیشه‌ها فعال شود. باید از جایی شروع کنیم و جایش همینجاست. دیرتر از این دیر خواهد شد.