جهرم یکی از کهنسالترین شهرهای ایران است. درهای سرسبز در میان رشته کوههایی که از هر سو نخلستانها و باغات مرکبات و مراتع و مزارع سرسبز آن را در برگرفتهاند. گهرم - در شاهنامه فردوسی -پیش از حمله اعراب به ایران، شهری آباد، از مراکز مهم کشاورزی و دامداری آن زمان بوده است. یکی از سرداران ساسانی که به باور جهرمیها تا به آخر در برابر تهاجم اعراب ایستادگی کرده و مدتها اجازه ورود مهاجمین به گهرم و توابع آن را نداده مهرک نام دارد. ویرانههای قلعه مهرک که احتمالا در دوره ساسانی یک پادگان نظامی بوده هنوز در دوران تحصیلی من یادآور تاریخ این شهر قدیمی بود. در یکی از کوهپایههای شهر نیز که قدم گاه نامیده میشد و از تفرجگاههای آن زمان مردم بود ساختمان یک آتشکده قدیمی بر فراز تپه ای، همچنان استوار و البته خاموش تاریخ پرفرازونشیب شهر را یادآوری میکرد.
چرا مخالف شاه شدم؟
من در دوران دبستان شاگرد مدرسه فردوسی و در دوران بعد در دبیرستان خواجه نصیرالدین طوسی که هر دو درمیان شهر بودند تحصیل میکردم. دوران نوباوگی ام زمانی است که خاطره تلخ کودتای ۲۸ مرداد و سرکوبهای خونین پس از آن در اذهان هم شهریهایم به ویژه خویشاوندان و همسایگان من زنده است.
آنچه از روانشناسی و فضای اجتماعی پس از کودتا در ذهن من حک میشود آن است که مصدق نخست وزیرمیهن پرست و قانونی کشور که ایران را آزاد و مستقل میخواسته و نفت ایران را که انگلیسیها به یغما میبردهاند، ملی کرده در یک کودتای نظامی با همدستی شاه و آمریکا و انگلیس از کار برکنار شده و به اتهام خیانت در یک دادگاه قلابی نظامی محکوم شده است.
فضایی سرشار از دورویی و ترس در شهرحاکم بود. میدیدم که خویشاوندان و آموزگارانم در مراسم بزرگداشت «اعلیحضرت همایونی» مثلا در روز چهار آبان (زادروز شاه) با پوشیدن لباسهای نو شرکت میکردند، اما در پنهان و در محافل خانوادگی صحبت از به غارت رفتن نفت و برباد رفتن آرزوها و امیدهایی است که نهضت ملی مصدق برای ایرانیان میخواسته است.
یکی از چهرههای معروف شهرستان جهرم دکتر محمد حسین تمدن بود که بخاطر فعالیت در حزب توده پس از کودتا به زندان افتاده بود و میگفتند پدرش عطار تمدن جهرمی که شخص ثروتمندی بود برای نجات او از اعدام، بخش مهمی از ثروت خود را به مقامات بخشیده است. عطار تمدن پس از کودتا با حروف بسیار درشت و رنگی این شعر گونه را بر سر در آسیاب بزرگ وسط شهر که به وی تعلق داشت کنده کاری کرده بود: «شاها بقای عمر تو بادا هزار سال، سالی هزار مه و هر مهی صد هزار سال»
حالا وقتی به روانشناسی و قضاوت آن زمان مردم جهرم نسبت به رژیم پس از کودتا فکر میکنم با خود میگویم وقتی کودتا در شهر دورافتادهای مثل جهرم چنین اثراتی داشته لابد در شهرهای بزرگ ایران مردم نگاهی از این هم منفیتر به رژیم شاه داشتهاند. سالیان درازی است که از خود میپرسم، اگر علیه مصدق کودتا نمیشد و ایران از مسیر تحول و توسعه سیاسی باز نمیماند آیا باز هم ما دچار انقلاب و جمهوری اسلامی میشدیم؟ راستی آیا اگر آن کودتا رخ نمیداد امروز منطقه خاورمیانه در موقعیت بهتری قرار نداشت...؟
در نیمه دهه ۴۰ در سن هژده سالگی با ورود به دانشکده کشاورزی کرج با دنیای جدید و جذابی آشنا شدم. فضای دانشگاه تهران و دانشکده کشاورزی کرج آکنده از احساسات میهن پرستانه و ضد رژیم پهلوی بود و در مناسبتهای مختلف از جمله در روز ۱۶ آذر که ساگرد کشته شدن سه دانشجو به نامهای شریعت رضوی، قندچی و بزرگ نیا در دانشگاه تهران بود به تظاهرات جمعی و اعتصاب سراسری دانشگاه میانجامید. شعارهای تظاهرات غالبا در بزرگداشت مصدق و نهضت ملی و نیز شعارهایی بودند مثل «استقلال، آزادی» و یا «دانشجو، معلم، کارگر پیوندتان مبارک».
در اولین ۱۶ آذر نخستین سال دانشجویی ام فهمیدم که علت کشته شدن آن سه نفر شرکت فعال در تظاهرات دانشجویان به مناسبات سفر نیکسون معاون آن زمان رئیس جمهوری آمریکا به ایران بوده است. گویی نقش دولت آمریکا در کودتای ۲۸ مرداد فضای دانشگاه تهران را برای همیشه مملو از احساسات ضد آمریکایی کرده بود. کودتا در زمان ریاست جمهوری آیزنهاور و معاونت نیکسون اتفاق افتاده بود و یکسال پس از کودتا هم در جریان سفر نیکسون به ایران کشتار خونین ۱۶ آذر در دانشگاه تهران رخ داده بود.
امروز که نهاد ولایت مطلقه فقیه در ایران به نماد دشمنی با آمریکا بدل شده و مردم بویژه نسل جوان و دانشجویان سرخورده از جمهوری اسلامی در آرزوی بهبود مناسبات ایران و آمریکا و دوستی با مردم این کشور هستند درک روانشناسی و فضای ضد آمریکایی نیم قرن پیش چندان آسان نیست. من در آن فضا نخست به جبهه ملی و در سالهای بعد بتدریج به مارکسیسم و کمونیسم گرویدم. آن هم به روایتی که از برخی از جزوات ممنوعه آن زمان که به زعم ساواک «کتب ضاله» نامیده میشدند، برداشت کردم.
چرا به مبارزه مسلحانه علاقمند شدم؟
دهه چهل و پنجاه دوران رواج ایدئولوژیها در همه کشورهای جهان سوم است. ایدئولوژیهایی که فضای دو قطبی جهان آن روزگار را در خود منعکس میکردند. در هریک از کشورهای جهان که دیکتاتوریهای حاکم مورد حمایت کشورهای غربی بویژه آمریکا بودند، اندیشگیها و مبانی تحلیلی تبیین کننده راهبردهای «ضد امپریالیستی» که کم یا بیش از مارکسیسم تاثیراتی پذیرفته بودند از زمینه و فضای رشد و نمو کاملا مساعدی برخوردار بودند.
پیروزی خیره کننده جنبش چریکی کوبا به رهبری فیدل کاسترو در آن جهان دو قطبی که جنبشهای چپ گرا پرچمدار مبارزه علیه امپریالیسم آمریکا و تحقق آرزوهای عدالت خواهانه کارگران و زحمتکشان جهان قلمداد میشدند، برای نسل ما که دیکتاتوری شاه و همدستی آن با آمریکا را عامل فقر و فساد و سرکوب میدید چنان جاذبهای داشت که فقط برای کسانی که در آن فضا زیستهاند قابل درک است. بسیاری از ما از جمله من تحت تاثیر جاذبههایی که کاستریسم و گواریسم آمریکای لاتینی ایجاد کرده بودند، به مبارزات مسلحانه چریکی تمایل پیدا کردیم.
مبارزه قهرمانانه ویتنام با آمریکا، مبارزه سیاهان آفریقای جنوبی علیه آپارتاید نژاد پرست، مبارزه فلسطینیهایی که صهیونیسم آنان را بیرحمانه و با خون ریزی و سبعیت از خانه و کاشانه محروم کرده بود، و تبدیل شاه به ژاندارم آمریکا در منطقه، همگی در برانگیختگی و غلیان احساسات ما علیه شاه و آمریکا که متحد یکدیگر به شمار میرفتند، موثر بودند.
من مثل بسیاری از کسان دیگری که به جنبش مسلحانه گرایش پیدا کردند شرط تحقق عدالت – عدالت اقتصادی- را برقراری حکومت کارگران و زحمتکشان میدانستم و بر آن بودم که این آرزو بدون قهر مسلحانه که سنت آن در مبارزه مشروطه خواهانه علیه استبداد صغیر نیز وجود داشت شدنی نیست. دو نوشته رد تئوری بقاء (امیر پرویز پویان) و مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک(مسعود احمد زاده) تاثیر زیادی بر من برجا میگذاشتند.
جریاناتی که از به هم پیوستن خود، جنبش و یا سازمان چریکهای فدایی خلق ایران را در اواخر دهه چهل پایه گذاری کردند، بر آن بودند که راه پیروزی سوسیالیسم در ایران نه به هیچ وجه از طریق جنبشهای مسالمت آمیز و آشتی جویانه بلکه فقط از طریق قهر مسلح که نخست پیشاهنگان و فدائیهای خلق با قربانی کردن جان خود آغاز میکنند و در مرحله بعدی این مبارزه شکل فراگیر تودهای به خود میگیرد، تحقق پذیر است. حالا گاهی از خود میپرسم چگونه بود که جنبش ظفرمند بدون خشونت گاندی که هندوستان را به استقلال و آزادی رساند هرگز توجه ما را به خود جلب نکرد؟
تردید به قهر
انقلاب بهمن نخستین تردیدها را در باور بخشی از اعضای سازمان چریکهای فدایی خلق از جمله شخص من نسبت به استراتژی مسلحانه پدید آورد. در ماههای پیش از انقلاب برخی از شعارهای ما چنین بودند: «تنها ره رهایی پیوند با فدایی» و یا «ارتش خلقی به پا میکنیم؛ میهن خود را رها میکنیم» و یا «ارتش ضد خلقی نابود باید گردد». اما آیت الله خمینی و هواداران او به شعارهایی مثل «برادر ارتشی چرا برادرکشی»، «ارتش برادر ماست» و اهدای دسته گل به ارتشیان در خیابانها متوسل شدند. این شعارها در ایجاد شکاف میان بدنه ارتش و فرماندهان نظامی و نیز تفرقه در میان فرماندهان نظامی و گرویدن برخی از آنان به انقلاب بسیار موثرتر ازعملیات مسلحانه و شعارهای قهر آمیز ما بود. بگذریم از این که در ذات آمیزش دین و دولت واستراتژی ایجاد حکومت تبعیض گرای مذهبی ولایت فقیه، خشونت و قهر نهفته بود، اما روحانیون به رهبری خمینی تا روز انقلاب به زبان مسالمت و مصالحه با ارتش سخن گفتند، با مبارزه قهر آمیز مرزبندی کردند و در ادامه همین استراتژی بود که آیت الله خمینی در روز ورود خود به ایران (۱۴ بهمن ۵۷) در بهشت زهرا خطاب به فرماندهان ارتش گفت ما میگوئیم: شما آزاد باشید، نوکر آمریکا نباشید با ملت همراه شوید(نقل به معنی).
البته پس از انقلاب، همان گونه که همه میدانیم آیت الله خمینی به اعدام گسترده فرماندهان ارتشی و سران دستگیر شده رژیم شاه پرداخت و پس از آن قدم به قدم به سرکوب نیروهای ملی و چپ که در انقلاب شرکت داشتند متوسل شد. و در نهایت نیز به کشتار جمعی هزاران زندانی سیاسی امر کرد.
اما انقلاب ایران نتیجه تظاهرات مسالمت آمیز مردم کلان شهرها و اعتصابات سراسری کارگران بویژه کارگران و کارکنان صنعت نفت بود نه مبارزه مسلحانه تودهها.
اگر پیروزی انقلاب من و ما را به بازنگری در تئوری انقلاب مسلحانه برانگیخت سرکوبهای بعدی و انحصار طلبی هسته اصلی قدرت جدید به رهبری آیت الله خمینی مرا به تردید نسبت به تئوری لنینی انقلاب و دیکتاتوری پرولتاریا واداشت.
تردید به دیکتاتوری پرولتاریا
پس از انقلاب عمده فعالیت من در سازمان، همکاری در تدوین مواضع تئوریک و تحلیلهای سیاسی بود. گوشهای از این فعالیتها به نقد انحصار طلبی سیاسی قدرت سیاسی جدید اختصاص داشت.
نقد تئوریک انحصار طلبی سیاسی حاکمان تازه به قدرت رسیده با مهمترین اثر تئوریک لنین» دولت و انقلاب» که کتاب «مقدس» ما به شمار میرفت در تعارض مطلق بود. لنین در این اثر و در آثار دیگری مثل «انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد»، آنچه برداشت او از نظریه دیکتاتوری پرولتاریا و جایگاه قهر در پیشبرد انقلاب است را تئوریزه میکند. بنابه تئوری لنینیستی انقلاب، حزب کمونیست (بلشویکها) به نمایندگی از پرولتاریا و متحد طبیعی آن دهقانان، پس از سرنگونی بورژوازی ماشین دولتی را نابود میکند و بر خرابههای آن حکومت نوین کارگران بنا میکند. این حکومت برای حفظ انقلاب و پیشبرد اهداف آن مقاومت مخالفان را با تکیه به قهر انقلابی و ارتش سرخ سرکوب میکند و قدرت را کاملا در انحصار خود در میآورد. به این صورت که یک حزب سیاسی که نماینده راستین طبقه کارگر محسوب میشود همه اهرمهای قدرت را در دست میگیرد، همه مخالفان را سرکوب میکند و هیچ فضای تنفسی به آنان نمیدهد. من چگونه میتوانستم بدون تردید کردن و رد این گفتمان، انحصار طلبی سیاسی حکومت نوبنیاد جمهوری اسلامی را به چالش بکشم و با استدلالهای منطقی مورد انتقاد قرار دهم؟
از اواخر سال ۵۸ تا اواسط ۵۹ هربار که در سخن و قلم به نقد انحصارطلبی سیاسی حاکمان نوپا مینشستم و در صدد دفاع مستدل از ضرورت آزادی برای پیشرفت و عدالت مخالف برمی آمدم درعمق وجدان خود با باورهای لنینیستی دست به گریبان میشدم. البته در آن زمان این گونه تردیدها در هیاهوهای کر کننده تظاهرات و شعارهای ضد امپریالیستی جامعه ایران چندان ره به جایی نمیبرد و هنوز زمینه و زمانه بروز بیرونی آن فراهم نشده بود. با این همه من و چه بسا برخی از دیگر اعضای سازمان را دچار دوگانگی و حتی دو رویی میکرد. بعدها به این باور رسیدم که در زندگی هیچ چیز به اندازه این «تردید مقدس» آدم را به اندیشه و جستجوی حقیقت وانمی دارد و در تکوین و انکشاف فکر و دانش بشری موثر نیست.
با خود میاندیشیدم که اگر تک حزبی و تک صدایی که گرایش هسته اصلی قدرت در حکومت نوپای ایران بود، پدیدهای تباه کننده و در تضاد با شکوفایی و خلاقیت سیاسی و فرهنگی جامعه ایران است و باید با آن به مخالفت برخاست، چرا باید با تک حزبی و تک صدایی کشورهای بلوک سوسیالیستی از در آشتی درآمد؟ اگر در این جا انحصار طلبی سیاسی به دیکتاتوری فردی و یا الیگارشیک میانجامد و به سود هیچ یک از طبقات اجتماعی نیست، چگونه میتوان تصور کرد که در آنجا انحصار طلبی سیاسی حزب کمونیست به سود طبقه کارگر و یا آنچنان که ادعا میشد به سود اکثریت مردم تمام شود؟
این کشمکشهای درونی سرانجام مرا در برابر این پرسش قرار داد که آیا میتوان با یک جریان سیاسی برنامهای کاملا علمی و انسانی برای تحقق برابری و عدالت داشته باشد و بکوشد با تسخیر قدرت سیاسی پروژه خود را به نحو آمرانه به پیش برد، همراه و همدل بود؟ آیا باور به سوسیالیسم و عشق به برقراری عدالت میتواند انحصارطلبی سیاسی باورمندان و عاشقان این راه را توجیه کند؟ در تلاش برای یافتن پاسخی قانع کننده به این پرسش به ناچار پرسش دیگری در برابرم قرار گرفت:
آیا یک گروه کوچک خیر خواه میتواند به زور جامعه را به سوی خیر هدایت کند؟ اما ملاک خیر خواه بودن یا نبودن را کدام مرجعی تعیین میکند؟ این پرسشها مرا به این جا رساند که خیر جامعه و مسیر درست رفتن به سوی خیر را باید با ملاک رای و اراده مردم سنجید. و گرنه همه دیکتاتورها و دیکتاتورهای تاریخ خود را خیرخواه مردم معرفی کردهاند. حتی اگر مردم راهی را به اشتباه بروند بهتر از راهی است که خیرخواهان به زور بر آنان تحمیل میکنند، چرا که آزمون و خطا خود لازمه رشد شعور و آگاهی جامعه است و البته همه اینها که برای من تازه بود بیش از دو قرن پیش در آثار فیلسوفان سیاسی بریتانیایی و فرانسوی به تفصیل و مستدل به اثبات رسیده بود...
من به همراه بخشی از سازمان در ۱۶ آذر ۱۳۶۰ با انتشار بیانیه «پیش به سوی تشکیل کنگره سازمان...» راهمان را از دوستانی که شیفته « اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» و خواستار ادغام آمرانه سازمان به حزب توده ایران بودند، جدا کردیم.
اختلاف بر سر انحصارطلبی سیاسی
اختلاف اصلی ما در این خلاصه میشد که من و برخی از رفقای دیگرمان با زیستن در فضای انحصار طلبی سیاسی جمهوری اسلامی به انحصار طلبی احزاب کمونیست بلوک سوسیالیستی تردید کرده بودیم، در حالی که طرفداران ادغام سازمان در حزب توده ایران از اعتقاد به سوسیالیسم واقعا موجود به حقانیت جمهوری اسلامی در سرکوب مخالفان داخلی رسیده بودند و سرکوب و کشتار را از ضروریات تحکیم انقلاب و پیشبرد مبارزه ضد امپریالیستی تلقی میکردند. این دو دیدگاه در سالهای بعد به تدریج مرزبندیهای روشن خود را ترسیم کردند. به این ترتیب ما به این نتیجه رسیدیم که هیچ یک از اهداف شریف بشری از راه دیکتاتوری و استبداد یک گروه سیاسی یعنی از یک راه ناشریف و یک وسیله زشت قابل حصول نیست.
به تجربه آموختیم که سرکوب مخالف، و شکستن قلم و سانسور اندیشه با هر نیت و هدفی که دنبال شود منشاء فساد و تباهی است و آنان که به بهانه دفاع از محرومان و گسترش عدالت به دیکتاتوری و سرکوب متوسل میشوند، تیشه به ریشه همه آرزوهای شریف بشری بویژه عدالت میزنند.
به این ترتیب من از تفکری که زندانی «ایسم» بود و همه چیز را از منشور ایدئولوژی مینگریست آزاد شدم و دریافتم که برای برداشتن همه بندهای تبعیض، فقر و بیعدالتی از پای فرد و جامعه هیچ چیز بالاتر از آزادی فردی نیست و اساسا رفتن به دنبال عدالت و برابری بدون آزادی، دویدن به دنبال سراب است. چرا که آزادی شرط نخستین و لازم برای پیدا کردن راه عدالت و برابری و حرکت به سمت آن است. قطب نمایی است که بدون آن و بدون باور به آن انسان مسیر خود را گم میکند و هرگز به مقصد نمیرسد.
تجربه شخصی من نه در خلا بلکه در بطن و بستر تحولات دگرگون کننده اجتماعی ایران رخ داد. تحول گفتمانها در جامعه ایران متاثر از مولفههای گوناگونی است که برخی از موارد آن به قرار زیراند:
۱-تغییر ساختار طبقاتی- اجتماعی ایران
فرایند گسترش شتابان دانشگاهها و مراکز آموزش عالی که از دهسال پیش از روی کار آمدن جمهوری اسلامی آغاز شده بود، پس از انقلاب هر روز شتاب بیشتری به خود گرفت.
پس از پایان جنگ ایران و عراق به مدت ۳۰ سال تعداد دانشگاهها و مراکز آموزشی عالی کشور رشد کمی بی سابقهای به خود گرفت به طوری که در یک بازه زمانی ۳۰ ساله تعداد آنها ده برابر و شمار دانشجویان نیز در این مدت هزار درصد افزایش یافت. این تحول بی سابقه، جمعیت طبقه متوسط فرهنگی ایران را که در مقطع انقلاب حدود دو میلیون نفر بود را به بیست میلیون افزایش داد. این طبقه که از همه طبقات و لایههای اجتماعی جامعه منشا میگیرد و با همه طبقات و اقشار جامعه ایران در پیوند است، در ایران معاصر نقش گفتمان ساز و راهبر را در تحولات اجتماعی برعهده دارد و میتوان آن را موتور نیرومند گذار ایران به دموکراسی دانست.
۲-از هم پاشیدگی بلوک سوسیالیسم و پایان جهان دو قطبی
این اتفاق همراه با گسترش تحولات دموکراتیک در سطح جهانی زنگ پایان دوران سلطه ایدئولوژیها و اقبال عمومی در همه جوامع در حال توسعه جهان بویژه در ایران بود به فرد باوری، حقوق شهروندی و آزادیهای سیاسی به مثابه پیش شرط توسعه و پیشرفت. ایرانیان از انقلاب مشروطه به این سو به این دستاوردهای مدرنیته تمایل نشان داده بودند.
۳-انقلاب در وسایل ارتباط جمعی
انفجار اطلاعاتی جهانیان را از نقطه نظر اطلاع همه روزه نسبت به یکدیگر به جایی رساند که گویی همه در یک محله کوچک و در کنار هم زندگی میکنند و از هم باخبرند. «دهکده جهانی» نقش مهمی در تحول گفتمانها در ایران ایفا کرده است.
۴-تجربه نظام دینی ایران
عوامل سه گانه بالا همراه با تجربه زندگی در نظام دینی جمهوری اسلامی و انتقال تجربه و درسهای نسل ما به نسلهای جوان، تحول اندیشه سیاسی و دگرگونی در گفتمانها و مطالبات و حقوق شهروندی مردم را به نیرویی مقاومت ناپذیر و تاریخ ساز تبدیل کرده است.
دگرگونی بزرگ در گفتمان نواندیشی دینی
یکی از گفتمانهایی که دگرگونی عمیق آن نشانه تحول جامعه ایران است، گفتمان نواندیشی دینی در ایران است. برخی از چهرههای شاخص نواندیشی دینی در دوران پیش از انقلاب آیت الله مطهری، آیت الله طالقانی، مهندس بازرگان و دکتر شریعتی بودند که کوشش عظیمی برای ایدئولوژی سازی از دین به عمل آوردند و توانستند نقش تعیین کنندهای در همراه کردن دیانت و سیاست و گرواندن جوانان مسلمان به اسلام سیاسی و جمهوری اسلامی ایفا کنند.
اما تحولات جامعه ایران، گفتمان نواندیش دینی را به کلی دگرگون کرد. چهرههای شاخص نواندیشی دینی در سالهای اخیر متفکرانی مثل عبدالکریم سروش، مجتهد شبستری و مصطفی ملکیان که در افکار و اندیشههای پیشین خود بازنگری کردهاند، در مسیری کاملا خلاف نواندیشان دینی دوران انقلاب یعنی در راه ایدئولوژی زدایی از دین و جدا کردن دیانت از سیاست کوششهای اثر گذاری به خرج دادهاند.
رفتار مدنی مردم تهران و دیگر کلان شهرهای کشور پس از اعلام نتایج انتخابات دست کاری شده ایران در خرداد ۸۸ خود مصداق بارز این دگرگونی است که چهره نوین و تحول یافته جامعه ایران را به دنیا نشان داد؛ جامعهای خواستار احترام به حقوق برابر شهروندی، حق رای و آزادیهای سیاسی که میخواهد خواستههای خود را از راه گفتمانهای مسالمت جویانه و به دور از قهر و خشونت به کرسی بنشاند. در این جامعه سرچشمههای بازتولید گفتمانهای خشونت گرا، انحصار طلب، تبعیض گرا، مرد سالار و دین سالار که در بدو انقلاب برای تبین حکومت ولایت فقیه گفتمان سازی میکردند، روز به روز بی اعتبارتر و بی رمقتر شدهاند. نتیجه آن که شرایط اجتماعی و سیاسی ایران و به موازات آن گفتمانهای سیاسی و اجتماعی آن عمیقا دگرگون شدهاند. چهل سال پس از انقلاب بهمن ایران بیش از هر زمان مستعد گذار به دموکراسی است.