ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Mon, 05.06.2017, 18:32
شیطانی علیه یکنواختی اخلاق

ناصر کاخساز

او که بود که تنهائی، وطن‌اش بود. این قاتل خدا بسان فناتیکری تنها مانده در کلبه‌اش نبود. تنهائی او «تنهائیِ هفتم» بود. او که پس از روز هفتم همه‌ی محراب‌ها را خراب کرد و به اکسه هومو رسید. او که رقص بر فراز پرتگاه مرگ را می‌دانست. او که مانند خدا تنها بود. او که روشن بینی‌اش شیطانی بود. او که هرچه بیشتر می‌گشت کویر بیشتری احاطه‌اش می‌کرد. او که بی‌حوصله‌گی و بی‌قراری شیطان را داشت. که طعم تقدس‌مآبانه‌ی اخلاق شهروندی «کانت» آزارش می‌داد. که همه‌ی  ترهات و وابستگی‌های آسمانی را علامت سقوط (دِمرونگ) که روشنی را تار می‌کنند، می‌دانست. که می‌گفت یک فیلسوف به «اعتقاد» نیاز دارد چون باید آنرا مصرف کند. این  پروفسورِ پیرِ ۲۴ ساله  که از وفاداری و نگهبانیِ کانت به حقیقت و از حقیقت بیزار بود. که باور داشت سقوط انسان بهتر از سقوط معرفت است. این خلبان کشتیِ دزدان دریائی  که برای نخستین بار در رود خانه‌ی شناخت به راه افتاد و نه به خدا وابسته بود و نه به شاه. و نه پیرو می‌خواست، و نه زیر هیچ قراردادی را امضا می کرد، این ستایشگر حافظ و خالق زرتشتی دیگر که بسانِ بادی تند بینی‌ها را به عطسه می‌انداخت، که آشنائی با او بسیار دشوار است ونزدیکی به او مستلزم دوری از او بود و حسِ زندگی را مهم تر از خودِ زندگی می‌دانست، این پرت کننده و تیپا زننده‌ی رادیکالِ گذشته‌ی یک پروفسور نابغه، این مبالغه، این سرنوشت شوم، روحی که از خودش می‌گریخت تا در دایره‌ی بزرگتری خودش را پیدا کند. این خودآزار بزرگ و ناقد مصممِ ایمان، ناقدِ ارادهِ معطوف به نظمِ غیرشیطانیِ تیپیکِ آلمانی که به قول اشتفان زوایک، کانت نماینده آن بود. او که منتقد چیزی بود که خود زاده‌یِ آن بود، که ناقد مادر خود، یعنی ناقد فرهنگ مسیحی ـ یهمودیِ غربی بود. او تجسم نهِ آغازین به قدرت مطلقه‌ای بود که «نه» را هنوز تجربه نکرده بود او که تجسم دهنده‌ی  بیقراریِ شیطانی بود.

این مونودرام، تندترین ناقد سقراط، مسیحی زدا، اخلاق زدا و دوستدار عیسا  ناصری، این رنگین کمانِ پولیفونیکِ  آمورالیست، این تراژدی، این منتقد جسورِ عقل، این دیونیزوسِ مصلوب که اخلاق را با سلاح نقد حقیقت برای همیشه مقهور کرد، که به قول یاسپرس با دشمن‌اش یگانه می‌شد وقتی که خدا را در فراسوی نیک و بد زنده می‌کرد و به لازاروسی که خود کشته بود در فراسوی اخلاق جان می‌بخشید و این تنها کسی که دست اصلاح‌طلب غول‌آسائی مانند تامس آکین را در تبار شناسی‌اش چنان رو کرد که معیار نگاه به عنصر اصلاح طلبیِ پوششی را در تفکر و جهان بینی مذهبی دگرگونه کرد. این غول رنج و ستایشگر شادی و رقص، این دون ژوانِ تعقیب‌کننده‌ی خستگی‌ناپذیر شناخت، این اشتیاق اِروتیک به شناخت (به قول تسوایک)، که با ردِ بسته‌بندی کردنِ هر اعتقادی، کوشش آغازین‌اش را در این راه مردود دانست و از این راه امکان تشخیص اشتباهات و تندروی‌هایش را  باز گذاشت، این «مجنون»  که متدینان  از گونه‌های گونگون‌اش او را دشمن خود می‌دانستند، که بود؟

ادامه دارد

—————————
منبع: عمدتا «مبارزه با شیطان» اثر اشتفان تسوایک