من اخیراً دیدهام خیلی حرفها درباره «پوپولیسم» زده شده. به همین خاطر، مناسب دیدم از زاویهای دیگر بحث را مطرح کنم و اول به سابقه موضوع بپردازم. قبل از انقلاب بهخصوص گروههای چریکی و چپ خیلی گرایشهای پوپولیستی داشتند. پوپولیسم از چند مجرا وارد ایران شد که مجاری ورودی آن از این قرار بود:
۱) مائوئیسم: مائو رهبر انقلاب چین، یک دیدگاه «تمام خلقی» داشت. خلقها در اینجا یعنی «همه خلق»؛ یعنی پوپولیسم. اگر به پرچم چین دقت کنید، پنج ستاره دارد. هر کدام از این ستارهها نماد یک طبقه است: بورژوازی ملی، خرده بورژوازی، دهقانان، کارگران و روشنفکران. همانطور که مائو میگوید که همه طبقات زیر یک پرچم هستند و امپریالیسم و «سگهای زنجیری» آن خارج از این پرچم هستند؛ آن سگهای زنجیری هم بورژوازی کمپرادور (وابسته) و دولت ما قبل انقلاب هستند. بهاستثنای این دو جریان، سایر نیروهای حاضر در چین در نگاه مائو، همه «انقلابی» محسوب میشوند و ذیل واژه «خلق» تعریف میشوند. این گرایش مائوئیستی در کشور ما، تقریبا همه گروههای چپ جز حزب توده را در بر میگرفت. مجاهدین خلق، چریکهای فدایی و سایر گروههای چپ همه به نوعی از مائوئیسم تاثیر پذیرفتهاند. منتهی مائوئیسم خود در بستر بزرگتری مطرح شد که مجرای دوم ورود پوپولیسم به ایران است؛ یعنی جهان سوم.
۲) جهانسوم گرایی: (thirdworldism) این پدیده در کشورهای تازه استقلال یافته رواج دارد. معمولاً کشورهایی استقلال را پیش بردهاند که توانستهاند همه خلق را تحت پرچم واحدی بیاورند و علیه استعمار و «عروسکهای خیمه شب بازی» استعمار مبارزه کنند. معمولاً این رهبران از شخصیتهای فرهمند بودهاند که در قالب مبارزه خشونتآمیز، آرام، نافرمانی مدنی و سایر روشهای مبارزه رخ نمودهاند. گاندی، ماندلا، سوکارنو و پرون و دیگران علیرغم تفاوتهایشان همگی به این شکل عمل کردهاند.
۳) مجرای عربی: به دلیل ارتباط ما با اعراب، در سالهای قبل از انقلاب کم و بیش ارتباط چریکها با اعراب هم برقرار شد. در این زمینه، هم جنبش آزادیبخش فلسطین موثر بود. جنبشی که آن هم یک جنبش خلقی محسوب میشد؛ منتهی با خلقی آواره. در واقع، در فلسطین همه شکافهای داخلی زیر سایه مسأله اصلی «مبارزه با رژیم اشغالگر» محو شده بود. بههمین خاطر، بین سرمایهدار و کارگر فلسطین دعوا نبود و فقط دعوای «شعب» فلسطین و «کیان» صهیونیستی مطرح بود. این دعوا، کمکم بقیه اعراب را هم در برگرفت. مثلاً «ناصریسم» نوعی پوپولیسم بود. «بعثیسم» نوعی پوپولیسم بود. این مسأله، خیلی بر مبارزین ایرانی (بهویژه چپهای مذهبی) تأثیر داشت.
۴) الگوهای آمریکای لاتین و روسها: اردوی چپهای ایرانی، بهجز سه مجرای بالا، بیشتر از پوپولیسم آمریکای لاتین تأثیر پذیرفتند و کمی هم از نارودنیکها (خلقگراها). نارودنیکها یک گروه پوپولیستی در انقلاب روسیه بودند که به انقلاب هم کمک کردند اما بعدها کنار گذاشته شدند. نارودنیکها خلقی بودند و دنبالهرو تودهها. میگفتند تودهها صاحب فضیلت هستند. در حالی که لنین میگفت حزب باید پیشاهنگ تودهها باشد و به کنایه میگفت که اینها (نارودنیکها) اسب را به دنبال ارابه میبندند. در این نگاه، خلق به امری مقدس تبدیل میشود و عین خداست. همانطور که در جمله «به نام خدا و به نام خلق ایران» پوپولیسم موج میزد. در این گرایش پوپولیستی که در ایران وجود داشت، «روشنفکر» بد دانسته میشد چون نق میزد و کار یدی نمیکرد. در حالی که «خلق» خوب بود چون مولد بود. به پوپولیسم دهقانی «فیزیوکراتیسم» گفته میشد که مفهومی قرن هفدهمی است. چون جمعیت دهقان در ایران آن زمان بالا بود و بیشتر خلق، دهقان بودند. پوپولیستهای چپگرای ایرانی اعتقاد داشتند که فقط دهقانان مولد هستند و مابقی خلق، مصرف کنندهاند و اگر دهقانان نباشند، دنیا از گرسنگی میمیرد. منتهی بعدها که اقشار کارگری و خردهبورژوازی هم وارد شدند، گفتند که خدمات و صنعت هم جزو کار تولیدی است و مابقی اقشار که کار تولیدی نمیکنند، میشوند «بد». بنابر این نگاه بود که چپهای ایران، در ضدیت با نخبگان، بوروکراتها، روشنفکران و روحانیت قرار میگرفتند. شعارشان این بود که «از تودهها بیاموزیم» و «عصر عمل است.»
۵) پوپولیسم حزب توده: در کنار انواع پیشین پوپولیسم، حزب توده را هم داشتیم. حزب توده با آنکه ادعای پیشتازی طبقه کارگر را داشت، میگفت که انقلاب ایران دو مرحله دارد: مرحله دموکراتیک و مرحله سوسیالیستی. یعنی در مرحله دموکراتیک شاه و اربابان امپریالیست خود از بین بروند و در مرحله بعد، جامعه سوسیالیستی شکل گیرد. نام حزب توده هم از همینجا میآید. چراکه واژه «توده» ربطی به کارگر ندارد، بلکه به توده (mass) ربط دارد. در نگاه حزب توده، همه اقشار و طبقات باید بیایند و در انقلاب شرکت کنند و اگر بعدها شرایط فراهم شد، آن هم از طریق راه رشد غیرسرمایهداری، به مرحله سوسیالیستی انقلاب قدم میگذاریم. لذا در انقلاب هم شاهد بودیم که تودهایها و فداییان اکثریت تا مدتها با انقلاب همراهی کردند.
گرچه مجاری ورود پوپولیسم به ایران متنوع بود اما مبارزه با پوپولیسم بهویژه در میان مذهبیها خیلی دیر آغاز شد. در واقع، حدود دو سال قبل از انقلاب مبارزه با پوپولیسم در بین گروههای چپ آغاز شد. اما گروههای مذهبی مبارزه نکردند. مثلاً از مجاهدین خلق هیچگاه نقدی بر پوپولیسم چه قبل و چه بعد از انقلاب نشنیدهایم.
سایر گروهها هم، همینطور بودند. نه گروههای دروننظام و نه گروههای مذهبی بروننظام هیچگاه نقدی بر پوپولیسم وارد نکرده بودند تا اخیراً که در پی تشکیل دولت نهم، نقد پوپولیسم شروع شده است. اما گروههای چپ غیرمذهبی به این خاطر نقد پوپولیسم را شروع کردند که معتقد بودند نباید اجازه دهیم مرزهای طبقه کارگر و زحمتکشان با سایر طبقات برهم بریزد و آثار خود را در حزب بگذارد و حزب هم دچار گرایشات لیبرالی و خردهبورژوازی شود و در آستانه دستهبندی و انشعاب قرار گیرد. آنها یکی از علل ضربه خوردن خود از ساواک، را همین پوپولیسم میدانستند. اما اینکه الان چرا باب نقد پوپولیسم باز شده و آیا ما پدیدهای به اسم «دولت پوپولیستی داریم یا نه؟»، احتیاج به دقت بیشتری دارد. من خودم سالها پیش از تشکیل دولت نهم دو سه بار تذکر داده بودم که باید مواظب «بناپارتیسم» بود. در مقاله دیگری هم گفته بودم که باید به حاشیه پرداخت. اگر به حاشیه نپردازیم، ممکن است «متن» ضربه بخورد. مقصود من به لحاظ علمی از متن و حاشیه، بخش رسمی و غیررسمی بود. در مقالهای هم درست بعد از دوم خرداد، نسبت به کلبیمسلکی سیاسی هشدار داده بودم. لذا فکر میکنم مجموعه مقالاتم در اینباره گویا باشد. حتی یک بار نیز با خبرنگاری ایتالیایی احتمال پیدایش شخصیتی مانند ماتزینی (Mazzini)(۱) را مطرح کردم. اما گمان میکنم قبلا نیز گفتهام که اگر بنا باشد در ایران پدیدهای به اسم دولت پوپولیستی رخ بدهد، حاوی عناصر ما قبل پوپولیستی نیز خواهد بود. این عناصر به این ترتیب هستند:
۱) مافیا: مافیا نه آنچنان که اکنون میشناسیم، بلکه در بدو پیدایش خود جنبشی نسبتاً انقلابی بود که متکی بر خانواده گسترده بود و در آن، همیاری اجتماعی بین شبکه خویشاوندان مستحکم بود و مناطق مختلف جنوب ایتالیا در اختیار گروههای خویشاوندی بود و هر یک قلمرو خود را داشتند. یک پدرخوانده که نقش «پاترون» (حامی) را ایفا میکرد و عدهای نقش «کلاینت» (تحتالحمایه) را داشتند.(۲) وقتی مافیا به دولت وارد میشود، دولت از حالت بوروکراتیک دور میشود و همه چیز خانوادگی میشود. همان طور که در دولت جدید بحث فامیلسالاری شدت یافته است و حتی در بخش خدمات از دهات وابسته افرادی حضور دارند. در این حالت، «جنگ خاندانها» درون دولت بالا میگیرد.
۲) عیاری: (Robinhowdism) در مشی عیاری، از «خورده» گرفته میشود و به «نخورده» داده میشود. عیاری نوعی سوسیالیسمِ عقبماندهِ غیرقانونی و تخیلی است. همانطور که «رابینهود» کاروان پادشاه را میزد و به فقرا میبخشید. در اروپا چنین گرایشی را در قالب «مساواتجویان» داشتهایم. اینها کاری به تولید ندارند، بلکه مساوات را در توزیع میجویند؛ ولو اینکه تولید زمین بخورد.
۳) منجیگرایی: منجیگرایی را در مجله «آیین»(۳) توضیح دادهام. منجیگرایی بهدنبال تغییرات ناگهانی در وضعیت معیشت مردم است. شعارهای «ما میتوانیم»، «همین الان، همین جا»، «فوری-فوری» نمونههای این گرایش است. در چارچوب منجیگرایی، «وقات» پیدا میشود؛ یعنی کسی که وقت ظهور برای موعود تعیین میکند و نشانههای آخرالزمان را بر میشمارد.
۴) بناپارتیسم: لوئی بناپارت با استفاده از وجهه ناپلئون، به پاریس بازگشت و هر چه عنصر حاشیهنشین بود، جمع کرد و بعد پارلمان را گرفت و ادعای امپراتوری کرد. بناپارتیسم نوعی «موبوکراسی» است. «موب» در انگلیسی یعنی توده بیشکل، در دموکراسی، «دمو» (مردم) حضور دارند اما به شکل سازمانیافته. اما در «موبوکراسی» مردم به شکل تودهوار به خیابانها میریزند و سیاست در خیابان تعیین میشود و نه پارلمان.
۵) آنارشیسم: آنارشیستها چون تحمل نهادهای مدنی، نخبگان، بوروکراسی و حتی دولت را ندارند، همه را تخریب میکنند و با آنها مخالف هستند. آنارشیستها فقط میخواهند تودهها را بسیج کنند و ببینند تودههای بسیج شده چه میخواهند تا آن خواستها را پیگیری کنند.
براساس این ویژگیهاست که پوپولیسم در برابر دموکراسی و الزامات آن، بهویژه جامعه مدنی قرار میگیرد. پوپولیسم گرچه درظاهر به انتخابات پایبندی نشان میدهد، اما بیش از انتخابات، به دنبال «بیعت» است. مثل سزار. سزار هرکاری میخواست بکند، Plebicite میکرد. Pleb یعنی توده. اقدام سزار چنان بود که در تعاریف سیاسی غرب، مفهوم بیعت (Plebicite) با نام سزار گره خورده و عموماً از تعبیر Cezarian plebiscite استفاده میشود. پوپولیسم بین مردم فرق نمیگذارد. قومیتها، اقشار، طبقات و مذاهب را بدون تفاوت تعریف میکند. تنها «خودی و غیرخودی» دارد و فرق دیگری نمیشناسند. حاضر به قبول مکانیزمهای «مهار و موازنه» (check & balance) نظیر دولت-جامعه مدنی، قوای سهگانه، احزاب، اتحادیههای کارگری و کارفرمایی و حتی قوانینی چون بازرسی و اجرا نیستند. در نظامهای دموکراتیک این مکانیزمها را داریم اما پوپولیستها حس میکنند که این مکانیزمها دست و پاگیر هستند و به همین خاطر، آنها را بر هم میزنند که البته نتیجه آن، بالا رفتن فساد است. چون این مکانیسمها مهمترین ابزار مقابله با فساد هستند. از آن طرف، از جامعه سازمانزدایی کردهاند و چون چنین جامعهای به یک چسب احتیاج دارد، آن چسب یا کاریزماست یا نفت. سایر ویژگیهای پوپولیسم را دیگر افراد در مقالات خود گفتهاند. تا وقتی کاریزما وجود دارد و نهادهای قدرت محکم است و شیر نفت باز است و رسانه دارند، پوپولیسم ادامه مییابد.
پینوشتها:
۱) «جوزپه ماتزینی» (۱۸۷۲- ۱۸۰۵ م). فیلسوف و سیاستمدار میهنپرست ایتالیایی. تلاشهای ماتزینی در راستای تبدیل ایتالیای متشتت تحت نفوذ قدرتهای خارجی تا قرن نوزدهم به ایتالیای مدرن یکپارچه بود. همچنین، او به تعریف جنبش مدرن اروپایی برای دموکراسی پوپولیستی در قالب یک حکومت جمهوری کمک فراوانی کرد.
۲) در ایران چه قبل و چه بعد از انقلاب الگوی حامی-تحتالحمایه را داشتهایم. در میان تحتالحمایهها هم نوچهها بودند و هم گروهی خاص از زنان. میدانیهایی چون طیب حاجرضایی، از این دسته بودند. بعد از انقلاب هم برخی افراد ذینفوذ و دارای امکانات مالی، خانواده شهدا را تحتالحمایه خویش قرار میدادند و مثلاً چرخ خیاطی به آنها میدادند تا چرخ زندگیشان بچرخد.
۳) «موعودگرایی و هزارهگرایی»، سعید حجاریان، نشریه آئین، شماره ۷، تیرماه ۱۳۸۶
■ جناب آقای حجاریان
در مقاله شما متاسفانه مفاهیم و مصداقهای به کار رفته نه تنها مخدوش بلکه نا بجا به کار آمده اند و از آنجا که در حوزه اندیشه سیاسی بیان میشوند ذکر نکاتی را ضروری میدانم:
در تعریف پوپولیسم یا عوام گرایی دانشنامه ویکی پدیا مینویسد: آموزه و روشی است سیاسی در طرفداری کردن یا طرفداری نشان دادن از حقوق و علایق مردم عامه در برابر گروه نخبه. و در باره مفهوم این اصطلاح مینویسد: بزرگداشت مفهوم مردم ( یا توده ) تا حد مفهومی مقدس و باور به اینکه هدف های سیاسی را می باید به خواست و نیروی مردم و جدا از حزب ها و نهاد های موجود پیش برد. عوام گرایی خواست مردم را عین حق و اخلاق میداند و بر آن است که می باید میان مردم و حکومت رابطه مستقیم وجود داشته باشد. همچنین با ایمانی ساده فضایل مردم را در برابر منش فاسد طبقه حاکم یا هر گروهی که موقعیت سیاسی و منزلت اجتماعی برتر داشته باشد قرار میدهد و میستاید. یکی از ویژگیهای عوام گرایی یافتن (توطئه های ضد مردمی) در هر جا است و این برداشت معمولن به دشمنی های نژادی و قومی دامن می زند.
دیگر اشاره جنابعالی به کلمه خلق و کاربرد آن در کارکرد گروهها و احزاب سیاسی ایران در قبل و بعد از انقلاب اسلامی ایران است. فارغ از اینکه کلمه ای اینچنین میتواند در زمانهای متفاوت کارکردی متفاوت بیابد توضیحی را ضرور میدانم:
اینکه کلمه خلق اسم مصدر و به معنی (همگان اعم از زن و مرد ) است و در ویکی پدیا معادل مردم آمده است و در فرهنگ ناظم الطبا معادل مردمان. و میتواند همراه صفتی بیاید که موصوفش را معرفی کند نظیر: خلق کرد و یا خلق عرب. و از آنجا که جنابعالی اکثر جریانهای مبارز سیاسی را صرف اینکه این کلمه را در عنوان خود داشتهاند عوامگرا و پوپولیست خواندهاید مفهوم و مصداق یکسانی را تداعی نمیکند و به تعبیری غلط رهنمون میکند.
عوامگرایی و پوپولیسم را آنطور که ما تجربه کردیم و آموختیم عبارتست از استفاده از جهل و نا آگاهی و نادانی توده مردم و فریفتن آنها برای همراه کردنشان با منظورهای سیاسی خاص در مقاطع زمانی خاص و نمونه روشن آن احمدی نژاد خودمان و سیلوی برلوسکنی در ایتالیا بود که از ۱۹۹۴ تا ۲۰۰۸ توانست عوامفریبی کند. معمولن در مقالاتی اینچنین نویسنده اصطلاحات کلیدی مقاله خود را ابتدای مقاله تعریف میکند تا نسبت مفهومی و مصداقی کلام مورد بحث روشن گردد و خواننده را در ابهام فرو نبرد. موید باشید.