iran-emrooz.net | Wed, 15.02.2006, 20:05
حفظ قدرت، پایهای برای خشونتهای قومی و مذهبی
دكترمحسن قائممقام – نیویورک
چهارشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۴
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
وضع و روابط اقلیتهای قومی و مذهبی با حکومتها، پس از اسلام
یهودیان پس از اسلام
یثرب (شهر مدینه) سالها مسکن قبائل یهودینشین بود که با قریش در مکه رقابتهای تجاری داشتند. در شروع هجرت روابط پیغمبر اسلام بدلیل مقابله با مکیها با قبائل یهودی بسیار نزدیک بود ولی این صلح دوامی نیافت. و بدنبال آن روابط نامطلوب مناسبات یهودیان و مسلمانان همچنان تیره و تار باقی ماند.
در دنباله صحبت یهودیستیزی این شعر زیبای فرخی سیستانی شاعر دربار عزنویان بسیار گویای زندگی یهودیان پس از اسلام است:
گردون یهودیانه به پشت کبود خویش/ این زرد پاره بین که چه زیبا بپا کند!
در این شعر پر آهنگ فرخی غم و اندوه یهودیان را با رنگ نقاشی کرده است. در آن "پشت کبود" معنی مشخص "دردکشیده و شلاق خورده" خود را دارد و "رزد پاره" در آن شاید توصیف شاعرانهایست که به تصادف با علامت رزد یهودیان جور میآید و یا باز همان علامت زرد است که شاعرانه بعاریت گرفته شده و حل آنرا به محققین تاریخ قوم یهود واگذار مینمائیم. پدرم از دوران جوانیش در شیراز که بالغ بر صد سال پیش است حکایت میکرد که یهودیان اولاً در روزهای بارانی اجازه خروج از منازل خود را نداشتند (خارج از دین بودند و مردم را نجس میکردند!) و همواره پارچه زرد هم بر سینه میزدند.
شرکت فعال دانشوران یهودی در جامعه اسپانیا در دوران اعراب یکی بدلیل حضور نسبی بیشتر یهودیان جامعه عربزبان آن عصر و دیگری انتقال دانش و حرفه پزشکی و دارو سازی در میان یهودیان میبود که ایشان را درحرفه ممتازی که داشتند در اکثریتی نسبی قرار میداد. و بالاخره آشنائی تاریخی بیشتر یهودیان با مسلمانان تا با مسیحیان اسپانیائی بود. و اینکه اعراب بدنبال همزیستی بودند. سرتاسر "الحمرا"، مقر حکومتی اعراب شعار "لاغالب الالله" را نوشتهاند که معنی "غلبه کننده تنها خدا است" و لذا از ما کسی "غالب و پیروز" نیست ، فرمانروا خداست. که با نماز گزاردن سعد وقاص در ایوان مدائن که همان نمازی را خواند که پیعمبر اسلام در فتح مکه خواند تفاوت بسیار داشت [3].
لذا موصوع حفظ قدرت در میان است و "تعصب مذهبی" تنها به آن شکلی با شقاوتی خاص را میبخشد. بیاد بیاوريد خنجر زدن داریوش و پروانه فروهر را که در همین دوران خودمان شقاوت مذهبی را در کنار مخالفت سیاسی نشان میداد. میرزا آقاخان کرمانی در قتلعام بابیها، که سیاسی و طرفدار مشروطه بودند، مینویسد "دراویش به مردههایشان هم تبرزین میزدند"! منظورم حمله خاص به "دراویش" و برداشتهای مذهبی مختلف از آن گروههای عرفانی نیست. مثالی آوردم که "تعصب" مذهبی یا عقیدتی را نشان دهد. ناصرخسرو در جائی مینویسد، در حال فرار خود از متعصبین مذهبی بوده که میبیند شخصی را با خنجر دسته جمعی مثله نمودند. سر حوض مسجد که چاقوهایشان را میشستند از آنها میپرسد او که بود پاسخش دادند، آن ملعون از "طرفداران ناصر خسرو" بود!
فتل عام قبیله "مائو مائو"های "وحشی" در افریقا بدست انگلیسیهای "متمدن" در قرنی که گدشت نماینده نیمه دیگری از "تمدن اروپا" است. یادمان هست که شکنجه انقلابیون الجزائر بدست حکومت سوسیالیست فرانسه (گی موله) انجام میگرفت. و مبارزه با گاندی و مصدق در حکومتهای مهد تمدن و پشتیبان حکومت "قانون" انگلیس انجام پذیرفت. بعبارتی همه جا تجاوز به حقوق بشر برای کسب و یا حفظ قدرت بوده است.
خانم دکتر دقيقيان در مقاله خود اشاراتی به ژان پل سارتر مینماید و نقل نظرهای محکمی از او علیه آنتیسمیتیزم را یاد آور میشوند، که بسیار جالباند. تنها در این اشارات ایشان به تعصبهای سارتر و برخی دیگر از روشنفکران اروپائی در مواردی شبیه، پاسخی میدهند. ژان پل سارتر با تمام آزادمنشی و آزادگی که داشت نتوانست دیالکتیک صحیح میان پروسه آزادی یهودیان و مبارزه آزادیبخش فلسطینیها را تشخیص دهد. و من در یاد دارم که تا سالهای زیادی او حاضر نشد به مساله فلسطینیها در پروسه آزادیخواهی و حاکمیت ملی و مبارزه برای آن توجه نماید و به آن بها دهد. درست است که بیان این موضوعات امروزه راحتتر است ولی بیان آن نظرها برای سارتر در آن روزها هم میبایست خیلی دشوار باشد.
در منطق حقوق و سیاست امروز "زمین بکسی تعلق دارد که بر روی آن زندگی میکند". مثلاً در جلوی چشم من جزیره Manhattan“"، بخش مرکزی شهر نیویورک، که نه تنها به سرخ پوستان تعلق داشت بلکه هنوز هم نام سرخ پوستی خود را حفظ نموده است، سفید نشین است. این جزیره را سرخ پوستان به سفید پوستها فروختند ولی باقی سرزمینهائی را هم که در جنگ از دست دادند دیگر مالکش نیستند! مسئله تعیین مالکیت بر زمین موقعی مطرح است که هنوز استیلای مالکین جدید قطعی نشده باشد. مالکیت اسرائیلیها بر سرزمین فلسطین مربوط به اوائل سالهای ٤٠ میلادی است نه امروز. نوزادان آنروز امروزه بالای پنجاه سالند! تنها بخشهائی از فلسطین که هنوز در آن تعیین تکلیف قطعی نشده است بصورت مسأله باقی میماند. دنبال صحبت از سارتر من در اینجا جمله بسیار قشنگی از خانم دکتر دقیقیان را نقل میکنم که این جمله او را که " تا زمانیکه یک یهودی در اسارت و تبعیض بسر میبرد هیچ انسانی آزاد نیست " را به " هیچ یهودیای آزاد نیست، تا زمانیکه در گوشهای از دنیا، انسانی در شرایط ناگوار اجتماعی، اقتصادی و زیر سلطه رژیمهای ضد دمکراتیک بسر میبرد." در آوردهاند. این گفته را بدنبال مطالب پائین ذکر میکنند که بنظرم رسید نقل آنها در این بحث نظر خانم دکتر دقیقیان را دقیقتر نشان دهد " امروز انگيزهی اساسی تشريح اين پديده، دفاع از يهوديان نمیتواند باشد؛ زيرا با وجود كشوری مستقل، يهوديان ديگر در دنيا آواره نيستند و جز موارد اندكی، زير فشار و تبعيض زندگی نمیكنند. و بدنبال آن ادامه میدهد که " امروز حتی پديدهی تروريزم انتحاری كه شهروندان غيرنظامی اسرائیلی را نشانه رفته، ديگر طعمهی خود را منحصراً از ميان يهوديان بر نمیگزيند و به ساير نقاط دنيا نيز سرايت كرده است. از اين رو، كالبد شكافی پديدهی آنتی سميتيزم تنها بخش كوچكی از كاربرد خود را در دفاع از يهوديان میيابد. درست مانند تروريزم، يهودی ستيزی نيز بيشترين آسيب خود را به جوامعی میزند كه در آنها رشد میكند. گسترش گفتمان انكار فجايع نازیها پيش از آن كه آسيبی به يهوديان وارد كند، زنگ خطری ست برای جوامع و نشان از تلاش برای زدودن حافظهی تاريخی و در نتيجه كشاندن مردم به ورطهی توتاليتريزم، آلت دست قراردادن آنها و آسيب زدن به حقوق مدنی و منافع ملی آنها در دنيای متمدن امروزی دارد. "
شهروندان غيرنظامی اسرائیلی را نشانه رفته، ديگر طعمهی خود را منحصراً از ميان يهوديان بر نمیگزيند و به ساير نقاط دنيا نيز سرايت كرده است. از اين رو، كالبد شكافی پديدهی آنتی سميتيزم تنها بخش كوچكی از كاربرد خود را در دفاع از يهوديان میيابد. درست مانند تروريزم، يهودی ستيزی نيز بيشترين آسيب خود را به جوامعی میزند كه در آنها رشد میكند. گسترش گفتمان انكار فجايع نازیها پيش از آن كه آسيبی به يهوديان وارد كند، زنگ خطری ست برای جوامع و نشان از تلاش برای زدودن حافظهی تاريخی و در نتيجه كشاندن مردم به ورطهی توتاليتريزم، آلت دست قراردادن آنها و آسيب زدن به حقوق مدنی و منافع ملی آنها در دنيای متمدن امروزی دارد. "
احساس علاقه به آلمانیها درخاورمیانه
احساس علاقهای که به آلمانیها در دوران جنگ اول و دوم در میان ایرانیها و اعراب پیدا میشود تنها بخاطر ضدانگلیسی بودن ایرانیها و اعراب بود و ربطی به مسائل نژادی ندارد. نازیها در ایران علاوه بر تبلیعات گوناگون از جمله ضدیهودی به این مسأله تکیه میکردند که ایرانیها با آلمانها همنژادند و هر دو "آریائی" هستند. معلوم من نیست که تبلیعات ایشان در مورد موضوع نژادی در میان اعراب، که خود نژاد سامی هستند، چه بوده است!؟ در آن دوره شعرا و ادبای بنامی در ایران چون ادیب نیشابوری و میرزاده عشقی در صف شعرای ایرانی دوستدار آلمان در آمدند [4]. این نمونهها که کاملآ جدا از افکار نژادپرستی نازیها و هیتلر و مربوط به جنگ جهانی اول است بخوبی دلیل آلمانوفیلی ایرانیها که بر پایه ضد انگلیسی بودن موضوع است را نشان میدهد. شما در اشعار عشقی با تمام علائقی که به دولت آلمان نشان میدهد"... در دل هوای یاری آلمان عبقری..."، هیچ احساس ضد یهودی یا ضدنژادیای را در اشعارش نمیبینید: و یا بهمین شکل در این شعر میهنی و واقعبینانه:
" کم گوی کاوه کیست برو فکر خویش کن/ با نام مرده مملکت احیا میشود!"
میبینیم که با تبلیغات نژاد آریائی دوران پهلویها متفاوت بود. در زمان جنگ اول آزادیخواهان ایران به اسلامبول رفتند که متحد آلمانها بود و در جنگ دوم در و دیوار تهران را مردم با شعارهای ضد انگلیسی نظیر "زکیسه شکست با انگلیسه!" پر کرده بودند. در دوران جنگ دوم یک موج ناسیونالیستی ضدانگلیسی در ایران شروع شد که محتوای نظری آن از ناسیونالیزم شونیستی، نژادی و ضدیهودی هیتلری و نازی الهام میگرفت. در این میان از نقشه کودتای یک افسر جوان و پرشور ارتش ، محسن جهانسوز ، میتوان نام برد که افکارش تمامآ وابسته و ملهم از هیتلر و آن نوع ناسیونالیزم بود و جوانانی را در گرد خود جمع نموده بود. این کودتا که چند سال پیش از سقوط حکومت رضا شاه انجام میگرفت در نطفه خفه شد و جهانسوز اعدام گردید.
در دوران بعد از جنگ دوم یک سری موج ضد انگلیسی در غالب ناسیونالستی آن در ایران نضج گرفت که ابتدا سراپا برگرفته از ناسیونالیسم هیتلری بود و تبلیعات صدنژادی و ضد نهودی فراوان داشت. پان ایرانیستها اولین دستههائی بودند که با یک فعالیت آماتوری، شبیه شروع یک حرکت چریک شهری علیه انگلیسیها وارد مبارزه شدند و تمامی افکار و احساسات ناسیونالستی خود را از آلمانها گرفته بودند. ناسیونالیتهای گرد جهانسوز در این حرکتها بیتأثير نبودند. پان ایرانیستها بتدریج احساسات ضدنژادی و ضدیهودی افکار و احساسات ناسیونالیستی خود را رها کردند و در دوران اوج نهضت ملی ایران به یک نهضت ضد انگلیسی راستین به رهبری دکتر مصدق پیوستند. لازم به توجه است که نزدیکی رضا شاه به آلمانها بیشتر در حد تجاری بود. ساختمانهای مدرن دولتی و وزارتخانهها در تهران بدست آلمانها ساخته شد. در سقف سرسرای بزرگ راه آهن در تهران باچوب منبت کاری قشنگی که تماماً علامت صلیب شکسته را نشان میداد، انجام گرفته بود. در سالهای بعد نقش صلیب شکسته را از منبت کاری برداشته و آنرا به نقش سادهای بدل کرده بودند. صحبت آن بود که رضاشاه از آن اطلاعی نداشته است که بسیار بعید است. در عین حال هیچ سندی در مورد همکاری رضاشاه در جنگ با آلمانها، آنطور که متفقین عنوان میکردند، بیرون داده نشد. حتی صحبت نوعی کمک به يهودیها نیز در زمان جنگ در دوران رضاشاه هم مطرح است. بعضی از روزنامههای امریکائی[5] وابسته به مراجعی که دنبال سؤاستفاده از حکومت نالایق ایران و ماهیگیری در آب گل آلودند رضا شاه را بدون هیج سند و مدرکی همکار آلمانها در هولوکاست معرفی کردهاند که سراسر بیپایه و نشان دهنده توطئه علیه ایران است.
دنباله گروههای آلمانوفیل و دنبالروهای تزهای هیتلر و نازیها و فاشیستها، همراه با ایدههای نژادپرستانه و ضد یهودی، پس از شهریور ١٣٢٠ از گروه سومکا (حرف اول کلمات سوسیالیست ملی کارگران ایران) میتوان نام برد. دکتر منشیزاده آنرا تآسیس کرده بود[6] و گروه ایشان تماماً هدفهای حزب ناسیونال سوسیالست آلمان و فاشیستهای ایتالیا را در منشور خود قرار داده و بدان عمل مینمودند. افراد گروه سومکا به تقلید از فاشیستها لباس سیاه میپوشیدند. سومکا هرچند برای مدت کوتاهی، نظیر سایر احزاب و گروههای درباری ، برای کسب وجهه طرفداری از دکتر مصدق و نهضت ملی را نمود ولی بزودی ماسک ملی گری را برداشتند و طرفداری از شاه و دربار را علنآ شروع نمودند. و به سبک نازیها با چوب و چماق و ساطور به نیروهای ملی و چپ حمله میبردند. گروههای کوچکتر فاشیستی نیز در صحنه وجود داشتند از جمله حزب آریا برهبری افسر بازنشسته نابینائی که همان حرفها را داشتند و پشتیبان شاه و دربارش بودند. محمد رضا شاه و دربارش پیش از کودتای ٢٨ مرداد همواره مشوق گروههای فاشیستی، که خود در مقام موجد و یا پشتیبان آن قرار داشتند، میبود. و آنها را برای حملات به گروههای دمکرات، نظیر دستههای اس اس در آلمان، تعلیم میدادند. اینگونه عملیات فاشیستی در سالهای پس از ٢٨ مرداد جای خود را به روابط نزدیک به اسرائیل داد و اجازه باز کردن سفارتخانه نیمه رسمی و نیمه آشکاری در خیابان بهار، که بعد از انقلاب بهمن خیابان فلسطین نام گرفت، را به ایشان دادند. این سفارتخانه نیمه علنی طبیعتآ بعد از اتقلاب ٥٧ بسته شد. مجموعه این رویدادهای تاریخی، از بوجود آوردن و پشتیبانی از گروههای فاشیستی تا همکاری نزدیک با دولت اسرائیل در یک منطقه مسلمان نشین، گویای روشنی از رفتارهای ضد و نقیض و بر محور اپورتونیسم دوران پهلوی است. و خود شاهد دیگری در پایههای مبتنی برحفظ قدرت یا کسب قدرت در روابط حکومتهای غیر مردمی با اقلیتهای مذهبی و یا پشتیبانان آنست.
خانم دقیقیان مینویسند که آزار یهودیان در ایران به نسبت اروپا نمیرسیده. این مشاهدات درست است ولی اگر آزار به بابیان و "شمع آجین" کردن ایشان و کشتار از ایشان را بیاد آورند معلوم میشود که آزار برای مردمی است که با حکومت در مخالفتاند و مثل بابیان[7] ، که یا مشروطه خواهان همکاری مینمودند، نه برای آنانکه بناچار و در زیر فشار " جزیه " میدادند و یا هر روز ثروتمندانشان برای حفظ دارائی خویش "جدیدالاسلام" میشدند و بمکه معظمه مشرف میگردیدند! همانطور که ثروتمندان رزتستی ایرانی در دو سده پس از اسلام جلو تر از دیگران برای حفظ دارائی خویش مسلمان شدند!
اعمال قدرت و آزار و اذیت و بعباراتی آشناتر "ظلم و ستم" عالمگیر بوده است. نگاه کنید به تاریخ تمدن ویل دورانت و شکنجه در دوران قدیم: جدا از سر بريدن ، گوش و دماغ میبریدند، چشم از کاسه بیرون میکشیدند، پوست میکندند. یا در دورانهای نه چندان دور که بر سر مغضوبین سرب مداب میریختند[8]. و دنباله آن در شرق امروز ، در قیاس با غرب که صحبتش هست، پس از شکنجههای فراوان سه هزار جوان را در زندان در فاصله کوتاهی، بدون اعلام هیچ جرمی، بفتوای "امام راحل" اعدام کردند!، آنهائیکه قرار است پنج بار در روز در نمازهایشان صفت "مهربانی" و بخشایش خداوندشان را تکرار نمایند! در مملکت نایروبی در افریقا چند سال پیش در جلوی دوربین تلویزیونهای جهانی، دولت عضو سازمان ملل، در میدان فوتبال شهر با حضور همه اهل شهر، رئیس دولت پیشین را آوردند و لباسهایش را کندند و گوشها ، بینی، و سایر اغصای بدن را یکی یکی از هم جدا کردند!
در مقایسه شرق و غرب شعر تکان دهنده خانم سیمین بهبهانی برایم تداعی میشود. خانم سیمین بهبهانی در قطعه "سنگسار " میگوید که زن محکوم در زیر ضربات سنگ سخت جانی میکرد و زنده مانده بود ، آنگاه پاسداران رفتند و سیمان آوردند و بر سرش کوفتند و جان داد و سپس اضافه مینماید که :
عصر سیمان است و عصر سنگ نیست / سنگسار القصه سيمانسار شد!
در اروپا هم نازیها اگرچه مرتبه انسانیت شان بعقب رفته بود ولی در تکنولوژی در هر زمینهای از جمله مجازات و شکنجه جلو افتاده بودند!
سرانجام
در این حاشیه نویسی میل داشتم ملاحظات خویش را از تاریخ ایران در این باب بنویسم و بیشتر بر این موضوع تأکید نمایم که در واقع همیشه مسأله اعمال قدرت بوده است تا جریان مذهبی و دینی. هرچند تعصب در هر شکل مذهبی و یا مکتبیاش این فشارها را سنگینتر و خشنتر مینموده است. و بالاخره افراطیهای مذهبی مملکت ماهم بزعم خود برای کسب قدرت اینگونه سخن میگویند. با این تفاوت که رفتار و اعمال ایشان یاد آور کامل "چارلی چاپلین" در فیلم "دیکتاتور بزرگ" که هیتلر را به سخره گرفته بود میباشد. سخنان افراطی و تعصب آمیز و نابخردامه رئیس جمهور کودتای سپاه پاسداران و پشتیبانان خشک مغز ایشان فرصتی داد که روشنفکران ایرانی نظرات خود را در مخالفت صریح با يهودیستیزی بیان دارند و آزار یهودیان در تاریخ بخصوص در دوران نازیها در آلمان را محکوم نمایند. و به جهانیان نشان دهند که ایشان به دفاع از حقوق بشر در هر سطحی اعتقاد دارند و به آن احترام میگذارند و دولت ایران نمایندگی مردم ایران را ندارد!
محسن قائم مقام – نیویورک
24 ماه ژانویه 2006
E. Mail: .(JavaScript must be enabled to view this email address)
-----------------------
1- برداشت از مقاله تحقیقی بسیار جالب خانم دکتر شیرین بیانی "تیسفون از آغاز تا سقوط شاهنشاهی ساسانی" - مجله هستی – بهار 1373
2 - باز بیان موضوع بالا را در این شعر زیبا و میهنی خاقانی شروانی شاعر عصر عزنوی میبینیم :
پرویز بهرخوانی زرین تره بنهادی/ زرین تره کو بر خوان رو کم ترکو بر خوان (کم ترکو اشاره به آیهای از قران است که سعد وقاض در هنگام نماز فتح در ایوان مدائن خواند ، بدقت همان آیهای را انتخاب کرد که پیغمبر اسلام آنرا در فتح مکه در نماز فتح خوانده بود.
[4] - نگاه کنید به کتاب "از صبا تا نیما" تألیف آرینپور
[5] - San Francisco Chronicle
[6] دکتر منشی زاده شخصآ آدم باسواد و تاریج دانی بود. و درجواتی تحصیلات خود را در رشته فلسفه در آلمان بپایان رسانده بود. منشی زاده پسر آزادیخواه دوران پس از انقلاب مشروطه میزا ابراهیم خان منشی زاده بود و "کمیته مجازات " را برپا کرده بود. و آن گروه ترورهای سیاسی پر سر وصدائی را انجام دادند.
[7]- بابیها طرفدار مشورطه بودند و برای آن مبارزه میکردند. برعکس بهائیها مخالف دخالت در سیاست بودند ، که هنوزهم پا فشاری بر این تز ادامه دارد. تعصبات ضد بهائی در ایران که از سوی روحانیون متعصب دامن زده میشد ، بخصوص " حجتیه " که تا پیش از انقلاب فعالیت شدیدی، بویژه در خراسان داشتند، و دولت و حکومت شاهنشاهی هم کاملآ آنزا نادیده گرفته بود. حجتیه پس از انقلاب بدلیل بی التقاتی فراوان و مخالفت" امام راحل" با ایشان عملآ در میدان عمل فروکش کردند و جای آن به " مهدویه " داده شد که دنبال ظهور امام غائب اند و رو آوردن مجدد به چاه " جم کران "، بزعم ایشان محل غیبت " صاحب الزمان "، از پیگیریهای ایشان است. آقای محمود احمدی نژاد نیز از فراوردههای دیگر این گروه افراطی مذهبی است. در آنها بهائی ستیزی حجتیه جای خود را به واپسگرائی افراطی و در دست گرفتن همه امور با کمک سپاه پاسداران و روحانیون افراطی راست نظیر مصباح فاطمی داده است.
- در دوران قاجاریه بسیار مرسوم بود. چشم بیرون آوردنهای آغامحمدخان در کرمان ، که با بیرون آوردن 20 هزار جفت چشم شهرکرمان، شهرکوران نام گرفت. و یا چشم از کاسه بیرون آوردنهای او در شهر تفلیس و مناره از سرهای بریده ساختنها بود که در شکست قفقاز عامل عدم همکاری با ایرانیان و همکاری ایشان با تزارها گرید. و حاج ابراهیم کلانتر که همکاری پنهانی او با آعامحمد خان سبب پیروزی قاجارها بود، فتحعلی شاه دستور داد بر سرش سرب مداب ریختند. تنها گناهش این بود که در جانی بخود بالیده بود که قاحاریه سلطنت شانرا از من دارد. دروغ هم نگفته بود!
[8] - آنها که سر میبریدند ، میرغضبها، در همه جهان بسیار پولدار بودند. فسمت عمده ثروت از خانواده محکومین تأمین میشد، چه در غیر اینصورت سربریدن را به شاگردان ناشی خودشان محول میکردند!