به مناسبت گذشت ۳۸ سال از انقلاب اسلامی کمابیش همان «بررسی»های همیشگی از چپ و راست تکرار شد. در این میان آنچه دیگر به خط مسلط بر «بررسی انقلاب» بدل شده همان است که پیشتر به صورت «خلایق هرچه لایق» زمزمه میشد. اینک اما تئوریسینهای ما لازم میبینند آن را به کمک «بررسیهای تاریخی طبقاتی» به اثبات رسانند.
کانون این بررسیها این کشف بزرگ اخیر است که: «ایرانیان دینخو هستند!» گویی پیش از آن کسی تصور میکرد در جامعۀ قرون وسطایی ایران اکثریت با «فلسفۀ علمی» میاندیشند!
به هرحال، برای تحلیلگران امروزی، دینخویی و به عبارت روشنتر «مذهبزدگی» ویژگی ذاتی جامعۀ ایران است و آنان صفحات بسیاری را با شواهد تاریخی و اجتماعی سیاه میکنند تا برای خواننده کاملاً روشن شود که مذهب زدگی ایرانیان پدیدهای گذرا و یا قابل تغییر نیست!
فراتر از آن، به منظور آنکه مبادا کسی فکر کند اسلام باعث مذهبزدگی ایرانیان شده است، مذهبزدگی را به همۀ دوران پیش از اسلام گسترش میدهند و برای محکمکاری تئوری میبافند که:
و چون «نظام فرهنگی حاکم بر ایران» همیشه مذهبی بوده است، پس نظام سیاسی نیز همیشه الهی بوده و خواهد بود. آنان میخواهند مذهبزدگی ذاتی ایرانی را اثبات کنند تا نظام ولایت فقیه را ابدی جلوه دهند و در این خوش خدمتی تا بدانجا میروند که مدعی میشوند دوران پهلوی بدین دلیل که حکومت در آن مذهبی نبود، در واقع دورانی نامربوط و تحمیل شده به جامعۀ ایرانی بود!:
واقعاً زهی شرم! آقایان چنان از حکومت اسلامی خوشنودند که سیر طبیعی تاریخ ایران را گذار از دوران قاجار به حکومت ولایت فقیه میدانند! آنان به خوبی میدانند که در دوران قاجار ملایان با در دست داشتن «محاکم شرع» بر جان و مال مردم حاکم بودند و پایگاه قدرت واقعی را تشکیل میدادند. این رضا شاه بود که بساط آنان را برچید و حکومت سیاسی را بر ایران حاکم ساخت. بدین سبب هم توانست در کمترین مدت چهرۀ ایران را دگرگون کند.
حکومت اسلامی در ۳۸ سال گذشته کوشیده است به کمک سیلی از کتابها، فیلمها و سریالهای تاریخی چهرهای مخدوش از سدۀ گذشتۀ ایران در ذهن نسل امروز بکارد. توگویی پس از هزاران سال تاریخ ستمشاهی، در دوران معاصر یک مشت عوامل گوشبهفرمان اجنبی، کشور را اشغال کرده و مشغول غارت آن بودند. آنان میکوشند فقط نام مشتی عمامهبهسر در ذهن نسل جوان نقش بندد و نام ایرانیانی که در سدۀ گذشته در مبارزه با پاسداران جهل و خرافات امر نوسازی ایران را به پیش بردند فراموش گردد.
متأسفانه در زیر آتشبار تبلیغی اسلامپناهان نه تنها نام «مردان عمل» در تاریخ معاصر ایران فراموش میشود، بلکه چهرۀ «مردان نظر» نیز همواره کم رنگتر میشود: دیگر کمتر کسی میداند دهخدا که بود و نفیسی و پیرنیا چه کردند و چه میگفتند.
با فراموشی آثار روشنگران ایرانی میکوشند این تصور تاریخی را رواج دهند که مردم ایران از صبح ازل تا به امروز مذهبزده و مسحور ملایان بودهاند. در حالیکه این ۳۸ سال نشان داد که مذهبزدگی و خرافاتپرستی نه تنها خود به خود پا نمیگیرد که به پاسداران و متولیانی نیاز دارد که با کارزار تبلیغی، تطمیع مالی، فشار روانی و در نهایت سرکوب وحشیانۀ هرگونه مخالفت و دگراندیشی به آن «مقبولیت اجتماعی» دهند.
اگر امروزه دهها میلیون ایرانی هر ساله به زیارت قبور میروند و انبوهی از تحصیلکردگان ما در جمکران با امام غایب راز و نیاز میکنند، از یکسو نتیجۀ تبلیغات ملایان و از سوی دیگر ثمرۀ رشد «بیخردی جمعی» در سایۀ «احترام به عقاید عامه» است که چپها در نیم قرن گذشته رواج دادند.
همان چپهایی که دیروز آخوند را از کنج حوزهها بر دوش اقشار عقبماندۀ ایرانی سوار کردند، امروزه نیز در سایۀ آزادی کشورهای پیشرفته، انقلاب اسلامی را توجیه میکنند و با نادیده گرفتن و وارونه نشاندادن کوششهای روشنگرانه در سدۀ پیشین به خود اجازه میدهند به ملت ایران توهین کنند و ذاتاً مذهب زدهاش بخوانند!
نگاهی به تاریخ معاصر ایران بخوبی نشان میدهد، میزان «مذهبزدگی و خرافاتپرستی» جامعۀ ایران (مانند هر جای دیگر دنیا) دقیقاً متناسب با نفوذ و قدرت «روحانیون» بوده و هست. در طرف مقابل، مخالفان این نفوذ و قدرت از آخوندزاده تا کسروی و از سیدباب تا میرزا آقاخان کرمانی، خود و پیروانشان همواره با شدیدترین فشار و تکفیر و کشتار روبرو بودند.
در این میان جماعتی چند صدهزار نفری در ایران بودند که همواره دشمنی آخوندها را برمیانگیختند، در حالی که اصلاً اهل «مبارزه» نبودند، تا چه رسد که بخواهند با آخوند جماعت دربیافتند! و این چیستانی است که چرا حکومتگران اسلامی این «فرقه» را با وجود «سربراهی» و «بیآزاری» چنان تار و مارشان کردند که در ایران امروز به سختی بتوان سراغی از آنان گرفت!
هرچند آنان پیرو مردی هستند که همۀ رهبران مذهبی دربارهاش هشدار دادهاند و اصلاً در جامعۀ ایرانی شناخته نشد تا به کوششی برای به فراموشی سپردن او نیاز باشد. خوشبختانه پس از بیش از یک قرن که از زندگی او میگذرد، زبان و انشایش را نیز دیگر به راحتی نمیتوان خواند و فهمید. از دید امروز باید گفت، چه خوب! زیرا آنچه نوشته بکلی دور از ذهن و مخالف ارزشهای جامعۀ ماست. مثلاً برای «امت مسلمان» نه تنها احترامی قائل نیست که مینویسد:
او «تودۀ شیعیان» را «بندۀ اوهام» مینامد، اما علت خفت و ننگشان را نه مذهبزدگی ذاتی، بلکه دنبالهروی از «عمامه بهسران» میداند:
به نظر او دنبالهروی از عمامه به سران است که سبب گمراهی توده شده است، زیرا که ملایان وارونهکارند:
چه ادعایی! چگونه ممکن است که «علما و فقهاى عصر» در روز روشن جای «جهل» را با «علم» و جای «ظلم» را با «عدل» عوض کنند و نه تنها مردم عادی که تحصیلکردههای ما نیز آن را بپذیرند؟
مرد ناشناس در لابلای نوشتههایش ادعاهایی دور از ذهن نیز در تأیید وارونهکاری آخوندها آورده است. سه نمونۀ آن چنیناند:
اینکه دوران باستان ایران «دوران ستمشاهی» بود، توهمی است که آخوندها بدان برای توجیه تسلط اسلام بر ایران دامن زدند. وگرنه ایران از گذشتهای درخشان و «آیینی نازنین» برخوردار بود!
برقراری عدل در جهان از راه مبارزه با ارباب زر و زور (به زبان امروزی: امپریالیسم) توهمی بیش نیست! آیندهای امن، مرفه و پرسعادت برای ایران تنها از طریق دوستی با دیگر کشورهای جهان، بویژه غربی ممکن است.
حال اگر بپرسیم، چرا آخوند به «توهم» دامن میزند، مرد ناشناس جواب میدهد: برای حفظ قدرت و عشق به ریاست:
او «رهبران مبارزات حقطلبانۀ مردم ایران» را «گِل پاره» مینامد! و بیاحترامی به «آقایان» را بدانجا میرساند که مینویسد:
فراتر از آن «اعتقادات قلبی» میلیونها مردم شیعه را که امروزه حتی مورد احترام کمونیستهای سابق است، یکسره خرافات و «موهومات» مینامد:
جالب است که او اعتقاد به «امام زمان» را مربوط به گذشته میداند! زیرا «علم غیب» نمیدانست و تصور نمیکرد که «حضرت مهدی» یک قرن بعد به اجازۀ حکومت اسلامی از سامره به جمکران منتقل خواهد شد!
او در نهایت «روحانیت» را به فریبکاری متهم میکند و مذهب اکثر ایرانیان را در پیروی از آنان «بیحاصل» و «ظلمانی» مینامد:
و مردم را به ترک آن دعوت میکند:
حال پرسیدنی است، آیا ضروری نیست از شناخت چنین فردی صرفنظر کنیم و از آشنایی با آثار و افکارش بپرهیزیم؟
هرچند با همین مشت نمونۀ خروار، دستکم چیستان یاد شده گشوده میشود و میتوان دانست که دشمنی آخوندها با «فرقۀ ضالّه» از کجا ناشی شده است.
نوشتجات ملایان در دوران پهلوی نشان میدهد که آنان به چه حدّ از اینکه در دوران قاجار نتوانسته بودند «فرقۀ ضاله» را ریشهکن کنند خون دل میخوردند، تا آنکه کمکی غیرمترقبه رسید و فیلسوف بزرگ، احسان طبری، در دهۀ ۴۰ کشف کرد که این جماعت نه تنها از نظر فکری و اعتقادی منحرف هستند، بلکه با «محافل امپریالیستی» نیز در رابطهاند!(۱۱)
از آن پس مبارزه با آنان در چارچوب مبارزۀ انقلابی قرار گرفت و تودۀ انقلابی، چه مذهبی و چه چپگرا، ضرورت نابودی آنان را درک کردند و همۀ «روحانیون مبارز» به پیشوایی شخص رهبر انقلاب بر «نجس» بودنشان فتوا دادند (۱۲)
بهمن ۱۳۹۵
——————————
(۱) و (۲) نیکروز اولاداعظمی، در شيفتگىِ جنون آميزِ رويدادهاى منتهى به انقلاب اسلامى ٢٢ بهمن ٥٧، سایت عصرنو
(۳) تا (۱۰) دلارام مشهوری، رگ تاک، ج۲، خاوران، ۱۷۰ـ۱۶۹
(۱۱) احسان طبری، جامعه ایران در دوران رضا شاه، فردوس، ص۷۸
(۱۲) آیتالله خامنهای: «جمیع افراد فرقۀ ضالۀ بهائی محکوم به کفر و نجاست هستند و .. بر مؤمنین واجب است که با حیله و فسادگری این فرقۀ گمراه مقابله کنند.» فتوای شماره ۱۴۳۵۹۵
■ جناب آقای غیبی، باسلام
راستش من نوشته شما را دو سه بار از بالا به پایین و از پایین به بالا خواندم، اما نفهمیدم چه میخواهید بگویید. از ۲ صفحهی ۱۶۹ و ۱۷۰ جلد دوم کتاب رگ تاک ۸ واگویه آوردهاید، تا شاید نشان دهید که تهیه کننده آن کتاب زمینهی اندیشگی را برای سرکوب بهائیان فراهم ساخته است. سرانجام نیز در دو سه سطر پایانی نوشته خود با شتاب به قلب دشمن و آماج اصلی خود زده، به احسان طبری تاخته و نوشتهاید: «تا آنکه کمکی غیرمترقبه رسید و فیلسوف بزرگ، احسان طبری، در دهۀ ۴۰ کشف کرد که این جماعت نه تنها از نظر فکری و اعتقادی منحرف هستند، بلکه با محافل امپریالیستی نیز در رابطهاند! از آن پس مبارزه با آنان در چهارچوب مبارزۀ انقلابی قرار گرفت و تودۀ انقلابی، چه مذهبی و چه چپگرا، ضرورت نابودی آنان را درک کردند و همۀ «روحانیون مبارز» به پیشوایی شخص رهبر انقلاب بر «نجس» بودنشان فتوا دادند». این فتوای شما چنان شگفتیآور بود که من ناگزیر شدم کار دیگری که داشتم بر زمین بگذارم و سری به آن دو کتاب بزنم.
در کتاب رگ تاگ، هنگام گفتوگو از کوچ بهائیان به روسیه و فرار آنها از دست روحانیت واپسگرای شیعه میخوانیم «... از طرف دیگر هیچ مدرک تاریخی مبنی براینکه روسها از بهائیان استفاده کرده باشند تا به ایران ضرری برسانند، وجود ندارد....» بر این پایه نمیدانم چگونه شما چنین فتوایی دادهاید و گناه ستم به بهائیان را به گردن نویسند کتاب رگ تاگ انداختهاید. طبری نیز در دورانی که هنوز استعمارستیزی عامیانه چیره است و خود او نیز به تضاد عمده با امپریالیسم باور دارد، در کتاب خود نوشته است: «در رابطه محافل بهائی با امپریالیسم انگلستان و آمریکا مطالب زیادی گفته میشود. جهان وطنی بهائیان و عقاید انقلابی آنها و دوری آنها از مذهب مسلط در کشور ما و وجود مراکزی از آنها در آمریکا و اروپا و کیفیت نیمه مخفی کار آنها و همبستگی درونی آنها، به این شایعات مایه میدهد. آنچه که مسلم است نمیتوان هر بهائی را یک عامل بیگانه دانست ولی در وجود رابطه مابین مراکز عمده بهایی با محافل امپریالیستی تردیدی نیست و میتوان حدس زد که سازمانهای جاسوسی از سازمان بهائی برای مقاصد خود استفاده میکنند. برخورد یک مارکسیست به بهائیگری مانند هر کیش دیگر مبتنی بر قبول آزادی وجدان، آزادی هر کس برای داشتن عقاید مذهبی است. در میان بهائیان کسانی فراوانی هستند که با اعتقاد کامل «امر» را پذیرفتهاند و به تاریخ خاصی که بهائیان از بابیگری ساختهاند، باور داند. تا زمانیکه یک بهائی به اعتقاد خود عمل میکند مانند هر مذهب دیگری و موافق حقوق دموکراتیک، آزاد است. ولی نه بهایی و نه مسلمان ایرانی حق ندارند به سود امپریالیسم به منافع میهن خود خیانت کند و چنین خیانتی نباید بیواکنش بماند.....». نه در اینجا طبری حکم قطعی به رابطه بهائیان با امپریالیستها داده، و نه پس از کتاب طبری کسی از مسلمانان یا کمونیستها با دست گرفتن کتاب طبری به سرکوب بهائیان پرداخته است. آیا آقای غیبی اگر روزی ببینند که کسی به میهن خود خیانت میکند، میان مسلمان و بهایی و شیعه و سنی و کمونیست فرق میگذارد؟
جناب آقای غیبی، پیش از طبری، بزرگانی چون فتحعلی آخوندزاده و تقی ارانی، این فرهیختگی را داشتهاند که میان دو پدیدهی باورهای مذهبی و جایگاه و نقش اجتماعی آدمیان، جدایی بگذارند. آخوندزاده آیین بهایی را در جایگاه دین به ویژه پس از باب، افزودن خرافاتی بر خرافات پیشین دانسته است. اما از دریچه نگاه اجتماعی و تاریخی، بهائیگری را در زمان خود، یک جنبش نوین و پیشرو دانسته است. به همین گونه بوده است نگاه تقی ارانی به این آیین. هنوز هم من نمیدانم آیا به راستی هدف شما چیزی جز این بوده که تنها لگدی بر گور احسان طبری بزنید؟ و چرا؟ اما این روش فاکت آوردن از دیگران آنهم کسانی چون طبری را، دور از جایگاه انسان فرهیختهای چون شما میدانم. اینکه رهبر انقلاب بهایی را نجس بداند یا نداند، چه ربطی به احسان طبری دارد؟
بهرام خراسانی
■ جناب خراسانی، با سپاس از توجه شما، میکوشم پرسشهای شما را کوتاه پاسخ گویم. دراین جستار سخن از نقش «روحانیت» در مذهب زدگی و عقب ماندگی ایرانیان میرود. و از اینکه آنان توانستهاند همۀ مخالفان خود را از میان بردارند. از جمله به شدیدترین وجهی بهائیان را، که به اعتقاد دینی آنان را برنمی تابند، تار ومار کردند، بدون آنکه از همدردی هم میهنان خود برخوردار شوند. در این میان انتظار تاریخی از جنبش چپ آن بود که در کنار روشنگران جامعۀ ایران قرار گیرند، اما آنان به طمع شراکت در قدرت به آخوندها واژگانی را آموختند که به کمک آن توانستند موضع ارتجاعی خود را «انقلابی» جلوه دهند. از جمله در جامعۀ دوران پهلوی که تعصب و تبعیض مذهبی برای ایرانیان هرچه کمرنگتر میشد و مثلاً آخوندها دیگر جرأت نداشتند از نجس بودن اقلیتهای مذهبی حرفی بزنند این چپها بودند که با ضدانقلابی خواندن «بهائیان وابسته به آمریکا»، «یهودی های وابسته به اسرائیل» و «ارامنۀ داشناکی» سلاح جدیدی در کف آنان قرار دادند. متأسفم که از انتقادم به طبری ناراحت شدید. اما تنها خدمتی که جنبش چپ به ایران کرد همین بود که کوشید اندیشهورزی انتقادی را رواج دهد. ما اگر نتوانیم در مورد بزرگان خود داوری کنیم خود و آیندگان را به دنبالهروی کورکورانه از آنان محکوم کردهایم. وظیفۀ فیلسوف گسترش مسئولانۀ خردورزی و انسان دوستی است و نه تبلیغ مسلکی. احسان طبری به عنوان مبلغ مارکسیسم به همۀ دگراندیشان ایرانی بجز «راهروان شیعۀ سرخ علوی» تاخت و سخن «عالمانۀ» او از تأثیری سرنوشت ساز در نسل من برخوردار شد. از «تجربۀ» شخصی خودم بگویم که به سال ۱۳۶۰ در حوزۀ حزب توده در خارج از کشور باید ثابت میکردم جاسوس سیا نیستم!
غیبی
■ جناب غیبی
فرهنگ، كاسه اصلی و یا چترٍ فراگیر است و مذهب یكی از شاخههای فرعی آن. این فرهنگ ایرانی است كه از هزاران سال پیش از دوران مبهم زردشت تا به امروز یكنواخت عمل كرده. این افراط و تفریط فردی و اجتماعی و سیاسی در طول تاریخ ما از كجا آمده؟ غیر از آموزه و دكترین «اهریمن و اهورا مزدا»؟ كه ریشه در سیاه و سفید دیدن و تفكر افراط و تفریط ما ایرانیان دارد؟ ذوالاكتاف یعنی چه؟ درختكاری كردن مزدكیان در زمان پادشاه عادل تاریخ ما چه توجیه و افتخاری دارد كه برایش روضه میخوانیم؟
جهت إثبات نظریه فرهنگ ریشه اصلی و دی ان ای ما و مذهب شاخه فرعی و یا مثل لباس است و اینكه ایرانیان اصولا مذهبی نیستند (مقایسه با مسلمان پاكستانی) بیائیم دو كارگاه رفتاری/اجتماعی مجازی در نظر بگیریم. در شماره یك ایرانیان از تمام فرق و مذاهب (بهائی زردشتی یهودی مسلمان و بیدین و كافر و هر نوع دیگر اعتقادی/ایمانی. در كارگاه شماره ٢ مسلمانان (ایرانی عرب چچنی هندی چینی و افریقائی و اروپائی و امریكائی) قضاوت اینكه افراد كدام یك از این دو گروه در رابطه با افراد هم گروه خود سنخیت و شباهت بیشتری دارند را به عهده خودتان میسپارم.
اما از بهائیت ایرانی (كه تفاوتی با مسلمان ایرانی در حوزه اجتمائی فرهنگی ندارد)؛ حدود بیست سی سال دوران آزادی نسبی و بنابرین فعالیت آزاد بهائیان است، حدودا بعد از بعد از مرداد ٣٢ تا انقلاب. اكثرا سازمانهای جدید دولتی مثل رادیو تلویزیون و هواپیمائی در قلمرو بهائیان به وسیله آنها یارگیری میشد. خاطرم هست كه جوانان آن روز برای شركت در مصاحبههای استخدامی انگشترهائی به سجع «من لا یستظهر الله و یا البها بهی با» (از املاء آنها مطمن نیستم) میپوشیدند و فقه بهائیت میآموختند. درست مثل همین زمان كه برای مصاحبه استخدامی خواندن نماز میت یاد میگیرند. روضه خوانی جزء فرهنگ ما است كه به نهاد شیعه امده. همین اظهار مظلومیت امروز پیادگان از قدرت تفاوتی با روزه خوانی عاشورا دارد؟
کاوه کیانی
■ دوستانی مثل آقای غیبی تلاش میکنند نشان دهند که بنیانگذاران آئین بهائی هم چون کالوین و لوتر مسیحی در اروپا، تلاش کردهاند تحولی جدی در اسلام و به ویژه تشیع به وجود بیاورند اما با سختگیری و سرکوب از این کار باز ماندهاند. اما پرسشی در این باره مطرح است که چرا کالوین و لوتر در اروپا موفق میشوند که آن تحول را به وجود بیاورند و آن را نسبتا هم فراگیر سازند در حالی که با سختگیریها و سرکوبهایی از این دست هم روبرو بودهاند؛ ولی در ایران آیین بهائی نه تنها در ایجاد این تحول و فراگیرسازی آن ناکام بوده بلکه با زیست نیمه پنهانی و مخفی و هم چنین مهاجرت به دین جدیدی هم تبدیل شده است؟ به باور من بهتر است به جای فرافکنی و یک جانبهنگری، به این پرسش پاسخی عالمانه داده شود تا در مسیر آن پرسشهای مرتبط دیگری هم مطرح شود.
نیما
■ جناب غیبی گفتههای طبری را از کتاب رگ تاک در مقالهشان آوردهاند به نظر من مقصودشان متهم کردن نویسنده کتاب کمک به سرکوب بهائیان نیست. جناب خراسانی شما یک نمونه بیاورید که یک بهایی به نفع امپریالیسم به ایران خیانت کرده باشد. مگر اینکه شما کارآفرینان قبل از انقلاب را که چند بهایی در میانشان بود از اساس نوکر امپریالیسم بدانید. اگر مرحوم طبری سایر نوشته ایشان مانند اظهار نظرشان راجع به بهاییان اینقدر سست و بیپایه و ایدئولوژ یک باشد باعث تاسف است.
جناب کیانی صرف وجود کارمندان بهایی در یک سازمان دلیل در قلمرو بهاییان بودن آن سازمان نیست. این اولین باری است که کسی ادعا میکند که از متقاضیان استخدام فقه بهایی سئوال میشد. اما جناب نیما پرسش خوبی مطرح کردهاند به نظر من در جوامع اسلامی همانطور که مدرنیته راه به جایی نبرده اصلاح دینی هم همینطور.
پیروز
■ آقایان گرامی، ریشهیابی و به دنبال علل مصیبتهای جامعۀ ایران؛ سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی رفتن اگر با مطالعه، دور از احساسات، بدون شلختگی ذهنی، تنها به قضاوت نرفتن، منطقی فکر کردن و از زوایای وسیعتری با آنها نگاه کردن توأم باشد، شاید بشود به نتیجه بهتری رسید. بشر، از زمانی که بر روی پا راه رفت و از زندگی جنگلی بیرون آمد شهرنشین شد، زمان کافی برای تکامل خود، بویژه رشد فکری خود را نداشته. بایستی این حقایق رادر نظر داشته باشیم که انسان نئاندرتال آسیائي فقط در حدود سی و هفت هزار سال پیش از روی کرۀ زمین ناپدید شد، که درمقابل بیش از چهار میلیون و هفت صد هزار سال جدائي کرۀ زمین از خورشید و بوجود آمدن و سرد شدن آن نمیگذرد، زمانی چندان طولانی نیست. که انسان کنونی فقط پنج میلیون سال پیش از میمون مشتق شد. درنظر داشتن این حقایق، بهتر میتوان گفتۀ سخنان ترامپ، خامنهای، جنتی، مصباح یزدی و دیگر آخوندها، احمدی نژاد، نتانیاهو و کابینهاش، پوتین ... و انساننماهای دیگر را فهمید. چند نفر را میشناسیم که صحبت کردن با دیوار شاید نتیجه بخشتر باشد تا با آنها؟
رقم تعداد کتاب خوانهای ایرانی بویژه درداخل کشور میدانیم؟ بایستی درنظر داشته باشیم که شخص اهل مطالعه و فرهیختهای چون احسان طبری هم در فرهنگ پُر از آلودگی و خرافاتی ایران پرورش یافته بود. که تمام ملاها، محمد رضا پهلوی با آن ایمان پوسیدۀ خود، آنهائي که هنوز کودتای بیست هشت مرداد را خیزش ملی میخوانند، .... همه بشر محسوب میشوند و ایرانیاند. چه میشود کرد که خودنگر نبوده و نیستیم.
این اشتباه محض خواهد بود که باورداشته باشم، اگر اسلام به ایرانی «بزور تحمیل» نشده بود، جامعۀ ما اکنون پیشرو میبود و با این مسائل کنونی روبرو نبودیم. مطمئن باشیم که ایرانی از مقولۀ دیگری همان آسمان ریسمان میساخت، عکس شخص دیگری درماه «رویت» می کرد و موی سر دیگری را در کتاب «آسمانی» دیگری میدید. دولتهای ایران با دگراندیشان خود به چه نحوی روبرو شده و میشود؟ که آیا اگر حرکت عرفان به آلودگی دچار نشده، اکنون ایرانی با چنین حکومتی روبرو نبود؟ که مقولۀ بهائي خیزشی نتیجهبخش بوده و میباشد و تلاش میکند به این زندگی زود گذر معنائی بخشد؟ که باورندگان آن روز و روزگاری به سر منزل مقصود می رسند؟ پس این کمبود فکری بشر و ساختمان روانی اوست که احتیاج دارد به نیروئي خارج از وجود خود ایمان داشته باشد که پیوسته سرنوشت ساز او بوده، مثل یک پدردلسوز، نان آور و محافظ او باشد، که بعد از گذار از این زندگی ناپایدار، به بهشتی معبودی روانهاش کند.
چگونه میتوان توجیه کرد که حتی قهرمانان جامعۀ ایرانی چون قائمقام، امیرکییر و مصدق هم شیعۀ دو آتشه و باورنده گان موهومات بودند. دردهای بشری وایرانی عمیقتر وسیعتر از آنست که به چشم میخورند، که آنچه را که ما میبینیم، جمع و کل آن نیست که ما میبینیم.
مجید امینی
■ من شوربختانه به علت شغلی که در نیروی دریایی در سالهای ۱۳۵۱ و ۱۳۵۲ داشتم روزهای چهارشنبه مجبور بودم در شورای عالی «اتکا» سازمان تدارکات ارتش شاهنشاهی ایران که در راسش فردی به نام «سپهبد ایادی» از نزدیکان و چشم و چراغ شاه مرحوم قرار داشت به اتفاق نمایندگان دیگر سازمانهای ارتشی شرکت داشته باشم. متاسفانه در حدود دو سالی که در این جلسات حضور داشتم مشاهده نمودم که سپهبد ایادی بهایی چه خیانتها به ارتش و کشور ایران و از همه مهمتر به ولینعمت خود «شاه» به نام همکیشان بهایی خود مرتکب نگردید!؟ نام دیگر شرکت کنندگان در این جلسات: سپهبد شفقت، سپهبد تدین، سرلشگر محمود ارم و مدیر عامل سازمان اتکا سرلشگر ضرغام و مدتی بعد دکتر عباسقلی بختیار.
در سال ۱۳۵۹ که قرار بود برنامه توسعه نیروی دریایی در بندر عباس شروع گردد، سپهبد ایادی که محرم شاه بود با اطلاع از این برنامه به سرعت بالغ بر ۳۰ کیلومتر مربع از زمینهای مورد نظر توسعه را به ارزش یک دانه ارزن خریداری و تصمیم داشت که آنرا به قیمت بسیار گران به نیروی دریایی شاهنشاهی به فروش رساند. خوشبختانه افسر وطن دوستی به نام دریادار دکتر احمد مدنی آن زمینها را از حلقوم سپهبد ایادی بیرون کشید. در دهه پنجاه شمسی تعداد زیادی از بهاییان برخلاف دستورات رهبران دینی خود که نباید در امور رده بالای حکومتی شرکت کنند، عهده دار بخش مهمی از مشاغل کلیدی کشور شده و یکی از مهمترین عوامل اصلی سقوط رژیم شاهنشاهی به شمار می رفتند.
هوشنگ آریانپور
■ آقایان هوشنگ آریانپور, کاوه کیانی: در حیرتم که نه تنها متوجه جان کلام مقاله آقای غیبی نشدید، - مردی که نباید شناخت! - بلکه با یک مقدار تهمت و افترا سعی در بی اهمیت جلوه دادن آن میکنید. در سالهای آخر حکومت شاه، استخدام بهائیان در آموزش و پرورش، و همینطور ارتش ممنوع شده بود. سربازان بهائی به سپاه دانش فرستاده نمیشدند، نمونه برادر خود من که در سال ۱۳۵۴ به سپاه دانش فرستاده نشد. و اما استخدام در رادیو و تلویزیون: آیا رضا قطبی، پسر دائی فرح پهلوی از بهائیان بود؟ ایادی که پزشک شاه بود آیا اصلا در سال ۱۳۵۹ در ایران حضور داشت؟ ایشان در سال ۱۹۸۰ در سوئیس مرحوم شد. علت عقب افتادگی کشور ما توسل به خرافات (که توسط آخوندهای شیعه مذهب ترویج شده و میشود) و فقر روشن فکری بوده و هست. کدام یک از شما آثار حضرت بهاالله را مطالعه کردهاید؟ اگر چنین است با قید منبع و مستند صحبت کنید و کامنت بنویسید. یک نگاهی دیگر به کامنت خود بیندازید، انشاالله که متوجه اشتباهات خود خواهید شد!!
فریدون عسگری نسب
■ نیمای عزیز
مقایسۀ کالوین و لوتر با باب و بهاءالله خیلی عادلانه نیست. چون هدف لوتر و پس از وی کالوین اصلاحات و تغییراتی در درون مسیحیت بود. آنها خود را بانی دین جدیدی نمیدانستند. در حالیکه باب و بهاءالله ختم دور اسلام را اعلان کردند که این خود موجب اضطراب شدید روحانیت شیعه و حکومت قاجار شد. البته از آنجائی که آئین باب در بطن اسلام و میان مسلمانان شیعه ظهور کرده بود، باب به زبان آنها سخن گفت؛ کما اینکه بودا هم به زبان هندوها سخن گفت و عیسی مسیح هم چون مخاطبش یهودیان بودند، بطرزی سخن میگفت که پیروان موسی منظورش را درک کنند. ولی باب از همان شب اول اعلان ظهورش به اول کسی که به او ایمان آورد (ملا حسین بشرویهای) برای او اهدافش را گفت. در همان کتاب اولش (قیوم الأسماء) هم مشخص کرد که آورندۀ شریعت جدیدی است. بنابراین هدف باب و نیز بهاءالله با اهداف لوتر و کالوین کاملا متفاوت بود. بهاءالله در آثارش مکرر ذکر کرده است که هدفش ایجاد وحدت میان تمامی ساکنین کره ارض از همه کشورها، نژادها، ادیان، و فرهنگهاست. این هدف ربطی به اصلاحات لوتر و کالوین ندارد و دامنهاش بسیار وسیعتر است. البته این عجیب نیست که بسیاری از هموطنان عزیزمان مثل شما فکر کنند هدف باب و بهاءالله صرفا اصلاحاتی در اسلام بوده است. ولی اگر قدری نوشتجات آئین بهائی را مطالعه کنید،اهداف این آئین برای تان روشن تر می شود.
شاد و پیروز باشید
بیژن معصومیان
■
بیژن عزیز با تشکر از اظهار نظر شما، طبیعی است که شما با اتکا به منابع دینی آیین بهائی میپذیرید که بنیانگذاران این آیین، از آغاز آوردن دین جدیدی را بشارت دادهاند اما با توجه به شرایط اجتماعی زمان خود، این آیین جدید را آشکارا معرفی نکردهاند. دوست من، مراجعه به منابع دینی کافی نیست و باید به منابع مختلف غیر دینی و تاریخی هم مراجعه تا روشن شود که این آیین از آغاز دین جدیدی بوده، یا این که طی مراحلی به دین جدیدی تبدیل شده است.
موفق باشید / نیما
■ آقای فریدون عسكری نسب - چطور متوجه مطلب آقای غیبی نشدیم؟ البته بنظر شما چون اینكه انرا تائید نكردیم مطلب اصلی اینجاست كه بهائیت هم مثل سایر فرقهها و احزاب و ایده ئولوژیها بر بستر فرهنگ ایرانی بوجود امده، و تفاوتی با سایرین ندارد. اینكه چون از بهائیت اطلاع ندارید اظهار نظر نكنید، همان ریشه در استبداد فرهنگی ایرانی دارد. مگر اخوندها، رهبران حزب توده و غیره همین ادعا را در مقابل غیرهمفكران خود ندارند. شما كه از بهائیت اطلاع دارید لطفا در مورد «كمیته مجازات» كه اولین گروه تروریستی معاصر ایرانی است ارشاد فرمائید. ضمنا دوباره نوشته مرا بخوانید پیش از اینكه به خروش ائید (چه تفاوتی با حزب اللهی؟) ١- گفتم سازمانهای جدید دولتی، ارتش و آموزش كه سازمان جدید نیستند. ضمنا مورد بحث وانتقاد مطلبی است كه مطرح شده، نه موضوع برادر شما و پسر خاله من. جناب غیبی تا این دوستان دارید احتیاج به دشمن ندارید.
٢- سال ٥٩ دو سال بعد از انقلاب است، شوخی میفرمائید كه سپهبد آیادی در ایران نبوده. از تیمسار علیمحمد خاتمی هم ذكری بفرمائید. و و نكته اخر اینكه شاید ابتدائیترین مشخصه بهائیت براین ادعا است كه در سیاست دخالتی ندارد، در حالیكه فعالترین جناح سیاسی اجتماعی معاصر ایران است.
کاوه کیان
■ بیژن عزیز با تشکر از اظهار نظر شما، طبیعی است که شما با اتکا به منابع دینی آیین بهائی میپذیرید که بنیانگذاران این آیین، از آغاز آوردن دین جدیدی را بشارت دادهاند اما با توجه به شرایط اجتماعی زمان خود، این آیین جدید را آشکارا معرفی نکردهاند. دوست من، مراجعه به منابع دینی کافی نیست و باید به منابع مختلف غیردینی و تاریخی هم مراجعه تا روشن شود که این آیین از آغاز دین جدیدی بوده، یا این که طی مراحلی به دین جدیدی تبدیل شده است.
موفق باشید / نیما آزادی