حرمتِ «تن» دستآورد اخلاقی مدرنیته است. میدانیم که دولسینه معشوقه دنکیشوت تن نداشت. دولسینه روح خالصی بود که در تصورات مغشوش دنکیشوت میزیست. رمان سروانتس پهنهِ تنازع دو اصل تجربه و ایمان است که به قول فوئنتس، سانچو و دنکیشوت نمایندگان آنند. سروانتس وحدت گراییِ پوشالیِ روحِ خالصِ ب تن را به ریشخند میگیرد. دکارت در واکنش به جنگهای سی ساله و سلطه یکه تازانهِ روح، تن را از تاریکخانه زیر سلطِهِ اتوکراتی بنام روح بیرون آوردو علنی کرد.
آزادیِ پوشش از تبعاتِ نظریه دوالیستی یا نظریه دوحقیقتیِ رنسانس و از پیآمدهای آزاد شدنِ تن، از سلطه تک انگارانهِ «روح» است. هگل در فلسفه حق با استدلالهای بقول مارکس، طنازش به گونهای محکم به ستایش تن میپردازد و تعریفِ آزادی را با حرمت نهادن به تنِ انسانی مرتبط میداند. هگل تن را تعدی ناپذیر میداند. هگل تن را «قلمرو آزادی» و «موضوع حقوق» مینامد و به همین سبب آن را «مصون از تعرض» میداند.
هگل البته تن را ابزار روحانی میداند اما چون آن را ارگانی با اراده میشناسد بر حرمت آن تاکید میکند. او میگوید آزاد بودن مستلزم در تن بودن است. به نظر او آزاد بودن از تن بودگی برمیخیزد. آزادی رابطهای است که دیگران از طریق «تن»ام با من میگیرند. پس هر تعدی به تن تعدی به آزادی است. (هگل، مبانی فلسفهی حقوق، متن اصلی)(۱)
ریشهی تحقیرِ تن و پست انگاشتن آن در تجرید اعتقادگرایانه و تبلیغ گذر از تنِ فانی به چیزی کاملا متضاد با آن برمیخیزد که محتاج بررسی مفصلتری است. اینجا به همین بسنده میکنم که منظور ازحرمت تن رسیدن به این استنتاج است که بینِ تنِ یک انقلابی و یک ضدانقلابی به لحاظ حرمت و ارزش و احترام هیچ تفاوتی نیست. تفاوتی اگر هست در پوچ بودگی و غیرانسانی بودنِ کاربرد این صفات است. با این نگاه اگر کسی را مجبور به پوشیدن پوشاک معینی کنند، تجاوز به حریم آزادی او و حرمت آزادی به طور کلی کردهاند.
با تحلیل و تجلیل هگل از «تن»، میتوان بنیان فلسفیِ این اصل تصریح شده در قانون اساسی آلمان را به روشنی دریافت که حرمت انسان تعدی ناپذیر است. چرا که حرمت روح هم نسبی ومبهم و هم تفسیر بردار است. حتا با درک ایدهالیستی، روح بدون تن، تصوری الهی و خالص، و نه انسانی است.
رنسانس، یا بگوییم عصر جدید یا عصر حقوق و قانون، بدینسان بوسیله تن، به روح، تبصره میزند و آنرا نسبی میکند. یعنی سنگینی حرمت انسان را بر تنِ او میگذارد. در تفکر سنتی، تن زندانِ روح است. با این فرهنگِ خشونت پیشه، اعدامِ تن، روح را آزاد میکند و اعدام خدمتی است به مجنی علیه.
با دیدگاهی انسانی هر ولی فقیه یا رئیس حکومتی که حکم اعدام امضا میکند در واقع جنایت میکند.
پنهان کردن تن که یک قهر اعتقادی را عریان میکند پوشاندن حرمت تن است. تن چون خاستگاه فساد است باید پنهان شود. یعنی پنهان کردن تن جایگزین حرمت تن میشود. در واقعیت هم دیکتاتوری پوششی است که حرمت آزادی را پنهان میکند. آزادی که به گفتهی هگل تنها تجلیگاهش تن است.
به قول نیچه: «هرچیز خوبی از دو شروع میشود.» شِرک چونان عالیترین کُفر، ترس و هراسِ باوری تکانگار را از عدد دو نشان میدهد. برای همین بود که دکارت پس از پژواک یافتن نظرات شرکآمیزش به هلند فرار کرد. تنها با متمرکز شدن بر یک حقیقت است که انسان میتواند از تجاوز جنسی، چون وسیلهای برای سرکوب و ارعاب سیاسی سود بجوید.
به هر انجام ، دوگانههایِ دیگرِ مدرنیته افزون بر تن و روح، تجربه و ایمان، از این قرارند. دین و جامعه مدنی. انسان و خدا.حوزه خصوصی و حوزه عمومی. حق و تکلیف.عرف و شرع. جزء و کل. دولت و فرد. زن و مرد. اخلاق و حقوق.
تمام دوگانههای بالا از یک اصل باز تابانده میشوند و آن، انسان است. چون این دوگانهها مفاهیم تماما انسانیاند یعنی پی آمدهایِ “انسان بمثابهِ معیار”اند و آماجِ آنها به تاریخ فرستادنِ حقیقت یگانه و روح،چونان سلطانِ بی تن است. هر کدام از دوگانههای بالا به چیرگیِ یک سویه یک اتوکرات پایان دادهاند.
————————
۱. ارزش جسم اثر نگارنده