ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 15.12.2016, 8:51
در آستانه یکصدمین سال پایه‌گذاری «امپراتوری سرخ»

فریدون خاوند

در مقاله‌ای زیر عنوان «گفتید پوپولیسم؟...» به قلم طاهره بارئی، که به تازگی در سایت «ایران امروز» منتشر شد، نویسنده یاد آوری می‌کند که ۲۰۱۷ یکصدمین سال رویدادی است که در اکتبر ۱۹۱۷ تاریخ روسیه را به مسیر تازه‌ای کشاند. همین رویداد، با پایه گذاری «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی»، دنیای قرن بیستم میلادی را نیز یکسره دگرگون کرد و پیآمد‌های آن همچنان بر قرن بیست و یکم سنگینی می‌کند. از هم اکنون، با نزدیک شدن یکصدمین سالگرد رویداد اکتبر، در کشور‌های اروپایی شاهد انتشار کتاب‌ها و مقالاتی هستیم که با تکیه بر تازه‌ترین بررسی‌های علمی، به ریشه‌ها و نتایج این چرخش بزرگ تاریخی می‌پردازند.

ایرانیان نیز که از این چرخش تاثیر فراوان پذیرفتند، با استفاده از یکصدمین سال آن می‌توانند به بازخوانی بخش‌های بسیار مهمی از تاریخ معاصر کشور خود بپردازند و، همزمان، در پیوند تنگاتنگ با آنچه در شوروی و «اردوگاه سوسیالیسم» گذشت، با فراز و نشیب‌های تاریخ معاصر جهان بهتر آشنا شوند.

نوشته حاضر، در رابطه با فرصت کم و بیش یک ساله‌ای که برای شناخت بهتر رویداد اکتبر ۱۹۱۷ در برابر ما است، نخست به «طرح موضوع» می‌پردازد و سپس، با تاکید بر شماری از زمینه‌هایی که از دیدگاه او قابل بررسی‌اند، «چند پیشنهاد» را عرضه می‌کند. ناگفته پیدا است که محور‌های تحقیقاتی پیشنهاد شده تنها بخشی از عرصه‌های قابل بررسی درباره این رویداد بسیار مهم تاریخی را در بر می‌گیرند.

طرح موضوع
یک) «انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر»، که با ایجاد «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» چرخشی بزرگ در تاریخ معاصر جهان به وجود آورد، در سال ۲۰۱۷ یکصد ساله می‌شود. طی دورانی بیش از هفت دهه، نظام شوروی و جنبش کمونیستی در سراسر جهان این رویداد را هر سال به عنوان نخستین پیروزی انقلاب کارگران و دهقانان و سر آغاز پیدایش نخستین دولت زحمتکشان در روسیه جشن گرفتند. امروز کم نیستند تاریخ نگارانی که رویداد ۲۵ اکتبر ۱۹۱۷ را «کودتای بلشویک»‌ها علیه «حکومت موقت» بر آمده از انقلاب فوریه روسیه توصیف می‌کنند.

دو) رویداد ۱۹۱۷ روسیه را چه «انقلاب» توصیف کنیم و چه «کودتا»، تردیدی نیست که سازمان دهندگان آن (لنین، تروتسکی، زینوویف، کامنف، استالین...) توانستند با الهام‌گیری از نظریات مارکس و انگلس و انطباق قابل بحث آن بر شرایط کشور خود، نظام تازه‌ای را زیر عنوان «دیکتاتوری پرولتاریا» در وسیع‌ترین کشور جهان به وجود آورند. این نظام، با تکیه بر حزبی واحد با ساختار به شدت متمرکز و ایدئولوژی مارکسیستی - لنینیستی، و دولتی بر آمده از همان حزب و همان ایدئولوژی، بعد از گذار از یک جنگ مخوف و مرگبار داخلی و مقابله با دشمنان خارجی، از اوایل دهه ۱۹۲۰ مجموعه زندگی سیاسی و اقتصادی روسیه و دیگر سرزمین‌های به جا مانده از امپراتوری روسیه را زیر کنترل مطلق خود در آورد. سلطه مطلق نظام تازه هفتاد و چهار سال طول کشید و حتی پس از فرو ریزی شوروی، آثار بر جای مانده از آن به گونه‌ای آشکار در دوران «پسا کمونیسم» تداوم یافت.

سه) یکی از ویژگی‌های اصلی نظام بر آمده از اکتبر ۱۹۱۷، از همان آغاز، گرایش شدید آن به «جهانی‌کردن» انقلاب کمونیستی از راه گسترش الگویی بود که بلشویک‌ها را در روسیه به یک قدرت سیاسی بلا منازع بدل کرده بود. تشکیل «انترناسیونال سوم» (کمینترن) در سال ۱۹۱۹ و بیست و یک شرط مندرج در اساسنامه این سازمان برای قبول عضویت جنبش‌ها و احزاب چپ سراسر جهان در آن، با همین هدف انجام گرفت. از آن پس هر حزب کمونیستی، در هریک از کشور‌های جهان، می‌بایست شکل سازمانی، ایدئولوژی، نوع فعالیت و نیز تاکتیک‌ها و استراتژی خود را برای دستیابی به قدرت، با حزب کمونیست شوروی هماهنگ کند. بدین‌سان «کمینترن» به مهم‌ترین بازوی نظام شوروی برای تاثیرگذاری بر سیر حوادث در جهان بدل شد. شمار انبوهی از نیرو‌های زبده در بخش بسیار بزرگی از جهان، از کارگران و تکنوکرات‌ها گرفته تا برجسته‌ترین چهره‌های روشنفکری و حتی کادر‌های نظامی، طی مدت چند دهه، مجذوب شوروی و شکل حکومت آن شدند.

چهار) استراتژی شوروی برای «جهانی‌کردن» الگوی انقلاب اکتبر از فراز و نشیب‌های بسیار گذشت. در فاصله سال‌های ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۴، رهبران مسکو اعتقاد داشتند که بدون پیروزی انقلاب، به ویژه در چند کشور اروپایی، تحکیم نظام کمونیستی در روسیه امکان‌پذیر نخواهد بود. ولی بعد از شکست انقلاب‌های کمونیستی در آلمان، مجارستان، استونی و بلغارستان، آنها به این نتیجه رسیدند که می‌توان طی دوره‌ای موقت به استقرار «سوسیالیزم در یک کشور» اکتفا کرد. به‌رغم این گرایش «واقع‌بینانه»، تلاش آنها برای پشتیانی از احزاب و جنبش‌های «برادر» در سراسر جهان با شدتی روز افزون ادامه یافت، به ویژه با قدرت گرفتن استالین که در پی درگذشت لنین، با حذف تدریجی همه رقیبانش، به فرمانروای مطلق شوروی و رهبر بی‌رقیب و مورد پرستش احزاب و جنبش‌های کمونیستی در سراسر جهان بدل شد.

پنج) در پی رویداد‌های جنگ جهانی دوم، و پیروزی شوروی علیه آلمان در چارچوب ائتلاف ضد هیتلری، آرزوی رهبران کرملین برای ایجاد مجموعه‌ای بزرگ مرکب از کشور‌های دارای نظامی مشابه شوروی، سر انجام تحقق یافت. تقریبا در همه سر زمین‌هایی که در جریان پیشروی ارتش سرخ به سوی برلن زیر سلطه شوروی قرار گرفتند، احزاب کمونیست وابسته به کرملین در راس «جمهوری‌های دموکراتیک خلق» قرار گرقتند. چین نیز، با پیروزی انقلاب کمونیستی در سال ۱۹۴۹، به «جمهوری توده‌ای» بدل شد. طی چند دهه بعد از جنگ جهانی دوم، با مسلط شدن سازمان‌های سیاسی مشابه حزب کمونیست شوروی بر قدرت دولتی در کشور‌های گوناگون، از کره شمالی گرفته تا کوبا و ویتنام و اتیوپی و افغانستان، رویای رهبران انقلاب اکتبر در مورد ایجاد «اردوگاه سوسیالیسم» تحقق یافت. این قدرت عظیم، با پشتیانی شمار زیادی از احزاب کمونیست در کشور‌های غیر کمونیستی، و نیز نظام‌های سیاسی هوادار مسکو در بخش بزرگی از «جهان سوم»، نقش بسیار مهمی را در شکل‌دادن به رویداد‌های قرن بیستم ایفا کرد، هر چند که قدرت و انسجام آن به دلیل اختلاف‌های درونی (به ویژه میان پکن، مسکو و ‌هاوانا) با چالش‌های جدی روبرو شد.

شش) ولی مهم‌ترین چالش «اردوگاه سوسیالیسم»، ضعف اقتصادی آن بود. در زادگاه «انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر»، نظام تازه هرگز نتوانست کارآمدی خود را در عرصه تولیدی و ارتقای سطح زندگی مردم ثابت کند. مالکیت دولت بر همه ابزار تولید و نظام متمرکز برنامه‌ریزی توانست زمینه رشد صنایع سنگین و پیشرفت سریع تولیدات نظامی و توانایی‌های فضایی را فراهم آورد، ولی در پاسخگویی به نیاز‌های مصرفی روزمره مردم و نیز تامین رفاه آنها در سطح استاندارد‌های نیمه دوم قرن بیستم، با مشکلات فراوان روبرو شد. طی هفتاد و چهار سال حکومت شوروی، همه رفورم‌ها به منظور آشتی دادن سوسیالیسم با نیاز‌های اقتصادی مردم به شکست انجامیدند؛ از طرح «نپ»(NEP) در دوران لنین گرفته تا اصلاحات دوران پس از استالین که مهم‌ترین آنها به ابتکار میخاییل گورباچف، آخرین دبیرکل حزب حاکم کمونیست در شوروی به اجرا گذاشته شدند. «دموکراسی‌های توده‌ای» اروپای خاوری و مرکزی (مجارستان، لهستان، آلمان شرقی، چکسلواکی...) نیز، به‌رغم تلاش‌های فراوان  برای دستیابی به کار آمدی اقتصادی، در مجموع با شکست روبرو شدند. در میان همه نظام‌های سیاسی بر آمده از انقلاب کمونیستی، تنها چین بود که پس از مرگ مائوتسه تونگ، از آغاز دهه ۱۹۸۰ میلادی موفق شد ضمن حفظ سلطه حزب واحد حاکم، با کنار گذاشتن دگم‌های ایدئولوژیک در عرصه اقتصادی، گشودن دروازه‌های کشور بر شرکت‌های بزرگ چندملیتی و ورود به عرصه بازرگانی بین‌المللی، زمینه‌های لازم را برای یکی از مهم‌ترین جهش‌های اقتصادی را در تاریخ معاصر جهان به وجود آورد.

هفت) نظام شوروی تنها می‌توانست با تکیه بر انحصار قدرت، سلطه بی‌چون و چرا بر اطلاعات و اخبار و اعمال هژمونی مطلق بر فرهنگ و تاریخ‌نگاری، به زندگی خویش ادامه دهد. از دیدگاه بخش بزرگی از افکار عمومی جهان نیز، قدرت نظامی شوروی، پیشروی سریع آن در عرصه‌های کلیدی ژئوپولیتیک و حضور رو به گسترشش در قاره‌های گوناگون آنچنان چشمگیر بود که اجازه نمی‌داد ضعف‌های درونی این «ابر قدرت»، آنگونه که باید و شاید، آشکار شود. با آغاز رفورم‌های گورباچف در نیمه دوم دهه ۱۹۸۰ میلادی، به ویژه «گلاسنوست» که نخستین شکاف‌های مهم را در هژمونی مطلق فرهنگی و «حقایق» رسمی آن به وجود آورد، این کل نظام بر آمده از ایدئولولوژی مارکسیسم - لنینیسم بود که در کام بحران فرو رفت. زمین لرزه ناشی از این بحران مجموعه «اردوگاه سوسیالیسم» را تکان داد و سر انجام، در سال ۱۹۹۱، طومار اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را در هم پیچید.

هشت) امروز، در آستانه یکصدمین سالگرد «انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر»، از اعتقاد‌ها و وعده‌ها و امید‌های رهبران آن چه بر جای مانده است؟ از پنج کشوری که هنوز در جهان رسما کمونیست شناخته می‌شوند (چین، کره شمالی، کوبا، ویتنام، لائوس)، تنها کره شمالی است که به خطوط عمده مارکسیسم - لنینیسم، در افراطی‌ترین روایت استالینی آن، وفادار مانده است. در چهار کشور دیگر، حزب حاکم کمونیستی همچنان پاسدار ویژگی‌های نظام سیاسی تک حزبی است، ولی در عرصه اقتصادی بسیاری از دگم‌های بنیادی مارکسیستی - لنینیستی را رها کرده و در جهان‌بینی خود نیز، چه در رابطه با شهروندان و چه در ارتباط با جامعه بین‌المللی، به انعطاف‌های فراوان تن در داده است. احزاب و جریان‌های کمونیستی نیز تقریبا در همه کشور‌های جهان به شدت ضعیف شده‌اند. با این همه آیا می‌توان از پایان نهایی کمونیسم سخن گفت؟ در روسیه، به دلیل دشواری‌های دوران «پسا شوروی» و شکست این کشور در گذار از نظام کمونیستی به یک دموکراسی مدرن متکی بر اقتصاد آزاد، میل به عقب‌گرد و حتی کیش پرستش استالین، به گونه‌ای آشکار دوباره جان گرفته است. این «نوستالژی» یکی از ستون‌های «پوتینیسم» است که هم در مکانیزم‌های درونی نظام تحت رهبری ولادیمیر پوتین و هم در سیاست خارجی روسیه «پسا شوروی»، بیش از بیش دیده می‌شود. در دنیای در حال توسعه، به رغم پیشروی‌های چشمگیر در عرصه دموکراسی و آزادسازی اقتصادی، نوعی کشش به تجربه شوروی هنوز در جنبش‌های «پوپولیستی» (از نوع نظام پایه‌گذاری شده از سوی هوگو چاوز در ونزوئلا) کاملا محسوس است. بحران‌های اقتصادی در کشور‌های پیشرفته صنعتی نیز زمینه مناسبی را برای بازسازی گفتمان‌های تازه انقلابی فراهم می‌آورد که در آن نشانه‌هایی از بازگشت به جهان‌بینی باز مانده از هواداران لنین دیده می‌شود. زیر پرسش بردن دموکراسی، یکی از همین نشانه‌ها است.

چند پیشنهاد
یک) استفاده از فرصت برای فهم بهتر تاریخ معاصر - یکصدمین سالگرد «انقلاب اکتبر» فرصتی مناسب برای بررسی دوباره رویدادی است که تاریخ جهان را در مسیری تازه قرار داد. با توجه به دستیابی تاریخ‌نگاران به بخش مهمی از آرشیو‌های آن دوران و انتشار کتاب‌ها و مقاله‌های تازه از سوی دانشگاهیان و کارشناسان مسایل شوروی و کمونیسم، می‌توان اطلاعات و دیدگاه‌های نوینی را به افکار عمومی عرضه کرد. بدون پیروزی «انقلاب» یا «کودتا»ی بلشویکی، نقشه سیاسی و اقتصادی جهان آن نبود که امروز می‌بینیم. با تکیه بر اسناد و بررسی‌های تازه، کارنامه این رویداد در عرصه‌های سیاسی، فرهنگی و اقتصادی، هم در سطح بین‌المللی و هم در سطوح تک تک کشور‌ها، به ویژه آنهایی که چندین دهه زیر سلطه کمونیسم زندگی کردند، باید از نو مورد توجه قرار بگیرد.

دو) ارزیابی دوباره شمار قربانیان کمونیسم - بیلان کمونیسم در زمینه تلفات انسانی دردناک‌ترین فصل این پدیده است و حتی می‌توان آن را، از لحاظ مطلق، خونین‌ترین رویداد در تاریخ تمدن انسانی به شمار اورد. در اثری زیر عنوان «کتاب سیاه کمونیسم»، که شش سال بعد از فروریزی شوروی در پاریس منتشر شد، چند تن از دانشگاهیان فرانسوی شمار قربانیان مستقیم سیاست‌های کمونیستی را در سراسر جهان (اعدام، اردوگاه‌های مرگ، گرسنگی...) یکصد میلیون نفر ارزیابی می‌کنند. چین با ۶۵ میلیون و روسیه با ۲۰ میلیون نفر، از لحاظ مطلق، بیشترین شمار قربانیان را دارند. ولی از لحاظ نسبی، کامبوج در راس قرار می‌گیرد، کشوری که زیر سلطه خمر‌های سرخ طی مدت چهار سال دستکم یک چهارم جمعیت خود را از دست داد. در کتاب دیگری زیر عنوان «یک مدل تازه اقتصادی»، آمارتیا سن برنده نوبل اقتصاد می‌گوید که در چین، در پی اجرای سیاست مائوییستی «جهش بزرگ به پیش» در فاصله سال‌های ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۱، سی میلیون نفر بر اثر گرسنگی تلف شدند و مرگبار‌ترین قحطی را در تاریخ جهان رقم زدند. با توجه به بررسی‌ها و آمار تازه، می‌توان در یکصدمین سالگرد رویداد اکتبر، بیلان تلفات انسانی ناشی از کمونیسم را در کشور‌ها و مناطق گوناگون جهان بازبینی کرد.

سه) پرسش درباره امکان بازگشت کمونیسم - آیا ضعف دموکراسی‌ها و بحران‌های اقتصادی در فضای «جهانی شدن» می‌تواند فرصتی تازه برای ایدئولوژی‌ها و سازمان‌های شبه‌کمونیستی فراهم آورد؟ تردیدی نیست که نظام شوروی برای همیشه به تاریخ پیوسته و باز آفرینی آن، در راستای ایدآل‌های «انقلاب اکتبر» ۱۹۱۷، به رویا شباهت دارد. با این حال اگر دموکراسی‌های غربی از پس چالش‌های بزرگ کنونی (اشکال تازه تروریسم، مهاجرت‌های انبوه، بحران‌های اقتصادی همراه با بیکاری گسترده در رابطه با اوجگیری تکنولوژی‌های پیشرفته...) بر نیآیند، این خطر وجود دارد که تشکل‌ها و ایدئولوژی‌های التقاطی، به ویژه از راه در آمیختن کمونیسم و ناسیونالیسم، بتوانند جوهر نظام‌های لیبرال متکی بر آزادی‌های فردی را زیر پرسش ببرند و گونه‌های تازه‌ای از سازمان‌های هوادار توتالیتاریسم را به قدرت برسانند. به عنوان نمونه، حزب معروف به «جبهه ملی» در فرانسه برنامه اقتصادی خود را با الهام‌گیری مو به مو از نظریات حزب کمونیست فرانسه (در دوران قدرت این حزب) تدوین کرده، بخشی از هواداران و کادر‌های این حزب را به سوی خود کشانده و عملا به مهم‌ترین تشکل سیاسی کارگری در سطح ملی بدل شده است. این تجربه تازه‌ای است از وحدت میان افراطیون راست و چپ بر سر مقابله با دموکراسی لیبرال.

چهار) پرسش درباره توسعه‌طلبی «پوتینیسم» و پیوند‌های آن با شوروی - ولادیمیر پوتین، که فروریزی شوروی را «بزرگ‌ترین فاجعه ژئوپولیتیک قرن» توصیف کرده است، مظهر شکست روسیه در گذار از توتالیتاریسم کمونیستی به یک دموکراسی عادی اروپایی است. تردیدی نیست که در سیاست‌های داخلی و بین‌المللی مرد نیرومند کرملین، میراث اتحاد جماهیر شوروی به روشنی دیده می‌شود. تصادفی نیست که مومیایی لنین همچنان در میدان سرخ مسکو است و کتاب‌های درسی در روسیه چهره‌ای بیش از بیش مثبت از استالین ارائه می‌دهند. چنین پیداست که نوستالژی شوروی، در کنار مذهب ارتودوکس و ناسیونالیسم روسی، یکی از سه ستون «پوتینیسم» به شمار می‌رود. در میان روشنفکران بسیار نزدیک به پوتین، می‌توان از الکساندر دوگین نام برد که با ارائه یک «تمدن اروپایی- اسیایی» متکی بر دولت‌گرایی، ایدالیسم و برتری منافع مشترک بر منافع فردی، مدعی مقابله با «تمدن منحط» آمریکایی است که، از دیدگاه او، بر فردگرایی و بازرگانی و ماتریالیسم بنا شده است. پوتینیسم و نظریه‌پردازان نزدیک به او از جمله دوگین در میان بخش‌هایی از چپ و راست افراطی در اروپا و نیز گرایش‌های شدیدا ضدغربی در کشور‌های در حال توسعه، هواداران فراوان دارند (از جمله ایران و «اصولگرایان» آن که به تازگی میزبان دوگین بودند).

پنج) پرسش درباره توسعه‌طلبی «ایدئولوژی چینی» و ارتباط آن با کمونیسم - حزب کمونیست چین، که همچنان در مقام حزب واحد زندگی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی پر جمعیت‌ترین کشور دنیا را زیر تسلط خود دارد، به سهم خود با دموکراسی‌های لیبرال به رقابت برخاسته و الگوی تازه‌ای را به دنیا و به ویژه کشور‌های در حال توسعه پیشنهاد می‌کند. پیام رهبران پکن را به دنیای در حال توسعه می‌توان چنین خلاصه کرد: غربی‌ها به شما یک حکمرانی دموکراتیک را در خدمت اقتصاد آزاد و ادغام در نظام جهانی پیشنهاد می‌کنند، حال آنکه از دیدگاه ما تنها یک نظام اقتدارگرا می‌تواند شما را همانند چین به یک توسعه سریع برساند. این پیام، با توجه به تجربه موفقیت‌آمیز چین، برای بخش مهمی از تصمیم‌گیران در «جهان سوم» از جذابیت برخوردار است. این پیام و درستی یا نادرستی آن در خور بررسی‌های عمیق است.

شش) و سرانجام، مهم‌ترین عرصه بررسی سالگرد انقلاب (کودتای) اکتبر برای ایرانیان، تاثیر این رویداد بر تاریخ معاصر ایران است. سقوط امپراتوری تزاری و بر آمدن یک نظام تازه در گسترده‌ترین کشور جهان، موقعیت ژئوپولیتیک و ژئواکونومیک ایران را نیز یکسره دگرگون کرد. در واقع استقرار یک نظام تازه سیاسی و اقتصادی در مهم‌ترین سرزمین همسایه ایران بر زندگی اجتماعی و سیاسی و اقتصادی این کشور و نوع روابطش با جهان تاثیری تعیین‌کننده داشت. کمونیسم به عنوان مهم‌ترین و بسیج کننده‌ترین جنبش سیاسی انقلابی در قرن بیستم میلادی، در ایران هم هواداران فراوان یافت و بر قطب‌بندی نیرو‌های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و نیز سیاستگذاری دستگاه حکومتی به شدت تاثیر گذاشت. یکی از بزرگ‌ترین مظاهر این تاثیرگذاری، تحول فرهنگ سیاسی در ایران زیر تاثیر ایدئولوژی معروف به مارکسیسم - لنینسیم بود که بقایای آن هنوز به گونه‌ای محسوس دیده می‌شود.


نظر خوانندگان:

■ با تشکر از آقای خاوند برای معرفی تقسیم بندی‌هائی که در کادر آن می‌توان مطالعات و تحقیقاتی را در نظر گرفت. برای خود من بخش بررسی مشروطه ایرانی، مقایسه‌اش با مشروطه همزمان روسی و علل تحولات نه چندان مثبت بعدی این مشروطه در اولویت قرار می گیرد. از آقای خاوند خواهش می‌کنم خودشان سرپرستی این مطالعات را بعهده بگیرند. بخصوص که خاطر نشان کرده‌اند خطوط این مطالعات و بررسی‌ها را می‌توان افزایش داد. باز اینجا برای شخص من بررسی تغییر تعریف و تصویر انسان بعد از تاثیر لنینیسم و ورود بلشویسم به حیطه فرهنگی اهمیت ویژه می یابد. چگونه اهمیت چراغ شعور به عنوان مُعرّف انسان جایش را به زور بازو و عرق جبین می‌سپارد.
طاهره بارئی


■ جناب البرز،
اصولا آدم‌کشی کار خوبی نیست، ولو به دست روبسپیر و در چارچوب انقلاب فرانسه انجام گرفته باشد. فرانسوی‌ها هم، تا آنجا که من میدانم، از این که گیوتین را اختراع کرده‌اند، چندان سر افراز نیستند. و سر انجام سی و چند سال پیش آنرا به موزه سپردند. پس از این همه آدم‌کشی‌ها که با وعده ساختن بهشت انجام گرفته، از بهشت در روی زمین همچنان خبری نیست. شما خوشبختانه می‌گویید که به سوسیالیسم بدون خشونت اعتقاد دارید. پس اصلا نگران نباشید. نه در مقاله بالا، و نه در کامنت خانم بارئی، چیزی علیه شما مطرح نشده. سخن بر سر کسانی است به نام خدا، یا پرولتاریا و یا نژاد آریا میلیون‌ها انسان را درو کرده‌اند تا بر جنازه آنها دنیای تازه‌ای بسازند.
فریدون خاوند