خواندن مقالهی پر مغز خانم طاهره بارئی در افشای لنینیسم به یادم آورد که ۲۸ سال پیش مطلبی دربارهی «وصیتنامه» شفاهی بوخارین و سرنوشت بیوهی او و پسرشان ترجمه و تألیف کردم که در نشریهی «راه ارانی» شماره دیماه ۱۳۶۸ منتشر شد. بهگمانم جا دارد که آن نوشته با بازویرایش و بهروز شدن، در تأیید و به پیشواز مقالهی خانم بارئی اکنون بار دیگر منتشر شود.
***
در سال ۱۹۸۸ میخائیل گارباچوف در سخنرانی خود به مناسبت سالگرد انقلاب اکتبر برای نخستین بار از «اعاده حیثیت» نیکلای بوخارین سخن گفت. این از دستآوردهای تلاش خستگیناپذیر آنا لارینا بیوهی بوخارین بود که از سی سال پیش از آن دهها نامه در دفاع از شوهر سابقش به رهبران شوروی نوشتهبود. چند هفته پیش از سخنرانی گارباچوف، مجلهی «ازنامیا» نیز در شمارهی ماه اکتبر بخشهایی از خاطرات آنا لارینا را منتشر کرد.
بوخارین خیلی زود به بالشویکها پیوست، در سال ۱۹۱۱ پلیس تزاری دستگیرش کرد، اما او توانست بگریزد و تا زمان انقلاب در نهانگاههای گوناگون یا در خارج بهسر برد. او هم یکی از برجستهترین اقتصاددانان بالشویکها بود (دارای دکترای اقتصاد ملی از دانشگاه وین در سال ۱۹۱۳) و هم روحیهای شاد و بذلهگو داشت که همه آن را میپسندیدند. او به تناوب سردبیر «پراودا» و «ایزوستیا»، سخنگوی کمینترن، عضو هیئت سیاسی کمیتهی مرکزی حزب، و نویسندهی «الفبای کمونیسم» بود که تا سال ۱۹۲۹ درسنامهی اساسی و بیچون و چرای ایدئولوژی حزب شمرده میشد.
خطی که بوخارین از آن جانبداری میکرد، عبارت بود از دادن برخی آزادیها به بخش خصوصی در اقتصاد و برقراری آزادی بیشتر در زندگی فرهنگی جامعه. این همان چیزی بود که در دوران «نپ» اجرا میشد. اما استالین سیاستی دیگر، سیاست دیکتاتوری آهنین را ترجیح میداد که محتوای آن اشتراکی کردن اجباری کشاورزی و صنعتی کردن کشور به هر بهایی بود. و آنگاه که او توانست به قدرت برسد، در سالهای ۳۸ – ۱۹۳۶ دادگاههای بزرگ نمایشی را بر پا کرد که در آنها به انقلابیان و کهنهبالشویکها تهمتهای هولناکی از قبیل جاسوسی برای امپریالیستها، توطئهی براندازی حکومت کمونیستی، اقدام به قتل و بسیاری چیزهای دیگر زدند. بسیاری از آن انقلابیان پس از تحمل شکنجههای غیر انسانی در برپایی دادگاههای نمایشی همکاری کردند، به این امید که کسانی از اعضای خانوادهی خود را که بازداشت شده بودند نجات دهند. بسیاری از آنان خیال میکردند که بهتر است هر چه را به گردنشان میگذارند بپذیرند زیرا که تهمتها آنقدر پوچ و مسخره است که همه بیپایه بودن آنها را خواهند فهمید و جریان دادگاهها به ضد خود بدل خواهد شد. برخی نیز با صداقت کامل رهنمود حزب را اجرا میکردند: به آنان میگفتند که صلاح حزب و کشور ایجاب میکند که آنان به خیانت و جاسوسی اعتراف کنند و این به تحکیم پایههای حکومت کمک خواهد کرد و البته آنان دیرتر آزاد خواهند شد (که نشدند).
در فوریه ۱۹۳۷ نوبت دستگیری بوخارین رسید. تا پیش از آن او را از همهی مقامهایی که داشت برکنار کردهبودند، بارها مورد بازجویی و اهانت قرار گرفته بود، در ارتباط با پروندههای گوناگونی او را آزار دادهبودند، و به گونهای در بازداشت خانگی بهسر میبرد. سرانجام فراخون تهدیدآمیزی به جلسهی پلنوم کمیتهی مرکزی در کرملین دریافت کرد، و میدانست که دیگر بازگشتی در کار نیست. همسر دوم او آنا لارینا که ۲۶ سال از او جوانتر بود، میگوید:
- آن لحظات عذابآور و تحملناپذیر را هرگز از یاد نمیبرم. بوخارین که از تفتیشهای بیجا و هولناک و رویارویی با شاهدان قلابی به جان آمدهبود و اعتصاب غذا در اعتراض به اتهامات بیمعنی ضعیفش کردهبود، در برابر من زانو زد و با چشمانی پر اشک التماس کرد که نامهای را که نوشتهبود و عنوان آن «خطاب به نسل آیندهی رهبران حزب» بود از بر کنم و حتی یک کلمه از آن را فراموش نکنم. او به من اطمینان میداد که سرانجام روزی حق و حقیقت به پیروزی خواهد رسید، و من چون جوانم، آن روز را خواهم دید. خواهش میکرد که من برای اعادهی حیثیت او مبارزه کنم. من سوگند خوردم که این کار را بکنم. او نامهاش را بارها برای من خواند و من آن را حفظ کردم.
پس از این گفتوگو بوخارین به اجلاس کمیتهی مرکزی رفت، و در آنجا بازداشت و ناپدید شد. در ماه مارس نمایش بعدی با شرکت او در دادگاه به صحنه آمد، و سال بعد او را بهجرم ناکردهی جاسوسی برای امپریالیستها و خیانت اعدام کردند.
آنا لارینا
اما آنا لارینا نیز که در آن هنگام ۲۳ سال داشت (۱۹۹۶ – ۱۹۱۴) پس از او دستگیر شد، نزدیک ۲۰ سال در زندانها، اردوگاهها و تبعیدگاههای مرگبار و طاقتفرسا زنده ماند تا پیام شوهرش را به «نسل آیندهی رهبران حزب» برساند، و آن را برای گارباچوف فرستاد. کمی پس از آن نیز کتاب خاطرات آنا لارینا بوخارینا با نام «هرگز فراموش نمیکنم» به روسی منتشر شد و به سرعت به زبانهای دیگر ترجمه شد.
همان قدر که توصیف رنج و حرمان انسانها در اردوگاههای آلمان نازی از قبیل آشویتس و بوخنوالد دشوار است، توصیف دقیق و مستند زندانها و اردوگاههای جهنمی استالین نیز دشوار است. هر قدر هم که انسان با خواندن خاطرات سراسر پر از وصف تحقیر انسانها و انسانیت، رنجهای جسمی و روحی، چالههای پر آب کف سلولها، جست و خیز موشها روی تختها و غیره، به این صحنهها عادت میکند، اما سرگذشت کودکان زندانیان استالین همواره دردناک و تکاندهنده است و هرگز نمیتوان به آن عادت کرد.
آنا لارینا و بوخارین پسر کوچکی به نام یوری داشتند که به هنگام دستگیری پدر کمتر از یک سال داشت. آنگاه که آنا را نیز دستگیر کردند، کودک را از او گرفتند. یوری سالها در پرورشگاه ویژهی «فرزندان خائنان به وطن» به سر برد. دربارهی وضع کودکان در این «پرورشگاه»ها یکی از زنان از گروه همزنجیران آنا تنها کسی بود که اجازه یافتهبود تا از نوهی خود، که او نیز ساکن «پرورشگاه ویژه» بود نامه دریافت کند. آن زن نامههای نوهاش را برای آنا و دیگر زنان زندانی که بیشترشان کودکی در این قبیل پرورشگاهها داشتند، میخواند:
«مادربزرگ عزیزم! مادربزرگ جان! من هنوز نمردهام! تو تنها کسی هستی که من در این دنیا دارم و من تنها کسی هستم که تو داری. اگر نمیرم، وقتی که بزرگ شدم و آن وقت تو خیلی پیر میشوی، قول میدهم که کار کنم و به تو غذا بدهم. گاریک تو.»
و نامهی بعدی با همان خط کودکانه: «مادربزرگ عزیزم، من هنوز نمردهام. ولی چیزهایی که دفعهی قبل نوشتم دیگر درست نیست، برای این که دارم میمیرم. همینطور میمیرم. نوهات.»
اما یوری زندهماند و بعدها پیش پدر پیر و بیمار بوخارین به سر برد، بارها نزد دیگر بستگانش زندگی کرد و گذارش به پرورشگاههای گوناگون شوروی افتاد که در همهی آنها «فرزندان خائنان به وطن» فراوان بودند. او نام خانوادگی مادرش را بر خود نهاد. در سالهای ۱۹۷۰ زیستنامهی پدرش نوشتهی استیفن کوهن را بهدست آورد و لابهلای سطور آن را در پی هویت گمشدهی خود کاوید، و هنگامی که سرانجام کوهن را از نزدیک دید، او را در آغوش کشید و برادر خود نامیدش. یوری لارین (۲۰۱۴ – ۱۹۳۶) نقاش بود و همگام با مادرش سالها برای اعادهی حیثیت بوخارین تلاش و مبارزه کرد.
آنا لارینا بیوهی بوخارین
***
بسیاری از دیگر نزدیکان استالین و همسران و فرزندان آنان نیز سرنوشت کموبیش مشابهی داشتند. اردوگاههای بزرگی ویژهی زنان در شوروی وجود داشت و تنها «جرم» زنان زندانی در آنها این بود که شوهرانشان برای گناهان ناکردهای به دستور استالین اعدام شدهبودند. زنان بسیاری نیز در این زندانهای «ویژهی همسران خائنان به وطن» بودند که شوهرانشان نه تنها اعدام نشدهبودند، که از مقامات عالی دولتی بودند. این زنان گروگانهای استالین بودند و او از زندانی بودن آنان مانند وسیلهای برای اعمال فشار بر شوهرانشان استفاده میکرد. یکی از آن زنان یکاترینا کالینینا همسر کالینین صدر شورای عالی اتحاد شوروی بود که سالها در اردوگاههای کار اجباری به کار طاقتفرسا گمارده شد و سلامت خود را از دست داد. کالینین بارها از استالین تقاضا کرد که همسر او را آزاد کند. سرانجام استالین به تنگ آمد و آزادی همسر او را به بعد از پایان جنگ موکول کرد. او البته به قول خود وفا کرد و همسر کالینین پس از پایان جنگ آزاد شد و به مسکو آمد، اما هرگز پیش کالینین در کرملین اقامت نکرد و نخواست با استالین روبهرو شود.
کالینین مدت کوتاهی پس از پایان جنگ درگذشت. همسر و دختر او هنگام تشییع جنازهاش همراه با مقامات طراز اول حزبی و دولتی و شخص استالین حضور داشتند. در این مراسم مولوتوف و کاگانوویچ در سمت چپ استالین گام بر میداشتند که همسر اولی در همان هنگام در زندان بهسر میبرد، و برادر دومی به دستور استالین اعدام شدهبود.
***
عنوان کتاب آنا لارینا Anna Larina، که از جمله متن نامهی بوخارین «خطاب به نسل آیندهی رهبران حزب» نیز در آن آمده، به زبانهای روسی، انگلیسی، آلمانی، و سوئدی به شرح زیر است:
Незабываемое
This I Cannot Forget: The Memoirs of Nikolai Bukharin’s Widow
Nun bin ich schon weit über zwanzig
I minnets labyrinter: Ett liv i skuggan av Stalin
در مجلهی «کلک» شماره ۸۸ – ۸۵ (فروردین – تیر ۱۳۷۶) نوشتهای به قلم مینو مشیری با عنوان “فرزند انقلاب” و زیر تیتر آنا لارینا درج شدهاست که من متأسفانه به آن دسترسی ندارم و نمیدانم که آیا از همین نامهی بوخارین سخن میگوید یا نه.
مصاحبهای به انگلیسی با نقاش سرشناس یوری لارین در سال ۲۰۱۲:
https://russianartparis.com/2012/09/01/artist-yuri-larin-moscow/