عرفان [گنوسیسم] و مانویت(۳)
پیشگفتار
مانویت را میتوان به عنوان شالودهی فکری همهی آن جریانهای اجتماعی - سیاسی - دینی دانست که بعدها در مرزهای ایران باستان [ساسانی] در قالب جنبشهای مزدکی؛ و در زمان قدرتگیری عربها در ایران زیر نامهایی چون بومسلمه [ابو مسلم]، سپیدجامگان، خرمدینان و قرمطیها، … و در ارمنستان سدهی دهم میلادی در قالب جنبش پاولیکیان (Paulikianer)[پاولیسیان]، و در بلغارستان، کوراسی، صربستان و به ویژه بوسنی در قالب جنبش بوگومیلها (Bogomilen) و سرانجام در سدهی یازدهم تا پایان سدهی سیزده در جنوب فرانسه، ایتالیا، اسپانیا و آلمان زیر عنوان کاتارها (Katharer) یا «پاکها» گسترش پیدا کرد.
شاید درستتر باشد که بگوییم مانویت نه مستقیم بلکه به واسطهی جنبشهای مزدکی در ایران بود که به دیگر کشورها سرایت کرد. ولی گفتنی است که شالودهی فکری مانویت، یعنی خداشناسی و اخلاقیات آن برای همهی جنبشهای نامبردهی فوق، علیرغم تفاوتهای جزئی، از اعتبار برخوردار است.
برای این که یک تصور کلی از مانویت به دست بیاوریم میتوانیم آن را از نگرگاه جامعهشناسی با مارکسیسم سدهی نوزده مقایسه کنیم که چند دهه بعد از شکلگیریاش در سراسر جهان زیر نامهایی گوناگونی گسترش یافت و نمادِ دادگری [عدالتگری] گردید. مانی و مانویان به گونهای بس پیگیرانه آرا و افکار خود را مینوشتند و تا آنجا که میتوانستند تجربیات فکری و عملی خود را مستند میساختند. چنین رویکردی برای ۱۷۰۰ سال پیش یک نوآوری بزرگ در تاریخ بشری به شمار میآید. همچنین گفتنی است که مانویت، مانند مارکسیسم سدهی نوزدهم، یک دستگاه فکری بود که سدها گروه و جریان فکری در ایران، اروپا و خاور دور از آن تغذیه میکردند و علیرغم اختلافات درونیشان خود را جزئی از آن میدانستند.
مانویت به هر جایی که نفوذ میکرد ابتدا از فیلترهای فرهنگی آن محیط میگذشت و پس از بومی شدن فقط به زمان نیاز داشت تا پیروان خود را بیابد. این جنبش فرهنگی-اجتماعی به دلیل ساختار التقاطیاش میتوانست به سادگی با فرهنگ بومی یک منطقهی معین سازگار شود. مانویت آغازین در گوهر خود، یک جنبش سیاسی ناکُنشگر (پاسیو) بود و هرگونه بهرهگیری از سلاح را برای مبارزه با حاکمین رد میکرد. از این رو، میتوان گفت که مانویت نخستین جنبش جنگپرهیز و خشونتپرهیز در تاریخ بشری بود که حدود ۱۷۰۰ سال پیش از گاندی اصول اخلاقی خود را مکتوب کرده بود. از سوی دیگر گفتنیست که خاستگاه و زمینهی گسترشِ جنبش فکری مانویت اساساً در شهرهای آن زمان رخ داده بود ولی دنبالههای آن یعنی جنبشهای مزدکی در ایران و خارج از ایران به طور عمده در روستاها ریشه داونیده بود.
نکتهی مهم در ارتباط با جنبشهای گنوسی [عرفانی]، نقش آنها در ایران پس از سال ۶۲۸ میلادی بود که حکومت مرکزی ساسانی در شرف از همپاشیدگی بود و شرایطی بوجود آمد [خلاء قدرت] که جریانها/احزاب یا پیروان گنوسیسم - یعنی شیعهها - که یا از میانرودان متواری شده بودند و یا به دلیل ماشین سرکوب ساسانی نمیتوانستند آشکارا فعالیت کنند، بار دیگر در صحنهی سیاسی و اجتماعی ایران فعال شدند.
گسترش مانویت در جهان
پایان زندگی مانی و آغاز حکومت دینی
در نوشتار پیشین به این موضوع اشاره شد که آغاز بشارتگری مانی در دورهی پادشاهی شاپور یکم و پسرش هرمز بود. اردشیر یکم در جنگهای خود هر جا را که به اشغال در آورد روحانیت زرتشتی همراه او، بیدرنگ معابد و آتشگاهها را بر پا میکرد و به همین گونه سازمان عریض و طویل خود را شکل میداد. جنگهای پی در پی که اردشیر و پسرش شاپور یکم با روم و دیگر امیرنشینهای مستقل به پیش بردند، موجب شد تا پس از ۳۰ سال از درون این جنگها، یک دستگاه نیرومند روحانیت که با دستگاه دیوانسالاری به گونهای بس تنگاتنگ گره خورده بود، بیرون آید.
در سه دههی آغاز ساسانیان، هنوز شکلگیری نهایی یک دولت دینی به وقوع نپیوسته بود. ساسانیان که قصد داشتند پای در جای هخامنشیان بگذارند بر سر یک دو راهی تاریخی قرار داشتند: ۱- یا باید مانند پیشینیان خود یعنی هخامنشیان و اشکانیان به شکل حکومتِ «فدراسیونی» تکیه میکردند یا ۲- یک دولت دینی ابر متمرکز بوجود میآوردند.
در حقیقت مانی و دستگاه فکریِ التقاطی او بیانگر ایدئولوژی باستانی ایران یعنی هخامنشیان و اشکانیان بود. گرایش ساسانیان با توجه با قدرتگیری روحانیت و تنیده شدن این کاست در دیوانسالاری، شدیداً به سوی ایجاد یک حکومت دینی متمرکز بود. کوتاه میتوان گفت که ساسانیان یک بُرش ژرف در فرهنگ باستان ایران بوجود آوردند که باعث شد دو گرایش بزرگ و بنیادین در صحنهی سیاسی-تاریخی ایران شکل بگیرد که تا به امروز به قوت خود باقی مانده است: گرایش به حکومت دینی و گرایش به حکومت غیردینی. و تاریخ ایران نشان داد که بخش بزرگ و مسلط ایرانیان به حکومت دینی گرایش داشتهاند. گرایش به پیوند دین و دولت در ایران که باید آن را محصول عصر ساسانی دانست آنچنان در ژرفنای روح ایرانی رخنه کرده بود که وقتی امیر اسماعیل سامانی، پایهگذار سامانیان، در سال ۸۹۰ میلادی (۲۷۹ تا ۲۹۵ ه. ق.) به قدرت رسید این چنین میگوید:
بنابراین همان گونه که خواننده میبیند ارجاع امیر اسماعیل سامانی نه به اسلام (به قرآن یا محمد یا علی) بلکه به اردشیر پاپکان یعنی آن روحانی معبد آناهیتاست که سلسلهی ساسانیان را پایهگذاری کرده بود. زیرا از نظر ایدئولوژی ساسانی، اصل تعیینکننده پیوند دین [فرقی نمیکند چه دینی!] و دولت است.
به هر رو، با قدرتگیری پسر شاپور یکم یعنی بهرام یکم که دستپروردهی روحانیت، به ویژه کرتیر، بود، حکومت دینی توانست نقطهی پایانی بر حکومت غیردینی- فدراسیونی باستانی ایران بگذارد و اندیشه کشورداری باستانی ایران برای همیشه در مغلوبیت خود به زندگیاش ادامه دهد. از این رو، میتوان نتیجهگیری کرد که ستیز میان پیروان حکومت دینی و حکومت غیردینی در ایران یک پیشینهی ۱۷۰۰ ساله دارد و عملاً ربطی به دین خلفای عباسی یعنی اسلام ندارد.
پس از شاپور یکم، پسرش هرمز یکم (۲۷۲ تا ۲۷۳ میلادی) به تخت شاهی نشست. ولی هرمز یکم مانند پدرش نسبت به مانویان بدبین نبود و سرکوب آنها را نمیپذیرفت. او طی یک کودتا از قدرت برکنار شد و برادرش بهرام یکم (۲۷۳ تا ۲۷۶ میلادی) با کمک روحانیت به قدرت رسید. پس از مدتی کوتاه، بهرام یکم و کرتیر نقشه از میان برداشتن مانی را عملی کردند. از مانی که در سفر بود خواسته شد که به ملاقات بهرام یکم برود. البته مانی بیدرنگ متوجه شد که مرگ او بسیار نزدیک است. در راه خود به سوی تیسفون به چند مانیستان [کلیسای مانوی] سر زد و به پیروانش گفت که این دیدار آخر خواهد بود.
وقتی مانی به دربار شاه رسید، بهرام یکم با رفتاری زننده مانی را پذیرا شد و پس از توهینهای نه چندان گوشنواز همانجا او را به زنجبر بستند و روانهی دخمه کردند. مترجم مانی که در این دیدار همراهش بوده گفتگوی بهرام یکم و مانی را این گونه بازگو میکند:
مانی در کنار رسالت دینی – فرهنگی خود، «شفاگر» یا پزشک نیز بود. او برخلاف عیسا که از طریق «معجزه» شفا میداد، با اتکا به دانش آن روزگار یعنی استفاده از گیاهان دارویی به شغل شفاگری خود مشغول بود. از این رو، میباید او را به عنوان یک پزشک نیز به شمار آورد.
دکره در این باره مینویسد:
به هر رو، به دلیل شرایط بسیار بد دخمه و زنجیرهای سنگینی که به گردن و تن مانی بسته بودند، او پس از حدود ۲۶ روز با تحمل درد و شکنجهی بسیار میمیرد. روایات بسیاری در مورد جسد مانی وجود دارد. ظاهراً این خوانش مورد توافق اکثر مورخان است: او در ۲۶ فوریه سال ۲۷۷ میلادی بواسطهی شرایط بسیار بد کشته میشود، و سپس جسدش را بر دروازهی شهر گندیشاپور (بیت لاباط) آویزان میکنند. بعدها مانویها به دروازهی شهر گندیشاپور، «باب مانی» میگفتند.
پس از کشتن مانی، فرمان مرگ مانویان داده شد. مانویان که از جنگ و خشونت پرهیز میکردند، مجبور شدند محل اصلی زندگی خود یعنی میانرودان را ترک کنند و البته ناگفته نماند که بخش نه چندان کوچکی از آنها از دم تیغ مأموران کرتیر گذشتند. به هر رو، مانویان دسته دسته به سوی خراسان بزرگ و از آنجا به سرزمین سُغدیان کوچ کردند.
مانویان در چین
بدین گونه منطقهی سُغد در شمال شرقی ایران به یکی از مراکز مهم مانویان تبدیل شد و مانویان از همین جا به سوی چین رفتند و آیین خود را گسترش دادند. سرانجام با قدرتگیری بوقو خان در سال ۷۶۲ میلادی در چین، که مانویت را مورد حمایت قرار میداد، این جریان فکری توانست از رشد چشمگیری برخوردار شود.
کریستینسن نیز در این باره مینویسد:
اویغورها اساساً فرهنگ کوچی / عشیرهای داشتند و از تمدن برخوردار نبودند. حمایت اویغورها از مانویها باعث شد که فرهنگ نوشتاری و هنر در میان اویغورها رونق یابد و به تدریج یک تمدن در میان این قبایل شکل بگیرد. در کتیبهای به نام قرابلقاسون به زبان ترکی کهن (اویغوری) آمده است:
مانویها نه تنها فرهنگ نوشتاری را در میان ترکهای اویغور پایهریزی کردند، بلکه گنجنیهی فرهنگی بزرگی از خود به جای گذاشتند. آنها در این جا، هنر نقاشی را در بسیاری از عرصهها رشد و توسعه دادند: مانند تکنیک تولید رنگها، تولید و آمادهسازی پارچههای ابریشمی برای نقاشی، تولید انواع گوناگون قلممو نقاشی و غیره. آنها نیز نخستین کسانی بودند که ترکی قدیم یعنی اویغوری را مکتوب کردند، میراثی که هم اکنون در دانشگاههای زبانشناسی ترکیه مورد استفاده قرار میگیرد. اگرچه بقایای مانویان تا سدههای ۱۳ و ۱۴ میلادی وجود داشتند ولی
شاید بتوان گفت که مانویت در شکل اصلی خود اساساً یک جنبش فرهنگی بود که بدون گزافهگویی دست کم دو هزار سال نسبت به تاریخ پیدایش خود پیشتر بود. جنگ پرهیزی و خشونتپرهیزی، نگاه غیرتبعیضی به زنان، اشاعهی فرهنگ نوشتاری، پشتیبانی سرسختانه از هنر – به گونهای که مانویان میگفتند هنر جنبهی خدایی انسان است- به آن دسته از اندیشهها تعلق دارند که هنوز در جهان مدرن امروز مورد بحث هستند و حل نشدهاند.
جنبشهای مزدکی
بوندوس / زردشت پسر خورّگان
همانگونه که گفته شد مانی در ۱۴ آوریل ۲۱۶ میلادی زاده شد و در سن ۶۱ سالگی (۲۷۷ میلادی) به طرز وحشیانهای به قتل رسید. پس از آن، روحانیت زرتشتی با همیاری دیوانسالاری و نیروهای نظامی ساسانی دست به کشتار و راندن پیروان مانی زدند. ولی این رویکرد سرکوبگرانه به معنی نابودی این جنبش فکری نبود، به گونهای که ما شاهد برآمد جنبشهایی هستیم که از این منبع فکری تغذیه میکردند و بعدها به نام مزدکیان شهرت یافتند.
به دلیل از بین بردن کتابها و اسناد مزدکیان توسط حاکمیت زرتشتی ساسانی و بعدها توسط مسلمانان ما امروز مجبوریم بخش بزرگی از اطلاعات خود را از دشمنان آنها که دربارهی «زنادقه» یا «مرتدان» گزارش دادهاند بیرون بکشیم.
احسان یارشاطر (۷) در مقالهای فشرده به نام «کیش مزدکی» به این موضوع پرداخته است. او بسیاری از پژوهشها را که توسط ادوارد براوان، آرتور کریستنسن، غلامحسین صدیقی، نینا پیگولوسکایا، اوتو کلیما صورت گرفته و همچنین با بهرهگیری از منابع عربی، فارسی، سُریانی تلاش کرده تا نوری بر مسیر شکلگیری مزدکیان بیندازد. یارشاطر جنبشهای مزدکی را به سه مرحله تقسیم میکند: مرحلهی نخست در میانهی سدهی چهارم تا دهههای آغازین سدهی پنجم میلادی، مرحلهی دوم جنبش به رهبری مزدک بامدادان (اواخر سدهی پنجم) آغاز میشود و مرحلهی سوم از زمان فروپاشی [واقعی] ساسانیان در سال ۶۲۸ میلادی تا قدرتگیری عربها و پس از آن. به عبارتی، جنبش مزدکیان در عصر ساسانی به دو بخش تقسیم میشود و بخش سوم در زمان قدرتگیری عربها – که بعدها در زمان خلفای عباسی دینشان اسلام نام گرفت- شکل میگیرد.
درباره مرحله نخستِ مزدکگرایی، مالالاس انتاکی از یک شخص مانویِ ایرانی تبار به نام بوندوس گزارش میدهد که در روم به عهد دِیوکِلیسان (۳۱۳-۲۴۵ میلادی) زندگی میکرد. او پس از تجدیدنظر در آرای مانی به ایران بازگشت و آیین خود را «درستدین» نامید. همچنین منابع اسلامی و بعضی منابع سُریانی از یک فرد به نام «زردشت یا زرادشت» پسر خورّگان گزارش میدهند که موبد یا موبدان موبد در شهر فسا بود و او را بنیانگذار آیین مزدک میشمارند. این که آیا میان بوندوس و زردشت رابطهای وجود دارد یا هر دو یکی هستند نظرات گوناگونی وجود دارد. یارشاطر احتمال وجود چنین فردی را با در نظر گرفتن تاریخ زرتشتیگرایی و انتظار ظهور سوشیانت (مهدی زرتشتیان) میدهد. زیرا طبق منابع زرتشتی آن زمان، تاریخ زرتشت ۲۵۸ سال پیش از حمله اسکندر (۳۳۰ میلادی) بوده و از این رو هزارهی زرتشت میبایستی در اواخر سدهی چهارم یا آغاز سدهی پنجم به پایان برسد [یارشاطر]. به این دلیل، برآمد جنبشهای اصلاحی برای یک چنین دینی که هزارهی خود را پشت سر نهاده میتواند محتمل باشد.
اکثریت قریب به اتفاق پژوهشگران برای مزدکگرایی یک مرحلهی پیش از مزدک بامدادان قایل هستند. این مرحله را میتوان تجدیدنظر (رویزیونیسم) در نظریهی مانی به شمار آورد که میبایستی توسط بوندوس یا زردشت پسر خورّگان صورت گرفته باشد. این تجدید نظر در آرای مانی باعث شد که این جریان فکری از یک جنبش عرفانی که از لحاظ سیاسی غیرکُنشگر (پاسیو) بود به یک جنبش سیاسیِ کُنشگر (فعال) تبدیل شود. شالودهی دستگاه فکری مانی بر دو بُن (دو اصل) و سه زمان قرار دارد. دو بُن یعنی بُن تاریکی [ظلمت] و بُن روشنایی [نور] که کاملاً از هم جدا و گوهرشان نیز کاملاً با هم متفاوت است. از نظر مانی هر دو بُن، کُنشگر هستند و تاریکی که ابتکار را در دست داشت توانسته روشنایی را اسیر خود کند.
پیامد تجدید نظری که در آرای مانی صورت گرفت این بود که تعادل و تناسب قوای تاریکی و روشنایی تغییر یافت و ابتکارِ عمل به روشنایی نسبت داده شد. پیگولوسکایا به این نکتهی ریز ولی تعیینکننده این گونه اشاره کرده است:
اگر بخواهیم با زبان امروزی بیان کنیم این چنین میشود: تاریکی یعنی بدی/مادهگرایی پیامد یک روند خودسامان selbstorganisierend و ناآگاهانه در حالی که نیکی یعنی روشنایی/ نور/روح پیامدِ یک روند آگاهانه میباشد. وارد کردن عنصر آگاهی و اختیار در سامانهی مانویت (مزدکی) عملاً یک دگرگونی بزرگ فکری- فلسفی بود که شالودهی فکری رشد جنبشهای گستردهی اجتماعی-سیاسی در ایران و خارج از ایران گردید.
مزدک بامدادان
مزدک پسر بامداد، پایهگذار جنبش مزدکیان، در زمان پادشاهی قباد (۴۸۸ – ۵۳۱ میلادی) میزیست. بنا بر گزارشهای گوناگون او یک روحانی بزرگ زرتشتی بود. در بعضی اسناد از او به عنوان موبدان موبد یاد میکنند ولی در این که او موبدان موبد بود اختلاف نظر وجود دارد. ولی این که او یک روحانی ردهی بالا زرتشتی بود، مورد پذیرش همهی پژوهشگران است.
گرایش مزدک بامدادان به نئومانویت (مانویت تجدید نظر شده زردشت-بوندوس) و دست یازیدن او به تدابیر عملی را باید در بافت سیاسی- اجتماعی آن زمان جستجو کرد.
ایران در زمان پیروز، پدر قباد، بدترین شرایط تاریخی خود را میگذرانید. پیروز پدر قباد پی در پی در حال جنگ بود، به ویژه با هپتالیان (هونهای سفید) که در شمال شرقی ایران یعنی تخارستان ساکن شده بودند.
پیگولوسکایا در همین باره ادامه میدهد:
در تأیید جمعبندی پیگلوسکایا، کریستینسن نیز میگوید:
باری، این شرایط اسفناک ایرانزمین در دورهی پیروز بوده است. پس از مرگ پیروز، برادرش بلاش در سال ۴۸۴ به پادشاهی رسید. ولی بلاش نیز مورد پذیرش روحانیت و دیوانسالاری قرار نگرفت. روحانیت و دستگاه دیوانسالاری وابسته به آن، او را سرنگون و سپس کور کردند. چهار سال بعد، پس از بلاش، قباد به پادشاهی رسید.
هنگامی که قباد پادشاه شد عملاً خزانهی دولت تهی بود و دولت توان پرداخت دستمزد به سربازان را نداشت. روستاییان گروه گروه زمینهای بیحاصل و بی آب کشاورزی خود را ترک کرده بودند و کشور ایران عملاً به گونهای نیمهجان به زندگی خود ادامه میداد.
به مرور زمان نیز شورشهای پراکنده روستاییان گرسنه نیز گسترش یافت. رهبری فکری این شورشهای روستایی اکثراً در دست مانویان یا دقیقتر گفته شود نئومانویان که بعدها مزدکی خوانده میشدند، قرار داشت.
در زمان قباد، مزدکیان عملاً به یک جنبش نیرومند تبدیل شده بودند. گرایش قباد به مزدک بامدادان دلایل بسیار گوناگونی دارد و تک علتی نیست. از یک سو
حمایت ناگزیر قباد از مزدک باعث خشم روحانیت زرتشتی و دیوانسالاری شد. طی کودتایی در سال ۴۹۵-۴۹۶ میلادی او را دستگیر کردند و به زندان انداختند و به جای او جاماسب را به پادشاهی گماشتند (۴۹۶-۴۹۹ میلادی). البته چندی بعد قباد موفق شد که از زندان فرار کند و نزد دشمنان قدیمیاش یعنی هپتالیان برود و از آنها کمک بخواهد. به هر رو، او با کمک هپتالیان دوباره در سال ۴۹۹ میلادی قدرت را به دست گرفت.
دور دوم حکومت قباد با فاصلهگیری او از مزدکیان آغاز شد. قباد پای در سنت حکومت دینی ساسانی گذاشت و روحانیت به تکیهگاه اصلیاش تبدیل گردید. ولی او باید به روحانیت و دیوانسالاری حاکم نشان میداد که نه در حرف بلکه در عمل در جبههی آنها قرار دارد، از این رو او میبایست در برابر حاکمان واقعی یعنی روحانیون زرتشتی و دیوانسالاران فرمان قتل مزدک بامدادان را صادر میکرد.
در ادامه آمده است:
پس از قتل مزدک، مزدکیان برای همیشه حمایت دولتی خود را از دست دادند و کشتن آنها رسمیت یافت. از حالا به بعد کوچهای اجباری گروههای مزدکیان آغاز شد. یک بخش از آنها به سوی سوریه رفتند و بخش دیگر آن به سوی خراسان بزرگ به ویژه شمال شرقی ایران روانه شدند.
قتل مزدک و سرکوب پیروان او در سال ۵۲۹ میلادی به معنی پایان کار مزدکیان نبود. در سراسر ایران به ویژه در میانرودان و خوزستان جنبشهای اجتماعی وسیعی سر برآوردند که توسط مزدکیان رهبری میشد. از مهمترین آنها، شورش پسر خسرو انوشیروان در خوزستان بود. انوشهگزاد، پسر خسرو انوشیروان در سال ۵۵۰-۵۵۱ در خوزستان دست به یک شورش بزرگ علیه پدرش زد. جالبی این شورش در آن بود که برای نخستین بار مزدکیان و مسیحیان سُریانی در یک شورش مشترک شرکت میکردند. مرکز این شورش در گندیشاپور بود، زیرا
«بیت لپت [لاباط] (گندهشاپور) یکی از بزرگترین و ثروتمندترین شهرهای ایران به شمار میرفت. صنعت و بازرگانی این شهر عمدتاً در دست مسیحیان و پررونق بود. شهر مزبور مرکز یکی از کهنسالترین اسقفنشینهای شرق به شمار میرفت.» (۱۵)
مرکز جنبشهای مزدکی مانند مانویت در میانرودان و خوزستان بود. ولی به واسطهی کوچهای اجباری مانویان و سپس مزدکیان، این اندیشه از یک سو به سراسر ایران به ویژه در خراسان بزرگ و از سوی دیگر به سوریه و ارمنستان گسترش یافت. از غرب ایران، یعنی سوریه و ارمنستان بود که افکار مانوی به مناطق تحت حاکمیت بیزانس و سپس اروپا سرایت کرد.
پاولیکیان
برای پرهیز از به درازا کشیدن نوشتار فقط به معرفی بسیار کوتاه این جنبشها بسنده میکنم. هدف فقط در اینجا نشان دادن گسترش جنبشهای مزدکی/مانوی است و نه ورود به جزئیات.
این جنبش سیاسی-عرفانی در پایان سدهی ۷ میلادی در امپراتوری بیزانس و به ویژه در ارمنستان شکل گرفت. به دلیل موقعیت جغرافیایی ارمنستان، این مکان شدیداً تحت تأثیر تحولات فکری-دینی-اجتماعی میانرودان بود.
جنبش پاولیکیان به دو اصل مانی (روشنایی/روح و تاریکی/ماده) باور داشت، انجیل عهد قدیم و بخشهایی از انجیل عهد جدید را قبول نداشتند، همچنین صلیب را به عنوان یک ابزار کشتن به عنوان نماد رد میکرد. درضمن، از نظر آنها عیسا مسیح فقط فرستادهی خدا و نه فرزند اوست. آیین پرستش مریم که مسیحیان آن را «مادر خدا» مینامیدند،را نیز رد میکردند. مؤسس اصلی این جنبش فردی سوری به نام کنستانتن اهل مانانالیس بود.
این جنبش مانند مزدکیان، برابری اجتماعی را تبلیغ میکرد و نوک حملهشان ابتدا به سوی زمینداران و بعد به سوی سلسلهمراتب کلیسایی بود که پشتوانهی زمینداران به شمار میرفتند. آنها نیز مانند مانویان و بعدها مزدکیان زنان را به حاشیه نمیراندند بلکه هم در امور دینی و هم اجتماعی مشارکت میدادند (برخلاف مسیحیت کاتولیک و ارتدوکس و اسلام).
در آغاز قدرتگیری عربها در ایران، معاویه و جانشینانش از این جنبش حمایت میکردند. برای نمونه با پشتیبانی امیر ملطیه آنها توانستند مناطق نفوذ خود را تا آناتولی گسترش بدهند. ولی پس از قدرت گرفتن خلفای عباسی، دست کلیسای مسیحی برای سرکوب این جنبش باز گردید. سرانجام در سال ۸۷۱ میلادی امپراتور باسیلیوس یکم توانست بخش بزرگی از پیروان این جنبش را قتل و عام کند. بنا بر روایات تاریخی و داستانی بیش از ۱۰۰ هزار نفر از آنها را کشتار کردند. سپس بخشی از هواداران آنها اجباراً به آناتولی مرکزی کوچیدند. گمان میرود که این مردمان، تبارِ علویان، صوفیان و شیعههای کنونی در ترکیه امروزی باشند. آنها نه تنها در خداشناسی مانند مزدکیان میاندیشدند بلکه در امور اجتماعی و اخلاقی به اصول مزدکیان نیز باور داشتند.
«انگیزههای اجتماعی برای پاولیکیان بسیار تعیینکننده بود. همین باعث شد که امپراتور وقت که علیه جبههی فئودالها بود آنها را مورد حمایت قرار بدهد. سرانجام امپراتور قوانینی مبتنی بر خواستههای پاولیکیان به تصویب رساند. مضمون این قوانین عبارت بودند از برداشتن وابستگی دهقانان به زمین، ایجاد اتحادیههای دهقانی و داشتن حق مالکیت عمومی (کمونی) کشاورزان، حق دهقانان برای ترک زمین، برداشتن خدمت نظام وظیفه برای دهقانان، ارتقاء جایگاه زنان به ویژه از طریق ایجاد سند ازدواج و تعریف مالکیت خانواده هم برای زن و هم برای مرد، تضمین حقوقی برای فقرا» (۱۶)
پژوهشگران و مورخان از این جنبش به عنوان یک جنبش مانوی نام میبرند در حالی که درستتر آن میبود که عنوان «مزدکی» بدان میدادند.
بوگومیلها(Bogomilen)
بوگومیلها را میتوان ادامهی جنبش پاولیکیان به شمار آورد. زیرا این جنبش اجتماعی – عرفانی نه فقط در آراء دینیاش مانند پاولیکیانها بود بلکه خواستههای اجتماعی و سیاسی آنها بسیار شبیه به هم بوده. بنیانگذار این جنبش فردی از منطقه بالکان (بلغارستان امروزی) به نام بوگومیل بود. این نام واقعی نیست، بلکه لقب است و به معنی «دوستدار خدا / خدادوست» میباشد. وجه مشخصهی این جنبش، جنبهی اجتماعی یا خواستههای ضد فئودالی آن است. تا آن جا که به مبانی فکری این جنبش برمیگردد، عقاید مزدکی در آن بسیار برجسته است؛ اسناد کلیسایی و به ویژه اسنادی که از تفتیش عقاید کلیسا به جای مانده تأیید میکنند (۱۷) که این جنبش از لحاظ فکری، به عرفان ثنوی و به ویژه مانویت باور داشت.
خاستگاه اصلی بوگومیلها در بالکان، بلغارستان امروزی است که به دلیل سرکوب شدید کلیسای کاتولیک، پیروان این جریان مجبور شدند به صربستان که زیر نفوذ کلیسای بیزانس قرار نداشت، کوچ کنند. البته در آنجا هم نتوانستند دوام بیاورند، زیرا ارتدوکسها و کاتولیکهای محلی همهی نیروی خود را برای سرکوب آنها بسیج کردند. سرانجام آنها به اجبار به بوسنی کوچ کردند. شرایط بوسنی برای بوگومیلها بسیار مساعد بود، زیرا اشراف بوسنی با روحانیت کاتولیک درگیریهای عمیقی داشتند و به گونهای، مستقیم یا غیرمستقیم، از بوگومیلها حمایت میکردند. به مرور زمان، بعضی از اشراف و شاهزادگان بوسنی این جریان گنوسی را پذیرفتند که همین باعث رشد و گستردگی این آیین گردید. بوگومیلها مانند پولیکیان تثلیث، آیین پرستش مریم به عنوان مادر خدا، صلیب، سلسله مراتب کلیسا، انجیل عهد عتیق، جنگ و خشونت را رد میکردند.
برخلاف پاولیکیانها، بوگومیلها، مانند مانویت نخستین، از هر گونه جنگ و خونریزی پرهیز میکردند. ایستادگی نظامی و دست بردن به اسلحه در میان پاولیکیانها، مانند بخشهای بزرگی از مزدکیان درون ایران، یک گرایش چیره بود. در حالی که نزد بوگومیلها و کاتارها جنگ و خونریزی مانند مانویت نخستین شدیداً سرزنش میشد.
کاتارها (Katherer)
آغاز این جنبش مانوی در اواخر سدهی دوازدهم میلادی در ایتالیا و جنوب فرانسه بود و کاتاریسم یا جنبشِ «پاک»ها نام گرفت. نخستین جنگ صلیبی که در درون اروپا به وقوع پیوست برای نابودی کاتارها فراخوانده شد که به جنگ صلیبی آلبیگایی Albigenser شهرت یافت. همچنین گفتنی است که برپایی سازمانِ تفتیش عقایدِ کلیسا Inquisition نخستین بار برای سرکوبِ جنبش کاتاریسم شکل گرفت.
کاتارها در آغاز پیدایش خود از یک مانویت نرم پیروی میکردند، یعنی هم در الاهیات خود چندان از مسیحیت دور نمیشدند و هم در زندگیِ روزمرهشان چندان ریاضتکش نبودند. البته باید گفت که هنوز نام «پاک»ها را بر خود نداشتند. ولی آنها مانند مانویها شدیداً جنگپرهیز بودند.
«کاتارها هم میگفتند که حکومت قدرتمندان بر دنیا یا قدرت دنیایی، توسط شیطان و نه خدای رحمان و رحیم برقرار شده است. معهذا آنها هیچوقت چون بوگومیلها، تمایلات مفرط انقلابی از خود نشان ندادند و حتی چنانکه خواهیم دید، متعصبترین پیروان «نیکمردان» کاتار، غالباً از مرفهترین طبقات اجتماعی بودند. دست کم کاتارها، پیروان خود را به شورش آشکار علیه قدرتهای دنیوی دعوت نمیکردند و برنمیانگیختند، بلکه با استدلال منطقی و عقل برهانی اثبات میکردند که در جهانی زیر حاکم شهریار ناسوتی و متعلق به دنیای خاکی، هیچ نظام اجتماعی نمیتواند رضایتبخش باشد.» (۱۹)
ولی سرانجام با توجه به فشارهای کلیسا و شرایط اجتماعی آن زمان میبایست تصمیم نهایی گرفته میشد.
کاتاریسم یک جنبش اصیل مانوی بود و به همین دلیل خود را «پاکها» مینامیدند، نامی که از ادبیات مانوی برگرفتند. مفهوم «پاک» و پوشیدن «جامهی سفید» از عناصرِ دینیای بود که مانی از فرقهی گنوسی مغتسلهی خزایی که در آن پرورش یافته بود وام گرفته بود. واژهی «پاک» البته نزد مغتسله و مانویها، یک صفت مطلق نبود، بلکه یک صفت مفعولی بود که تقریباً برای همهی خوانندگان ایرانی آشناست: سلمان (اصلِ عبری-آرامی آن «شلمان» است). سلمان یعنی «کسی که خود را پاک گردانیده است» یا به اصطلاح «پاک/مطهر» شده که برابرنهاد آلمانی آن geläutert میباشد.(۲۱)
باری، سرانجام پاپ گرگور نهم در سال ۱۲۲۹ میلادی طی حکمی در مجمع کاتولیکها در شهر تولوز فرمان از بین بردن نهایی کاتارها را صادر کرد. آنها از آن پس، مانند مزدکیان که تحت عنوان «زنادقه» سرکوب میشدند، به عنوان «مرتد» یا به زندان افکنده میشدند یا به قتل میرسیدند.
آخرین دادگاههای شرعی یا تفتیش عقاید علیه کاتارها از سال ۱۳۰۹ آغاز شد و تا ۱۳۴۲ میلادی ادامه یافت. تقریباً همه متهمان محکوم به مرگ و سوزانده شدند.
جمعبندی
رشد و گسترش مانویت و جنبشهای وابسته بدان در ایران و خارج از ایران ریشه در تحولات تاریخی آن روزگاران دارد. جهان باستان که اساساً بر نظام کمونی یا دقیقتر گفته شود همبستگی قومی/قبیلهای/خاندانی استوار بود آرام آرام جای خود را به نظم فئودالی (زمینداری) میداد. تفاوت گوهری این دو نظم در این بود که در سیستم پیشافئودالی یک همبستگی سنتی وجود داشت که انسانها میتوانستند در شرایط سخت و دشوار طبیعی مانند کمآبی، خشکسالی و قحطی یا دیگر تحولات ناخوشایند طبیعی به یاری هم بشتابند. جنبشهای مانوی/مزدکی در ایران و خارج از ایران درست در همین بُرش تاریخی یعنی باستان پسین (Spätantik) شکل گرفتند، یعنی درست در بازهای تاریخی که مناسبات فئودالی، ساختارهای پیشین را یکی پس از دیگری از میان برمیداشت و زیرساختهای خود را جایگزین آنها میکرد.
بخشهای پیشین:
چرا نمیتوان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟/ بخش یک
چرا نمیتوان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟/ بخش دوم
چرا نمیتوان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟/ بخش سوم
چرا نمیتوان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟/ بخش چهارم
چرا نمیتوان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟/ بخش پنجم
چرا نمیتوان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟/ بخش ششم
چرا نمیتوان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟ / بخش هفتم
چرا نمیتوان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟/ بخش هشتم
———————————-
منابع:
۱- ناجی، محمدرضا: فرهنگ و تمدن اسلامی در قلمرو سامانیان. انتشارات امیرکبیر، تهران ۱۳۸۶، ص ۳۳
۲- دکره، فرانسوا: مانی و سنت مانوی. ترجمۀ دکتر عباس باقری. انتشارات فرزان تهران ۱۳۸۰. ص ۷۸
۳- دکره: ۱۳۸۰. ص ۷۸
۴- کریستینسن، آرتور: ایران در زمان ساسانیان. ترجمۀ رشید یاسمی. انتشارات نگاه، تهران ۱۳۸۹، ص ۲۱۱
۵- ترکها در عرصۀ تاریخ. در آدرس زیر:
http://www.bashgah.net/fa/content/show/16809
۶- دکتر آذری، علاءالدین: تاریخ روابط ایران و چین. انتشارات امیرکبیر، تهران ۱۳۷۷. ص ۴۳
۷- یارشاطر، احسان: کیش مزدکی. ترجمۀ م. کاشف. دانلود آزاد در اینترنت.
۸- پیگولوسکایا، نینا: شهرهای ایران در روزگار پارتیان و ساسانیان. ترجمۀ عنایتالله رضا. انتشارات علمی و فرهنگی، تهران ۱۳۸۷، ص ۴۰۱
۹- پیگولوسکایا: ۱۳۸۷. ص ۴۱۳
۱۰- پیگولوسکایا: ۱۳۸۷. ص ۴۱۴
۱۱- کریستینسن، آرتور: سلطنت قباد و ظهور مزدک. ترجمۀ احمد بیرشک. نشر طهوری، چاپ دوم، تهران ۱۳۷۴، ص ۱۰۰
۱۲- پیگولوسکایا: ۱۳۸۷. ص ۴۱۶
۱۳- پیگولوسکایا: ۱۳۸۷. ص ۴۳۴
۱۴- پیگولوسکایا: ۱۳۸۷. ص ۴۳۵
۱۵- پیگولوسکایا: ۱۳۸۷. ص ۴۴۵
۱۶- رول، اویگن: مرتدان – میان شرق و غرب. نام اصلی کتاب:
Roll, Eugen: Ketzer- zwischen Orient und Okzident. J.ch. Mellinger Verlag. 1978. S. 69
۱۷- برای اطلاعات بیشتر به کتاب «کاتارها» نوشتهی ایگنازیوس فون دولینگر نگاه کنید. البته نام اصلی این کتاب «تاریخ فرقههای گنوسی- مانوی آغاز سدههای میانه» بود که آخرین ناشر آن را به «کاتارها» تغییر داد. این کتاب، بر اساس سدها پرونده تفتیش عقاید نوشته شده است.
Ignazius von Döllinger: Die Katherer. Bohmeier Verlag, 2014
۱۸- اویگن: ۱۹۷۸. ص ۶۶
۱۹- ستاری، جلال: کاتارهای مانوی. در: تحقیقات ایرانی، آینده جلد ششم، ص ۷۰۲
۲۰- ستاری: ص ۷۰۳
۲۱- مفهوم «پاک» از مفاهیم کلیدی است که در بخش بعدی بدان خواهم پرداخت. این مفهوم در الاهیات گنوسیِ مزدکی و به تبع آن شیعههای آن یعنی «پیروان/احزاب گنوسی» در زمان قدرتگیری عربها یک مفهوم پایهای بود که بعدها در زمان عباسیان از صفت نمادین «سلمان»، یک انسان با گوشت و خون به نام «سلمان فارسی» آفریده شد.