عرفان [گنوسیسم] و مانویت(۲)
مانی آخرین و بزرگترین عارف (گنوسی) در باستان واپسین بود. دستاوردهای معنوی مانی آنچنان گسترده و ژرف بودند که هنوز هم آثار آنها را در ادیان و فرهنگهای امروزی مشاهده میکنیم. کنشهای نظری و عملی این متفکر و سازماندهی بزرگ سدهی سوم میلادی آنچنان دقیق و محاسبهشده بود که عملاً دو امپراتوری دینی بزرگ آن روزگاران یعنی امپراتوری ساسانی و امپراتوری بیزانس را با مشکلات و بحرانهای عدیدهای روبرو ساخت.
بر خلاف پیامبر اسلام، محمد، که ما هیچ گونه سند تاریخی برای اثبات وجود تاریخی او نداریم، دربارهی مانی سدها سند و مدرک همزمان وجود دارد. و فراموش نکنیم که مانی حدود ۴۰۰ سال پیش از پیامبر نمادین اسلام زندگی میکرد.
همانگونه که خواهیم دید، نظرات مانی یا مانویت نه تنها بر مسیحیت و فرقههای گنوسی تأثیرات شگرف گذاشت بلکه تأثیرات مستقیمی بر دین برساختهی خلفای عباسی یعنی اسلام نیز داشته است. بخشی از مفاهیم کلیدی در اسلام از کانال مانویت وارد دین خلفای عباسی یعنی اسلام شدهاند، حتا اگر خاستگاه آنها بودیسم یا عرفان هرمسی بوده باشند.
مانی یک شخصیت بزرگ فرهنگساز بود. نخستین تأثیر جنبش عرفانی مانوی بر گسترهی فرهنگ ایرانی بود. ایرانیان و هندیان چندان رابطهی خوبی با فرهنگ نوشتاری نداشتند. فرهنگ ایرانی، فرهنگ شفاهی بود. کتابنویسی و کتابخوانی در میان نخبگان ایرانی که اساساً از روحانیت زرتشتی تشکیل میشد رایج نبود؛ جنبش مانوی باعث شد تا نه تنها فرهنگ نوشتاری در ایران بلکه هنر و به ویژه هنر نقاشی شکوفا شود. از آن پس بود که مُغها، موبدان و هیربدان به صرافت نوشتن آرای دینی خود افتادند. نقطهی آغاز این جنبش «کتابت» برای ایرانیان شفاهیفرهنگ، کتاب «شاپورگان» مانی بود که به زبان پارسیمیانه نوشته شد و به شاپور اول تقدیم گردید. این کتاب، مانند پتکی بر سر نخبگان دینی زرتشتی ایران عمل کرد. مانی با اتکا به همین فرهنگنگارشی بود که توانست نه تنها در ایران بلکه فرای مرزهای ایران نیز به کامیابیهای بزرگی دست یابد.
اگر چه مانی امور دینی را با سیاست روز نمیآمیخت ولی با ظرافت خاصی – در پایین بدان خواهم پرداخت- در لایههای گوناگون دستگاه فکریاش یکی از سیاسیترین فرقههای گنوسی در تاریخ بوده است. به سخن دیگر، ریشهی سرکوب خونین مانویان از سوی دستگاه حاکمیت زرتشتی و مسیحی (بیزانس) و بعدها اسلامی نه تنها به دلایل اختلافات دینی بلکه به این دلیل بوده که مانویت تمامی سیستم این حکومتهای دینی را زیر علامت پرسشِ بزرگی قرار میداد.
اوضاع اجتماعی- سیاسی ایران
مانی در سال ۲۱۶ میلادی در یکی از روستاهای تیسفون یا مدائن زاده شد.
در سال ۲۰۸ میلادی بابک (پاپک)، پسر ساسان که هیربد پرستشگاه آناهیتا در استخر بود توانست قدرت را در منطقهی پارس بگیرد. پس از بابک، اردشیر جانشین او شد. اردشیر که شاه جوان و جاهطلبی بود توانست در سال ۲۲۴ میلادی اردوان پنجم، شاه بزرگ اشکانی را شکست بدهد و وارد تیسفون شود و دو سال بعد در همانجا به عنوان «شاه شاهان» تاجگذاری کند.
ساسانیان از همان آغاز، پروژهی «ایران بزرگ» را در سر داشتند. پروژهی «ایران بزرگ»، یعنی زنده کردن دوبارهی عصر هخامنشیان. به سخنی دیگر، ساسانیان از همان آغاز بر آن بودند تا مرزهای ایران را به مرزهای امپراتوری هخامنشی گسترش دهند و همین منشأ جنگطلبی – یا به اصطلاح امروزی سیاست امپریالیستی- آنها بود.
تا سال ۲۴۱ میلادی اردشیر اول توانست در چندین جبهه بجنگد: در شمال یعنی قفقاز، در شرق علیه کوشانها و در میانرودان (اشغال نصیبین و حران). به هر رو اردشیر توانست طی ده سال مرزهای ایران را به طور چشمگیری گسترش بدهد. پس از او شاپور اول تاجگذاری کرد؛ او نیز سیاست پدر را با وسواس ویژهای دنبال کرد و توانست کوشانها را شکست بدهد و مرز ایران را به سُغد و سمرقند برساند. آنگاه از میانرودان به سوی سوریه شتافت تا آنتیوخیا (انطاکیه) را به اشغال در آورد. این جنگها علیه روم بدون وقفه ادامه یافت تا سرانجام در سال ۲۶۰ میلادی رومیان شکست فاجعهآمیزی از شاپور اول دریافت میکنند و امپراتور والریانوس به همراه حدود ۶۰ هزار نفر از سپاهیان، سناتورها، مهندسان، صنعتگران، متولیان معابد و مردم عادی انطاکیه به اسارت ارتش شاپور در میآیند.
خلاصه این که ساسانیان با چنگ و دندان بر آن بودند تا امپراتوری بزرگ هخامنشی را زنده کنند. این شرایطِ سیاسیای بود که مانی در آن میزیست. برای رسیدن به این هدف، ساسانیان نمیتوانستند و نمیخواستند که مانند اشکانیان اهل تسامح و مدارای دینی باشند.
تشخیص ساسانیان این گونه بود که آنها برای حاکمیت به یک دین یا ایدئولوژی دولتی نیازمندند بودند. از سوی دیگر نباید فراموش کرد که بابک پسر ساسان خود موبد معبد آناهیتا و این خود یک «کانون جنگی» [تورج دریایی] بود. ساسانیان نخستین حکومت دینی در ایران بود که بدون گزافهگویی باید آن را در ردیف خشنترین نوع حکومتهای دینی (تئوکراسی) به حساب آورد.
از این رو میتوان چکیدهوار گفت: مانی در زمانی زاده شد که ایران زیر حاکمیت یک حکومت دینی بسیار خشن قرار داشت که میخواست پا در کفش هخامنشیان بگذارد.
مانی و شاپور اول
شاپور اول (۲۴۲/۲۴۰-۲۷۰ میلادی) به طور رسمی از سال ۲۴۱ میلادی جانشین پدرش اردشیر شد. در این زمان مانی ۲۵ ساله بود. فیروز، برادر شاپور اول، که شدیداً تحت نظرات مانی قرار گرفته بود، توانست دیداری میان شاپور و مانی سازماندهی کند. گویا شاپور و مانی سه بار یکدیگر را ملاقات کردند. در یکی از همین ملاقاتها بود که مانی کتاب «شاپورگان» خود را که به زبان پارسیمیانه بود تقدیم شاپور کرد. این تنها کتابی است که مانی به زبان پارسیمیانه نگاشت. مابقی کتابهای او به زبان سُریانی شرقی است.
همچنین چندین بار مانی سپاه شاپور اول را به هنگام جنگ همراهی کرد. در کنار او کرتیر (کردیر)، روحانی بزرگ و متعصب زرتشتی، در این جنگها نیز شرکت میکرد.
وظیفهی کرتیر این بود که هر جا به اشغال ایرانیان در میآمد، آتشگاهها را بر پا کند و یک دستگاه دیوانی برای ادارهی آن بوجود آورد.
این تجربیات، مانی را به یک فرد جنگگریز و آشتیخواه تبدیل کرد. در عوض، برای کرتیر، این روحانی بزرگ زرتشتی، جنگ یک نعمت الهی بود. همین جنگها از زمان اردشیر تا پایان دورهی شاپور اول سبب شد که یک قشر منسجم از روحانیت زرتشتی با لایههای گوناگون شکل بگیرد.
تا زمانی که شاپور اول زنده بود، روحانیت زرتشتی جرأت سرکوب مانویها را نداشت. به همین دلیل مانویت توانست تا آخر دورهی شاپور اول یعنی تا سال ۲۷۰ میلادی (حدود ۳۰ سال) از این امکانات استفاده کند و افکار و ایدههای خود را در سراسر ایران گسترش دهد.
اشاراتی به زندگی مانی
در این جا فرصت نیست که به همهی زوایای زندگی مانی پرداخت. میتوان گفت که پس از کشف آثار مانی و مانویان در تورفان و مدینه مادی [در فیوم جنوب غربی مصر] امروزه بسیاری از گوشههای زندگی مانی برای ما روشن شده است.
بسیاری از بخشهای کتابهای مانی امروزه به دست ما رسیدهاند. با توجه به بخشهایی از شاپورگان که به دست ما رسیده و همچنین با اتکا به کفالایا قُبطی که در سال ۱۹۳۰ در مدینه مادی کشف شدند، میدانیم که او در ۱۴ آوریل ۲۱۶ میلادی در سرزمین بابل متولد شده است.
پدر مانی پاتِک (Patik) و مادرش مریم نام داشت. نام مانی، پارسی نیست و گویا این نام یک لقب است. نظرات دربارهی ریشه نام او متفاوت میباشند (ن.ک. به ایرانیکا). بخشی از پژوهشگران بر این نظرند که ریشهی این نام از یونانی [Manes>Mental] میباشد. به هر رو، مانی به معنی «ذهن، فکر یا اندیشمند» است. گویا پدر و مادر او در همدان زندگی میکردند؛ مادرش از اشراف پارت بود و به یک فرقهی یهودی- مسیحی باور میداشت. این زن و شوهر از همدان به تیسفون مهاجرت کردند و پس از تولد مانی، پدر و مادرش از هم جدا میشوند. پاتک (فتک یا فتق به عربی) به هر دلیلی به یکی از فرقههای مغتسله افراطی گرایش پیدا میکند، از همسرش جدا میشود و مانی را پس از سه چهار سال با خود به دیر میبرد. پژوهشگران بر این نظرند که مانی میان سالهای ۲۱۹ تا ۲۲۰ میلادی وارد همبودگان مغتسله شد.
مانی از همان آغاز کودکی زیر نظر پدر و دیگر پیروان فرقهی مغتسله پرورش و تربیت میشود. نام این فرقه از «غَسَلَ» گرفته میشود یعنی شستن. مغتسله یعنی کسانی که خود را میشویند [شستوشو کنندگان]. به اینان نیز «پاکان» نیز گفته میشد. آنها معمولاً جامههای سفید بر تن میکردند و ریاضتکشان حرفهای بودند. به همین دلیل است که در روایات اسلامی از قول فتک یا پاتک، پدر مانی، گفته میشود که او سه روز تمام در آن «بتکده»[؟؟] میرفت و این صداها را میشنوید:
مغتسله از فرقههای گوناگون تشکیل میشد. یکی از این فرقهها، «الخزایی» نام داشت که بر حسب نام پیشوای آن یعنی «الخزای» نامگذاری شده بود.
مانی پس از پشت سر نهادن دوران نوجوانیاش مخالفتهای خود را با فرقهاش آغاز کرد. حدود ۲۰ ساله بود که عملاً نظرات مستقل خود را داشت. بحث اصلی مانی با فرقهاش بر سر غسلهای تعمید و سایر مراسم تطهیر بود. میتوان گفت که مانی تا سن ۲۰ سالگی مهمترین آثار دینی زمان خود را مطالعه کرده بود. همچنین او با پیگیری خستگیناپذیری خود را درگیر کیهانشناسی و پزشکی کرده بود. او تلاش میکرد که فرقهی خود را قانع کند که با «شست و شو» نمیتوان به «پاکی» [درونی] رسید.
در این جا مانی یک بُرش ژرف میان عرفان کهن و عرفان نو ایجاد میکند. حالا «پاکی» با «روح یا فکر یا روان پاک» توضیح داده میشود و آئین و مناسک که کنشهای مادی هستند جایگاه خود را از دست میدهند.
بنا بر روایات مانوی، در سن ۱۲ سالگی (۶) فرشتهای بر مانی ظاهر میشود و حقیقت الهی را بر او آشکار میسازد.
به طور رسمی میتوان گفت که مانی تبلیغات دینی خود را از سن ۲۴ آغاز کرد و کتاب شاپورگان خود را پس از ۲۴ سالگی به رشته تحریر در آورد و سپس به شاپور اول هدیه کرد.
محیط دینی مانی
همانگونه که گفته شد مانی در تیسفون زاده شد. ایران در زمان مانی مرکز ادیان گوناگون بود. هیچ منطقهی جغرافیایی در جهان به اندازه ایران و به ویژه میانرودان سرشار از ادیان و فرقههای گوناگون نبود: میترایی، آناهیتایی، مزدایی، زروانی، زرتشتی، یهودی، مسیحی، شاخههای گوناگون عرفانی، بودایی، بتپرستی، ماهپرستی، خورشیدپرستی و غیره. گفتنی است که همهی این شاخههای دینی از زیر مجموعههای بزرگی نیز برخوردار بودند.
از سوی دیگر گفتنیست که در این زمان مسیحیان در سراسر ایران پراکنده شده بودند. بخشی از مسیحیان که در مناطق تحت حاکمیت روم مورد آزار و تعقیب قرار میگرفتند به سوی ایران روانه میشدند. پارتها که در جنگ با رومیها به سر میبردند، از مسیحیان با آغوش باز استقبال میکردند. همین سیاست استقبالگرانه از مسیحیان در آغاز حاکمیت ساسانیان نیز ادامه یافت. ولی بعدها در زمان کنستانتین در سال ۳۱۲ میلادی که مسیحیت دین رسمی امپراتوری بیزانس اعلام گردید، ورق برگشت و مسیحیان تبدیل به دشمنان بالقوه حکومت ساسانی شدند. نکتهی مهم در این جا، وجود قشر وسیعی از مسیحیان در ایران است که عیسا مسیح در مرکز ایمان آنها قرار داشت ولی هر فرقه برای خودش مسیحشناسی ویژهای را نمایندگی میکرد.
از سوی دیگر گفته میشود که مانی در یک محیط یهودی-مسیحی که به مغتسله تعلق داشت [فرقهی خزائی] پرورش یافته بود. فرقههای وابسته به مغتسله و مندائیان [یا به زبان قرآن «صابئان/صابئین»] اگرچه به هم بسیار نزدیک هستند ولی یکی نیستند. فصل مشترک میان آنها باور عرفانی آنهاست؛ هر دو شاخهی عرفانی یکتاپرست نیستند و به دو خدا باور دارند. (۸)
ولی محیط اصلی و ناب مانی، فرهنگ ایرانی بود که شاخههای میترایی، آناهیتایی، مزدایی و زُروانی را در برمیگرفت. به همین دلیل، شگفتانگیز نیست که شالوده و بُنمایهی دستگاه فکری التقاطی ولی منسجم مانی همان فرهنگ ایرانی است که شالودهی عرفان او را تشکیل میدهند. شاید بتوان گفت که مانویت و بعدها مزدکگرایی و شاخههای گوناگونش بازتابدهندهی آن روح ایرانی است که سرانجام خلفای عباسی با همکاری دیوانسالاری پساساسانی با خشونتی باورنکردنی محو و نابود کردند و اسلام را بر آن ویرانهها بنا گذاشتند.
عللی که باعث قتل مانی و مانویان شد
شاپور اول و فرزندش هرمز با آغوش باز مانی را پذیرا بودند و به همین دلیل مانی و پیروانش در مناطق زیر حکومت ساسانیان تا سال ۲۷۰ آزاد بودند که تبلیغات خود را پیش ببرند.
اگرچه بسیاری از عناصر دستگاه فکری مانی از دین زرتشتی به عاریه گرفته شده بودند ولی این بینش تضادهای بزرگی با دین حکومتی ساسانی داشت. مانویت در زندگی واقعی [سیاسی-اجتماعی] با آرای دینی زرتشتی فاصله بزرگی داشت. این گرایش عرفانی با جنگ مخالف بود. در حالی که «جنگ» مهمترین ابزار برای «پروژهی بزرگ ساسانیان» بود. از سوی دیگر، مانویت گیاهخواری را تبلیغ میکرد و کشاورزی را در ابعاد بزرگ نمیپذیرفت. ولی نکتهی مهم و تعیینکننده نظام کلیسایی و روحانیت مانویت بوده است. از نظر دستگاه فکری مانوی انسانها به دو بخش تقسیم میشوند: برگزیدگان و شنوندگان [نیوشاگان]. شنوندگان، مردمان عادی هستند که مقررات دینی برای آنها نسبت به برگزیدگان بسیار سادهتر بود. آنها حق ازدواج داشتند و میتوانستند کشاورزی کنند.
مخالفت جنونآمیز روحانیت زرتشتی و بعدها روحانیت مسیحیت علیه مانویت، فقط در این نکته قابل توضیح است که مردم عادی، روحانیت مانوی را بیشتر میپذیرفتند. زیرا کلید ترقی یا برگزیده شدن در ساختار کلیسایی مانویت در ریاضتکشی سخت و جانکاه و صرف نظر کردن از مال و منال (مالکیت) بود. روحانیت مانوی صاحب هیچ چیز که ارزش مادی داشته باشد نبود. این سازماندهی کلیسایی مانویت مانند خاری در چشم روحانیت فاسد و مالپرست زرتشتی و مسیحی بود. همین نکته، یکی از علل گسترش و اعتماد مردم به مانویت بود.
از سوی دیگر، اگرچه مانویت ازدواج را برای روحانیت ممنوع کرده بود ولی مانند اکثر فرقههای گنوسی زن مانند مرد از جایگاه انسانی برخوردار بود و بر خلاف ادیان یکتاپرست موجودی تحقیرشده نبود. از نظر مانویان عارف یک زن مانند یک مرد میتوانست مراحل «پاکی» را در مسیر زندگی خود گام به گام بدست بیاورد تا به «کامل بودن/انسان کامل» برسد.
زنان مانوی؛ نگارگری بدستآمده از «خوچو»ی چین
در این جا ما با «هنجارشکن»های ژرف اجتماعی مانویت رو به رو هستیم:
۱- زنان حق داشتند که در سلسلهمراتب روحانیت مانوی رشد کنند و بخشی از آن باشند. هنوز تا هنوز یهودیان، مسیحیان (بجز پروتستانها) و مسلمانان به زنان اجازه نمیدهند که در سلسله مراتب روحانیت داخل شوند.
۲- مانویت با چند همسری مخالف بوده و تکهمسری را تبلیغ میکرد (برخلاف اسلام).
۳- روحانیت کلیساهای مانوی (مانیستانها) میباید از هر گونه مالکیت صرفنظر میکردند و هیچ گونه دخالتی در امور دنیوی به ویژه مالی نمیکردند. این بخش را مانی از بودیسم گرفته بود و آن را تا یک اصل کلیسایی ارتقاء داد (بر خلاف روحانیتِ مسیحی و مسلمان که در گذشته از زمینداران بزرگ بودند و امروز مالکِ کنسرنهای اقتصادی هستند).
۴- مانویها اساساً مخالف هر گونه جنگ و کشتار بودند. به اصطلاح امروزی پاسفیست بودند.
۵- مانویها مانند دیگر فرقههای عرفانی رسیدن به «نور/خدا» را یک پروسهی شخصی / فردی میدانستند و مخالف هر گونه دستورالعمل یا شریعت واحد برای رسیدن به این معرفت (شناخت) بودند.
۶- مانویها گیاهخوار بودند و کشتن حیوانات و خوردن گوشت آنها را گناه میدانستند.
۷- مانویها هنر و به ویژه نقاشی را جزو بخش روحانی یا خدایی/نورانی انسان میدانستند و به همین دلیل هنردوستی از مبانی فرهنگی مانویان بود. تحت تأثیر همین فرهنگ مانوی بود که بعدها مسیحیان و مسلمانان کتابهای مقدس خود را با نقاشی و مینیاتور آراسته میکردند.
۸- مانویان به پیامبر مقدسی که از سوی خدا آفریده شود و معصومیت داشته باشد باور نداشتند. از نظر مانویهای «رستگارکننده» ابتدا باید خودش در این جهان پر فراز و نشیب «رستگار» شود. از این رو، کیهانشناسی مانویان از بنمایهی برایشی (evoltionary) برخوردار است و انسان نیز باید در طی مراحل گوناگون زندگی خود را «پاک» گرداند.
۹- مانویان به بهشت مادی یعنی آنگونه که ادیان یهودی، مسیحی و اسلام تعریف میکنند باور نداشتند. انسان پس از مرگ یا کامل شده که در این صورت به نور مطلق میرسد یا نه که در این صورت دوباره از طریق تناسخ (سمسار) یک بار دیگر به این جهان بازمیگردد.
با توجه به موارد بالا میتوان تصور کرد که چرا زرتشتیان، مسیحیان و مسلمانان با قساوت باورنکردنیای به کشتار مانویان و دنبالههای آنها یعنی فرقههای مزدکی دست میزدند. میتوان ادعا کرد که هیچ نحلهی دینی مانند مانویان و بعدها مزدکگرایی این چنین در معرض قتل و شکنجه قرار نگرفته باشد. در نوشتارهای بعدی به گونهای جزئیتر و دقیقتر به مانویت خواهم پرداخت. زیرا بدون درک این دستگاه فکری عرفانی نمیتوان آغاز اسلام را درک کرد و نمیتوان فهمید که «محمد» و «علی» چگونه در اساطیر دینی اسلامی شکل گرفتهاند. در بخش آخر مربوط به مانویت یک مقایسه تطبیقی میان مانویت و اسلام صورت خواهد گرفت و نشان داده خواهد که ایدئولوژی خلفای عباسی یعنی اسلام تا چه عمقی به ادبیات مانوی دستبرد زده است.
دنباله دارد ....
بخشهای پیشین:
چرا نمیتوان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟/ بخش یک
چرا نمیتوان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟/ بخش دوم
چرا نمیتوان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟/ بخش سوم
چرا نمیتوان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟/ بخش چهارم
چرا نمیتوان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟/ بخش پنجم
چرا نمیتوان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟/ بخش ششم
چرا نمیتوان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟ / بخش هفتم
————————-
۱- دکره، فرانسوا: مانی و سنت مانوی. نشر و پژوهش فرزان روز، تهران ۱۳۸۰. ترجمۀ دکتر عباس باقری. ص ۲۳
۲- Widengren, Geo: Mani und und der Manichäismus. ۱۹۶۰ W. Kohlhammer GmbH, Stuttgart. S. ۳۸
۳- دکتر بختیاری، رحمن: متنهای ضد مانوی. در: جستاریهای ادبی. مجلهی علمی – پژوهشی، شماره ۱۷۱، زمستان ۱۳۸۹، ص ۲۷- ۲۸
۴- دکره: تهران ۱۳۸۰. ص ۵۰
۵- دکره: تهران. ۱۳۸۰. ص ۶۲
۶- ابن اسحاق در سیرت محمد مینویسد: زمانی که «سیّد در آن وقت دوازده ساله بود» با عمویش ابوطالب به شام (بُصرا) رفته بود و در آنجا کشیش مسیحی «مُهر پیامبری» را بر پشت محمد کشف کرد (ص ۸۵). البته این داستان برای مسیح نیز آمده است. مانی نیز از آن نیز بهره گرفت و سرانجام ابن اسحاق آن را در زندگی پیامبر نمادین اسلام نیز گنجاند.
۷- بهار، مهرداد: ادیان آسیایی. تهران ۱۳۷۳، نشر چشمه. ص ۸۲
۸- صابئین در قرآن به عنوان «اهل کتاب» اعلام شدهاند. یعنی کتاب مقدسشان توسط خدا فرو فرستاده شده است. در حالی که صابئین یکتاپرست نیستند. «اهل کتاب» برداشت اشتباه است. دو ساسی پژوهشگر فرانسوی به این نتیجه رسیده بود که «اهل کتابت» درست است. زیرا مندائیان و صابئین (که به دو خدا اعتقاد داشتند) صاحب خط و کتابت بودند، مانند زرتشتیان (که آنها هم دوآلیست بودند)، یهودیان و مسیحیان. ظاهراً این مسئله که نه صابئین و نه زرتشتیان یکتاپرست بودند ولی در قرآن صاحب کتاب آسمانی قلمداد میشوند، برای مسلمان مؤمن و معتقد پرسشبرانگیز نیست یا بهتر بگویم «توطئهی سکوت» را ترجیح میدهند.
۹- بهار: تهران ۱۳۷۳. ص ۹۲
۱۰- بهار: تهران ۱۳۷۳. ص ۹۲
■ کرد؟جناب ایلخانی زاده گرامی با درود. من در نوشتههای جناب بی نیاز هیچگونه نژادپرسی و یا هتاکی به کسی و یا تیرهای (قومی را) نمیبینم نه در این نوشتار و نه در نوشتارهای پیشین. در باره واژه عجم نوشتید که به فرهنگ نامه دهخدا بازگشت شود. من این کار را در گذشته کردم و دوباره نگاهی به واژه کردم خواهش می کنم بخوانید: لغت نامه دهخدا عجم . [ ع َ ج َ ] (اِخ ) خلاف عرب. (اقرب الموارد). غیر عرب از مردم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ایران و توران و مردم غیرعرب را نیز عجم گویند. (غیاث اللغات). || مردم ایران. ایرانی: کجا شد فریدون و ضحاک و جم / مهان عرب خسروان عجم(فردوسی). مرد را چون هنر بباشد کم / چه ز اهل عرب چه ز اهل عجم (سنایی). شما ایشان نژاد پرست خواندید و همچنین نوشتید: ملت بیسواد فارس! خودت کجایی هستی؟ که به مردم هتاکی می کنی؟ مگر خودت ایرانی نیستی؟ این شما هستید که سرستیزهگری دارید و نه جناب بینیاز. این شما هستید که آتش افروزی میکنید نه جناب بینیاز.
کرد کی هست؟ به فرهنگ دهخدا نگاه کنید: قومی ایرانی و آریایی که در ایران غربی و ترکیه و عراق سکونت دارند.......خودتان نگاه کنید. سپاهی ز اصطخر بیمر ببرد / بشد ساخته تا کند رزم کرد.(فردوسی) ... کآن عدد را هم خدا داند شمرد / از عرب وز ترک وز رومی و کرد.(مولوی)
همچنین سخن از تبری به میان آوردید. در این باره به تارنمای مزدک بامدادان سری بزید. ایشان فارس! نیستن http://mbamdadan.blogspot.de/