بعد از نوشتن مقاله آزادی بیان و اختیار گوش سپردن یا نسپردن خوانندهای لطف کرده بعد از خواندن مطلب کامنتی بر آن نوشته بودند که باعث شرمساری من شد. ایشان مرا در مرتبهای قرار داده بودند که گوئی برای معضلِ دست نداشتن بر ابزارهای انتقال اندیشه در سطح جهانی میتوانم راهحلی ارائه کنم.
هر چند مرا چنین ادعائی نیست نه پیش خود و نه پیش دیگران، اما بهعنوان یک حرکت کوچک شهروندی و در جهت نشان دادن و تحکیم این امر که ما انسانها در کنار هم و بسته و متصل بههم تولید اندیشه میکنیم و برای قدر داشتن همسایگیِ انسانی که بخاطرش همیشه تمایل داشتهام نوشتههایم را با اشاره به مطلبی از دیگران شروع کنم، اینبار با تأملی بر کامنت آقای البرز شروع میکنم.
دقت داشته باشیم که اندیشه دیگری مثل توپ بیلیارد که به توپ اندیشه ما خورده و آن را به فضاهای دیگر منتقل میکند، برانگیزاننده و بیدار کننده تفکر ماست. محصول میتواند یک فکر تازه باشد یا تنها ترکیب جدیدی از دادههای پیشین اما همیشه بر پایه حرکتها و خوردن و باز خوردن اندیشههای سابق به بار آمده است. تفکر امروز ما همیشه ریشه در اندیشه پیشینیان دارد و امروزیها و دیروزیهای خود ما.
حال که احترام به خویشاوندی انسانی را انجام دادهام بر میگردم به سوژه یعنی آزادی بیان، که یک پیشینهای باید داشته باشد به نام آزادی تفکر و سطوح دیگر مسئله را که سوال کامنتگذار گرامی در داخل هندسۀ آن قرار میگیرد، ترسیم میکنم. موضوع عدم تملک بر ابزار انتقال فکر و بیان در جهان گلوبال امروزی، ضررهای این شرایط برای جوامع از یکسو، برای تک تک افراد از سوی دیگر و سرانجام سطح نهائی، امکانات خروج از این تنگنا.
بعد میرسیم به این نکته که چرا اراده معطوف به شرکت دادن همه فکرها و بیانها و بخصوص انتخاب بهترین آنها برای سعادت بشری وجود ندارد.
در این مورد میتوان از تئوریها و کتابهائی که خواندهایم مدد بگیریم. اما حتما و اصرار دارم بگویم حتما باید از تجربه فردی خودمان استفاده کنیم. برای مثال از خود بپرسیم چرا در محل کارمان در طی جلسات نمیخواستند به نظر ما گوش بدهند و فرد خاصی که ریاستی داشت نظراتش را تحمیل میکرد. آیا بوده جائی ما را بخاطر نظرات مخالمان با دستگاه ریاست، اخراج کنند؟ آن موقع چه کسانی از ما حمایت کردند. آنها از چه موضع اینکار را میکردند.
آیا اگر قصد انتشار کتابی داشتهایم با چه مشکلاتی روبرو بودهایم؟ کسی به کیفیت کتاب کار داشته با میزان سودی یا شهرتی که ممکن بود از طریق آن نصیبش بشود؟ اصلا کسی به کیفیت نظرات ما اهمیت میداده یا به آنچه از آن «گیرش میآید»؟ نظر ما اهمیتی داشته یا اینکه مشهور هستیم یا نه؟ آیا برایتان پیش آمده مقاله علمی به مجله معتبر جهانی بفرستید آنها در قبال انتشار آن از شما پولی گزاف بخواهند؟ بخودتان گفته باشید من بودم که باید بخاطر زحمت تهیه مقاله دستمزد میطلبیدم چگونه است که آنها از من پول میخواهند؟
و بعد پی بیرید که موسسات فراوان در سطح جهانی ایجاد شده که کارشان فروش شهرت ، یک شهرت نامعلوم و بیسر و ته به آدمهاست. آنها میگویند ما مطالب یا کتاب شما را چاپ میکنیم در عوض شما شهرتی کسب میکنید پس در قبالش باید به ما مبلغی بپردازید. شهرتی که شما با آن هیچکار نمیتوانید بکنید و هیچ بازدهی شاید جز دردسر نداشته باشد. اما پی میبرید که شهرت شده کالائی برای فروش و ابزارهای انتقال بیان که در شکل ایدهآل باید هشیاری و دانش در همه ابعاد برای بشریت انتقال میدادند، و حالا ابزار کسب شهرت شدهاند. جالب آنکه این شهرت حتی به درد هم نمیخورد. خُب آنوقت باز با تجربه فردی باید دید، در چنین شرایطی چه کسانی از شما حمایت کردند و امکانات خود را در جهت انتقال تفکر شما بکار گرفتند. آیا مدیر رسانه، یا انتشاراتی یا... بخودش زحمت داد وارد یک ارتباط کوچک از طریق همان ایمیل با شما شود، یا از موضع همهفن حریف و مالک الرقاب، حتی پاسخی نیز به پیامهای شما نداد؟ چه کسانی بودند و کدامیک، که برای مکاتبه با شما وقت گذاشتند؟
با پاسخ به سوالاتی ازین دست از خلال تجربیات شخصی خودتان میتوانید بدون تعلل، همکاران و یاران آینده خود و خط و خطوطی را که بطور واقعی بیشترین بازده را برای شما خواهند داشت، در مسیر انتقال تفکرتان، پیش بگیرید.
من وقتی در مورد تجارب خودم به این پرسشها دقیق جواب میدهم، به این نتیجه میرسم که همیشه آدمهائی شیفته سعادت جمع و بهدور از قدرتطلبی و تمایل سلطه بر دیگران، بهعلاوه پیراسته به فضیلت صداقت، پا پیش گذاشته و امکاناتشان را دریغ نکردهاند. یعنی همیشه به یک اراده انسانی معطوف به برقراری اجازه بیان برای دیگری رسیدهام که با خصوصیاتی که شمردم قابل تعریف بوده است. پس جای ناامیدی نیست، جای انتخاب هست.
در ضمن آلوده شدن وظایف رسانهها را به کالائی کردن شهرت از یکسو، و تمایل ابزارهای کوچکتر انتقال بیان را به نشر افکار شهرتمندان، از سوی دیگر شاهد بودهام.
آنچه به قهقرا رفته، علت وجودی بیان، و آزادی آن بخاطر استفاده از کیفیتهای بهتر فکری در خدمت همگان است. اینگونه است که آزادی بیان بیشتر بهسوی ابتذال بیان هدایت شده و از فایدهمند بودن آن برای جمع شانه خالی کرده است. رسانهها به جایگاه فیسها(چهرهها) تبدیل شده. صورتکها و مجسمهها که هر چه پر بادتر و روغنیتر و چشمگیرتر، البته زیر نور درخشش بیشتری خواهند داشت، پیش افتادهاند. جهان رسانهای امروز، جهان ابزار انتقالِ بیان آزاد نمیخواهد باشد، انتقال درخشیدن و بهچشم آمدن و مشهور شدن و مشهور کردن در الویت قرار دارد. در این فضا جایگاه لزوم و پرداختن به معضل آزادی استفاده از ابزار انتقال بیان نقض نمیشود و اگر شرایط سخت باشد، نیاز و لزوم از بین نمیرود.
اما راه حل!
سئوال این است: از مالکیت ابزار انتقال بیان توسط قدرتهای اقتصادی سیاسی حاکم بر جهان، چگونه باید عبور کرد تا به اندک آزادی بیان رسید؟ فعلا به شرایط اندیشیدن آزاد و تفکر مستقل و آزاد کاری نداریم.
پاسخ صریح من این است که این معضل در بُعد کلان، میتواند توسط فنآوران و متخصصین علم کامپیوتری و ارتباطات حل شود. کما اینکه همین میزان فرار از زیر دیوارهای موانع برای آزادی بیان، نه به جهت اراده و نیتهای سیاسی بلکه رشد سریع فنآوری در زمینه ارتباطات نومریک انجام گرفته است. از طریق شبکههای اجتماعی و انواع اپلیکیشنها و خلق وبلاگها و سایتها بوده اگر علیرغم کنترل نسبی همینها هم، اندیشهها توانستهاند روی امواج منتقل شده در دوردستها فرود آیند. مقالهای روی همین سایت خبر پیدایش اپلی کیشنهای تازهای را مژده داده است.
اما خارج از امیدواری به قابلیتهای فن آوران ارتباطات، فعلاً نباید از بها دادن به راه حلهای خُرد نیز باز ایستاد. صاحبنظری میگفت اگر هر ایرانی ماهانه کمک اندکی به این موضوع اختصاص میداد، حالا بطور جمعی رسانه مستقلی داشتیم. یعنی به عدم همکاری و پیوند ارادههای فردی برای پیدایش رسانههای غیر وابسته به قدرتمندان اشاره میکرد. اما خودش خیلی زود حرف خودش را نقد کرده و نالید که آنموقع هم هر کس میخواست حرف فقط حرف خودش باشد و نمیگذاشت عقاید دیگر منتقل شوند. یعنی به نوع رابطه فعلی انسانها انتقاد داشت. پس آزادی انتقال بیان را که خود ادامۀ آزادی اندیشیدن است، باید در کادرها و از جوانب گوناگون بررسی کرد.
خواستار آزادی بیان شدن میتواند جستجوی وسیلهای برای اثبات خود باشد. برای مزمزه کردن قدرت فردی. برای رسیدن به کالای شهرت. همچنانکه میتواند راه حلی برای جستجوی بهترین نظرات برای پیشبرد پروژهها هم باشد.
آقای رضا نیازمند در گفتوگویی (راز صنعتی شدن ایران) از برجستگیهای فنی دکتر عالیخانی نکتههائی را ذکر میکند که عصاره آن کمکگیری این شخص از آرای دیگران بدون توجه به مدرک تحصیلی یا جایگاه اجتماعیشان، برای پیشبرد پروژههای عامالمنفعه بوده است. آنچه در مقالات من مدّ نظر است، همکاری و انتقال بیان برای گسترش شعور است. اینجاست که مسئله تحول رابطۀ «فرد گرائی» با گلوبال، رقم میخورد.
زمانی نه چندان اندک برای تشکیل این فرد گرائی (اندیویدوالیسم) و احترام به حریم فردی طول کشیده است. جریان جستجو و حتی مبارزه برای رسیدن به این مرحله از ضدیت و روگردانی از هر استبداد و توتالیتاریسمی که قصد چنگ انداختن به تمامی بافت حریم خصوصی و فردیت را داشته است جوشیده و مرئی گشته است. این محصول، یعنی فردیت ممکن است در تحول خود و در اوج منحنی، بهجای دوری و کنار کشیدن هر چه بیشتر از آنچه درونمایه استبداد بود و رشد شعور و آگاهی او را متوقف میکرد یا همشکلی با یک یا چند مدل معرفی شده را طلبیده و در غیر اینصورت به تبعید پرتابت میکرد، در یک اُفت و سقوط منحنی، به زائده و عاملی در کنار همان سیستم و همان کارکرد تبدیل شود.
هر وقت فردگرائی به جمع کردن و پارو کردن همه چیزهای خوب بهسوی خود تبدیل شده، همه چیز را برای خودش خواسته و دیگری و منافع جمع را فراموش میکند، به زائده سیستم تبدیل شده است. اما آنجا که فردیت با استناد به خود، روی پای خودش و از اندیشۀ خودش میآغازد تا به طرف دیگری برود، به گلوبال میپیوندد. در حالت اول و قطب منفی، فردیت به این میاندیشد که چطور احترام به فضای منِ فردی خودش را حفظ کند و دیگران مزاحمان این فضا محسوب میشوند. در حالت و قطب دیگر، فردیت همان نیروئی ست که او را از درون شبکههائی که میخواهند ببلعندش، بیرون میکشد تا فرصت بدست گیری تمام توانها و امکانات اندیشیدن آزاد و کسب شعور را از دست نداده باشد. و این سرمایه را نه برای احتکار بلکه تقسیم و انتقال به گلوبال میطلبد. جستجوی چنین فردیتی برای این نیست که دیگران مزاحمند بلکه برای آنست در موقعیت غنی تری نسبت به گلوبال قرار گفته و استعدادها و امکانات توسط جریاناتی که چالههای تاریکی در مسیر شبکه گلوبال انسانیتند و قصد مصادره این توانها به نفع ضد شعور و آگاهی را دارند، هَک نشوند.
زمان آن فرا رسیده که فردیت امروز که با پشت کردن به نفیکنندگانش شروع به نشو نما کرده است، با پروژه پیوستن به گلوبال تحول یابد. آنوقت منحنی رشد فردیت بهجای میل به سقوط و رسیدن به سطح ابتدائی، بعد از گذر از یک نقطه عطف رو به بالا تداوم یافته و رشد آن تضمین میشود. فردگرائی اگر حرکتی آگاهانه در جهت گسستن از تحکّماتِ جمعی بوده بعد از کسب هر آنچه در این مرحله نصیب خود کرده اگر در شرایطی باشد که منحنی رشد در اوج رو به فرود، و قطب منفی، خودخواهیها و بیتفاوتیها به جمع رو به افزایش گذاشته باشد، باید برای هرز نرفتن انرژی و مبارزهای که صرف پیدایش و رشد آن شده، به گلوبال رو کند. جائی که مجدداً باتریهایش شارژ و نشو نمای تازهای خواهد یافت.
آنگاه با افزودن راه حلهای امروزی در جهت برخورداری از ابزار انتقال بیان، سوال این خواهد بود که برای چنین آیندهای و در متن تحول فردگرائی به گلوبال، عکس العمل صحیح از سوی ما چه خواهد بود. گیرم که ابزارهای کلان انتقال بیان در دست یا زیر نظارت قدرتهای اقتصادی سیاسی ست، اما به تبع همان فردیت میتوانیم در گلوبال تاثیر کنیم. چگونه؟ با انتخابهای درست!
اگر جائی مطلبی خواندیم که آن را موافق رشد شعور جمعی تلقی میکنیم، آیا شانس اشتراک در صفحه فیسبوک یا دیگر شبکههای مورد استفادهمان را به آن میدهیم؟ اگر نه چرا؟
اگر اندیشه کسی مبدا جوشش اندیشهای در ما شده، هنگام نقل آن به طور شفاهی یا مکتوب، آن فرد را معرفی میکنیم، یا نه؟ اگر نه، چرا؟
آیا اگر در طی جستجوها روی اینترنت به وبلاگ جالبی برخوردیم، آن را به دیگران معرفی میکنیم؟ اگر نه چرا؟
اگر تشخیص دادهایم، رسانهای اخبار و اطلاعات دروغ، یا تحریف شده، منتشر میکند، آیا بدون تردید از مراجعه به آن خودداری کردهایم یا نه، اگر نه، چرا؟
اطلاعرسانی ما به دیگران روی چه انگیزهای انجام میشود؟ اگر هنوز به آن نیندیشیدهایم، چرا؟
اخبار خواهی ما، روی چه انگیزهای انجام میشود؟ دنبال خبر میگردیم یا حقیقت؟ آیا به فاصله بین خبر و حقیقت اندیشیدهایم؟ انطباق نسبی این دو را در چه شرایطی ممکن میدانیم؟
در هندسهای که تا اینجای مقاله بین تحول فردیت، انسان گلوبال، همکاری گلوبال برای کسب شعور، آزادی اندیشه و بیان، ترسیم کردیم، باید محور تازهای یعنی، حقیقت را نیز وارد کرد. دروغ یا اطلاعات غلط، سیستم اندیشیدن انسان را معیوب میسازد. کامپیوتر شما در برابر اندک اطلاعات غلطی که به آن وارد کرده و توقع کارکرد درست از آن دارید، مقاومت و حتی در نهایت بهم میریزد. این جریان چندین بار نیرومندتر در مورد سیستم انسانی نیز صادق است. اطلاعات غلط، مثل داروی نادرست است که آسیب به بار میآورد. دارو یک سری اطلاعات شیمیائی ست. در سیستم روانی نیز دروغهای احتمالی اطرافیان میتواند به دلسردی و افسردگی منجر شود. سیستم اندیشه انسان نیز با انباشت دروغها از بالیدن میماند هر چند در کوتاه مدت از بکار افتادن چنین پروسهای در وجودمان آگاه نباشیم.
باید به فوریتِ لزوم جلوگیری از ورود اخبار غلط به ذهن توجه کرد. هر چقدر حقیقت و شعور بر هم منطبق میشوند، دروغ شعور را تار میکند.
پس همانطور که در مقاله آزادی گوش سپردن یا نسپردن، گفتم، این بخشی از همان فردگرائی است که نسبت به انتخاب منابع کسب اخبار و اطلاعات حساس باشیم. قبول میکنم که ترک اعتیاد گوشسپاری به دروغ، کار سادهای نیست. مثل گذر از هر اعتیاد دیگر، نیرو و هوشیاری میطلبد. اما نشدنی هم نیست. کمی فردگرائی لازم دارد.
سقوط تاریخی انسان در داستان آفرینش که افسانهاش بالاخره در هارد و بخش حافظه سیستم انسان محفوظ است، با گوشسپاری به یک دروغ آغاز میشود، همانطور که برخاستن مجددش نیز با تصمیم به گوش نسپردن به دروغگویان انجام میگیرد.(مقاله پذیرش آزادی و توان انتخاب)
ما هر چقدر هم نسبت به ضربه ناپذیری خودمان متوّهم باشیم در برابر دروغ امپرمابل نیستیم. اگر هم متوجه نباشید رسوب دروغ بتدریج سیستم گیرنده و فرستنده ما را عایق میکند و پبآمد آن دلخوری و افسردگی ست.
جستجوی حقیقت و آرام گرفتن و تقویت شدن به آن، نه تنها از نشانههای یک سیستم سالم است، از علائم یک فردگرائی رو کرده به گلوبال هم هست. جستجوی حقیقت با جستجوی عدالت دست در دست هم دارند. جاذبۀ تمام داستانهای پلیسی و قهرمانیهای کارآگاه این داستانها، در یافتن حقیقت از یکسو و بیرون کشیدن مجرم از سوی دیگر نهفته است.
حساسیت به دروغ و حقیقت، حساسیت به عدالت نیز هست. و برای تمام آنهائی که در صحنه اجتماعی به سعادت انسان میاندیشند، جزو لاینفک تلاشها و هوشیاریهای روزانه باید باقی بماند. در هندسۀ فضائی که تا اینجا با سطوح مختلف ترسیم کردم، جستجوی حقیقت، همان خطی ست که از رأس مخروط(حقیقت) پس از گذر از سطوح درونی موازی یا زاویهدار با هم (جستجوی اطلاعات، جستجوی آزادی بیان و تفکر بهمنظور دیالوگ و آموزش، گرایش به فردگرائی برای حفظ فضای جستجو و آزادی بیان و آموزش، به پایه (گلوبال) عمود میشود. بدون این رکن و قدرتِ به هم آوردنش، سطوح از هم جدا شده و مجموعه در نهایت فرومی ریزد.
مقالۀ بعدی من به همین جهت در مورد نظرات سیمون وی Simone WEIL، فیلسوف فرانسوی خواهد بود که در آن نقش احزاب را در تیره کردن حقیقت به چالش کشیده است.