پنج حقیقتی که فایل صوتی عریان کرده است
در میان تمام کسانی که در قدرت بنحوی مشارکت داشتهاند تنها یک نفر آدم صادق و بی ریا وجود داشته است که بدون نفرت پراکنی به گروه معینی به عنوان پردهای ساتر که ضرب جنایت را بگیرد، قتل عام خاندان خمینی و دستور شخص خمینی را محکوم کرده است.
۲ - فایل صوتی، سطح نازل اخلاق و ارزشهای انسانی و بقول خودشان اسلامی را در میان اصلاحطلبان حکومتی برملا ساخته است.
۳ - فایل صوتی تضاد نهفتهای را میان اصلاحطلبان حکومتی و عناصر مذهبی منفردی که از نظر وجدانی نمیتوانند جنایتی در این ابعاد را بنام دین و ایمان خود بپذیرند شکوفا کرده است.
۴ - سکوت بی درد سر اصلاحطلبان حکومتی و فرار از عذاب وجدان با توجیه «بخاطر حفظ نظام» اکنون به عذابی وجدانی و بیچاره کننده -اگر برای آنها در نهایت وجدان بالاتر از حفظ نظام باشد - استحاله یافته است.
۵- اکنون دیگر در برابر محکمه وجدان از دینِ فضیلت جز به ناراستی افشا شده، نمیتوانند سخن بگویند.
«بدون فانتزی رابطه با واقعیت مختل است»
واقعبینی بهمعنای سازش با واقعیت سیاسی، زیر تاثیر مرگ فضیلت در جمهوری اسلامی به ابتذال گراییده است. سازش با واقعیت - بهجای نقد آن - واکنش از دست رفتن فانتزی است. سیاست بدون فانتزی چون ویزیون ندارد نمیتواند بفهمد بر چیزی سرمایهگذاری کرده است که جز شکست آیندهای ندارد. رآلیسم بالزاک در ذات خود نقاد بود. بالزاک در آثار خود، چون فانتزی داشت از چیزی طرفداری میکرد که محکومیت آن را به شکست ثابت میکرد، و از چیزی ناخوشنود بود که پیروزی آن را در واقعیت تصویر میکرد. طرفداری مصممانه از واقعیت یا شیفتگی به واقعیتی که آینده ضعف و سستی و مخدوش بودن آن را نشان خواهد داد دلیل خالی بودن ذهن از فانتزی است. پس رآلیسم بهمعنای سازش با واقعیت یا حتا تعریف از واقعیت نیست. رآلیسم سیاسی در میان ساختارگرایان جمهوری اسلامی به صورت تملق به واقعیت در آمده است. در ادبیات برعکس، رابطه اخلاقی فلوبر و بالزاک با واقعیت، ناسازگارانه بود. رآلیسم فلسفی نیز در قرون میانی سنگر ایمان و تعصب مذهبی در برابر نومینالیست ها بود که سنگ بنای تفکر پسامتافیزیکی را می گذاشتند. این جالب است که رآلیسم سیاسی تهی از فانتزی که همان ساختارگرایی حاکمیت اسلامی است از کارکرد سیاسی همان رآلیسم فلسفی سدههای میانه که امروز در ساختار جمهوری اسلامی زندگی دوباره یافته است جانبداری میکنند. نقطه اشتراک این دو گونه رآلیسم، فقدان فانتزی است. فانتزی انسانی وجه مشخصه اندیشه هومانیستی است. کسی که قاطع و متمرکز بر واقعیت است نمیتواند فانتزی داشته باشد. فانتزی انسانی از شک فلسفی تغذیه میکند. برای همین هم، نرم و منعطف است و فاقد چسبندگی به واقعیت.
موقعیتی وجدانی که در آن افتادهایم
این یک موقعیت استثنایی و فراسیاسی و غیر سیاسی است . این یک موقعیت جبری است که ما در آن افتاده ایم. یعنی با اراده خود در آن قرار نگرفته ایم. در چنین موقعیتی راهِ حل، در وهله نخست مواظبت ازوجدان انسانی و هومانیستی خود است. تنها به یاری اتیک سیاسی میتوان در برابر یک جبر سیاسی ایستادگی کرد. و این، در موقعیتی خطیر از اینگونه، ربط مستقیمی به سیاست ندارد. عیب سیاست اینست که این موضوع را سیاسی میانگارد و غالبا راه حل تشکیلاتی برای آن قائل است . و این میتواند سبب یک خطای وجدانی غیر قابل جبران شود. در جامعهای که یک هولو کاست در آن رخ میدهد استثنا بر قاعده مسلط میشود. یعنی اگر قرار باشد سیاست، آدم را به جمهوری اسلامی آلوده کند، یعنی دستهای آدم را در حمایت از ساختار جمهوری اسلامی بیالاید - دستها را میگویم و نه فکر به تنهایی -، اتفاق مهمی در درون و در وجدانیات رخ میدهد که از آن میتوان به چرخش و دگرگون شدن انگیزهای معنوی یاد کرد که فرد را به قلمرو سیاست کشانده است. سیاست آلوده به جمهوری اسلامی -از اصطلاح کارل یاسپرس سود بجویم- پشت کردن به مسئولیت متافیزیکی و هومانیستی در ساختاری است که یک هولوکاست بر آن سایه میافکند. سیاستی که از زیر این سایه میگریزد هر چه باشد تنها یک چیز نیست و آن، فضیلت است.
این سن بارتلمی با ما چه میکند!
دادگاهی علنی که منتظریها برای کشتارگران ترتیب دادند کارش را به تمامه انجام داد.
هم کشتارکنندگان و هم مدافعان و مشوقان آنها در دادگاه علنی تاریخ، اقاریر خود را ارایه دادند و نشان دادند که جمهوری اسلامی بر دروغ، کشتار، ضدیت و نفرت و بیاعتقادی به قانون، حتا به قوانین خودی، مبتنی است.
به تعبیری، آچمز شدگان اصلی، اصلاحطلبان حکومتی بودهاند که غالبا در سکوتی محکوم کننده خود، فرو رفتهاند. سکوتی که ریشه آنها در نظام یاد شده، به آنها تحمیل کرده است. صفحههای ابهامی که بر جنبش سایهای سنگین فکنده بود به کنار میروند. تمایل تاریخ به روشنایی، در این دادگاه علنی با حضور متهمان به مجرم تبدیل شده، ارضا شد. و کنون، زیر این نور و روشنایی ما چگونه زندگی میکنیم موضوع دیگری است. نور را به ژرفای زمین، به سلولهای ابدی مردگان دیروز که هم اینک در خاطرات مکبثهای آشفته خواب، رژه میروند چگونه میبریم ؟ این سن بارتلمی با ما چه میکند، و تحلیلهای ما چگونه از صافی آن میگذرد، موضوع دیگری است.
اتحاد مقدسی که همواره یک طرف معین قربانی آن ست
«کشیشها با بدگویی از لیبرالیسم، نظر چپها را جلب میکنند»
کشیشها اما هرچند هم به لیبرالها بد بگویند به چپها اعتماد نمیکنند سهل است حتا اگر زیر رهبری کشیشها هم قرار بگیرد برای کشیشها فرقی در اصل موضوع که چپ بودن است نمیکند.
هر که نامخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار.
چرا حمله اعضای تیم کشتار- هیات مرگ ۶۷ - به مجاهدین محکوم است
از نظر هر آدم فرهیختهای مخالفت با یک نیروی سیاسی در موقعیت اپوزیسیون هرگز به مرز دشمنی مطلق نمیرسد.
عاملان کشتار عام و همفکران آنها به یک شیطان نیاز دارند برای اینکه باور خود را به خشونت بی مرز مستدل کنند و زیر پوشش آن استدلال، در زمانی دیگر، نیروی دیگری را درچنین موقعیتی قرار دهند.به این پروسه بهایی سازی نیروهای سیاسی نه به صورت آشکار و نه پنهان نباید پیوست یا در برابر آن سکوت کرد. جان هر مخالفی زیر نام یک شیطان قابل تعدی است.
رابطه معکوس حرارت و معرفت
تن و روح به عنوان واکنش به نداشتن معرفت، در برخورد با چیز یا موضوع معینی، حرارت تولید میکند. هرچه معرفت کمتر، حرارت بیشتر. میگویید نه؟ به اطراف نگاه کنید.
صمیمیت و حقیقت
با استفاده از اریش فرید، بگویم کسی که به دیگری بگوید فهمیدنِ حقیقت کار آسانی است، دروغ میگوید. کسی که معتقد است شما باید مانند او فکر کنید، تا آنجا فهمیدن حقیقت را آسان میگیرد که آنرا به دیگری منتقل کند. انتقال، مرز حقیقت است. و چون حقیقت بدون انتقال نمیتواند وجود داشته باشد پس انتقالِ حقیقت از خودِ حقیقت، بیشترحقیقت است. یعنی حقیقت در مرز موجودیت خودش مستحیل میشود. پس شاید بتوانیم بگوییم حقیقت چیزی است که خودش نباشد. یا چیزی است که درخدمت ابزار رسانهای که آنرا میرساند یا منتقل میکند، استحاله مییابد. پس حقیقت،خودِ انتقال است. یعنی در پافشاری برای انتقال به دیگری معنی پیدا میکند.
مقایسه نوزایی و رفورم، دو شیوهی اندیشیدن
مارتین لوتر میگفت خوشبختی لطف خداست. انسان آزاد نیست و غرق گناه است. نجات انسان با کفاره و خرید گناه ممکن نیست و ترانساندانس خدا در این جهان غیرقابل دسترسی است. سعادت واقعی در آنسوست. در این جهان سعادتِ محدود ممکن است و آنهم وابسته به باور انسان به انجیل است. اکنون به سراغ یک متفکر رنسانس برویم.
میراندولا میگفت: سعادت و خوشبختی انسان در وجود خود اوست. و برای اینکه انسان بتواند با دیگران یک زندگی سعادتمندانه داشته باشد باید به حرمت نهادن به انسان یعنی احترام نهادن به دیگری باور داشته باشد و در این راه آموزش ببیند. میراندولا تفاهم اجتماعی را شرط خوش بختی انسان میدانست.
نتیجه گیری: کسی که شیفتهی رفورمهای دینی و اعتقادی میشود، یعنی بیش از نقش تاریخی آنها، به آنها بها میدهد تحولی یکسویه و غیر رنسانسی پیدا میکند و اصل تفاهم ارتباطی را فدای رابطهاش با رفورم میکند. به چنین رابطهای میگوییم رابطهی سطحی و تک ساحتی و نه رابطهای تفاهمی با دیگری کلا و جزئا، و نه درک دیگری به مثابهی مفهوم و مصداق تواما. رابطهی تک ساحتی همواره گروههایی از انسانها را قربانی نگاه خود به یک گروه از انسانها میکند. یعنی از شیوهی نگاه کردن گروهیاش یک نظام بستهی استراتژیک میسازد و نه نظمی ارتباطی و باز از اندیشهی در برگیرنده در نگاه به دیگری.”دیگری” چونان مفهوم و مصداق، تواما و در هم تنیده.
رابطهی تک ساحتی به رابطهای میگوییم که از مشاهدهِ تحول تاریخی و حرکتِ آن بر روی دو پا ناتوان است. به زبانی جامعه شناسانه، رفورماسیون را با معیاری ارتباطی، یعنی با رنسانس تصحیح نمیکند.
در ایران تنها از رفورمهایی فقیرانه و محافظهکارانه میتوان سخن گفت، نه از رفورماسیون. محافظه کارانه از زاویهی نگاه به قدرت سیاسی و نه از خاستگاه تنگناهای اجتماعی .و این در حالی است که نگاه نوزایانه در جامعهی ایرانی بسیار نیرومند است.
اصلاحطلبها و فایل صوتی منتظری
زیان و صدمه سنگینی در اثر انتشار فایل صوتی متوجه اصلاحطلبان است. چون تا کنون در حالتی ابهام آمیز بیشتر میتوانستند با سکوت از کنار قضیه بگذرند. کاری که از این پس امکان آن کمتر وجود دارد. سکوت معمولا،البته از یکی دو مورد که بگذریم، یا علامت بی طرفی است یا علامت طرفداری خاموش است. در اینجا در هر دو مورد به معنی پا گذاردن بر حقوق و اصول انسانی و گونهای اعلان ایستادگی در برابر جنایت دیدگان است و این حقیقت تلخ را نشان میدهد که چه آینده هراسناک و پر از جنگ و جدالی ایران را تهدید میکند. نشان میدهد که غیر خودیهای اسلامی و غیر اسلامی همچنان آینده نا روشنی خواهند داشت.و نشان میدهد که وفاداری به آیتاله خمینی به عنوان وجه مشترک دو گروه رقیب نباید دست کم گرفته شود.
وقتی که سکوت به جنایتی اخلاقی تبدیل شود و سکوت کنندگان در پی متحقق ساختن آرمان پنهان شده خود در زیر پوسته غیر اخلاقی سکوت در مورد یک کشتار چند هزار نفره بر آیند، طبیعی است با خوش بینی ساده اندیشانه نمیتوان به آغوش آینده رفت. این شرط عقل سلیم نیست. خوش بینی ساه لوحانه چه بسا کمکی به آیندهای نامطمین و خشونت زاست. خشونت پرهیزی و سکوت در برابر خشونتی بزرگ نمیتوانند در یک بسته عمل کنند.
چرا خاطره ۲۸مرداد مهم است
کودتای سال ۳۲ جلد اول کتاب قطوری بود که جلد دومش با ۱۵خرداد ۴۲ نوشته شد و جلد سومش با تصرف قدرت بوسیله آیت الله خمینی. بررسی ریشههای انقلاب و علت پیداییِ آن، تنها با خواندن و کند و کاوِ جلد سوم این کتابِ مفصل به نتیجه نمیرسد.
هارمونی مدارا
نقش آرامش در وجاهت بخشیدن به نظر.
به یاری بیان آرام حتا برای خام ترین نظرها میتوان مقبولیت ایجاد کرد. گرچه میان شکل بیان و نظر تضاد موجود باشد. برای مثال، نرمی نظر، جزی یک عقیده فاشیستی نیست اما به کمک شکل آرام ِ بیان میتوان خشونت را نیز مستدل کرد. اینجا اما تضاد و بی صداقتی محرک استدلال است. امروز دیگر نمیتوان یا شایدبندرت میتوان با هیجان هیتلری مردم را به اعمال یا پذیرش خشونت هدایت کرد. یعنی مسیر رشد فرهنگ به سوی برتری بخشیدن به شکل است- همین طور که در هنر و ادبیات مدرن هم میبینیم - این اساسا یک وجه تمایز، میان مدرن و کلاسیک به طور کلی است.
در هر حال، برعکس مورد بالا میان نظر پخته و انسانی و شکل نرم بین آن،هارمونی هست.اینجا هم بیان نرم سبب منعطف شدن نظر میشود و هم نظر منعطف جز به نرمی و آرامش قابل توصیف نیست. من گاه در ایراد سخن به چنین نقصی در مورد خودم پی برده ام . به هر حال آگاهی به این قواعد، امروز بسیار در شکل دادن به بیان نظرات، موثر است. به قول کلاسیکهای آنتیک، بدون دانش رتوریک-یعنی بدون آموزش- در پهنهی تولید آگاهیهای اجتماعی نمیتوان وارد شد. یکی از شکلهای آموزش- یعنی فن و ادب و آداب بیان که اتیک نوشتن را هم دربر میگیرد - خود سازی از راه آموزش از راه دور است، و این کاملا عملی است. بویژه در این موقعیت پیچیده که نفرت اعتقادی حاکم، ما را به شکلی پنهان به همانند سازی باخودش-از طریق ترویج متدهای تند بدوی گرایانه - هدایت میکند.
مرز پایانی استدلال یا استدلال پایانی
اگر اکثریت مردم جهان رای بدهند که بهتر است زمین را - به هر سبب - از بین ببریم، اقلیت باید قدرت را تصرف کند.
معنی این حکم اینست که رای اکثریت علیه دموکراسی و نظام چند حزبی و چند صدایی قابل تمکین نیست. مانند آرایی که موجب تحویل قدرت به ناسیونال - سوسیالیسم شدند.
به دام واژه سازی حاکمیت نباید افتاد
یک کشتار عام - قتل عام- یعنی یک «ماساکر» در۶۷ رخ داد نه یک اعدام که به شکلی از نظر عقلی میتواند گرتهای از قانونِ کشتن را به ذهن متبادر کند . با کاربرد واژه اعدامها بجای کشتار عام باید مخالفت کرد. «کشتارعام ۶۷» نام جنبشی و حقوق بشری نسل کشی ۶۷ است. هر نام دیگری ممکن است به سود واژه سازی حاکمیت، حافظه ملی را مغشوش کند. ترور جمعی در ابعاد هزاران را نمیتوان اعدام نامید.
اعدام از نظر حقوقی و از نظرگاه عرف نیز به مجازاتی گفته میشود که به موجب قانون برای جنایات معینی تعیین میشود.
کسی نمیگوید اعدامهای سن بارتلمی بلکه از کشتار، و کشتارِ عامِ سن بارتلمی سخن میرود.ِ
فایل صوتی یک تکرار نبود، یک انفجار رسانهای بود
انتشار فایل صوتی منتظری یک «گزارش به ملت» بود و از کشتار عام ۶۷ با ابعاد چندهزارنفری یک رویدادِ رسانهای ملی ساخت. یعنی کشتار را به عرض ملت رساند و از آن راه به اعتباری جهانی از نظر رسانهای دست یافت. این پیروزی ملی در این بحران رکودی ضربهای کاری به مکتب مرگ آفرینی و طرفداران تمام بند و نیم بندش وارد کرده است و آنان را که تلاش در مسکوت گزاردن آن میکردند به گیجی ناشی از ضربه دچار کرده است.
یک راهنمایی!
از کسی که همه وقت آزادش را به سیاست میدهد خیلی انتظار دمکرات بودن نداشته باشید. دموکراتیسم در اندیشه و کنش، مستلزم چندلایه گی در زندگی عملی است. و چندلایگی در کنش و فکر، بدون توزیع زمان فراغتی که در اختیار آدم است، که به معنای توزیع توجه و علاقهاش میان قلمروهای گوناگون حیات معنوی ذهن است، امکان شکل گیری ندارد. تمرکز توجه فرد به امر واحد، پیآمدهای خود را دارد. مانند کسی که بر دین و ایدولوژی معینی که به تمایلات سیاسی آدم شکل میدهد متمرکز است. هر آدمی طبیعتا باز تاب موقعیت عینی و تربیت اجتماعی است که در آن قرار دارد. و چندان به تصمیم و اراده فرد مربوط نیست. توجه به جنبههای گوناگون زندگی زاده یک عینیت تربیتی است. البته فرد میتواند به ایجاد موقعیت عینی لازم برای دموکرات بودن تا حد قابل توجهی به خودش کمک کند.
خدا نشانه نبوغ انسان است
انسان چون نمیتوانست بدون باور به معنایی برای جهان، مصائب آنرا تحمل کند، یعنی چون توانا به تحمل جهانی بی معنی نبود به خدا پناه برد. در جهانی بی معنا و رها از متافیزیک، تنها به یاری فرهنگ میتوان زیست. در آلترناتیو فرهنگ، دین به تشریفاتی برای اشتغال درونی و معنوی استحاله مییابد. در جامعه متمدن، دین شکلی ازاشتغال و مشغولیت در کنار دیگر مشغولیتها برای پر کردن تنهایی است.
در ایران چالش و دعوای مردم با ماشین دولتی همین است. ایران به مثابه جزئی از جهان به کارخانه مطلق سازی تبلیغ شده باور ندارد. الآن معنی، خودِ شکل است و نه هیچ مضمون دیگری. یعنی ایران به بی معنایی جهان پی برده است و ایمان به متافیزیک درونی را با معنی بخشی به شکلهای اشتغال متافیزیکی تقلیل داده است. یعنی خدا به تشرفاتی برای فکر و آرامش روان تبدیل شده. در زبان روزمره، حضور خدا و نمودهای دیگر فراطبیعی تشدید شده است بدون اینکه فکر به معنی آنها الزاما توجهی داشته باشد. یعنی خدا به گونهای تشریفاتِ فکر تبدیل شده است. این یک نشانه گزیر ناپذیر ورود به این مرحله از عصر جدید است . در ایران، حکومت به این تحول اکسپرسیونیستیِ دین و رها شدن از مضمون،از سر ناچاری متکی است. در میان روشنفکران نیزبرخی مایوسانه به این کاربرد شکلی دین در جامعه نگاه میکنند. و این بر تحلیلهای سیاسی افراطی یا تفریطی در برابر حاکمیت اثر میگذارد. ارتباط حاکمیت از نظر دینی با مردم به تلنگری بند است. چرا که ایران به جزیی از منظومهِ جهانی بی معنا بدل شده است. و این مهم با تکیه به تجربه تراژدی حاکمیت دینی در ایران، به ایران در بی معنایی جهان، نقشی و سهمی دست بالا بخشیده است. ایران هرگز به این میزان از اهمیت اجتماعی و فرهنگی در دوران معاصر نبوده است. ایران هم اکنون یک مفهوم عصر جدیدی است چون به تلاش دینی حاکم برای معنی بخشی به جهان دست رد زده است . جهان به خوبی از این نقش آگاه است. ترس چاره ناپذیرحاکمیت هم از این تحول اکسپرسیونیستیِ دین و خداست که خود، آنرا تسریع کرده است، چرا که خود بانی و نشانه و تجلی دهنده بی معنایی جهان است.
قصدم نفی ریشهای بودن دین در شکل مناسبات انسانی نیست. بلکه نشان دادن این واقعیت است که سرگذشت تمدن، سرگذشت هرچه بیشتر شکلی شدن آنست و اینکه ایران زیر حاکمیتِ بی مضمون شدن روزافزون دین، به پروسه کلی تمدن جهانی نزدیکتر شده است. با این تفاوت که تعارض و تناقض میان واقعیت و حقیقت دین، یعنی اخلاق مضاعف، به نحو بی سابقهای در ایران ژرف شده است. تظاهر به دین مستقل از حقیقت آن، برنامهِ اسلام سیاسی خمینی و حکومت است. و از این زاویه با پروسه شکلی شدن و بیمضمونی در جهان متمدن هم آهنگی دارد. نمود آن اینست که از سویی تظاهر غلیظ و از سوی دیگر بی اعتبار شدن دین چه در برابر تظاهر دینی و چه در پشت تظاهر دینی گسترش خارق العادهای یافته است. حاصل این پروسه، رشد روزافزون بی معنایی است. اسلام سیاسی در ایران ناقل این بی معنایی است. چون متضمن بازگشت در روند تاریخ تمدن و عملا مدعی گونهای «سدههای میانی جدید» در جوامع اسلامی است. این روند و این مطلبه و ادعا گرچه در کوتاه مدت اعصاب روشنفکران را میآزارد و سبب نگرانی آزادیخواهان و طرفداران اسلام غیر سیاسی میشود اما بی آینده است چون تجربهای بازگشتی در برابر اصول پایهای تاریخ تمدن است که مطابق آن، دین به طور روز افزونی از تجلی سیاسیاش فاصله گرفته است... ادامه دارد
اشتباه یک آگاهی بالقوه است
آدم اگر اشتباه خود را به تجربهای ارتباطی تبدیل کند چه بسا از اشتباه نکردنی که بخودی خود عامل ارتباط نیست سودمندتر است. درد به در و دیوار خوردنی که به شناخت کمک کند به هر حال یک جوری پذیرفتنی است. به گفته کانت، این، غایت کنش است که به کنش معنی میدهد و آنرا به اراده آزاد تبدیل میکند.
آه دشمن مطلق من!
دشمنی به معنای مطلق وجود ندارد. دشمنی مفهومی نسبی است. برای همین است که یک موضوع پایهای حقوق بشر است. یوسا(فکر میکنم) در جنگ آخر زمان، نشان میدهد چگونه زنان و کودکان را با فریاد زنده باد مسیح میکشتند. داعش خیلی نوظهور نیست. استعداد شر همواره در انسان موجود است. چون استعداد اسارت به توهمهای اعتقادی در او به صورت گرایش ذاتی به دین یا گرایش به متافیزیک شر موجود است. اما در انسان ذات دیگری هم هست که میتوان ذات مهر نامیدش.چالش میان دو ذات. ذات گرایش به توهم -و متافیزیک وابستگی به آن (یعنی به دشمنی مطلق ) و ذات رهایی جویی و تمایل به دانش، به روانشناسی انسان تعلق دارد که زیر تاثیر فرهنگ دوران استحاله میپذیرد، یعنی با فرهنگ دوران خود منطبق میشود. اما در عین حال، هر دشمنی خواهی فردی زیر تاثیر یک متافیزیک شر، به خود تخریبی و خود ویرانسازیی هیچ گرایانهای میانجامد که خود را در پوششی اثباتی میپوشاند. توهمِ دشمنی مطلق، توهمی هیچ گرایانه است. از سر یاس است. ایمان کوری است که سر خود را از نومیدی به دیوار میکوبد.در برابر چنین نیهیلیسمی نباید کنترل عصبی خود را از دست داد و به دشمنِ مطلقِ دشمنِ خود استحاله یافت. نه! ما مرز خود را با توهم نگه میداریم. وگرنه روانشناسی انسان تک ذاته میشود. دشمنی مطلق اوج توهم و اوج نیهیلیسم است. فریب پوسته را نباید خورد. شریکِ مطلقِ دشمنِ مطلقِ خود نباید شد. انسان، تایتان غریبی است. بالاخره راه را پیدا میکند. حقوق بشر، خانه و ماوا و پناه آخر است. غایت قصوای زمان حال ابدی ما ! چارچوب عمومی موجودیت هر هستی ناهیچ پرستی است. اعلام مرگ هیچ پرستی دینیی استوار برتوهمی بنام دشمنی مطلق است.
رابطه عام و خاص در داوری
هیچ اصل عامی صد در صد درست نیست. در عین حال اما اصول کلی در قلمرو معینی نقش معرفتی ایفا میکنند. مانند اینکه میگوییم نقش تاریخی روحانیت در همه ادیان در جهت نفی خودمختاری فکر بوده است. اما با این حکم نمیتوانیم یک روحانی معین را محکوم کنیم. بر حکم استقرایی بالا موارد نمونه وار دیگری تخصیص وارد میکنند. نیکلاس فون کوس را داریم که از پایه گذاران اندیشه نقاد در تاریخ فلسفه است. خود اراسموس را داریم که آموزگار رنسانس بود. لاورنس استرن را داریم که هنوز میتوان از او آموخت. حکم استقرایی که خود زادهی انباشت تجربههای کوچک است با تجربههای کوچک دیگر نقض میشود. شناخت رابطه عام و خاص به ما روش شناسی میدهد. روش شناسی داوری! روش شناسی احتیاط - نه انقلابی یا رادیکال. این چیزی جز بنیان شناسی فلسفی حقوق بشر نیست. از زمان کانت دیگر عقل نمیتواند در باره جهان حکم کند. اصل داوریهای عقلی، اصل نادرستی است. الآن دیگر موضوع فلسفه تقدم ذهن یا عین نیست بلکه بررسی انتقادی امکان و اعتبار شناخت و محدودیتهای شناخت است.