*ژوزف استیگلیتز
۵ اگوست، ۲۰۱۶
نیویورک- پانزده سال پیش، من کتاب کوچکی به عنوان “جهانی شدن و نارضایتیهای آن” نوشتم. در این کتاب به گسترش مخالفت در کشورهای در حال توسعه با اصلاحات جهانی کردن توصیف نمودم. به نظر این اصلاحات به نوعی معما می مانست زیرا که به مردم در کشورهای در حال توسعه گفته شده بود که جهانی شدن رفاه عمومی شما را افزایش می دهد. سئوال اینست: پس چرا بسیاری از مردم به دشمنی با آن برخاستند؟ اکنون، مخالفت با جهانی شدن در کشورهای نوظهور و در حال توسعه با پیوستن دهها میلیون نفر از مردم کشورهای پیشرفته همراه گردیده است. نظر سنجی ها، از جمله مطالعه محتاطانه استانلی گرین برگ و همکاران برای نهاد (اینستیتوی) روزولت نشان می دهد که تجارت منبع عمده نارضایتی برای بخش وسیعی از آمریکایی هاست. در اروپا نیز نظرات آشکار مشابهی در مورد این منبع نارضایتی وجود دارد.
چگونه موضوعی را که رهبران سیاستمدار ما و بسیاری از اقتصاددانان- در مورد اینکه: جهانی شدن وضع همگان را بهبود می بخشد، به موضوعی نفرین آفرین تبدیل گردیده است؟ پاسخی که اغلب از سوی اقتصاد دانان نئولیبرال و مدافع این سیاستها شنیده شده، این است که می گویند، وضع مردم بهبود یافته است، ولی مردم از آن آگاهی ندارند و نارضایتی آنان امری است که باید توسط روانپزشکان توضیح داده شود و نه اقتصاددانان. اما آمار در مورد درآمدهای مردم نشان میدهد که این نئولیبرالها هستند که به گفتاردرمانی نیاز دارند.
بخش عظیمی از مردم در کشورهای پیشرفته وضعیت خوبی ندارند: در آمریکا قشرنود درصدی از مردم در یک سوم یک قرن رکود (ایستایی) درآمد را متحمل شده اند. در حقیقت متوسط واقعی درآمد با احتساب تورم برای کارگران مرد پایین تر از چهل ودو سال پیش است. در دهک پایین درآمدی دستمزد واقعی با سطح دستمزد واقعی شصت سال پیش قابل مقایسه است. بسیاری از آمریکاییان اثرات دردناک اقتصادی و جابجایی اجباری را تجربه می کنند که این اثرات دردناک به نوبه خود در آمار مربوط به بهداشت مردم آمریکا بازتاب یافته است. برای نمونه اقتصاد دانانی چون آن کیس و انگس دیتون (برنده جایزه نوبل ۲۰۱۶) نشان داده اند که امید به زندگی در میان بخشی از سفید پوستان آمریکایی رو به کاهش است.
اوضاع در اروپا اندکی بهتر است، اما فقط اندکی بهتر است! برانکو میلانویچ در کتاب جدیدی به نام؛ “نابرابری جهانی: رویکرد جدیدی برای دوران جهانی شدن” با مطالعه بیشترین بازندگان و برندگان اقتصادی در طول دو دهه از سال ۱۹۸۸ تا ۲۰۰۸، به ما تا حدودی تصویری مهم از نابرابری جهانی ارائه می دهد. در این میان، بر اساس این مطالعه برندگان بزرگ اقتصادی از زاویه درآمد جمعیت یک درصدی جهان، اشرافهای جهان، و همچنین طبقه متوسط در اقتصادهای نو ظهور جدید می باشند و از میان بازندگان بزرگ اقتصادی آنانی که کمی یا هیچی منتفع نشده اند- کسانی هستند که در پایین دهک درآمدی طبقه متوسط قرار داشته و نیز طبقه کارگر در کشورهای پیشرفته است. جهانی شدن تنها دلیل آن نیست، اما یکی از دلایل آن می باشد.
براساس فرضیه بازارهای کامل ( که پایه تحلیلی اقتصاد نئولیبرال است) تجارت آزاد برابر با دستمزد کارگران غیرماهر در سراسر جهان است. تجارت کالاها جایگزینی برای جابجایی انسانها می باشد. واردات کالاها از چینکالاهایی که بسیاری کارگران غیر ماهر در تولید آن شرکت دارند- تقاضا برای کارگران غیرماهر در اروپا و آمریکا کاهش می دهد.
این نیرو (واردات کالا) آنچنان نیرومند است که اگر هزینه حمل و نقل نبود، و اگر آمریکا و اروپا دیگر مزیتهای رقابتی اقتصادی، مانند مزیت تکنولوژیک نداشتند. احتمالا این امر به مانند مهاجرت تدریجی کارگران چینی به آمریکا و اروپا بود که با ادامه آن تفاوت دستمزدها بطور کامل از میان برداشته می شد. جای تعجب نیست که نئولیبرالها هرگز از پیامدهای آزاد سازی تجارت حرفی نزدندمیشود ادعا کرد که دروغ گفتند- تنها ادعا کردند که تجارت آزاد به نفع همگان خواهد بود.
شکست جهانی شدن برای تحقق وعدههای جریانهای اصلی سیاستمداران (سیاستمداران مرسوم) به طور مسلم اعتماد و اطمینان به نهاد “حکومت “را تضعیف نموده است. و کمک مالی سخاوتمندانه به بانکها از سوی دولت در بحران مالی ۲۰۰۸ و رها کردن مردم عادی به حال خود، این نظر را تقویت نمود که این شکست (شکست جهانی شدن) تنها نتیجه قضاوت های نادرست اقتصادی (پیش بینیهای نادرست اقتصادی) نبوده است.
در آمریکا، جمهوری خواهان کنگره حتا با کمک به کسانی که از جهانی شدن آسیب دیده بودند، مخالفت نمودند. بطور کلی، نئولیبرالها آشکارا تنها از تاثیرات منفی کمک مالی به مردم بر انگیزه آنان در مشارکت در بازار کارنگران بودند، وبا اقدامات رفاهی که می توانست بازندگان اقتصادی را مورد حمایت قرار دهد، مخالفت کردند. اما آنان این دو نظررا نمی توانند با هم داشته باشند: اگر جهانی شدن باید به نفع اکثر اعضا جامعه باشد، اقدامات حمایت اجتماعی قوی باید انجام شود. اسکاندیناویها اینرا سالها پیش درک نمودند: و آن بخشی از قرارداد اجتماعی بود که جامعه باز را بر سر پا نگهداشت گشایش به جهانی شدن و تغییرات در تکنولوژی. نئولیبرالها در جاهای دیگر جهان پاداش عمل بد خود نپرداخته اند، ولی اکنون در انتخابات آمریکا و اروپا، پاداش عمل بد خود را دریافت می کنند.
مسلما جهانی شدن یک بخش از معضل اقتصادی امروز است، و نوآوری تکنیکی بخش دیگر این معضل اقتصادی است. اما سیاست درهای باز و اختلال اقتصادی می بایستی ما را ثروتمندتر می ساخت، و کشورهای پیشرفته می توانستند سیاست هایی را معرفی کنند که منافع بدست آمده از جهانی شدن بطور گستردهای بین همگان تقسیم گردد. ولی سیاست بازسازی بازارها توسط کشورهای پیشرفته به سمت افزایش نابرابری سوق داده شد و این خود کارآیی عمومی اقتصادی را مختل نمود؛ به تبع آن رشد اقتصادی عملا کاهش یافت. و این به دلیل آن بود که قواعد بازی چنان بازنویسی شده بود که منافع بانکها و بنگاههای بزرگ ثروتمندان و قدرتمندان- به قیمت پرداخت هزینه توسط دیگر آحاد جامعه ، به پیش برده شود. توانایی چانه زنی کارگران تضعیف گردیده بود؛ حداقل در آمریکا، قوانین رقابتی به روز نگردیده؛ وقوانین موجود به شکل نامساعدی اجرا گردیدند. مالی شدن اقتصاد با شتاب زیاد ادامه یافته و مدیریت بنگاههای اقتصادی وخیم تر گردیدند.
اکنون آنگونه که من در کتاب اخیرم به نام: «بازنویسی قوانین اقتصاد آمریک»، مطرح می کنم، اینست که قوانین بازی باید دوباره تغییر نماید و این قوانین باید شامل اقداماتی در جهت مهارجهانی شدن باشد. دو توافق بزرگ که اوباما رئیس جمهور آمریکا سعی در اجرای آنها دارد؛ همکاری (هم پیمانی) فراپاسیفیک که بین آمریکا و یازده کشور حاشیه پاسیفیک است، و هم پیمانی (همکاری) تجاری و سرمایه گذاری فراآتلانتیک بین آمریکا و اتحادیه اروپا- به سوی مسیری اشتباه حرکت می نماید. پیام اساسی جهانی شدن و نارضایتیهای ناشی از آن به خود جهانی شدن ارتباطی ندارد، بلکه روند مدیریت آن معضل اصلی می باشد. متاسفانه، مدیریت و شیوه اجرای جهانی شدن تغییر نکرده است. بعد از پانزده سال، نارضایتیهای جدیدی پیام تغییر در شیوه مدیریت جهانی شدن را به کشورهای پیشرفته به ارمغان آورده است.
جوزف استیگلیتز
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزادجوزف یوجین استیگلیتز (به انگلیسی: Joseph Eugene Stiglitz) اقتصاددان معاصر آمریکایی است. وی برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال ۲۰۰۱ گردید. وی همچنین از مشهور ترین نمایندگان مکتب اقتصاد کینزی نو میباشد. وی شهرتش را به خصوص بعد از انتقاد های شدیداش از صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی به دست آورد. استیگلیتز در این گزاره که افراد همه اطلاعات کافی برای انجام انتخابهای بهینه را در اختیار دارند، تردید میکند. برای این تردید استیگلیتز، دو دلیل وجود دارد که یکی مربوط به جانب تقاضاست و دیگری مربوط به جانب عرضه. تقاضای اطلاعات پرهزینه است و به زمان، تلاش و حتی پول نیاز دارد. برعکس، ما چند گزینه معقول را در نظر میگیریم و انتخابی میکنیم که به نظر رضایتبخش باشد.
استیگلیتز همچنین دریافت که اطلاعات تفاوتی جدی با کالاهای ملموس دارد. وقتی که ما خودرو یا نان میخریم، میتوانیم آنها را امتحان کنیم تا ببینیم باب میل ما هستند یا نه. اما نمیتوان چنین کاری با اطلاعات کرد. وقتی که اطلاعات برای بررسی به کسی داده میشود، دیگر دلیل وجود ندارد که وی این اطلاعات را خریداری نماید. ما میتوانیم پیش از خرید یک قرص کامل نان، تکهای از آن را امتحان کنیم. اما نمیتوانیم چنین کاری را با اطلاعات انجام دهیم. اگر اطلاعاتی جهت بررسی به شخصی داده شود، دیگر وی دلیلی برای خرید آن ندارد. بنابراین، اطلاعات به محض اینکه در دسترس قرار میگیرند، به کالای عمومی تبدیل میشوند و در نتیجه ارائهکنندگان اطلاعات انگیزهای برای پنهان کردن آنها دارند.
در بازارها که اطلاعات اهمیت دارند، برخی از افراد، اطلاعات لازم برای انجام انتخابهای عقلایی را در اختیار ندارند. در بازار نیروی کار، کارفرمایان از مهارتهای کارکنان بالقوه اطلاعی ندارند و نمیدانند که آیا از کارجویان در صورت استخدام به سختی کار خواهند کرد یا در کار خود سستی میکنند. کارجویان انگیزه خوبی برای بزرگنمایی مهارتهای خود دارند. تنها راه برای تشخیص این مسئله که افراد سختکوش خواهند بود یا نه، استخدام آنان است. اما این توصیه به کارفرمایانی که میخواهند در مورد استخدام تصمیمگیری کنند، کمکی نمیکند.
استیگلیتز در اوایل زندگی حرفهای خود (۱۹۷۴) پیشنهاد داد که بنگاهها میتوانند از آموزش به عنوان ابزاری برای غربالگری استفاده کنند. اگر کارفرمایان افرادی را استخدام کنند که از سطح آموزش بالاتری برخوردار بوده و از دانشگاههای بهتری فارغالتحصیل شدهاند، احتمالاً کارکنانی با مهارت و سختکوش در اختیار خواهند داشت. اما وی بعدها دریافت که این ابزار معیوب است زیرا بنگاهها نمیتوانند تشخیص دهند که کدامیک از متقاضیانی که از سطح آموزشی خوبی برخوردار بودهاند، سختکوش خواهند بود.