ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 24.08.2016, 16:58
مرئی کردن جهان گلوبال

طاهره بارئی

از مقاله آخرم روی همین سایت، تا مطلب فعلی، چندین خبر و مقاله، با راه یافتن به شبکۀ مجازی بحث‌های متعددی بر انگیخته‌اند.

دو دیپلمات فرانسوی و انگلیسی در سقز استان کردستان مورد تذکر قرار گرفته از عکسبرداری نهی شده‌اند. در همدان، همان هگمتانه پایتخت دیرین مادها، جنگ افزار‌های روسی مهمان شده‌اند. و پوتین در مصاحبه‌ای از خطر فوری و بین‌المللی که جهان را تهدید می‌کند سخن گفته است. او در مصاحبه‌ای در طیّ فوروم بین‌المللی پترزبورگ رو به خبرنگاران می‌گوید: ببینید اینجا ما همه عاقل، با تجربه و مطلعیم، ولی حتی امید ندارم که شما همه چیز را با دقت منعکس کنید. همچنان که تلاش نخواهید کرد بر رسانه‌های خود تأثیر بگذارید.

سه کلمۀ سقز، پوتین و همدان با ارسال سیگنالهای ویژه این خبر‌ها را اندکی طنزآلود می‌کردند. سقز با بخاطر آوردن ماده جویدنی، همان آدامس، در شرایطی که دیپلمات‌ها به عکسبرداری‌اش شتافته باشند، سخنان پوتین نه بخاطر محتوای آنها، بلکه تصویری که از سخن گفتن لنگه پوتینی با خبرنگاران، همچنان که در داستانهای کودکان اتفاق می‌افتد، و دلشکستگی که از رفتار این جمع ابراز می‌کند. همچنین مهمانی گرفتن همدان، برای جنگنده‌ها، ازینرو که این شهر که نامش ریشه در “گردهم‌آمدن” دارد، همان هگمتانه سابق است، ساخته دیااکو به نقل از هرودوت که باز به گفتۀ همو، هفت دیوار داشته که هر کدام به رنگ یکی از سیاره‌ها بوده‌اند. هم‌نشینی مردمی در این مکان انجام می‌گرفته و شامل هفت قلعه تو در تو بوده، که کاخ پادشاهی و خزانه در دل قلعه هفتم قرار داشته‌اند. با چنین ترکیب، این پرسش در ذهن پیش می‌آمد که این مهمانان جنگنده، چگونه رابطه‌ای با این قلعه‌ها و این نماد فرهنگ و تمدنی باستانی برقرار خواهند کرد. یکی ابراز نگرانی می‌کرد که در صورت مورد تهاجم قرار گرفتن مهمان به هر دلیل و بهانه‌ای ممکن است بر این شهر و تاریخچه‌اش همان بیاید که بر سر بابل، بین‌النهرین و پترای سوری آمد. دیگری ازین می‌گفت که ببین اعتماد به رسانه‌های بزرگ امروز تا چه حد نازل است که پوتین هم دلشکستگی‌اش را از آن ابراز می‌کند. و آن دیگری برای سقز شدن و جویده شدن بخش مرزی نگران بود. نگرانی، نگرانی، خطر، خطر!

اما در نوشته حاضر قصد ندارم به هیچیک از موارد فوق پرداخته و به افراد دخیل در آن بپردازم. مقاله به کسانی التفات دارد که بیش از آنکه اهل نگرانی‌ها باشند، آدمیانِ امیدواری و اشتیاق‌اند. نه برای عکس‌برداری از مرزی می‌شتابند، نه قصد جویدن دارند، و نه نگران جوندگانند، نه در پی پایگاه‌هایند نه خود را با پایگاه‌سازان کوک می‌کنند. این مقاله رو به آنها دارد. و به از سایه در آوردن و اهمیت دادن به آنانی التفات می‌ورزد که بجای احساس خطر نابودی زمین، یقین به تحقق یک جهان واقعاً گلوبال در دلشان شعله‌ور است. جهانی که در آن هیچ «اَبَر زبان و اَبَر لباس و آبَر نژاد و اَبَر فرهنگی» به کسی قالب نمی‌شود. آفریقائی خیابانهایش را با لباسهای گلدار رنگارنگ آوازخوان در می‌نوردد. ژاپنی با کیمونو و هندی با ساری و هیچکس از دیگری بخاطر لباسش و زبانش سر افکنده نیست.

به آنانی رو می‌کند که جهان گلوبال را باور دارند، نه در حاکمیت پول و بانک و سرمایه، بلکه در حاکمیت دانش مشترک، آگاهی مشترک، بانک استعداد‌های مشترک، احترام متقابل و همکاری برای رشد.

اینان در جهان پراکنده‌اند شاید بدون آنکه حتی به قدرت و جایگاه خود بیندیشند. بدون آنکه فکر کنند حضور اینهمه انهدام افکن و دستگاههای تولید ترس، از مواجهه با قدرت فزاینده خود آنهاست. روبرت هریس (Robert Harris)  نویسنده شناخته شده انگلیس که سالها در بی بی سی کار کرده، در گفتگوئی که درباره خروج بریتانیا از اروپا از راه دور انجام می‌گرفت، با اشاره به بحران دموکراسی در خلال سخنانش گفت که به نظر او رشد تکنولوژی مخابراتی که جریان تبادل اطلاعات را به نحو شگفت‌آوری نیرومند ساخته، باعث شده که دولتها دیگر نمی‌توانند مثل سابق بر مردم حکومت کنند. و مدل فعلی دموکراسی ازین پس به درد شرایط امروز نمی‌خورد.

او از ظهور یک قدرت جدید در کنار دولت‌های حاکم به مدد وسائل ارتباطی پیشرفته سخن می‌گفت و من آنرا مرئی‌شدن این قدرت و این حضور، و نیرو گرفتنش با ضریب استفاده از قدرت وسائل ارتباطی تلقی می‌کنم. در کنار قطبی که همه سرمایه طبیعی و مادی زمین به اضافه وسائل خبر رسانی جمعی را به دست دارد، قطب غیرهمنام دیگری مرئی شده است که حضور خود را پررنگ و پر رنگ‌تر و تأثیر گذارتر می‌کند. کلمۀ قطب غیرهمنام را آگاهانه به‌کار می‌گیرم و از به‌کارگیری متضاد و متخاصم می‌پرهیزم. چرا که هر چند سوژه این مقاله نیست، ولی در متن همین شبکه واحد بشریتِ همکار، آنچه تضاد و ضد، نام گرفته، به لحاظ علم فیزیک، وسیله ایجاد دینامیزم(تحرک) در سیستم و گردش انرژی‌ها بوده است. مثبت و منفی، کج‌اندیشانه با برتری مثبت و فرودستی و کم‌آوردن منفی شناخته شده است. و حال آنکه همانطور که سیاه و سفید، دو قطب ناهمنام یک طیف واحد رنگ و نورند، مثبت و منفی، یا مؤنث و مذّکر وزن و مرد هم همین رابطه را دارند.

آنچه اهمیت دارد دینامیزم و کارآئی ست که در کنار هم قرار گرفتن نیرو‌های غیر همنام ایجاد می‌کند. والّا به لحاظ رتبه به هیچیک نمی‌توان نمره داد. می‌خواهم بگویم به لحاظی بشریت همین حالا هم گلوبال است و همیشه بوده. تاریخ حرکتی در جهت مرئی کردن و مادی نمودن همین گلوبالیت انسانیت بوده است. فقط با دست و چشم و نگاه و زبان و دست نیست که ما با هم ارتباط می‌گیریم و مبادلۀ اطلاعات انجام می‌دهیم. فقط با نشر مقاله و کتاب و فیلم و ویدئو هم نیست.

چنانچه مختصراً در مقاله «توقف فلسفه جدائی از واقعیت تجربی» توضیح داده‌ام، مغز و قلب دو مرکز مهم الکترومنیتیک هستند که میدانهای انرژی آنها از چند پائی تن بشر قابل ثبت‌اند. هر جا الکترومنیتیک هست، قدرت ارسال، ضبط و دریافت پیام وجود دارد.

باید توجه کرد که مغز به تنهائی و جدا از کل سیستم عصبی و شبکۀ نورونها، فعالیت نمی‌کند و اندیشیدن تنها محصول مغز نیست بلکه کل بدن فکر می‌کند و می‌داند. به‌علاوه قلب در این پروسه نقشی استثنائی دارد. این داده‌ها گستردگی میدان انتقال پیام سیستم انسانی را نشان می‌دهد.

قلب به‌عنوان مولّد بزرگترین و پوشش دهنده‌ترین میدان الکترو منیتیک بدن، به اعتباری دارای مغز خود است. چینی‌های کهن مغز را تنها یک ماشین محاسبات تلقی کرده و محل اصلی تعقل را قلب می‌دانستند. مؤلفه الکتریک قلب، ۶۰ بار نیرومندتر از مغز و مؤلفه مغناطیسی آن ۵۰۰۰ بار نیرومندتر است. اگر به این توان، حرکت ریتمیک قلب و ضربات الکترومنیتیک ایجادی در محیط را نیز بیفزائید، توانمندی سیستم را به اندیشیدن و تصمیم گیری و مدیریت و پردازش اطلاعات، حدس خواهید زد. توان ویژه امواج قلب به آنها اجازه می‌دهد امواج مغزی را تحت پوشش قرار داده، حمل کرده و یک همزمانی کلی و سراسری برای کارکرد تمام بدن بسازند. امواج ضرب‌دار انرژی که از قلب به بیرون جاری می‌شوند، به شکل دادن و کُد گزاری اطراف خود می‌پردازد. نوروکاردیولوژی (neurocardiology) قلب را یک عضو حساس برای دریافت و پردازش اطلاعات تلقی می‌کند. سیستم عصبی متصل به قلب آن را قادر به یادگیری، به خاطر سپردن، و تصمیم‌گیری‌هائی غیر همزمان با کورتکس مغز می‌سازد. سیگنالهای ارسالی از سوی قلب به مغز، بطور مدام روی کارکرد بخش فوقانی مغز که در درک، یادگیری و پردازش رویداد‌های عاطفی فعالند، تآثیر می‌گذارد. قلب برای انجام چنین نقش فعالی روی مغز و باقی ارگانها باید کانسپتی از نحوه مدیریت کل سیستم را در حافظۀ خود داشته باشد.

هدف از پرداختن به اهمیت میدان‌های الکترو منیتیک قلب و مغز در اینجا، تنها اشاره به این موضوع است که چگونه ما در هر لحظه با امواج مغزی و قلبی و کل بدن در حال مبادله اطلاعات با پیرامون خود و تأثیر گزاری روی آن هستیم. ما با اطلاعاتی که در قلبمان فعال می‌شوند یا آگاهانه فعال می‌کنیم، می‌توانیم روی مغز دیگران تاثیر بگذاریم.

حال یک شبکۀ جهانی را تصور کنید که مجموعه‌ای‌ست از واحد‌هائی از میدانهای الکترومنیتیک که از طریق قلب و مغز هر واحد با ارسال سیگنال‌ها، دریافت آن‌ها، پردازش و باز ارسال آنها، تغذیه می‌شود. میزان مبادلاتی را که در هر لحظه انجام می‌شود و دامنۀ تأثیرگذاری و تغییرپذیری هر پیام ارسال شده به این شبکه را تجسم کنید.

اتفاق افتاده کسی در یک گوشۀ دنیا ایده‌ای داشته و متوجه شده فرد دیگری بسیار دورتر از او همان ایده را ابراز می‌کند. صحبت دزدی و کُپی کردن و غیره به‌میان آمده، چه بسا چنین چیزی هم بوده ولی به‌محض ورود یک تفکر به شبکۀ الکترومنیتیک جهانی، دریافت آن برای کسانی که گیرنده‌هائی
کُد بندی شده در جهت ذخیره چنین ایده‌هائی دارند، ممکن می‌گردد. به عبارت دیگر، دستبرد و کپی کردن و گرفتن آگاهانه ایده دیگری یک امکان است و انتقال و دریافت از سوی شبکه امکانی دیگر.

حتی آنانکه مرده تلقی می‌کنیم، به تُبَع آنچه اندیشیده، حس کرده و عواطفی که امواج و اطلاعاتش را به شبکه سپرده‌اند، هنوز در میان ما حضور دارند و داخل شبکه هستند و افکارشان غواصی و رَصَد می‌شود و چه بسا بتوان گفت از آنچه ما امروز به شبکه می‌بخشیم، تأثیر گرفته و متحوّل می‌شوند.

گر چه سیستم این واحد‌های شبکه عایق شده ولی در صورتی که روزی بتوان آنها را رسانا کرد، و در این زمینه امروز نظرات و آزمایش‌هائی شکل می‌گیرند، دوباره کاملاً فعال می‌شوند. ما همزمان نه تنها با هم‌عصران خود در شبکه گلوبال در حال تعامل هستیم بلکه با کل تاریخ بشری نیز که اطلاعاتش در کانالهای انرژی در گردش است، در حال همکاری قرار داریم.

برای توضیح کوتاهی در این مورد به تجربۀ دانشمندان روس درباره فضانوردان اشاره می‌کنم. آنها متوجه شده بودند که دارو در خارج جوّ زمین دیگر تأثیر نمی‌گذارد. در چاره اندیشی برای این معضل و رفع نیاز فضانوردان در صورت بیماری از روشی استفاده کردند که امروزه به‌تدریج وارد حیطه عمومی می‌شود (نه آنکه کاملا پذیرفته شده باشد بلکه در مرحله آزمایشات است). آنها با کامپیوتر میزان الکترومنیتیک اعضا را سنجیده و در صورت هر نوع عدم تعادل و ناهماهنگی، مقدار نیروی میدان را کم و زیاد و بافت‌های آسیب دیده را از طریق فرکانس‌ها، با بخشیدن اطلاعات لازم برای کارکرد سالم، تغذیه می‌کردند. این روش امروزه نیز طرفداران و مخالفانی دارد و تجربۀ فراوان برای ارائه نهائی به بازار می‌طلبد ولی این امید را می‌دهد که روزی به مرگ نیز پایان داده و بتواند سیستم بدن‌های عایق شده را شارژ کند.(physioscan, biotechnologie quantique)

ذکر این موضوعات برای هضم این واقعیت از سوی ذهن ماست که حتی مرگ، جدا کننده ما از تاریخ گذشتگان نیست و نه خارج کننده آنها از شبکه اطلاعات سیاّل گلوبال. تا بتوانیم با نگاه تازه‌ای جایگاه و رابطه خودمان را با بشریت امروز و کل تاریخ تنظیم کنیم. اگر پیشینیان ما برای مرئی شدن و لمس حسی گلوبال بودن بشریت بر اسب و گاری و درشکه نشسته و راهها ساخته و پیموده‌اند تا فاصله‌ها را در نوردند، امروز جت‌ها و قطار‌های سریع، راههای هوائی و راههای آهن، برای رسیدن به همان نتیجه راهی بسیار درازتر رفته‌اند. اگر بومیان با نواختن طبل و سوزاندن شیئی و تولید دود به هم خبر می‌دادند، امروز با گوشی‌های همراه، عکس‌ها و فیلم‌ها در هر لحظه مخابره شده قاره‌ها را در می‌نوردند. گوئی نیازی نهانی و مشترک در دل تمام بشریت می‌تپیده تا سازمان واحد همکاری خود را مادی کنند.

بیاد دارم در دوران نوجوانی یکبار ساعات پایان روز بود و از پنجره بیرون را نگاه می‌کردم. به تدریج حس کردم فضای داخل اتاق تاریک شده، از دم پنجره برخاسته به‌طرف کلید برق رفته و دگمه را زدم. چراغ روشن شد. نگاهم از پنجره به اتاق روبروئی افتاد، دیدم چراغ آنها هم روشن شد. فکر کردم، درست در فاصله‌ای که من تاریکی را حس کرده و نیاز به نور بیشتر را دریافت کرده بودم، شخص دیگری، آنطرف خیابان همزمان، هم تاریکی و هم نیاز به روشن کردن چراغ را حس کرده است. احساس نزدیکی و دوستی عمیقی با همسایه‌ای که هرگز ندیده بودم لبخندی چنان گرم بر لبم نشاند که هنوز آن را بر چهره‌ام حس می‌کنم. حس با هم بودن، همزمان فکر کردن، نیاز‌ها را دریافت کردن، به دنبال رفع آن شتافتن. به‌راستی تنهائی و انزوا توهمی بیش نیست و ما در هر لحظه با انواع پیامهای زندگی نواخته می‌شویم.

اگر اشتباه نکنم، این شوپنهاور است که در مورد شعر گفته، شعر نوشیدن کلامِ دیگری ست. با این اعتبار بشریت همگی شاعرند چون ما مُدام به نحوی از انحا در حال دریافت سیگنال‌ها و پیامهای «دیگری» هستیم.

جهان گلوبال و مردمان گلوبال، نیاز به ساخته شدن ندارد چون همینجاست و حضور واقعی دارد. نیازش به مرئی شدن و قابل لمس شدن و مورد بهره برداریِ تصاعدی قرار گرفتن است.

این مرئی شدن از سالها پیش سرعت گرفته است هر چند به آن کم بها داده‌ایم. حضور سیاهپوست حسین نامی در مسند ریاست جمهوری ایالات متحده، و تلاش‌هایش برای پایان دادن مخاصمات دولت متبوعش با چند کشور از جمله کوبا و ایران، به شهرداری ِ لندن رسیدن یک پاکستانی مهاجر که پدرش عمر به رانندگی اتوبوس گذرانده است، به‌تدریج و حتی به اجبار، توهّمات برتری‌طلبانه قومی نژادی و مذهبی و طبقاتی را به چالش گرفته است. سیل مهاجران که با خود لباس و رنگ پوست و زبان و تغذیه و استعداد‌های نوینی را در شهر‌های اسکان یافته به ارمغان بردند، علیرغم مقاومت‌ها و ناسازگاری‌ها، در مرئی کردن این جهان گلوبال نقش داشته است.

گلوبال شدن مرئی جهان یعنی رسیدن به این یقین که ما همکاران هم هستیم. همکاران برای رشد و پرورش سیاره‌ای که همگی مسافران آنیم. بخشی از یک «ان جی او» عظیم زمینی.

هر چند حضور موجودات زنده و صاحب یک زندگی اجتماعی در کرات دیگر، غرور انسان را آزرده و تصویر او را از خودش و جایگاهش مورد سوال قرار می‌دهد، اما بی تردید زمین تنها کشتی فضائی افلاک نیست که محل سکونت مسافران زنده‌ای باشد. شاید در کشتی‌های فضائی دیگر، اجتماعات متکامل تری نسبت به زمین برقرار باشد. شاید پروژه بعدی مسافران همکار زمین، همکاری با «ان جی او»‌های گلوبال کرات دیگر باشد.