در نقد و نفرین سرمایه و سرمایهداری تاکنون خروارها کتاب، رساله و مقاله نوشته شده که بخش بزرگی از آن برای رسیدن به سوسیالیسم و بخش دیگرش برای ترمیم نابسامانیهای درونی نظم سرمایهداری بوده است. «ستایش سرمایه» به معنای پذیرفتن وضعیت موجود (Status Quo) نیست، بلکه نشان دادن این نکتهی بسیار مهم است که کیفیات سرمایه در مقایسه با تمامی فرماسیونهای اقتصادی و فرهنگهای تاکنونی قابل دفاع است و همان گونه که شرح داده خواهد شد، خواهیم دید که چرا باید در این مرحلهی تاریخی، لیبرالیسم سرمایه را در برابر اسلامگرایی و ناسیونالیسم اروپایی – آمریکایی تقویت نمود.
از اواخر سدهی ۱۸ به بعد ما تمامی بدبختیها و نابسامانیهای جوامع انسانی را به سرمایهداری نسبت میدهیم.
هر آن چه ما امروز در عصر سرمایهداری میبینیم مانند استثمار، جنگ، زن ستیزی، قومکشی، دستکاری افکار عمومی، غارت امول عمومی، زندان و شکنجه و ... همهی این پدیدهها از آغاز تاریخ تمدن بشری وجود داشتهاند و نمیتوان آنها جزو محصولات سرمایهداری به شمار آورد. ولی میتوان با هزاران مدرک نشان که موارد بالا در مناسبات سرمایهداری به گونهای وحشتآور تشدید شدهاند. حال این پرسش طرح میشود که چرا ما انسانها در همهی دورههای تاریخی این چنین عمل کردهایم و هنوز میکنیم؟ اشکال اساسی در کجاست؟ در نظامهای تاکنونی یا در خود ما انسانها که گردانندگان این نظامها هستیم؟ احتمالاً پیروان نظریه سوسیالیسم کلاسیک پاسخ خواهند: علت آن تبدیل جوامع بشری به جوامع طبقاتی است و طبقات حاکم باعث و بانی این بدبختیها میباشند. که البته باز این پرسش مطرح میشود که چرا طبقات فرودست به چنین شرایطی تن میدهند و هرگاه بخشی از این طبقات فرودست به قدرت میرسند باز هم به اصطلاح ما ایرانیان آش همان است و کاسه همان کاسه؟
شاید اشکال اساسی در این باشد که میانگین عقل بشری هنوز به اندازهی کافی رشد نیافته است. اگر چنین باشد – که به نظر من چنین است- این بدین معناست که عقل میانگین این هشت میلیارد انسان روی زمین هنوز به خردورزی نرسیده است. یعنی ما انسانها هنوز به آن مرحله از بلوغ عقلی نرسیدهایم که بتوانیم صاحب یک فردیتِ مستقل آگاه و تصمیمگیرنده باشیم. این که ما انسانها هنوز تا هنوز به راحتی جذب نیروی مغناطیس «توده» (Masse) میشویم، نشانهی بارزی از فقدان خردورزی و اندیشهورزی میانگین ما انسانهاست. ما تا رسیدن به یک خردِ جمعی گلوبال راه طولانیای در برابر خود داریم.
سرمایهداری همانگونه که خواهیم دید تنها فرماسیون اقتصادی است که این امکان را فراهم میسازد تا بتوانیم این کمبود یعنی رشد نیافتگی خرد خودمان را نه در سطح محلی یا ملی بلکه در سطح گلوبال کیفیت نوینی ببخشیم. این تفاوت گوهری نظم سرمایهداری با تمامی نظمهای گذشته و سنتی است که اساس آنها بر ساختارهای جمعی خودسامان (Selbstorganisierend) مانند اقوام، ادیان، اصناف و ملتها بر پا شدهاند. به سخن دیگر، تاریخ تاکنونی انسانی، یک تاریخ خودسامان بوده که ارادهی آگاه در آن نقشی نداشته است. ولی برای خروج از این شرایط نابسامان و تغییرات واقعی با کیفیتی نوین، ما به یک میانگین خردورزی گلوبال [با تأکید بر «گلوبال/جهانی»] نیازمندیم، زیرا سرمایه به ما آموخته است که مشکلات بشری نه محلی و نه ملی بلکه گلوبال هستند و برای برونرفت از این وضعیت جهانی به خردورزی جهاننگر نیازمندیم.
خلاقیت سرمایه
سرمایه برای کسب سود فقط یک چیز را میشناسد: کار. هر چه کار، کارآمدتر باشد، سود سرمایه بیشتر خواهد بود؛ از این رو، سرمایه همواره در تلاش است که کار را کارآمدتر کند. کار ما انسانها سرانجام بیان خود را در تمامی کالاهایی مییابد که پیرامون ما هستند. کالاهایی که هر روز ظریفتر، پیچیدهتر و کارآمدتر میشوند: این کیفیت پویا و ایستناپذیر سرمایه را میرساند.
سرمایه، نخستین پدیده در تاریخ بشریت است که توانست از خصوصیات و کیفیاتی برخوردار باشد که ورای دین، فرهنگ، رنگ پوست، جنسیت و ... عمل کند. سرمایه برای آفرینش ارزش اضافی فقط و فقط یک چیز را میشناسد: کار.
کار یعنی کارآیی فرد مزدبگیر یا بخود مزد بده (مشاغل آزاد) در پروسهی تولید و خدمات تولیدی. سرمایه در گوهر خود، با تعریف امروزی ما از دموکراسی، دموکراتیکترین و عادلانهترین پدیده در جوامع انسانی است. برای سرمایه و به طبع آن یک سرمایهدار واقعی اصلاً مهم نیست که نیروی کار زن یا مرد، سفید پوست یا سیاهپوست، مسلمان یا مسیحی یا یهودی است، برای سرمایه فقط و فقط نیروی کار یا دقیقتر گفته شود، کارآیی تعیینکننده است.
اگر بخواهیم جهان را با عینک سرمایه بنگریم، تمامی ادیان، فرهنگها، گرایشهای ناسیونالیستی یا شوونیستی و ... فقط موانع تاریخی انکشاف سرمایهداری هستند.
تناقضات سرمایه و سرمایهدار
همانگونه که گفته شد سرمایه در گوهر خود فقط یک چیز را میشناسد که کار است. ولی سرمایه در بافتهای اجتماعی گوناگون که فرهنگها و سنن منسوخ گوناگونی را نیز حمل میکنند، شکوفا شده و میشود. زمانی که سرمایه در کشوری مانند ایران یا عربستان سعودی یا افغانستان وارد ساختارهای اقتصادی میگردد، گردانندهی این سرمایه، سرمایهداران ایرانی، سعودی یا افغانی هستند. حال اگر همین سرمایهداران فقط کارگران و کارکنان خود را از میان مسلمانان برگزینند و برای نمونه زنان، بهاییها و مسیحیها را علیرغم کارآیی و شایستگی بهتر استخدام نکنند، این ربطی به سرمایه ندارد. این سرمایهدار ایرانی یا سعودی در حقیقت فقط فرهنگ سنتی یا دقیقتر گفته شود ارادهی سیاسی – فرهنگی- دینی خود را بر فرایند تولیدش تحمیل کرده است. براستی کنشها و رفتار این سرمایهدار ایرانی و سعودی متناسب با گوهر سرمایه است؟ پاسخ روشن است: نه!
تصمیمات مدیریتی سرمایهدار ایرانی یا سعودی، تصمیماتی نیستند که متناسب با گوهر سرمایه گرفته شده باشند. برای نمونه: نگاه جنسیتی به نیروی کار، نگاه مذهبی به نیروی کار، نگاه اتنیکی به نیروی کار و غیره و غیره. ولی برای سرمایه چه چیز تعیینکننده است؟ کارآیی نیروی کار، صرفنظر از دین، رنگِ پوست، جنسیت و غیره. همین موضوع را میتوان برای فرهنگ ناسیونالیستی کشورهای اروپایی سدهی گذشته تعمیم داد که جنگهای جهانی و منطقهای بزرگ به راه انداختند. به سخن دیگر، بند ناف سرمایهداری در اروپا هنوز با ناسیونالیسم این کشورها گره خورده است. جنگهایی که این کشورهای اروپایی علیه یکدیگر به راه انداختند و برای به دست آوردن کشورها یا «اراضی» دیگر جویبارهای خون به راه انداختند بهترین نمونه برای شناسایی این سرمایهداری بغایت ناسیونالیست است.
پس از سه سده از انکشاف سرمایهداری در اروپا، ما هنوز از فرهنگ سرمایهداری فرسنگها فاصله داریم. هنوز نیروی کار زنان در این کشورها برابر با نیروی کار مردان به شمار نمیرود. هنوز «غیرخودیها» علیرغم شایستگی و صلاحیت کاری (کارآیی) در ساختارهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی نقشی ایفا نمیکنند، زیرا آنها به آن کشور یا دقیقتر گفته شود به آن «آب و خاک/ زمین» [مرزها] تعلق ندارند. به عبارتی فرهنگ سرمایهداری هنوز پس از سه سده نتوانسته فرهنگ ناسیونالیستی حاکم بر کشورهای غربی را بزُداید؛ موردی که البته دیر یا زود متحقق خواهد شد.
گلوبالیسم و ترسها
رشد اسلامگرایی (اسلام سیاسی) و نوزایی ناسیونالیسم در اروپا و آمریکای شمالی ریشه در جهانی شدن و دیجتیالی شدن این گلوبالیسم دارد. اسلامگرایی پاسخِ و واکنش جنونآمیز ساختارهای سنتی – دینی به این «تهاجم غرب» [به عنوان نماد سرمایه] بوده و نوزایی ناسیونالیسم در اروپا و آمریکای شمالی، بر این ترس بنیان شده که بزودی «نظم و استاندارد بالای زندگیمان» - بخوان سرمایهی ناسیونالیسیتی- دستخوش تغییرات ناخوشایند خواهد شد.
واقعیت این است که سرعت گلوبالیسم دیجتیالی آنچنان برق آساست که هضم آن برای بسیاری ناممکن شده و پیامد آن ترس و وحشت است. ما هم اکنون در دورهی گذار از محیط آنالوگ به محیط دیجیتال هستیم. این دورهی گذار مانند بسیاری از دورههای گذار تاریخ بشری ظاهراً باید با خون آبیاری شود. گلوبالیسم دیجیتالی تنها ساختارهای سنتی، دینی و فرهنگی را در شرق و خاور میانه به هم نریخته است، این گرایش تاریخی نشان داده است که اروپائیان و آمریکاییها هنوز روح ناب سرمایه را نه درک کردهاند و نه بدان عمل میکنند، زیرا سرمایهداری این بخش از جهان با ناسیونالیسم تاریخی گره خورده است. ریشهی واقعی ناسیونالیسم با زمین و حدود آن تعریف میشود، یعنی با فرهنگ زمینداری [فئودالی] گره خورده است. مفاهیمی مانند ناسیونالیسیم زبانی، فرهنگی، دینی و غیره از اختراعات توجیهگرایانهی «فیلسوفها» و «سیاسیون» نه چندان آگاه بوده که فقط برای تقویت و پاسداری از ناسیونالیسم ارضی اختراع شدهاند. خلاصه این که، روح ناسیونالیسم، بازتابدهندهی روح زمینداری و فئودالی است. اروپائیان هنوز باید با موانع فرهنگی بسیاری دست و پنجه نرم کنند. خلاصه میتوان گفت: ما برای شرق به فاز نخست روشنگری یعنی به حاشیه راندن دین از ساختارهای سیاسی- اجتماعی - اقتصادی نیازمندیم و اروپائیان به فاز دوم روشنگری، یعنی زدودن ایدئولوژی ناسیونالیستی از پیکر نظم سرمایهداریشان.
از بیانیهی حقوق بشر تا ...
روح بیانیهی سی مادهای حقوق بشر بر اساس کیفیت و گوهر سرمایه بنا شده است. لیبرالیسم حاکم بر این بیانیه، لیبرالیسم سرمایه است. شگفتانگیز نیست که این بیانیهی جهانی عملاً نه از سوی سرمایهداری ناسیونالیستی غرب اجرا میشود و نه مورد پذیرش ادیان و فرهنگهای سنتی میباشد.
مرزها نشانگر حاکمیت روح ناسیونالیستی هستند. سرمایه، مرز نمیشناسد، فقط کار را میشناسد. کسانی که امروز برای یک جامعهی جهانی بدون مرز تلاش میکنند، در واقع در راستای هدف سرمایه گام برمیدارند. بیرون ریختن دروس دینی از نظام آموزشی، از خواستههای مبرم سرمایه است. جنبشهای زنان، از فاز اول آن تا فمینسم مدرن، در حقیقت بازتابدهندهی روح سرمایه است، یعنی همان پدیدهای که انسانها را نه به خاطر جنسیتشان که بر اساس کار و کارآیی آنها ارزشگذاری میکند. اگر امروزه ما به جنبشها و واکنشهای سیاسی برای بهترسازی وضعیت کنونی خود بنگریم، متوجه میشویم که در همان چارچوبهایی حرکت میکنیم که لیبرالیسم سرمایه در دل خود حمل میکند.
«متفکران» نه چندان متفکر
به حرکت در آمدن میلیونها پناهجو در جهان، اخیراً به موضوع نقد سرمایه یا سرمایهداری منجر شده است. ژیژک، فیلسوف اسلونی، در این باره میگوید که این پناهجویان «هزینهی اقتصاد گلوبال شده هستند. سرمایهداری نظام اقتصادیای است که بر اساس ناعدالتی سیستماتیک و نژادپرستی ساختاری بنا شده است که طبیعتاً موجب فرار و مهاجرت این استثمارشوندگان را فراهم آورده است.»(۱)
تا کنون از این دست اظهارات نه چندان پُرمغز تاریخی بسیار گفته شده است. کسی که اندکی به تاریخ گذشته نگاه کرده باشد میداند که پدیدهی مهاجرتهای اجباری و داوطلبانه به اندازهی پیشینهی تاریخ انسانی است. مهاجرتهای داوطلبانه و اجباری در تاریخ به دلایل دینی، سیاسی، اقتصادی، خشکسالی و جنگها هزاران هزار بار در تاریخ انسانی رخ دادهاند. دلایل مهاجرتها فقط ریشه اقتصادی یا جنگ ندارند و به اصطلاح تک علتی نیستند. لازم نیست به تاریخ جهان بنگریم؛ در همین ایران از زمان پارتها مسیحیان سرکوبشده، عربهای ساکن یمن به دلیل خشکسالی و ویرانی سدها و رومیها به دلیل شکست در جنگ [با شاپور اول ساسانی] وارد ایران شدند. در پایان عصر ساسانی حدود یک میلیون و دویست هزار عرب و سُریانی در ایران میزیستند، آن هم در میان جمعیتی حدود هشت و نیم تا نُه میلیون نفر. از این رو، این اظهارات ژیژک و دیگر همفکرانش چندان از پایهی علمی و تاریخی برخوردار نیستند.
سرمایهی دیجیتالیسم
اسمارت فون، این هوش و حافظهی همیشه همراه، بُرش و نقطهی عطف بزرگی در تاریخ سرمایهداری است. شاید بتوان ادعا کرد که روح سرمایهداری در اسمارتفون نهفته است. سرانجام سرمایهداری، راه خود را برای گسترش فرهنگاش در صفر و یک یا به عبارتی در جهان دیجیتال یافت. آزادیهایی که نه مورد پذیرش اروپا و آمریکای ناسیونالیست است و نه مورد پذیرش دیکتاتورهای دینی و سکولار، امروزه توسط اسمارتفون قابل دسترس شدهاند. کامپیوتر / اسمارتفون آرام آرام حاشیهنشنیان را به میان میدان میآورد و وارد چالشهای سیاسی و اجتماعی خواهد کرد. هیچ انقلابی در تاریخ بشریت این چنین دموکراتیک، حاشیهنشنیان را در سطوح ملی و بینالمللی وارد معرکه نکرده است.
همین سرمایهداری دیجیتالیسم هزاران هزار امکان در اختیار ما خواهد گذاشت تا بتوانیم ساختارهای آلترناتیو اقتصادی، سیاسی و اجتماعی نوینی بسازیم. ما هنوز در آغاز گام نخست این دوره هستیم. اگرچه دیجیتالیسم در مرحلهی نوزادی خود به سر میبرد و هنوز شبکههای اجتماعی- جهانی متناسب با آن بوجود نیامدهاند، ولی همین «نوزاد» دیجیتالی ما، جهان کهنهی کنونی را آن چنان به وحشت انداخته که بخشی از آن با چنگ و دندان میخواهد «وضعیت موجود» را حفظ نمایند.
همهی دولتهای تاکنونی در عصر سرمایهداری به ویژه در اروپا و آمریکای شمالی در حقیقت دیوانسالاریهایی هستند که وظیفهی اصلیشان تقویت و پاسداری از سرمایهی ناسیونالیستی میباشند. ارتش، پلیس، انواع و اقسام سازمانهای اطلاعاتی و نیروهای شبه نظامی، همه این نهادهای سرکوب، در خدمت سرمایهی ناسیونالیستی بوده و هنوز هست. به سخن دیگر، این ساختارهای کهنه و منسوخ دیوانسالاری تاکنون توانستهاند سرمایه و امکانات آن را به گروگان بگیرند تا بتوانند از آن به عنوان برگ برنده در برابر «دیگران» استفاده کنند. از این رو، پیش شرط اصلی برای تغییرات آگاهانهی آینده، آزادی واقعی سرمایه در عرصهی بینالمللی است. نئولیبرالیسم امروزی هنوز ادامهی سرمایهداری ناسیونالیسم است و چندان ربطی به آزادی سرمایه ندارد.
جهان امروز آرام آرام وارد مرحلهی دیجیتالی میشود و همین پدیده دیر یا زود تَرکهای کوچک و بزرگی در مناسبات موجود بوجود خواهد آورد. سرمایه نیز مانند آب روان دیر یا زود راهی از میان این صخرههای سفت و سخت ناسیونالیسم تاریخی پیدا خواهد کرد. آیندهی جهان دیجیتال پیشبینیناپذیر است، ما نمیدانیم که انسانها در آینده چه راهکارها و نظمهای نوینی را در این هزارتوی دیجیتالی جهانی سامان خواهند داد. ولی این را میدانیم که ساختارهای کهن دینی و سنتی و ناسیونالیستی یکی پس از دیگری زیر چرخهای «بیعاطفهی» صفر و یک له خواهند شد: این سرنوشت محتوم میراث گذشته خواهد بود.
—————-
1- Wenn die Utopie explodiert. In
http://www.zeit.de/2015/37/fluechtlinge-utopie-kapitalismus-weltwirtschaft/seite-2