آن کس که نداند و نداند که نداند / در جهل مرکب ابدالدهر بماند
هر کس که میداند به معنی آن نیست که میفهمد و این مساله را ما به طور روزمره شاهدش هستیم که افرادی بسیار چیزها بلدند اما قضاوت عمومی در باره آنان این است که فلانی با این همه دانشی که دارد چیزی نمیفهمد و حرفهای بیهوده میزند. همه ما افرادی را میشناسیم که سالیان درازی تحصیل کردهاند اما بسیار خرافاتی هستند و این امر تعجب ما را بر میانگیزد. چرا این گونه است و دلیل آن چیست، موضوع این نوشتار است.
آیا داشتن دانش در زمینهای به معنی فهمیدن آن است؟
علت این مساله البته بسیار پیچیده است و از جمله بر میگردد به امر انتخاب افراد، که جای بحث آن در این جا نیست اما علت اصلی همانا تفاوت بین دانستن یک سری فاکتها و دانش عمومی و فهمیدن این فاکتها و این دانش است.
وظیفه علم در اساس این است که دریابد که چگونه این دنیای ما به عنوان یک کل عمل میکند. وقتی کوپرنیک لهستانی در کتاب خود به نام «درباره گردش افلاک آسمانی» (De revolutionibus orbium coelestium) در باره چرخش دایرهوار ستارگان مینوشت به این نتیجه گیری رسید که زمین روی محور خود هر روز یعنی هر ۲۴ ساعت یک بار به دور خودش و هریک سال یک بار به دور خورشید میچرخد، هدفش این نبود که بگوید زمین میچرخد بلکه هدف او این بود که به یک تئوری بزرگتری، مبنی بر این که چرخش ستارگان در کل خود و این فهم که جهان ما چگونه عمل میکند برسد.
فهم این که چگونه جهان ما در مجموع خود عمل میکند تا امروز نیز بحث دانشمندان است. پروفسور هشترودی استاد منطق ریاضیات پیشرفته، که من هم افتخار شاگردی ایشان را داشتم، یک روز در کلاس درس، تئوری افزایش فاصله زمین و خورشید و این که بشر ناچار به کوچ به سیارات دیگری است را مطرح نمود. یک دانشجو این اظهار نظر او را مغایر با گفتههای کتب آسمانی دانست. هشترودی در پاسخ به این دانشجو گفت که اولا پیامنران افراد باسوادی نبودند و ثانیا حتی دانشمندان هم تا چند دهه پیش از این موضوع با خبر نبودهاند.
هدف هشترودی از بیان تئوری افزایش فاصله زمین از خورشید این نبود که صرفا بگوید فاصله زمین و خورشید افزایش مییابد بلکه هدفش این بود که این فهم را برساند که رابطه این افزایش از خورشید به سرد شدن زمین و غیر ممکن بودن زیست در آن منجر خواهد شد و همچنین فهم اینکه در سیارات دیگر نزدیک تر به خورشید امکان زیست را میتوان فراهم کرد.
همچنین وقتی رابرت پوتمن در کتاب خود «کار دموکراتیک: سنت مدنی در ایتالیای مدرن» (Making Democracy Work: Civic Tradition in modern italy) در باره درجهبندی میزان دمکراسی در ۲۱ ایالت ایتالیا مینوشت، هدفش این نبوده که در باره دمکراسی دانش کسب کند بلکه هدف او این بود به این فهم برسد که چگونه یک دمکراسی مدرن و خوب را میشود در عمل درست کرد و از این طریق به این فهم هم رسید که جهان ما چگونه میتواند بدین شکل خود را سازمان بدهد. خواست فهم این که جهان ما چگونه عمل میکند، یک فصل مشترک همه علوم در یک جامعه و کشور مبتنی بر علم و یک معیار برای همه پژوهش گران، خارج از این که چه دیدی دارند و در چه رشتهای کار میکنند میباشد.
برای فهم بیشتر رابطه بین دانستن و فهمیدن خوب است که به معنای واژه دانستن با دقت بیشتری بپردازیم.
دانستن به چه معنی است
دانستن در فرهنگ لغت فارسی، دهخدا، معین و عمید به معنیهای زیر آمده است: ۱. دانایی و آگاهی داشتن ۲. با خبر شدن ۳. شناختن ۴. به حساب آوردن ۵. پنداشتن، و.... اما دانستن در این جا صرفا به معنای شناخت لغوی آن نیست. دانستنی که مبتنی بر فهم مسائل و مبتنی بر علم باشد یک مفهمومی قابل اعتماد و اتکا است تا زمانی که عکس آن را پژوهشگران و دانشمندان ثابت کرده باشند. با چنین نگاهی باید گفت که دانستنیهای دیگر که تحقیق نشده و ثابت نشدهاند از مفهوم علمی بر خوردار نیستند و هر چند بخشی از دانستنیهای بشری در کلیت خود هستند اما علمی و قابل اتکا نیستند. مثلا خیلیها از داروهای گیاهی برای درمان سود میجویند و اما تا وقتی ثابت نشود که این داروی گیاهی برای آن بیماری مشخص مفید است، ما کاری میکنیم که از لحاظ علمی قابل اتکا نیست، هر چند دانش قدیم این را میگوید.
در زبان فارسی از واژه دانش داشتن به معنی دانستن در زمینهای استفاده میبریم و دانستنیهای ما میتواند همه زمینهها را در بر بگیرد و هیچ مرزی بر آن متصور نیست. همین که از مسالهای اطلاع داریم بدان دانش داریم و لزومی به این که دانش ثابت کردنی باشد نیست. اما در باره علم این چنین نیست و به همین خاطر هم باید بیشتر در این باره دقت و توجه داشته باشیم و بدانیم مسائلی که تا هنوز ثابت نشده علمی نیستند و البته در این باره باید جداگانه بحث و گفتگو شود و مرزهای علم و دانش روشن شود. در این جا به همین اندازه اکتفا میکنیم که دانستن چیزی به مفهوم علمی بودن و همچنین فهم آن مساله نیست. در امر آموزش علمی اتکا به علوم ثابت شده و تجارب قابل اتک بسیار مهم میباشد.
در جامعه ما افرادی هستند که جنشناس هستند و حتی در تلویزیون دولتی در باره اجنه سخن میرانند و چیزهایی را ظاهرا میدانند. عدهای دیگر مردم را تشویق میکنند که برای مداوای بیماریها خود به امام زادهها رجوع کنند و دلایلی را برای این کارهای خود مطرح میسازند و به نظر میآید که چیزهایی را میدانند، اما این دانستهها هیچ ارزش علمی ندارد و تجربه قابل اتکائی برای این امر نیز وجود ندارد و مجموعهای از حدثیات و دروغهای بیهوده است و حتی خود این افراد وقتی مریض میشوند به دکتر مراجعه میکنند و از علم طلب مداوا مینمایند. پس هر دانشی در باره مسائل مختلف علمی نیست و تازه هر آن گاه که در باره مسالهای دانش داشته باشیم هر چند علمی هم باشد نمیشود گفت که به فهم آن دانسته رسیده ایم. حال که به این جا رسیدیم خوب است که به واژه فهمیدن نیز بپردازیم.
فهمیدن به چه معنی است
«ابن بمین فریومذی شاعری است که یکی از زیباترین سرودهها پیرامون جایگاه دانایی و خرد از او به جای مانده است و در ادب فارسی جاودانی شده، بی آن که همه گان از نام سراینده آن آگاه باشند.» (صوفیگری: محمد امینی صفحه ۱۳۷)
آن کس که بداند و بداند که بداند / اسب خِرَد از گنبد گردون بجهاند
آن کس که بداند و نداند که بداند / آگاه نمایید که بس خفته نماند
آن کس که نداند و بداند که نداند / لنگان خرک خویش به منزل برساند
آن کس که نداند و نداند که نداند / در جهل مرکب ابدالدهر بماند
واژه فهمیدن خیلی کلی و ناروشن به نظر میآید اما ما باید به گونهای از آن درکی مشترک داشته باشیم و بتوانیم آن را توضح بدهیم.در فرهنگ لغت فارسی، دهخدا، معین و عمید به معنیهای زیر: دریافت کردن، دریافتن، ادراک کردن، پی بردن، فهم داشتن، پنداشتن، شناختن، دانایی کسب کردن و.... آمده است.
در این جا به مانند «دانستن» هدف ما این است که درک مشترک و علمی از فهمیدن ارائه دهیم. در واقع امر باید بحث کنیم که چگونه دانستن فاکتها و مسائل به فهم مساله ختم میشود. آن چه در لغت نامهها آمده است درک روشنی به ما در باره فهمیدن نمیدهد و باید گفت که این واژه یکی از دشوارترین واژههای موجود در زبان فارسی و دیگر زبانهای زنده در سطح جهان است.
فهمیدن واقعا به چه معنی است. یک مثالی میزنم که برای خیلیها میتواند قابلفهم باشد. به طور مثال همه آنهایی که رانندگی میکنند با آموختن متدهایی میتوانند رانندگی کنند، اما بیش از ۹۹ درصد آنها هم نمیدانند که موتور ماشین چگونه کار میکند. شاید ما فکر میکنیم که دریافته ایم که چگونه ماشین کار میکند اما این درک ما صحیح و کافی نیست. ما خیلی از چیزها را میآموزیم اما به فهم آن حتی نزدیک هم نمیشویم. بسته به میزان دانشمان برخی پدیدهها را میتوانیم کاملا درک کنیم و برخی پدیدهها را به تجربه میپذیریم و برخی دیگر را نمیفهمیم و همواره به آنها فکر میکنیم و از خود میپرسیم که چگونه میشود این پدیده را فهمید.
دانش آموزان و دانشجویان در زمینه ریاضی و فیزیک و شیمی خیلی از فورمولها را میآموزند بدون این که بتوانند آنها را ثابت کنند و در یابند که این فرمولها از کجا آمده است. وقتی میتوانیم فرمولی را ثابت کنیم هم به این فهم میرسیم که چرا این فرمول درست است و هم احساس میکنیم که دانش ما در باره آن کامل تر شده است.
این که میگوئیم من فهمیدم منظورمان چندان هم روشن نیست، فهم مسائل در برخی زمینهها فهمی نسبی است و در برخی زمینهها فهم درست و یقین بدان است به طور مثال برای من که ریاضی دان هستم فهم خیلی از مسائل ریاضی فهمی کامل است و اما در زمینه شیمی چیزهایی را میدانم که فهم من از آن نسبی است و نمیتوانم در باره آنها وارد یک گفتمان علمی شوم.
این که ما بخواهیم و بتوانیم به فهم علمی همه مسائل برسیم امری غیرممکن است و به همین خاطر هم هست که رشتههای گوناگون علمی بوجود آمده است و هر گروهی در زمینهای تخصص دارند و در زمینه تخصصی خود میتوانند وارد گفتمان علمی شوند. در همه ادوار تاریخی افرادی پیدا شده و میشوند که ادعا میکنند که دانای کل هستند
و همه چیز فهم و یکی از بارزترین نشانههای نادانی همین نوع برخورد است. دانای کل هیچگاه وجود نداشته و نخواهد داشت.
نتیجهگیری
ما در این جا با واژههای دانستن و فهمیدن آشنا شدیم و در یافتیم هر آن چه که میدانیم علمی و مبتنی بر تجربههای قابل اتکا نیست و همچنین دریافیتم که دانستن و فهمیدن یکی نیستند و ما خیلی از مسائل را میدانیم اما آن را نمیفهمیم و یا فهم ما در برخی موارد نسبی و در برخی موارد کامل تر است. همچنین دریافتیم که در هر رشتهای متخصصین آن رشته به یک گفتمان علمی میرسند و هیچ کسی نیست که دانای کل باشد و کسی که چنین ادعائی دارد یک دروغگو بیش نیست. هدف در همه علوم رسیدن به این مساله است که جهان ما چگونه عمل میکند و از چنین دیدی مساله دانستن و فهمیدن کمک میکند که جهان بهتری برای خود و آیندگان فراهم سازیم.