ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Tue, 10.01.2006, 23:06
در چيستى بنيادگرايى دينى

كلاوس كينتسلر / برگردان: داود خدابخش
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
چهارشنبه ٢١ دی ١٣٨٤

۱. بنيادگرايى و بنيادگرايى‌ها: پديده‌هاى چندگونه‌ى زمان

الف. آغاز بنيادگرايى جديد در دهه‌ى هفتاد ميلادى

در واقع تاريخچه‌ى بنيادگرايى‌هاى جديد، كه امروزه تا اين اندازه نگرانى ما را برانگيخته است، از نيمه‌ى دوم دهه‌ى هفتاد آغاز مى‌‌‌شود. ژيل كپل فرانسوى در كتاب خود زير عنوان «انتقام خداوند» سال‌هاى ۱۹۷۷، ۱۹۷۸ و ۱۹۷۹ را تاريخ‌هاى حائز اهميتى در تاريخ بنيادگرايى جديد مى‌‌‌داند، زيرا در اين سال‌ها بطور متوالى دگرگونى‌هاى تعيين‌كننده‌اى در اديان ابراهيمى يهوديت، مسيحيت و اسلام روى دادند.

۱۹۷۷. در انتخابات پارلمانى اسرائيل در ماه مه‌ى ۱۹۷۷ حزب كارگر اسرائيل شكست سنگينى را متحمل شد و براى نخستين مرتبه در تاريخ اين كشور از گردونه‌ى دولت خارج گشت. در پى آن «مناخم بگين» از جبهه‌ى ليكود به نخست وزيرى رسيد. در اين زمان بود كه تحركات جديدى وارد بدنه‌ى گروه‌هاى مذهبى شد، گروه‌هايى كه مدت‌ها از نظر سياسى بى‌اهميت مى‌‌‌نمودند. علت آن را مى‌‌‌توان در ناكامى‌هاى جنگ اكتبر ۱۹۷۳ مشاهده كرد كه مردم اسرائيل را عميقا نگران ساخته بود. دولت جديد بنام قوم برگزيده‌ى اسرائيل و زير فشار نيروهاى مذهبى كه رو به قدرتگيرى بودند، شهرك‌هاى جديدى را در مناطق اشغالى بنا كرد.

۱۹۷۸. در سپتامبر ۱۹۷۸ نشست پنهان كاردينال‌ها در رم كاردينال لهستانى «كارول وويتيلا» (Karol Wojtila) را به رهبرى كليساى كاتوليك رومى برگزيد. با انتخاب پاپ جديد بسيارى كاتوليك‌ها به خود وعده‌ى پايان يك دوره‌ از بى‌ثباتى و نگرانى را مى‌‌‌دادند كه از دومين شوراى واتيكان در ميان كليساى كاتوليك رخنه كرده بود. ولى در عمل نفوذ جناح راست كاتوليك‌ها، از جمله روحانى سنت‌گرايى چون اسقف اعظم «لفبور» (Lefebvre)، گسترش يافت و جناح چپ كاتوليك‌ها كه خود را مدت‌ها وجدان كليسا و شوراى واتيكان مى‌‌‌فهميد، به يك موضع تدافعى سوق يافت.

۱۹۷۹. سال ۱۹۷۹ آغازگر پانزدهمين سده‌ى هجرى قمرى است. با بازگشت آيت‌اله روح‌اله خمينى به تهران در ماه فوريه، جمهورى اسلامى ايران اعلام موجوديت كرد. در نوامبر همان سال يك گروه از مسلمانان مسلح در اعتراض به توليت اماكن مقدسه‌ى مسلمانان توسط خانواده‌ى سلطنتى سعودى به مسجد بزرگ شهر مكه يورش بردند. در مدتى كوتاه تمام قدرت و انرژى‌اى كه اسلام در خود نهان داشت، در برابر چشمان افكار عمومى جهان قرار گرفت. در سال‌هاى دهه‌ى هفتاد جنبش‌هاى اسلامى پهنه‌ى خود را از مالزى تا سنگال، از جمهورى‌هاى اسلامى شوروى سابق تا كلانشهرهاى اروپايى، آنجا كه ميليون‌ها مهاجر مسلمان اسكان دارند، گستراندند.

۱۹۸۰. در اين رابطه مى‌‌‌توان از سال ۱۹۸۰ نيز نام برد. در اين سال رونالد ريگان به رياست جمهورى ايالات متحده‌ى آمريكا دست يافت. تحليلگران انتخابات خيلى زود به اين نتيجه رسيدند كه انتخاب نامنتظره‌ى ريگان به رياست جمهورى به يارى تبليغاتى بوده كه پيش از همه گروه‌هاى بنيادگرا در آمريكاى شمالى براى او داشته‌اند، از جمله گروه موسوم به Moral Majority كه در سال ۱۹۷۹ شكل گرفت.

ب. مظاهر جديد بنيادگرايى

در آلمان فدرال يكى از كسانى كه براى نخستين مرتبه در اواخر دهه‌ى هشتاد ميلادى توجه افكار را به بنيادگرايى در سراسر جهان جلب كرد توماس ماير، كارشناس علوم سياسى بود. وى بطور شگفت‌انگيزى در بسيارى عرصه‌ها پديده‌هاى مشابهى يافت كه مى‌‌‌توان زير مفهوم بنيادگرايى گنجاند. توماس ماير در يك تعريف اوليه متناسب با شكل‌هاى گوناگون بروز بنيادگرايى مى‌‌نويسد:

”بنيادگرايى يك جنبش تماميت‌خواه خودسر است كه گرايش درونى‌ آن مقابله با فرآيند مدرن گشايش عمومى انديشه‌، عمل، رويه‌‌هاى زندگى و حيات عمومى بوده و در صدد بازگرداندن يقين مطلق، تكيه‌گاهى مستحكم، پناهگاهى مطمئن و گرايشى ترديدناپذير از طريق رد غيرعقلايى تمامى بديل‌ها است.” (بنيادگرايى، ص ۱۸)

ج. بنيادگرايى در اديان

«بنيادگرايى» واژه‌اى است كه از دهه‌ى هفتاد ميلادى به جريانات تجديد حيات اسلامى اطلاق مى‌‌شود. در اين رابطه نخست مى‌‌توان به انقلاب ايران به رهبرى آيت‌اله خمينى اشاره كرد كه بعدها امواج اين انقلاب به بسيارى كشورهاى اسلامى راه گشود. در پى رفتار خودكامه‌ى قدرت‌هاى امپرياليستى و استعمارى سده‌ى نوزدهم با كشورهاى اسلامى و عربى در حاليكه بسيارى يك گرايش ليبرال و دورى‌جويى از اسلام سنتى را انتظار مى‌‌كشيدند، اين نوزايش اسلام بطور گسترده‌اى افكار عمومى جهانى، بويژه غرب را، در شگفتى فرو برد. پيشتازان اين احياى اسلامى جديد را بايد در ميان اخوان‌المسلمين جست كه بنيادش در دهه‌ى سى سده‌ى بيستم ميلادى در مصر گذارده شد.

مفهوم «بنيادگرايى» به گونه‌ى جديد اسلام سياسى فعال‌شده نسبت داده شد كه در اسلام شيعه‌ى آيت‌اله خمينى و نيز در گروه‌هاى سنى سودان و پاكستان تبلور يافتند و وجه مشخصه‌ى آنها سياسى كردن دين بود. اين جريان‌ها تأسيس حكومت الهى بر روى زمين و اجراى قوانين ناسازگار با زمان و خشونت‌آميز شريعت را هدف خود نهادند. قرائت و درك واژه به واژه‌ از قرأن بسيارى از كشورهاى اسلامى را بسوى رد افراطى هر گونه تأثير عقلانى و ليبرال غربى سوق داد.

از هنگامى كه هندوهاى افراطى در منطقه‌ى «آيودهيا» خواستار تخريب يك مسجد شدند تا معبد خداى «راما» را بنا كنند، جهان غرب با كنجكاوى به گروهبندى‌هاى افراطى ـ مذهبى هندوئيسم مى‌‌نگرد و اصطلاح بنيادگرايى را نيز به آنها اطلاق مى‌‌كند. نماينده‌ى سياسى اين گروه «حزب بهاراتيا جاناتا» است كه در انتخابات سال ۱۹۹۱م به جايگاه دومين حزب قدرتمند هند ارتقاء يافت. اين حزب بانى بسيارى آشوب‌ها و ناآرامى‌ها در ميان غيرهندوهاى هند مانند مسلمانان، سيك‌ها و مسيحى‌هاست.

بايد گفت كه اصطلاح بنيادگرايى به حوزه‌ى سياست و فلسفه نيز راه يافته است.

د. تورم در كاربست زبانى بنيادگرايى

در بررسى و پرتوافكنى بر اين گونه‌هاى متنوع بنيادگرايى دينى، كه گاه حاملان آن نسبت دادن اين اصطلاح به خود را برسميت مى‌‌شناسند، سه امكان در برابر ما وجود خواهند داشت: يا بايد به توصيف آن چيزى بسنده كرد كه از ديدگاه كسى كم يا بيش بنيادگرا به نظر مى‌‌آيد، كه در اين صورت كاربرد بنيادگرايى متورم خواهد بود. يا اينكه خود را محدود كنيم به افراد و گروه‌هايى كه بنيادگرايى خود را به رسميت مى‌‌شناسند، كه در اين صورت مى‌‌توان به بنيادگرايى كلاسيك در ايالات متحده‌ى آمريكا اشاره كرد. و يا اينكه، چنانكه مورد نظر ماست، در عوامل و فرآيندهايى غور كنيم كه به شكلگيرى جنبش‌هاى بنيادگرايانه انجاميده است تا بتوان آنها را با مظاهر مشابه در ديگر كشورها و كليساها مقايسه كرد. اين رويكرد سوم با مظاهر كنونىِ بنيادگرايى تناسب بيشترى دارد.

توماس ماير، يكى از كسانى است كه براى نخستين مرتبه در آلمان به كاوش در مظاهر بنيادگرايى دست زد و توصيفى قابل تأمل ارائه داد كه دربرگيرنده‌ى وجوه مشترك تمامى‌ بنيادگرايى‌هاست. وى مى‌‌نويسد:

”بنيادگرايى يعنى خروج خودكرده‌ى‌ انسان از جسارت در خودانديشيدن، مسئوليت‌پذيرى، تعهد در برهان‌آورى، ناامنى و باز بودن تمامى معيارها و حقانيت‌هاى‌ حاكميت و گونه‌هاى متنوع زندگى، بطوريكه روشنگرى و مدرنيته انديشه و زندگى را جزو جدايى‌ناپذير و بازگشت‌ناپذيرِ آنها كرده‌اند، و پناه بردن به كنجِ امن و بسته‌ى بنيادها و اصولِ مطلقِ خودگزيده. تمامى پرسش‌ها در مرز اين بنيادها توقف كرده تا پاسخ‌هاى مطلق دريافت دارند ... آنكس كه خود را در زمين ايشان قرار ندهد، براى برهان‌ها، ترديد‌ها، منافع و حقوقش سزاوار هيچگونه رعايتى نيست.” (بنيادگرايى/قيام، ص ۱۵۷)


۲. بنيادگرايى دينى ­ برخى تأملات پايه‌اى

در آغاز اين مبحث به برخى مظاهر پرابهامِ بنيادگرايى امروز پرداختيم، بى آنكه تلاش ورزيم آنها را دسته‌بندى كنيم. بنيادگرايى‌هاى مذهبى، سياسى، اجتماعى و علمى و فلسفى را مىتوان كنار يكديگر گذارد، ولى بايد پرسيد: بنيادگرايى دينى چيست؟ اغلب بنيادگرايى‌ها با يكديگر تداخل پيدا مى‌‌كنند. در مواردى بنيادگرايى سياسى بصورت مذهبى تظاهر مى‌‌كند، بىآنكه واقعا چنين باشد. گاه نيز بنيادگرايى مذهبى در پى دست‌يازى به قدرت و حكومت و نفوذ سياسى است. ولى كداميك از عناصر آن براستى مذهبى‌اند و كداميك از ديگر منابع سرچشمه‌ مى‌‌گيرند؟

بنيادگرايى fundamentalism بطور كلى چيست؟ ريشه‌ى تاريخى اين مفهوم به يك جنبشِ مذهبىِ سده‌ى نوزدهم در ايالات متحده‌ى آمريكا بازمى‌گردد. بايد پرسيد، آيا تمامى بنيادگرايى‌ها هسته‌اى دينى دارند؟ بطور حتم خير. بنابراين بنيادگرايى دينى چيست؟ اين نيز نارساست اگر بگوييم كه بنيادگرايى را به تمام مواردى مى‌‌توان اطلاق كرد كه حاملان آن خود را بنيادگرا مى‌‌نامند، مانند بنيادگرايان ايالات متحده‌ى آمريكا، برخى كليساهاى آزاد در اروپا، بنيادگرايان در اسلام و غيره. تمام كسانى كه خود را چنين مى‌‌نامند، بنيادگرا به آن معنايى نيستند كه مورد نظر ما در اين بررسىِ بنيادگرايىِ دينى است. «بنيادگرايى» در اسلام به گرايش معينى در فقه اسلامى اطلاق مى‌‌شود كه خود را «اصوليون» مى‌‌نامند. در اينجا الاهيدانان اسلامى به سرچشمه‌ها و اصول و مبانى در دين، قرأن و سنت مى‌‌پردازند. افق ذهنى اين الاهيدانان براى ديگر اديان و فرهنگ‌ها باز است. آنها را نبايد با گروه‌ها و احزاب سياسى افراطى اسلامى اشتباه گرفت كه در عين كاربستِ خشونت‌ خود را اصولگرا نيز مى‌‌نامند. و در پايان كسانى كه با معيارهاى كنكاش ما بنيادگرا محسوب مى‌‌شوند، ولى مايل نيستند بشنوند وقتى آنها را بنيادگرا مى‌‌نامند.

حال مى‌‌توان پرسيد، آيا تمامى‌ اديان در اصل بنيادگرا هستند؟ آنگاه بايد گفت اين بزرگ‌ترين سوءدركى است كه در اين زمينه مى‌‌تواند اتفاق افتد. به وضوح تمام مى‌‌توان ابراز داشت كه نه دين اسلام در نفس خود بنيادگراست، نه دين مسيحيت و نه دين يهوديت. آنچه در اينجا به زبان مى‌‌‌آيد تنها حاشيه‌اى از آن چيزى است كه اديان بدان واقعيت مى‌‌بخشند. بايد تأكيد ورزيد، آنچه به توصيف كشيده مى‌‌شود، تنها سايه‌هاى اديان هستند و نه روشنى‌هاى آن. پژوهش در دستاورد و كارايى، ارزش و معناى هر يك از اين اديان در اين كاوشگرى محدود ما نمى‌‌گنجد، هر چند كه آنها را پيش‌شرط كار خود گذارده‌ايم.

بحث پيرامون بنيادگرايى نمى‌‌تواند بطور عام مطرح شود و بدين گونه به طرح تكرارى و متورمِ اين موضوع دامن زد. هدف ما ژرفنگرى در بنيادگرايى دينى است. بايستى به عوامل و منابع رجوع كرد و شواهد را زير زره‌بين گرفت كه چرا دقيقا اين اديان هستند، و منظور دين معينى نيست، كه در شمارى از پيروانشان تمايل به بنيادگرايى را بيدار مى‌‌كنند.

براى محدود ساختن موضوع به قصد درك بهينه و آغازين بنيادگرايى دينى دو رويكرد در توصيف آن مى‌‌توان در پيش گرفت: يكى رويكرد تاريخى و ديگرى رويكرد سامانمند (سيستماتيك). براى اينكه سخن راندن از بنيادگرايى دينى محدود به جنبه‌ى نظرى آن نشود، مى‌‌توان مورد كلاسيك بنيادگرايى را بررسيد كه به‌مثابه‌ى يك واقعيت تاريخى در برابر ماست و نمايندگان آن خود را بنيادگرا نيز مى‌‌نامند و اين اصطلاح را به مظاهر پسين خود نيز اطلاق كرده‌اند و آنها بنيادگرايان سده‌هاى نوزدهم و بيستم در ايالات متحده‌ى آمريكا هستند. پس از آن مى‌‌توان بررسيد كه اين پديده‌ى مشخص تاريخى بنيادگرايى را بايد يك پديده‌ى كاملا تصادفى در دينى معين تلقى كرد، و در اينجا بطور مشخص جماعت مسيحى در نظر است، يا اينكه اين پديده خطر و گرايشى است كه از دين برمى‌خيزد و بطور كلى در اديان تظاهر مى‌‌كند.

الف. بنيادگرايى دينى چيست؟

در «فرهنگ تاريخى فلسفه» (Historisches Wörterbuch der Philosophie) ذيل «بنيادگرايى» چنين مى‌‌خوانيم:

”بنيادگرايى در وهله‌ى نخست به معناى گونه‌ى آمريكايىِ تمايل ضدمدرنيستى است كه در الاهيات سده‌هاى نوزدهم و بيستم تظاهر متنوع به خود گرفت. فرآيند سكولاريزاسيونى كه مظهر زوال و انحطاط تعبير مى‌‌شد و مسئوليت آن را متوجه انديشه‌ى داروينيستى و علوم طبيعى مى‌‌دانستند، از سوى اين جنبش بنيادگرا در برابر اصل الهام از متن كتاب مقدس قرار مى‌‌گيرد.

شاخه‌ها و گروه‌هاى گاه با يكديگر متضادِ بنيادگرايى از طريق برگزارى كنفرانس‌هاى انجيلى بدنبال يافتن وجوه مشترك خود هستند، با اين هدف كه ”جنگى پيگير عليه هر گونه مظاهر مدرنيسم را براه اندازند”. در مبارزه براى ”درست‌ايمانىِ” ارتدكس است كه به دادگاه‌هاى تفتيش عقايد و انشعاب‌هاى كليسايى مى‌‌انجامد ...

با تكيه بر اين مفهوم تاريخِ كليساى آمريكا و با نگاهى بر تأملاتِ يزدان‌شناختى در آلمان و اسكانديناوى، بنيادگرايى يك قشريت نينديشيده عليه تفسيرِ انتقادى ـ تاريخى و گرايش به تثبيتِ جزم‌انديشى در اين جبهه‌بندى دانسته مى‌‌شود.” (ج۲، ص ۱۱۳۳)

نگاهى مى‌‌افكنيم به برخى وجوه مشخصه‌ى بنيادگرايى دينى:

­ بنيادگرايى در وهله‌ى نخست يك جنبش دينى در ايالات متحده‌ى آمريكا در سده‌ى نوزدهم و بيستم است؛
­ اين جنبش بر سر يك رشته ”بنيادها”، بعبارتى مبانى و واقعيت‌هاى اصولى توافق كرده و همين توافق نام بنيادگرايى را به اين جنبش اعطا كرده است؛
­ نام بنيادگرايى از خود اين جنبش نشأت مى‌‌گيرد و در واقع توسط سى دبليو لاوس (C. W. Laws) در سال ۱۹۲۰ برگزيده شد؛
­ جهتگيرى مشترك ايشان ضديت با آن چيزى است كه مدرنيسم ناميده مى‌‌شود، همانند ضديت با فرآيند سكولاريزاسيون جامعه و داروينيسم در علوم طبيعى؛
­ در ضديت با مدرنيسم انجيل و جزم‌ها ­ و اغلب نيانديشيده ­ به صحنه‌ى منازعه كشيده مى‌‌شوند؛
­ اين جنبش در كنگره‌ها و همايش‌ها بدنبال يك اجماع گروهى است؛ اين اجماع در سال ۱۹۱۹م بصورت وحدتى تحت عنوان «جامعه‌ى جهانى بنيادهاى مسيحى» (World’s Christian Fundamentals Association) تحقق يافت؛
­ اين جنبش هزينه‌ى انشعاب از كليسا را بر خود هموار كرد و خيلى زود با انشعاب‌هاى درونى پى‌درپى در چندين گروه پراكنده شد.

ب. مبانى بنيادگرايى دينى

بنيادگرايان آمريكايى بر سر برخى اصول (fundamentals)، يعنى واقعيت‌هاى بنيادين اعتقادات دينى خود به توافق رسيدند. ولى واقعيت‌هاى بنيادين دين كدام‌ها هستند؟ براى پاسخ به اين پرسش بايد نخست به اجمال به چيستى دين پرداخته و تعريفى كوتاه از دين ارائه دهيم.

براى اين مقصود تنها يكى از توصيف‌هاى متعدد از دين را برگزيده‌ايم، با اين ويژگى كه اين نه توصيفى مذهبى و يا الهياتى، بلكه توصيفى است از زاويه‌ى جامعه‌‌شناسى دين متعلق به واى. ام. يينگر (Y. M. Yinger):

”دين ... را مى‌‌توان تعريف كرد به مثابه‌ى نظامى از اعتقادات و مناسك كه بوسيله‌ى آن يك گروه از انسان‌ها با آخرين مشكلات زندگى خود دست به گريبانند. دين امتناع دارد از تسليم در برابر مرگ، از تسليم ناشى از سرخوردگى‌ها و دشمنى‌ها كه جامعه‌ى انسانى را تهديد به فروپاشى مى‌‌كند. كيفيت هستى دينى ... از دو چيز برخوردار است: نخست، اعتقاد به اينكه پليدى و فساد، درد و رنج، گمگشتگى و ظلم جزو واقعيت‌هاى بنيادين زندگى هستند؛ دوم، نظامى از مناسك و اعتقادات مقدسِ مرتبط با آن، كه بيانگر اين اعتقادند، كه در نهايت انسان مى‌‌تواند از اين واقعيت‌ها رهايى يابد.” (The Scientific Study of Religion ١٩٧٠, p.٧)

اين توصيف دين ـ جامعه‌شناسيك بطور آگاهانه دين را از بيرون نظاره مى‌‌كند. اين تعريف نظاره‌گرِ انسان‌هايى است كه بر اساس اعتقادات مشترك براى يك هدف معين به يكديگر مى‌‌پيوندند. اين انسان‌ها با آخرين معضلات حيات انسانى مى‌‌جنگند. اين تعريف، از موضوعِ پيوند آنها، يك تلقى منفى دارد: انسان‌ها نسبت به وجود شر، هرج و مرج در دنيا و در نهايت مرگ يقين دارند؛ در عين حال ايشان بر اين اعتقادند كه با زندگى دينى خود مى‌‌توانند از آنها رهايى يابند. همين امر را مى‌‌توان بصورتى مثبت بيان داشت: هنگامى كه دين پاسخى باشد به پرسش از معناى زندگى، آنگاه يك معنا ­ پاسخ (Sinnantwort) است؛ و اديان نظام‌‌هاى معنا ­ پاسخ‌ تجربه‌شده در زندگى هستند.

اين تعريف از دين به يك نكته‌ى مهم دومى نيز اشاره دارد: دين نظامى از اعتقادات و مناسك است. بنابراين دين داراى يك ايمان و علم است و هم‌هنگام از يك كِردمان (praxis) زندگى برخوردار است كه اين ايمان را بوسيله‌ى مناسك معين دينى به جاى مى‌‌آورد. امر سومى نيز هست كه نبايد از نگاه دور داشت: چنين ايمانى و چنين كِردمانى گروهى از انسان‌ها را به يكديگر نزديك كرده و ايشان را به شكل جماعت‌هاى مذهبى و كليسايى پيوند مى‌‌دهد كه در مقياسى بزرگ‌تر در اديان شاهد آن هستيم.

تعريف دين ـ جامعه‌شناسيك را مى‌‌توان به سهولت به توصيفى يزدان‌شناسانه (تئولوژيك) از دين برگرداند: بر اين اساس ضامن معناى زندگى بطور عام خداوند يا خدايان و يا ديگر قدرت‌هاى مقدس و بَرين هستند. طبيعى است كه براى فهم معنا ـ پاسخ دينى اهميت ويژه دارد كه ما با يك خداـ ‌انگاره‌ى يك‌خدايى سروكار داشته باشيم يا چندخدايى.

سرچشمه‌ى علم دينى يا ايمان ـ به زبان يزدان‌شناسانه ـ نهفته در خود انسان‌هاى مذهبى نيست. از اين رو اغلب اديان رجوع مى‌‌كنند به يك اعلان آفريده يا وحى خداوند يا وحى خداوندان. بنابراين انسان‌هاى دينى بدنبال هر ايمانى نيستند، بلكه براى ايشان مسئله بر سر ايمان راستينى است كه خدا يا خدايان مورد ستايش ايشان آن را روا و مجاز دانسته‌اند. در اين رابطه سخن از «درست‌ايمانى‌» (orthodoxy) در دين مربوطه مى‌‌رود. منظور از درست‌ايمانى ناميدن رايج يك گروه مذهبى درون يك دين نيست، بلكه درست‌كيشى هواداران در ايمان و علم دينى است.

كِردمان مذهبى در زندگى روزمره نيز امرى اختيارى نيست، بلكه اغلب برآيند يك سنت ديرين و مقدس است. گاه كِردمان مذهبى، خود بخش بنيادين وحى است، گاه قدمت سنت چند صدساله اصالت اين كِردمان و تطابق آن بر اعتقادات دينى را تأييد كرده و بدان قداست بخشيده است. همان‌گونه كه «درست‌ايمانى» (orthodoxy) علم راستين و ايمان راستينِ دين را تضمين مى‌‌كند، «درست‌كِردارى» (orthopraxy) نيز ضامن عمل راستين و مجاز در جامعه‌ى دينى است.

در پى مبانى و شالوده‌هاى دين و اديان را كه براى مفهوم ما از دين حائز اهميت است، يكبار ديگر جمع مى‌‌بنديم:

ـ اديان نظام‌هاى معنايى هستند
ـ خداـ ‌انگاره‌هاى اديان
ـ اديان به مثابه‌ى نظام‌هاى وحيانى
ـ روايتِ نوشتارى وحى (انجيل، قرأن)
ـ روايتِ گفتارى/نقلى وحى (سنت)
ـ درست‌ايمانى دين به‌مثابه‌ى ايمان راستين
ـ درست‌كردارى دين به‌مثابه‌ى كِردمان درست در زندگى روزمره.

در پى مى‌‌كوشيم اين بنيادها(مبانى و شالوده‌ها)ى دين، بعبارتى بنيادهاى اديان و كليساهاى گوناگون را معيار كاوش خود قرار ‌دهيم. به نظر مى‌‌آيد در بنيادهاى نامبرده مهم‌ترين آنها محفوظ و ملحوظ مانده‌اند. در بررسى خود خواهيم ديد كه بنيادگرايى دينى در اصل مبارزه‌اى است بر سر همين شالوده‌هاى بنيادين. ممكن است كه جماعت‌هاى دينى، همانند بنيادگرايان آمريكا، بنيادها fundamentals را خود تعريف ‌كنند ـ كه در اين صورت بايد بررسيد كه اين بنيادها واقعا تا چه اندازه با بنيادها و شالوده‌هاى دين در تماس قرار مى‌‌گيرند ـ ، و يا اينكه بايد اشاره كرد به بنيادهاى ضمنى و پوشيده و مبارزه در راه اين بنيادها در اديان، تا بتوان به درك ريشه‌اى گرايش‌ها و خطرهاى بنيادگرايانه‌ دست يافت.

روشن‌‌سازى در اين زمينه به معناى تعيين مرز ميان بنيادگرايى دينى و ديگر مظاهر بنيادگرايانه در جامعه، دانش يا سياست نيز هست. اغلب چنين است كه ما از مظاهر بنيادگرايانه‌ى هر يك از اديان تحليلى تاريخى، روانشناختى، سياسى، فرهنگى و غيره ارائه مى‌‌دهيم. ولى در واقعيت، ما اغلب با يك تنازع پرمهم‌ و ژرفناك سروكار داريم كه ريشه در بنيادهاى واقعى آن دين مربوطه دارد.

ج. گرايش‌هاى بنيادگرايى در اديان

از تأملاتى كه تا اينجا درباره‌ى دين مطرح كرديم، مى‌‌توان برخى گرايش‌ها و خطرهاى اساسى بنيادگرايى‌ها را تشخيص داد كه در دين و بطور كلى در هر يك از اديان يافت مى‌‌شوند. در عمل برخى گرايش‌هاى اصلى بطور كلى با پديده‌ى دين در ارتباط هستند و برخى ديگر با تفسير و شكلگيرى بنيادهاى دين در اديان گوناگون.

بطور كلى مى‌‌توان گفت كه خطرها و گرايش‌هاى بنيادگرايانه ماهيت دين را همواره همراهى مى‌‌كنند:

دين به‌مثابه‌ى گريزگاه

ديديم كه دين مى‌‌خواهد پاسخى باشد به پرسش و تمنّا از پى معناى زندگى . اديان نظام‌هاى معنا ـ پاسخ تجربه‌شده هستند. پاسخ‌هايى كه به پرسش از معناى زندگى داده‌ مى‌‌شوند، پاسخى‌هاى قطعى و خدشه‌ناپذيرند. آنكس كه به پرسش از معناى زندگى پاسخ داده باشد، يقين دارد كه پاسخ هم معتبر است و هم قطعى. اعضاى جماعت‌هاى دينى يقين دارند كه دين ايشان معنا ـ پاسخ معتبر به پرسش از پى معناى زندگى را داده است.

ولى انسان دينى و يا يك عضو جماعت دينى بطور معمول هم‌هنگام در يك جهان سرشار از دگرانديشان زيست دارد. پس از قرار معلوم معنا ـ پاسخ‌هاى گوناگونى ـ دينى، ايده‌ئولوژيك و يا نوعى ديگر ـ در اين جهان امكان‌پذيرند. بنابراين مى‌‌توان پرسيد، انسان دينى نسبت به اين دگرنگرىِ به هستى چه رفتارى خواهد داشت؟ رفتارى روادار يا خير؟ اين خطر همواره فرد مؤمن را تعقيب مى‌‌كند كه پاسخى كه او بدان يقين دارد و آن را قطعى مى‌‌شمارد را نه تنها براى خود معتبر بداند، بلكه پهنه‌ى اعتبار آن را به دگرانديشان و مؤمنان ديگر اديان گسترش داده و به ايشان تحميل كند. بطور كلى، دين در خطر مطلق شمردن پاسخ‌هاى خود است.

آنجا كه چنين داعيه‌ى مطلقى از دين خود را مى‌‌نماياند، دو يا سه امكان پيشاپيش طراحى شده‌اند: يا فرد دينى با تمرين تساهل و تسامح پاسخ‌هاى ديگر را روا مى‌‌دارد؛ يا اينكه دين مى‌كوشد داعيه‌ى اعتبار پاسخ خود را براى يك حوزه يا اجتماع معين مطلق سازد ـ و در اين ميان ايده‌ى دولت دينى و دولت الهى و موارد مشابه مطرح مى‌‌شود ـ ؛ و يا اينكه، از آنجا كه در يك جامعه‌ى كثرت‌گراى (پلوراليستى) امكان تحميل و القاى پاسخ‌هاى مطلق دشوار است، فرد مؤمن به كنج گريزگاه دين خود پناه مى‌‌برد، يعنى آنجا كه همگِنانش در شكل جماعتى گِردِ هم آمده‌اند تا به احتمال از درون اين جماعت ـ بر پايه‌ى اين سخن كه گويد: "قدرت ما در همگرايى ماست" ـ داعيه‌ى دينى خود را به بيرون از اين دايره‌ انتقال دهند.

دين به مثابه‌ى اعتراض

كثرت‌گرايى (پلوراليسم) يكى از بزرگ‌ترين خطرها براى دين است. كثرت‌گرايى به معناى وجود هم‌هنگام و همجوار چندگونه‌ى معنا ـ پاسخ‌ها و گونه‌هاى زندگى در يك حوزه‌ى اجتماعى و يا دولت است. كثرت‌گرايى به معناى به چالش خواندن پيگير دين حاكم نيز هست. كثرت‌گرايى در واقع يكى از وجوه مشخصه‌ى جهان مدرن ـ غربى ـ و بعبارتى عصر جديد است. بنابراين جاى شگفتى نيست كه برخوردهاى بنيادگرايانه‌ى دينى كه امروز شاهد آن هستيم، پيش از هر چيز غرب و تمدن آن را آماج حملات خود قرار داده‌اند. بر اين اساس بنيادگرايى دينى را مى‌‌توان به‌مثابه‌ى اعتراض به جهان مدرن غربى نيز فهميد.

دين به‌مثابه‌ى واكنش

بنابراين بنيادگرايى دينى اغلب يك ايستارِ ژرف اعتراضى عليه تمامى دستاوردهاى جهان مدرن است. اين جهانِ مدرن سكولار است، يعنى كثرت‌گرا و دمكرات است و سامانى علمى و فنى دارد و غيره. بنيادگرايان در برابر آن يك جهان بديل را قرار مى‌‌دهند. آنها گردِ هم جمع مى‌‌آيند تا شكل زندگى ديگرى را تجربه كنند. از اين رو ايشان به قلعه‌ى يقين‌ها و كِردمان زندگى خدشه‌ناپذير خود عقب مى‌‌نشينند و جهانى مبتنى بر پندارهاى بنيادگرايانه‌ى خود مى‌‌سازند.

دين به‌مثابه‌ى ارشاد و قدرت

از آنجا كه بنيادگرايانِ دينى يقينِ محض نسبت به پاسخ‌هاى بهينه به پرسش‌هاى جهان و ـ در برابر خدا و انسان ـ كِردِمان زندگىِ اخلاقىِ بهترى دارند، اغلب بر اين باورند كه بايد اين پاسخ‌ها را رسالت‌وار و گاه حتا شبه‌نظامى به محيط سكولار خود اعلام دارند و اى بسا تحميل كنند. در دنياى امروز غرب اين امر تنها از راه ابزارهاى اجتماعى و سياسى قدرت امكان تحقق دارد. از اين رو قابل درك است كه چرا گروه‌هاى بنيادگراى دينى مى‌‌كوشند در حوزه‌ى سياست و بر نيروهاى اجتماعى تأثيرگذار باشند. آنجا كه دين و قدرت، به‌عبارت ديگر دين و دولت جدا نيستند، در آنجا قدرت دينى‌شده، به‌عبارت ديگر دولت اغلب در وسوسه‌ى تحميل تكليف‌ها و قوانين دينى به تمامى فرودستان درمى‌‌غلتد.

زمينه‌ى ديگر گرايش‌ها و خطرات بنيادگرايى دينى را بايد در همان شالوده‌ها و بنيادهاى دين جست. ما ديديم كه يك رشته بنيادهاى اجتناب‌ناپذير جزيى از ماهيت دين را تشكيل مى‌‌دهند، از جمله سرچشمه‌هاى دينى مانند متن و سنت، درست‌دينى و درست‌كِردى و غيره. ولى هر يك از اديان برداشت و تفسير خود را از اين بنيادها دارد. در اينجا نيز مى‌‌توان گفت كه همه‌ى اديان در معرض اين خطر هستند كه رويكردى بنيادگرايانه با بنيادها داشته باشند، ولى اين رويكرد ايشان متفاوت از يكديگر است و منوط به چگونگى آرايش و تجهيز آن است: براى مثال كليساهاى مسيحى گرانيگاه خود را به وضوح بر درست‌ايمانى (orthodoxy) گذارده‌اند، با اين تفاوت كه كليساهاى پروتستان بر متن و كليساهاى كاتوليك بويژه بر سنت و مقام عالِم كليسايى (۱) تكيه دارند؛ در حالى كه يهوديت مشكل كمترى با درست‌دينى دارد، ولى در عوض تأكيد بيشترى بر درست‌كِردارى (orthopraxy) مى‌‌ورزد. علت اينكه برچسب «بنيادگرا» را نمىتوان جهانشمول بكار بست، در همين است. اديان را بايد با دقت نگريست و نقاط حساسيت‌برانگيز آنها را دريافت.

از اين رو يكبار ديگر برخى خطرها و گرايش‌هاى خاص دينى در مسير بنيادگرايى در اديان را برمى‌شماريم كه مبتنى بر شالوده‌هاى اين اديان هستند، ولى به گونه‌هاى كاملا متفاوت عمل مى‌كنند:

فهم بنيادگرايانه‌ى متن

بى‌شك گرانبهاترين سرمايه‌ى يك دين منابع هستند. منابع دين بطور عام همانا وحى الاهى است. در اغلب اديان دو سرچشمه‌ى وحى رايج‌اند: نوشتارى (مكتوب) و گفتارى (نقلى). وحى مكتوب در كتاب مقدس، مانند انجيل و قرأن آمده است. واضح است كه اين متن مقدس مورد حفاظت ويژه است.

اينكه متن مقدس از چه نوع حفاظتى برخوردار است، به خصلت آن متن بازمىگردد. قرأن يك متن وحيانى مستقيم است و هر واژه و نشانه‌ى آن بى‌واسطه از سوى خداوند نازل شده و از اين رو هر پاره‌ى كوچك آن محفوظ است. اين نوع از وحى بى‌واسطه توسط خداوند را الهام (وحى) شفاهى (verbal inspiration) مى‌‌نامند، يعنى فرود كلمه به كلمه‌ى وحى. طبيعى است كه چنين دركى از وحى (يعنى فرودِ متنِ وحى توسطِ خداوند) مى‌‌تواند همواره در معرض خطر بنيادگرايانه قرار گيرد. آنجا كه چنين فهمى از متن ادعا شود و به اجرا درآيد، در آنجا الاهيدانان و مؤمنان دچار اين مشكل خواهند بود، توضيح دهند كه چگونه واژگان خداوند به واژگان انسان تبديل شده‌اند؛ به عبارت ديگر توضيح اين واقعيت كه محمد، پيامبر اسلام نيز يك انسان بود، قرأن بر او نازل شد، اين كتاب مكتوب گشت و شايد هم با بروز برخى اشتباهات.

در الاهيات مسيحىِ امروزين ديگر چنين فهمى از متن رايج نيست. ولى اين بدان معنا هم نيست كه الاهيات مسيحى در گذشته، طى سده‌ها چنين فهم مشابهى نداشته است. هم امروز نيز اين خطر در مسيحيت به قوت خود باقى است كه به فهمى بنيادگرايانه از متن فروغلتد و انجيل را چنان بفهمد كه گويى واژه به واژه‌ى آن از سوى خداوند نازل شده است. در الاهيات مسيحى، و بطور گسترده‌تر در الاهيات يهودى، اين واقعيت را پذيرفته‌اند كه واژگان خداوند به واژگان انسان تبديل شده‌اند. اين بدان معناست كه اغلب كتاب‌هاى متن سخنِ بيواسطه‌ى خداوند نيستند، بلكه متن‌هاى انسانى و تاريخى هستند. به‌عبارت ديگر، اين متن در طول يك تاريخ طويل توسط افراد گوناگونى ويرايش شده است. از اين رو يك متن تاريخى، از جمله انجيل، نيازمند يك تفسير دقيق و سنجيده‌ است تا بتوان از درون آن سخن حقيقى خداوند را دريافت. اين فرايند در الاهيات مسيحى از طريق علوم انجيلى تحقق مى‌يابد.

اين خطرها و گرايش‌هاى بنيادگرايانه‌اى كه در بالا بدان اشاره شد در مورد تمامى اديان بطور يكسان، ولى به گونه‌هاى متفاوت، صدق مى‌‌كند: امروزه بطور عمده تمامى گرايش‌هاى بنيادگرايانه در اديان جنبش‌هايى اعتراضى هستند. آنها به عصر مدرن ـ پيش از هر چيز به غرب مدرن ـ و دنياى زندگى مدرن اعتراض دارند. آنها در برابر اين جهان مدرن ايقان دينى و مطلق خود را مى‌‌گذارند. ايشان يقين دارند كه دين يگانه افزار رستن و شفايابى از تمامى بار گناه‌آلود و پرخطاى اين جهان است.

سنت‌گرايى و جزم‌گرايى

بر اين اساس انجيل كه يك متن وحيانى است، خود يكبار ديگر نيازمند تفسير است. بنابراين مى‌‌توان گفت كه انجيل خود يك روايت يا سنت است. بر اين پايه، اين سنتى پايدار بوده كه كتب مقدس را از ميان سده‌ها مورد تفسير و بازبينى قرار داده است. يهوديت خود نمونه‌اى از اين نوع است. يهوديت به موازات روايت مكتوب، روايت شفاهى نيز دارد كه «تلمود» است كه هم‌تراز انجيل عبرى است. تلمود مجموعه‌اى است از روايت‌هاى اعتقادات ربانى يهودى كه در طول سده‌ها گردآورى شده و آن مواردى را تكميل و تفسير مى‌‌كنند كه در انجيل به روشنى نيامده و در طول دوران‌هاى مختلف تاريخى براى اعتقادات دينى از اهميت برخوردارند.

تمايز ميان كليساهاى مسيحى تنها به تكيه‌گذارى‌هاى متفاوت بر متن و سنت محدود نيست. در حالى كه ميراث جنبش اصلاحات دينى با تأكيد بر متن مبناى ايمانِ كليساى پروتستان را رقم مى‌‌زند، كليساى كاتوليك گرانيگاه ايمان دينى را بر سنت مىنهد. ولى از طرف ديگر همين سنت جايگاهِ كليساى كاتوليك را بويژه در مقامِ عالِم كليسايى تضمين مى‌‌كند. زمانى اين مبانى اعتقادى توان بنيادگرايانه خواهند يافت كه مثلا همانند گروه‌هاى پروتستان‌ فهمى بنيادگرايانه از متن را تقويت كنند و يا همانند گروه‌هاى راست كاتوليك سنت و يا مقام عالِم كليسايى را فراى متن بگذارند.

اخلاق بنيادگرايانه

گرايش‌هاى بنيادگرايانه در ارتباط با فهمِ متن و سنت، بر پايه‌ى تأملات ما، هم‌تراز با درست‌دينى اديان قرار مى‌‌گيرند. به نظر مى‌‌آيد كه يهوديت در برابر چنين خطرى مصونيت بيشترى دارد. يهوديت ارزش بيشترى براى درست‌كِردارى در ايمان قائل است، به عبارت ديگر براى كِردمان دينى در زندگى روزمره تا نظارت سختگيرانه بر اجراى قوانين دينى. در شرايطى كه قوانين دينى بطور گسترده حكمفرما شده و معيار تمامى ارزش‌ها مى‌‌شوند، آنجاست كه گرايش‌هاى بنيادگرايانه غوغا مى‌‌كنند. بى‌شك چنين نظرگاهى به تشكيل يك دولت دينى و الاهى، به دين‌سالارى مى‌‌انجامد.

طبيعى است كه اين امر نه تنها در مورد يهوديت، بلكه به نوعى در مورد اسلام نيز صادق است. هر دينى خود را در شكل و كِردمان زندگى متناسبِ خود بيان مىكند. اگرچه در مسيحيت درست‌ايمانى جايگاه ويژه‌اى دارد، ولى اين بدان معنا نيست كه درست‌كِردارى يك امر جانبى است، بلكه درست‌كِردارى دقيقا همان ايمان تجربه‌شده در زندگى روزمره است. درست است كه از مسيحيت خطر يك داعيه‌ى دين‌سالار برنمى‌خيزد، ولى خطر اخلاق‌گرايى شديد دست كمى از آن ندارد.

در پايان اين تأملات پيرامون مفهوم دين و درباره‌ى بطور كلى اديان، بايد يك سخن روشن نيز بر زبان آورد: آن جديتى كه اديان حول بنيادهاى خود بخرج مى‌‌دهند، به هيچ‌وجه بنيادگرايانه نيست. بلكه به عكس، مؤمنان هنگامى به ماهيت دين خود جامه‌ى عمل مى‌‌پوشانند كه بنيادهاى آن را به جد گيرند. به عبارت ديگر: آن مؤمنى كه با تمام نيروى خود بركتاب انجيل تمركز دارد و يا آنكس كه پيرو سنت‌هاست و يا آنكس كه براى مقام عالِم كليسايى جايگاهى پرمهم در مسيحيت قائل است و يا مقام پاپ و پطروس را از خدمات اجتناب‌ناپذير براى مسيحيت مى‌‌شمارد، به هيچ‌وجه بنيادگرا نيست. بنيادگرا تنها آن كسى است كه فقط و فقط بر روى متن تكيه دارد، آنهم نه با نگاهى اصلاح‌گر، بلكه با چشم بنيادگرايانه‌ى واژه به واژه؛ بنيادگرا آن سنت‌گراى جزم‌انديش است كه مى‌‌كوشد از كليساى كاتوليك، كليساى پاپ بسازد.

يك توضيح دوباره: جوهر يك دين تنها هنگامى كاركِرد مطلوب خود را مى‌‌‌تواند ارائه دهد كه تمامى شالوده‌ها و بنيادهاى دين هم‌تراز و هماهنگ با هم عمل كنند. يك دين را مى‌‌‌توان به يك اركستر تشبيه كرد كه نوازندگان ابزار موسيقى با همنوايىِ هم‌تراز خود يك سمفونى را مى‌‌‌نوازند. در قياس مى‌‌‌توان گفت، بنيادگرايان مى‌‌‌خواهند ويلُن‌زن اول باشند، بىآنكه در همنوايى با ديگر سازها به زير و بم آنها گوش سپارند.

---------------------
پانويس:
۱) آلمانى: Lehramt مطابق با درك الوهى كاتوليك، بر اساس تعريف نخستين اجلاس عاليرتبگان واتيكان، آن قوه‌ى آموزه و داورى است كه عيسى مسيح به حواريون خود و سپس به جانشينان ايشان انتقال داد. حاملان مقامِ عالِم كليسايى امروز، اجلاسِ عالىِ اسقف‌ها در اجماع با پاپ و شخص خود پاپ است كه جملگى معصوم (خطاناپذير) هستند. ـ مترجم
* اين مقاله در بخش‌های جداگانه در سايت‌ اينترنتی بخش فارسی راديو آلمان (دويچه وله) منتشر شده است.