یادآوری
در بخش یکم نشان داده شد که ابرهه حبشی در سال ۵۷۰ میلادی دیگر زنده نبود (۱) که به مکه حمله کند. او حداکثر تا سال ۵۵۸ میلادی در قدرت بود. ولی ابن اسحاق بدون هر گونه مدرک و سندی، فقط با اتکا به تفسیر خودسرانهی سورهی فیل – که هیچ سخنی دربارهی محمد و تولد او نیست- توانست این الگوی دینی (نه تاریخی) را جا بیندازد که محمد در سال ۵۷۰ میلادی در زمان حملهی ابرهه حبشی به مکه، در یک روز دوشنبه، برابر با ۱۲ ربیعالاول در مکه زاده شد.
آن چه در این میان بسیار غیرمنطقیتر و پرسشبرانگیزتر است، مرگ پیامبر اسلام است. میتوان ادعا کرد که سیرهها و روایات اسلامی همهی کارها و رفتارهای ریز و درشت پیامبر اسلام را بازتاب دادهاند.
به عبارتی، اگر بخواهیم محمد را با عینک سیرهها و روایات اسلامی بنگریم، میتوان به خصوصیترین زوایای زندگی او نیز پی برد: «دوربین»های سیرهها و روایات حتا در گرمابهی محمد (مو زُدایی یا واجبیکشی او) و رختخواب او (رابطهی جنسی پیامبر با زنانش و نیروی جنسیاش) نیز نصب شده بودند. به سخنی دیگر، پیامبر اسلام حتا یک لحظه هم از دید و نظر اطرافیان کنجکاوش پنهان نبود. حال این پرسش پیش میآید که چگونه میشود تحت این شرایط «مراقبت کامل» شاهدان و راویان کسی دقیقاً نداند که پیامبر اسلام در چه تاریخی مُرده است؟
طبری در بخش «سخن از سن پیمبر به هنگام مرگ» مینویسد:
اگر اختلاف بر سر ساعت یا روز میبود، شاید پذیرش آن آسان میشد، ولی موضوع بر سر دست کم سه سال است. به هر رو، اگر اختلاف بر سر زادروز پیامبر اسلام صورت میگرفت بسیار طبیعیتر میبود تا اختلاف بر سال و روز مرگ او. همانگونه که پیشتر نشان داده شد، زندگینامهی پیامبر اسلام با هیچ کدام از آمار و ارقام واقعی سازگار نیست.
بنا بر روایات اسلامی، پس از مرگ محمد، چهار خلیفه به قدرت رسیدند که به خلفای راشدین شهرت یافتند. آیا این شخصیتها، هستی تاریخی داشتند یا فقط شخصیتهای داستانی- دینیاند؟
خلفای راشدین
طبق روایات اسلامی، خلفای راشدین یا هدایتشده چهار تن بودند: ابوبکر، عمر، عثمان و علی. تا آن جا که به مدارک تاریخی برمیگردد، ما هیچ گونه سندی – تا کنون مطلقاً هیچ- از وجود تاریخی این شخصیتها نداریم. فقط روایات اسلامی هستند که هستی آنها را به ما انتقال دادهاند. در این باره فولکر پوپ (Volker Popp) (۴) با اتکاء به پیشزمینههای تاریخی- زبانشناسی به این چهار شخصیت نمادین پرداخته است. این بخش اساساً پژوهشهای فولکر پوپ در این زمینه را بازتاب میدهد.
در بخش ۳ به این موضوع پرداختم که «عددشناسی» (Numerologie) نقش بسزایی در فرهنگ گنوسی و همچنین گنوسیهای یهودی- مسیحی داشت. در این جا اعداد اول نقش نخست و تعیینکننده را ایفا میکنند، به ویژه اعداد ۵، ۷ و به دنبال آن جمع آنها عدد ۱۲ و سرانجام عدد ۱۹ که از ابتکارات گنوسیهای ایرانی-میانرودانی بوده است. حال نگاهی بیندازیم به [نهاد] ابن اسحاق که چگونه نامهای مقدس را با اعداد مقدس درآمیخته است و یک الگوی داستانی منسجم از چهل سال نخست «اسلام» یعنی «مغاک تیره تاریخ (اسلام)» [مزدک بامدادان] آفریده است.
خلیفه ابوبکر: سال ۱۱ تا ۱۳ عربها (به اصطلاح هجری)
ابوبکر تا چه اندازه بیانگر یک انسان واقعی است؟ بنا بر روایات اسلامی او نخستین جانشین پیامبر بود. ابوبکر به گونهای تولد دوباره پیامبر نیز میباشد. نقش تاریخی- اسلامی او از سال ۱۱ تا ۱۳ عربها (به اصطلاح هجری) تعیین گردید: از یک عدد اول به یک عدد اول دیگر.
نام «ابوبکر» در خود «تقدس» را حمل میکند. «بکر» یعنی «نخستین فرزند از مادر باکره». باید یادآوری کرد که «ابو» در زبان عربی لزوماً به معنی «پدر» نیست. «ابو» فقط «تعلق یا چیرگی بر یک چیز» را میرساند و ربطی به تبار ندارد. برای نمونه در عربی به تریاک میگویند «ابو نوم» [متعلق به خواب]، یعنی «ابو» در این جا «پدر» [بیولوژیکی/ تباری] معنی نمیدهد.
به هر رو، ترکیب «ابو» و «بکر» - فرزند نخست از مادر باکره- خلوص و پاکی پیامبرگونهی او را میرساند. این نام نمادین در کنار القاب دیگر که روایات اسلامی برای ابوبکر قایل شدند، نشانگر این هستند که این نام، یک نام ساختگی- دینی است. لقب دیگر ابوبکر، «عتیق» است.
اگر ما مفهوم یا لقب «عتیق» را در چارچوب هرمنوتیک اسلامی بررسی نماییم، آن گاه «عتیق» به معنی «آزاد شده از آتش جهنم» معنی میدهد. او – یعنی ابوبکر- به اصطلاح برای همیشه از «آتش جهنم» آزاد میباشد یا به اصطلاح «برائت یافته» است. البته باید یادآوری کرد که در تاریخ رستگاری انجیلی این صفت فقط برای آدم بن آدم (Son of man / Menschensohn) که مسیح همهی خصوصیات او را در خود نهفته دارد اختصاص داده شده بود. در ادبیات سُریانی، مسیح یعنی این روح همیشه آزاد از آتش جهنم، «منصور» نیز نامیده میشد، یعنی کسی که بر آتش جهنم «پیروز» شده است. به سخن دیگر، ابن اسحاق کیفیات اختصاص داده به مسیح را نه تنها برای محمد که برای چهار خلیفهی پس از او نیز به خدمت میگیرد.
از سوی دیگر، نام ابوبکر، «عبدالله» نیز است که باز خود معنای پیامبری را در خود حمل میکند. بعدها لقب «صدیق» نیز به ابوبکر داده شد، یعنی انسانی که «دوست و سخت راستگو» است.
خلیفه عمر: سال ۱۳ تا ۲۳ عربهای / ۱۰ سال
پس از ابوبکر، عُمر یا «[همیشه] زنده/ دوستدار زندگی» خلفیه میشود. «عمر» از نوع حضرتِ «نوح» میباشد. نوح نیز، توفان نابودکننده را پشت سر نهاد، بر آن چیره شد و در تاریخ رستگاری انجیلی نمایندگی «زندهماندگان» به او اختصاص داده شد. آیا عمر نیز نماد زندگی پس از «توفان» است؟ او، عمر، این همیشه زنده، نه تنها – مانند نوح – بر مرگ پیروز شد، او تجسم زندگی آینده نیز هست. او باید یک نقش بنیادین در تاریخ اسلامی ایفا کند، زیرا او همهی نشانههای اعداد مقدس را در خود حمل میکند: او از سال ۱۳ تا ۲۳ (که هر دو اعداد اول هستند)، مجموعاً ۱۰ سال، خلافت کرد. عدد ۱۰، عدد پیامبران است. از این رو، این حرف که در دهان عایشه و زُبیر گذاشته شد که پیامبر ۱۰ سال در مکه و ۱۰ سال در مدینه میزیست، در چارچوب تاریخ رستگاری انجیلی است و چندان بیربط هم نیست.
نقش عمر در طی این ده سال، تنها چیره شدن بر سربازان بیزانس و ایران نیست، او «دستگاه قضایی» و «تقویم اسلامی» را نیز سازماندهی کرده و سرانجام دست به تأسیس «دیوان» میزند. البته باید یادآوری کرد که ما مطلقاً هیچ اثری از این «سازندگیهای» عمر نیافتهایم.
ظاهراً وظیفهی دیوان، پرداخت پول به سربازان، بیوهها و یتیمها بود. به همین دلیل لقب «فاروق» نیز به او داده شد. فرهنگ دهخدا واژهی «فاروق» را این گونه معنی کرده است: مرد نیک ترسناک، کسی که امور را از یکدیگر فرق میگذارد.
البته باید گفت که این معانی بر اساس تفاسیر بعدی اسلامی و تغییر معنی «فاروق» صورت گرفته است. یعنی بعدها برای این مفهوم ریشهی سهگانهی «فَ رَ قَ» را ساختند. در حالی که این واژه از واژهی سُریانی «پارقه» یا «پَرقه» استخراج شده است که معنی «منجی یا نجاتدهنده» میدهد. در این جا، «پ» به «ف» و «الف» کوتاه به کشیده تبدیل شده است. برای نمونه، طبق روایات اسلامی، وقتی عمر بیتالمقدس را اشغال کرد، کعب داستان ویران کردن معبد را برای عمر بازگو میکند و سپس به عمر میگوید که در همین زمان اشغال بود که خدا پیامبری برای یهودیان فرستاد تا به مردم هشدار بدهد که:
در این جا «فاروق» دقیقاً معنی سُریانی خود یعنی «نجاتدهنده» را دارد و نه «کسی که امور را از یکدیگر فرق میگذارد». همچنین عمر در روایات اسلامی سوار بر یک اسب/یابو به اورشلیم میرود و فرمان میدهد که محل مسجد آینده را آب و جارو کنند و بر آن مسجدی بسازند.
در انجیل عهد جدید نیز عیسا مسیح چنین سفری به اورشلیم میکند:
ولی قابلتوجهتر مفهوم «صخره» است که در این جا برای ما نقش تعیینکننده دارد. در انجیل عهد جدید آمده:
«پتروس» Petrus در زبان یونانی یعنی «صخره». عیسا به گونهای نمادین به پتروس میگوید که: «بر تو ای پتروس – ای صخره- میخواهم کلیسای خود را بسازم؛ یعنی ای پتروس میتوانم سد در سد روی تو حساب کنم». ولی راویان اسلامی که دیگر نه یونانی و نه سُریانی میدانستند و نه هرمنوتیک مسیحی را میشناختند دچار چنین خطاهای بینادین شدهاند و «صخره» یعنی پتروس را به معنی لغوی آن برداشت کردند.
البته گفتنی است که در این جا طبری «قبهالصخره» را که ساختن آن به فرمان عبدالملک مروان در سال ۶۹۲ میلادی به پایان رسید به پای عمر میگذارد. مروان همچنین میان سالهای ۷۰۶ و ۷۱۷ میلادی فرمان داد تا به جای ساختمان مجاور [فاصله این دو حدود ۱۴۰ متر است] یک مسجد بسازند که «مسجد الاقصی» نام گرفت. (۱۰)
باز هم در این جا باید تأکید کنم که اگرچه چند هزار حدیث و روایت دربارهی جنگها، ابتکارات اجتماعی – دینی و حکومتداری عمر نوشته شده است، ولی ما تاکنون از او سکه، ساختمان، کتاب، دستخط، و یا یک کتیبهی پیروزی – به سخنی دیگر مطلقاً هیچ- نیافتهایم.
خلیفه عثمان: سال ۲۳ تا ۳۵ / ۱۲ سال
در این جا باز هم با یک «منجی / نجاتدهنده» سر و کار داریم. شهرت عثمان در این است که او توانسته آیات نازل شدهی الاهی را گردآوری و ویراستاری کند. به اصطلاح «جمع» [گردآوری] قرآن در تاریخ رستگاری اسلامی به نام عثمان به ثبت رسیده است. به راستی چرا قرآن باید در زمان کسی گردآوری شود که نامش «عثمان» است؟ چرا نام او سرانجام با گردآوری قرآن گره زده شد، اگرچه بسیاری از مخالفان بعدی، بر این باور بودند که در زمان عمر و یا علی هم گردآوری قرآن صورت گرفته بود؟
عثمان را در فارسی این چنین ترجمه کردهاند: «مار یا بچه مار». شاید این معنی به علت شباهت آن به واژهی «ثُعبان» یعنی مار باشد. ولی این دو واژه اصلاً ربطی به یکدیگر ندارند.
فولکر پوپ با یاری کریستوف لوکزنبرگ (۱۱) توانست مفهوم عثمان را رازگشایی کند. نام عثمان تا پیش از اختراع آن در میان عربها وجود نداشت، مانند نام ابوبکر، عمر و علی.
یکی از راههای ساختن نامهای جدید، تغییر جای حروف صامت اصلی در واژه است که به آن Metathesis یا «قلب» (۱۲) میگویند. برای نمونه از واژهی لوی (Levi) به معنی «همراه» واژهی ولی (vali) ساخته شد، همین واژهی لوی در آلمانی به «ویل» (Veil) یا تلفظ امروزیاش «فایل» تبدیل گردید.
به هر رو، واژهی عثمان (Utman) از قلب یا جایگزینی حروف صامت مجاور در نام ثُما(ن)/ثوما(ن) Tuma(n) یا به اصطلاح امروزی توما(ن) صورت گرفته است. در فارسی به این شیوهی جابجایی حروف، «قلب مجاور» گفته میشود. حالا چرا ابن اسحاق چنین زحمت بزرگی به خود داد؟ ریشهی آن را باید در تاریخ رستگاری انجیلی جستجو کرد.
موضوع برمیگردد به کتاب پیامبران (Thomasakten) توماس مقدس [دقیقتر «ثُمان مقدس/ به سُریانی مار ثُما / ثوما» - مار به زبان سُریانی یعنی مقدس] که بخش بزرگی از آن به پیامبری مانی اختصاص داده شده است. کتاب توماس یک کتاب گنوسی است که پس از ۲۰۰۰ سال با کشف کتابخانهی نجع حمادی جایگاه آن در ادبیان گنوسیهای سوری، میانرودانی و ایرانی آشکار گردید. این کتاب گنوسی که توسط توماس گردآوری شده است مانند قرآن – یا بهتر است گفته شود قران مانند آن- ۱۱۴ بخش یا سوره دارد و یکی از کتابهای اصلی مسیحیان شرق بود.
اهمیت بیاندازهی عثمان در اعدادی است که به او نسبت داده شده است: مسیر مقدس او از سال ۲۳ [عدد اول] به سال بسیار مقدس ۳۵ [۵ ضربدر ۷] – محمد نیز در سن ۳۵ سالگی در ساختن کعبه شرکت میکند و با دستهای خود حجرالاسود را سر جایش میگذارد- است یعنی ۱۲ سال مقدس خلافت میکند.
اگرچه سیرهنگاران و راویان دربار عباسی تلاش کردند که این شخصیتهای نمادین را با گوشت و خون پُر نمایند و آنها را «واقعی» جلوه دهند، ولی جمع شدن این همه اعداد و نامهای مقدس برای این خلفا آن چنان شگفتبرانگیز است که خرد امروزی به ما این هشدار را میدهد که:
Zu perfekt um wahr zu sein
Too perfect to be true
از آن جا که بخش مربوط به علی، طولانیست در نوشتار بعدی به آن خواهم پرداخت.
بخشهای پیشین:
چرا نمیتوان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟/ بخش یک
چرا نمیتوان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟/ بخش دوم
چرا نمیتوان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟/ بخش سوم
چرا نمیتوان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟/ بخش چهارم
————————————-
منابع:
۱- http://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/61334
۲- بامدادان مزدک: مغاک تیره تاریخ، بخش دو. در:
http://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/61682/
۳- طبری: تاریخ الرسل و الملوک. جلد چهارم، ص ۸۱ تا ۸۳
۴- Popp, Volker: Die Geschichte von den vier Kalifen: Abu Bakr als Adam, Umar als Noah, Utman als Abraham, Ali als Moses. In: Schlaglichter. Markus Groß / Karl-Heinz Ohlig (Hg.). Seite:۴۶-۵۴
۵- طبری، جلد چهارم، ص ۲۲۷
۶- طبری، جلد پنجم، ص ۸۷
۷- طبری، جلد پنجم، صص ۸۵-۸۶
۸- انجیل عهد جدید: مرقس (مارکوس)، بخش ۱۱، بندهای ۱ تا ۱۰. همچنین نکاه کنید به کتاب لوقا (لوکاس)، بخش ۱۹، بندهای ۲۸ تا ۴۰
۹- انجیل عهد جدید، کتاب متی (ماتیوس)، بخش ۱۶، بند ۱۸
۱۰- بیش از دو دهه سیمای جمهوری اسلامی تصویر قبهالصخره با گنبد طلاییاش را به عنوان «مسجدالاقصی» به مردم نشان میدهد. در حالی که گنبد مسجدالاقصی سبز رنگ است. همچنین تصویر قبهالصخره به عنوان مسجدالاقصی بر اسکناسهای ۱۰۰۰ ریالی چاپ شده بود.
۱۱- کریستف لوکزنبرگ اسلامشناس و قرآنشناس در یک خانوادهی مسیحی عرب زاده شد و پدرش او را از کودکی با زبان سُریانی آشنا کرد. مهمترین اثر او «خوانش سُریانی – آرامی قرآن» است:
Luxenberg, Christoph: Die Syro-Aramäische Lesart des Koran. Verlag Hans Schiler
۱۲- برای آشنایی بیشتر با «قلب» (زبانشناسی) به این جا نگاه کنید:
https://en.wikipedia.org/wiki/Metathesis_linguistics
■ سبئوس
هم میهن گرامی،
پس از پژوهشهای روبرت و. تامسون و جیمز هاوارد جانسون بخش بزرگی از کتاب منسوب به سبئوس رازگشایی شده است. بر این کتاب به اشتباه نام «تاریخ هراکلیوس» گذاشته شد.این نام از آغاز سده نوزده به این کتاب داده شد. حتا امروز تقریباً می دانیم که اسقفی به نام «سبئوس» وجود نداشته است. اصل کتاب به زبان یونانی بوده که امروز فقط ترجمه ارمنی آن در دست رس است. در حقیقت باید نام کتاب «تاریخ خسرو دوم» یا «تاریخ پارتها» نام گذاری می شد زیرا تاریخ ارمنستان و تاریخ پارتها به گونه ای بس گسترده و ژرف به هم گره خورده بود و عجیب نیست که بخش بزرگی از کتاب درباره همین حوادث یعنی ارامنه و پارت هاست. ولی درست تر آن است که آن را «تاریخ ارمنستان» بنامیم. قضیه «سبئوس» خود موضوع پرکشش دیگری است. در زیر آن بخش که درباره «محمد» آمده است به زبان انگلیسی آورده ام. در ضمن نباید فراموش کرد که هم اکنون می دانیم با توجه به اطلاعاتی که در این کتاب است، بسیاری از بخش های کتاب بسیار جوان هستند که بعدها در طی بازنویسی ها و ترجمه ها بدان اضافه شده اند.
” Although [the Arabs] were convinced of their close relationship, they were unable to get a consensus from their multitude, for they were divided from each other by religion. In that period a certain one of them, a man of the sons of Ishmael named Muhammad, a merchant, became prominent. A sermon about the Way of Truth, supposedly at God’s command, was revealed to them, and [Muhammad] taught them to recognize the God of Abraham, especially since he was informed and knowledgeable about Mosaic history. Because the command had come from On High, he ordered them all to assemble together and to unite in faith. Abandoning the reverence of vain things, they turned toward the living God, who had appeared to their father, Abraham. Muhammad legislated that they were not to eat carrion, not to drink wine, not to speak falsehoods, and not to commit adultery. He said: “God promised that country to Abraham and to his son after him, for eternity. And what had been promised was fulfilled during that time when [God] loved Israel. Now, however, you are the sons of Abraham, and God shall fulfill the promise made to Abraham and his son on you. Only love the God of Abraham, and go and take the country which God gave to your father, Abraham. No one can successfully resist you in war, since God is with you…”
شاد و تندرست باشید
بی نیاز
■ با سلام و سپاس . چه خوب می بود اگر مطلب و متنی را که “سبئوس ، کشیش و تاریخنگار ارمنی ” راجع به “پیامبرمحمد” آورده ، عیناً و کامل و با توضیحات کامل نقل میکردید. از آن رو که نکته بسیار مهم و جالبی ست و این سوال همیشه برای من مطرح بوده که: در منابع غیر اسلامی اولین بارکی و در کجا ذکری از پیامبراسلام و ظهور وی رفته است؟
با تشکر
■ باعرض احترام میخواهم بپرسم که حمله اعراب به ایران در زمان عمر و کشته شدناش بدست فیروز ایرانی و یا ابولؤلؤ چگونه میتوان تفسیرکرد؟ و یا گردآوری قرآن در زمان عثمان؟ و آیا قرآن هم در زمان عباسیان و امویان نوشته و یا گردآوری شده است؟
بااحترام هوشنگ
■ آقای هوشنگ گرامی،
تمامی این نوشته ها و جُستارها بر آن هستند که نشان دهند تاریخ شکلگیری اسلام آن گونه که راویان اسلامی نوشتهاند شکل نگرفته و مسیر کاملاً دیگری را طی کرده است. ایرانیان در جنگ با اعراب مسلمان شکست نخوردند بلکه فروپاشی ساسانیان با شکست دوم خسرو دوم (خسرو پرویز) در نینوا در سال ۶۲۸ میلادی رخ داده و به دنبال آن حکومت مرکزی از میان رفته و جنگهای داخلی آغاز شدند. در یک جبهه از این جنگهای داخلی اعراب ساکن میانرودان و خراسان بزرگ بودند، و از سال ۶۳۲ میلادی هم اعراب غسانی که زمانی متحدان بیزانس به شمار میرفتند وارد این جنگهای داخلی شدند. در این دوره هنوز از مسلمان و مسلمانی خبری نبود. (به مقالات من زیر عنوان «نگاهی دیگر به فرایند اسلامی شدن ایران» در همین سایت رجوع کنید).
در مورد قرآن باید بگویم که اصل این کتاب باید بسیار قدیمی تر از امویان و عباسیان باشد و در ابتدا می بایست به زبان سُریانی نوشته شده باشد، یعنی زمانی که هنوز عربها به زبان عربی نمی نوشتند و به همین دلیل هنوز «اهل کتاب» یا دقیق تر گفته «اهل کتابت» نبودند. در آن زمان فقط یهودیان، مسیحیان، زرتشتیان و مندائیان (صابئان) اهل کتابت بودند یعنی به زبان خود می نوشتند که در قرآن نیز از آنها به عنوان «اهل کتاب» سخن رفته که منظور همان «اهل کتابت» میباشد. وگرنه نه زرتشتیان و نه مندائیان، هیچ کدام، به یکتاپرستی مانند یهودیت و مسیحیت باور نداشتند.
شاد و تندرست باشید