اگر سیره ابناسحاق، کتابالمغازی واقدی، سیرهنبوی ابنهشام و الطبقاتالکبرای ابنسعد را تنها پژوهشگران اسلام میشناسند، تاریخ الرسل و الملوک (یا تاریخ الامم و الملوک والخلفاء) نوشته ابوجعفر محمد ابنجریر طبری شناختهشدهترین کتاب درباره تاریخ جهان با رویکرد اسلامی است، که گزارش خود را بسیار پیشتر از آفرینش جهان و با واگشائی واژههایی چون “زمان” میآغازد. تاریخ طبری را باید پایه بُنیادین تاریخنگاری اسلامی بشمار آورد، چرا که گزارشهای او نه تنها در میان پژوهندگان مسلمان، که در نزد اسلامشناسان اروپائی و نامسلمان نیز از جایگاه ویژهای برخوردارند.
طبری به گفته دانشنامه ایرانیکا به سال ۲۱۹ یا ۲۲۰ (۸۴۰) در آمل چشم به جهان گشود. یاقوت از زبان او گفته است که محمد ابنجریر در هفتسالگی قرآن را از بَر داشته و از “حافظان” بشمار میآمده است. طبری در دوازدهسالگی آمل را بدرود گفت و در جستجوی دانش رهسپار سوریه و مصر و عراق عرب شد. او پس از رسیدن به بغداد در پی آن بود که به گروه شاگردان احمد بنحنبل ( بنیانگزار شاخه حنبلی از مذهب تسنّن) راه یابد، که این کار با درگذشت احمد بنحنبل نافرجام ماند و طبری رهسپار حج شد و پس از بازدید از مکه و مدینه سرانجام بسال ۲۴۹ (۸۷۰) در بغداد آرام گرفت و بکار پژوهش و نگارش پرداخت. در آن زمان نیم سده از درگذشت ابنسعد، استاد پیشتاز تاریخنگاری اسلامی گذشته بود و در بغداد و شهرهای و شهرستانهای دورونزدیک آن نسل نوینی از گزارندگان تاریخ اسلام و جهان پدید آمده بودند که شیوه کار او را الگوی خود نهاده و دست به آفرینش کتابهایی بزرگتر با برگهایی پرشُمارتر زده بودند.
باری، طبری با نگارش تاریخ الامم و الملوک شیوه تاریخنگاری اسلامی را به برترین چکاد خود رسانید. او توانست گاهشُمار (۱) بیمانندی در پیدایش جهان، آفرینش انسان و سرگذشت پیامبران و دودمانهای شاهی از آغاز تا بروزگار خود برجای گذارد و بدینگونه یک تاریخ بیکموکاست از پیدایش و برایش آنچه که جهان اسلامش مینامیم بدست دهد. او ولی این راه دشوار را به تنهایی نپیموده بود. در این بازه زمانی که از آن سخن میگوییم – میانه نیمه نخست تا میانه نیمه دوم سده سوم (نهم) – تنی چند از برجستهترین چهرههای دانش و فرهنگ پای به جهان نهادند و در پی آموزش و آفرینش دانشهای روزگار خود شدند. اینان را باید راهگشایان تاریخ طبری دانست، اگرچه جایپای شیوه تاریخنگاری ابنسعد را در تکتک این گزارشها میتوان دید و یافت.
یکی از سرشناسترین تاریخنگاران این روزگار احمد بنابییعقوب بنجعفر بنوهب بنواضح عباسی است که ما او را بنام یعقوبی میشناسیم. سال زادن او در گزارشها نیامده است، ولی درگذشتش را بسال ۲۷۶ (۸۹۷) دانستهاند. یعقوبی تاریخ خود را در بخش نخست (تاریخ انبیاء) با آدم میآغازد و آن را تا عیسای پیامبر پیمیگیرد. در بخش دوم (تاریخ پادشاهان) دودمانهای شاهی روم و چین و هند و ایران و حبشه و یونان و افریقا و یمن و شام و... فهرست میشوند، تا به تاریخ حجاز پیش از اسلام برسد و آنگاه از آن زمان به برانگیخته شدن محمد و تاریخ آغازین اسلامی راه بَرَد. یعقوبی تاریخ خود را با “قِسم پنجم، تاریخ خلفای عباسی” به پایان میبرد. برای آنکه دانسته آید شیوه ابنسعد تا بکجا الگوی تاریخنگاران نسل دوم بوده است، گزارش زیر را درباره روزی که مأمون در آن به خلافت رسیده است بخوانید:
دومین چهره برجسته از این نسل ابوالحسن احمد بنیحیی بنجابر بنداوود البغدادی البلاذری است، که در سالهای پایانی سده دوم (یا آغاز سده سوم) به جهان آمده و بسال ۲۷۱ (۸۹۲) درگذشته است. کتاب “فتوحالبلدان” او را باید دنباله کتابالمغازی واقدی بشمار آورد، زیرا بلاذری در این کتاب جنگهای مسلمانان را از “هجرت رسولالله از مکه به مدینه منوره” تا “فتوحات خراسان و سند” فرونگاشته است. کتاب دیگر او انسابالاشراف را باید به گونهای “همچشمی” با الطبقات ابنسعد دانست، چراکه بلاذری در بیست پوشینه تبارشناسی و زندگینامه پیامبران و خلیفگان و سرداران و اصحاب و تابعان و... را از نوح پیامبر تا خلیفه المهدی عباسی فراگِرد آورده و سیره نبویه را نیز در بخش دوم آن گنجانده است.
سومین تَن، ابوحنیفه احمد بنداوود دینوَری، گیاهشناس، تاریخنگار، ستارهشناس و ریاضیدان است که بسال ۲۰۷ (۸۲۸) در دینوَر همدان چشم به جهان گشود و بسال ۲۷۴ (۸۹۵) در بغداد دیده بر گیتی فروبست. کتاب ماندگار او “اخبارالطوال” است که در دو بخش پیش و پس از اسلام نگاشته شده است. دینوری شاید نخستین کسی باشد که تاریخ پادشاهان ایران و پیامبران/شاهان بنیاسرائیل را درهمتنیده است. او با روشی که خود میشناخته است، نه تنها زمان فرمانروایان ایرانی و عبرانی و بابلی را بدست میآورد و آنان را که همزمان بودهاند در کنار یکدیگر مینشاند، که نژاد ایرانیان را نیز به عبرانیان و سامیان میپیوندد. برای نمونه در بخش “از حضرت ابراهیم تا حضرت سلیمان علیهما سلام” چنین آمده است:
نخستین نکته ارجمند این است که در اخبارالطوال برای نخستین بار تورات و خداینامک به هم میرسند و شیوه توراتیِ گزارش تاریخ به فرجام پایانی خود نزدیک میشود. نکته پُرارج دیگر این است که دینوری سیره محمد را در تاریخ خود نیاورده است. تاریخ او با پیامبران و پادشاهان بنیاسرائیل آغاز میشود و با فرمانروائی معتصم پایان میپذیرد. پرسشی که در اینجا رُخ مینماید این است که چرا دینوری از آوردن زندگینامه محمد تَنزده است؟ اگر پاسخ این باشد که او تنها در پی نگاشتن تاریخ سرزمین زادگاهش ایران بوده است و نه تاریخ پیدایش اسلام، آنگاه پرسش بزرگتر این خواهد بود که نوح و ابراهیم و سلیمان و اسماعیل در تاریخ ایران چه میجُستهاند؟
باری به بزرگترین و سرشناسترین چهره تاریخنگاری اسلامی بازگردیم. طبری با رفتن به بغداد پای به درون سپهری نهاد که در آن سنتّی دراززمان در تاریخنویسی برآمده و پرورده شده بود. از مرگ ابنسعد تا هنگامی که طبری تاریخ خود را به پایان برد (۲۹۴ / ۹۱۵) نزدیک به هفتاد سال گذشته بود. سه تاریخنگار نامبرده در این دوران شیوه نگارش و آرایش ابنسعد را فراگرفته، بکار بسته و فَراپَرورده بودند و راه ناهموار و دراز طبری را پیشاپیش فروکوفته بودند. او، که پدر تاریخنگاری اسلامی نامگرفته است، اگر توانست در این رشته به جایگاهی چنان فراز دست یابد، بیگمان از آن روی که پای بر دوش بزرگانی چون یعقوبی و دینوری و بلاذری نهاده بود. طبری سرانجام بسال ۳۰۱ (۹۲۳) در بغداد دیده بر جهان فروبست.
تاریخ الامم و الملوک در ایران در شانزده پوشینه به چاپ رسیده است که تاریخ جهان را از آغاز آفرینش آن تا سالهای میانی خلافت المقتدر ۲۹۴ (۹۱۵) در برمیگیرد. پوشینه شانزدهم این کتاب بدست عریب ابنسعد قرطبی گزارش طبری را دنبال گرفته است.
ساختار تاریخ طبری ساختاری یگانه و ویژه است. بیش از هرچیز باید بر راستگوئی او آفرین گفت که در آغاز کتابش دستان خویش را در آب بیگناهی میشویَد:
ساختاری که از آن سخن رفت، فَرارویاندن شیوه کمابیش نابسامان ابنسعد به یک شیوه پیوسته، بیگُسست و درهمتنیده نگارشی است. آنچه که پیشتر درباره تاریخالطوال آوردم با درخشش بیشتری در تاریخ طبری به چشم مینشیند. نگارنده نخست از واژگان بنیادینی چون زمان و اندازه و آغاز و فرجام آن آغاز میکند و آنگاه با بهرهگیری از تورات با ریزهکاری چشمگیری چگونگی آفرینش جهان را میگزارد:
طبری تاریخ جهان را با پیامبران بنیاسرائیل پی میگیرد و بمانند ابوحنیفه دینوری، ولی بس استادانهتر از او، خداینامک پارسی را نیز در تورات عبرانی درمیآمیزد. برای نمونه پس از “سخن از حوادث ایام نوح علیهالسلام” گزارش با “سخن از بیوراسب که ازدهاق بود” پیگرفته میشود. پس از آن داستان منوچهر در دنباله سرگذشت خضر و موسا و یوشع میآید و داستان “پادشاهان پارسی بابل” بدنبال “سخن از قارون بنیصهر قاهث”. همچنین:
در پی این پیشینه تاریخی دراززمان که سرگذشت جهان را از آدم تا فروپاشی ساسانیان گزارش کرده است، طبری در پوشینه سوم کتابش داستان را از آنجا آغاز میکند که ابناسحاق پیشتر آورده بود؛ “ذکر نسب رسول خدای و بعضی اخبار پدران و اجداد وی” از آن گذشته او با تیزبینی ویژه خود گاهشماری بیکموکاست از آغاز جهان تا بروزگار محمد (از آدم تا خاتم) را فراهم میآورد، تا از سویی به همه پرسشهای تاریخی مردمان زیونده در جغرافیای فرهنگی اسلام (قلمرو فرهنگی ساسانیان) پاسخی درخور داده باشد و از دیگر سو ساختاری بیافریند که بر انگاشت “چرخه هزارهای روند جهان” استوار شده است:
یک همسنجی رودَررو با تَنَخ و تورات شاید در اینجا تُهی از هوده نباشد. تورات که بخش نخست تَنَخ است، با “سِفر آفرینش” (بِرِشیت) آغاز میشود، که گزارنده در آن نخست به آفرینش جهان در شش روز و اینکه در هر یک از این روزها چه آفریده شد، میپردازد و آنرا پس از گزارش زندگانی آدم و نوح و ابراهیم اسحاق و یعقوب، با مرگ یوسف به پایان میبرد. در “سِفر خروج” (شَموت) داستان رهائی بنیاسرائیل از بردگی قبطیان میآید. داستان سرگردانی بنیاسرائیل پیش از رسیدنشان به سرزمین آرمانی “اِرِتس ییتسرائِل” در سِفرهای “لاویان” (واجیکرات)، “اعداد” (بِمیدبار) و “تثنیه” (دِواریم) بازگفته میشود و با مرگ موسا پایان میپذیرد. گفتنی است که زندگی موسا بخش بسیار بزرگی از تَنَخ را دربرمیگیرد و در قرآن نیز نام او با ۱۳۱ بار بیشتر از هر کس دیگری آمده است. تنخ پس از تورات بخشهای پُرشماری را در خود دارد که نخستین آنها “یوشع” است. ولی آنچه که بیشتر بکار این همسنجی میآید، (دو) کتاب “پادشاهان” (مَلَخیم) است. تاریخنگاری یهودی به پیامبران (نَویئیم) و پادشاهان (مَلَخیم) در دو بخش جداگانه میپردازد. به دیگر سخن اگر نوح و موسا و ابراهیم و یعقوب و اسحاق و یوسف تنها یاران خدا و برنگیختگان او (نویئیم) هستند، شموئیل و شائول و داوود و سلیمان پادشاهانند. قرآن ولی همه اینان را پیامبران خدا میداند که به آنها وحی میشده است (۸).
به گمان من دینوَری و در پیروی از او طبری از آنجایی که خود را به شیوه تاریخنگاری توراتی پایبند میدانستند، شاهان ایرانی را بجای “مَلَخیم” عبرانی نشاندهاند، تا از سوئی به رویکرد قرآنی وفادار مانده باشند، که پادشاهان یهود را نیز پیامبر میدانست و از دیگر سو آن سنت دیرینه تاریخنگاری توراتی-انجیلی را که برای مردمان پهنه فرهنگی-دینی خاستگاه اسلام آشنا بود، پیبگیرند. همچنین میتوان انگاشت که دستکم “اسلام تاریخی” در یک سپهر فرهنگی ناهمگون پدید آمده باشد، که در آن باورهای یهودی و مسیحی و زرتشتی برای خوانندگان و نیوشندگان بسیار شناخته شده بوده باشند. چرا که حتا اگر بپذیریم طبری و دینوری تنها از آن رو گزارشهای خداینامک را در تاریخ خود آوردهاند که خود ایرانیتبار بودهاند، آنگاه باید به این پرسش بپردازیم که مطهر بنطاهر مقدسی (زاده اورشلیم) در “البداء و التاریخ” و ابنخلدون (زاده تونس) در “تاریخالعبر” که بیرون از جغرافیای ساسانی-ایرانی پرورش یافته بودند، از چه رو اینچنین موشکافانه به تاریخ شاهان ایرانی از آنگونه که در خداینامک آمده است میپرداختهاند؟ گذشته از آن دینوری و طبری نیز که خود ایرانی بودهاند، این شاهان را نیاگان خود نمیدانند و آنان را “َشاهان عجم” یا “شاهان پارسیان” میخوانند. پس در تاریخ دینوری و طبری جای تهی شاهان بنیاسرائیل با شاهان ایرانی پر میشود، پدیدهای که نشان میدهد فرهنگ ایرانی سایه بلند خود را تا کجا بر سر تاریخنگاری اسلامی گسترانده بوده است. ولی با همه آنچه که رفت، تاریخنگاران مسلمان چگونه میتوانستند خداینامک را با تورات و انجیل درهمبیامیزند و پارسیان را به یهودیان بپیوندند و از دل این دیگ درهمجوش تاریخ نوینی بدرآورند که هیچ درزی نمیداشت تا بتوان مویی از آن گذراند؟ پاسخ فرجامین به این پرسش را شاید بتوان در تاریخالعبر ابنخلدون یافت:
تاریخ الامم و الملوک مردمان گردآمده در امپراتوری گسترده عباسیان را نه تنها از یک سرنوشت یا آینده پیش رو، که از یک سرگذشت یا پیشینه همانند نیز برخوردار میکند و به آنان یک خویشاوندی تباری کُهَن میبخشد. اسلام تاریخی، سرانجام مسیحیان و یهودیان و مسلمانان و زرتشتیان، و بنیاسرائیل و سریانیان و عربان و ایرانیان را در یک بزنگاه تاریخی و در چارچوب یک انگاشت هزارهای از تاریخ به هممیپیوندد و همه آن مغاکهای ژرفی را که اسلام قرآنی از خود بجای گذاشته است، استادانه پُر میکند. این ویژگیها در کنار هم پدیدهای را میسازند که دینپژوهان آن را “تاریخ رستگاری” مینامند.
طبری به همین بسنده نکرد. او که توانسته بود در چارچوب سیاست سختگیرانه دینسازی دربار عباسی روندی یکسد ساله را در فراهم آوردن تاریخی یکپارچه و بیگُسست کامیابانه به انجام برساند، پابپای این تلاش پیوسته به قرآن نیز پرداخت و دست به بازخوانی تاریخمندانه آن زد. همانگونه که پیشتر آوردم، قرآن بدون سیره و حدیث و روایت چیستان ستُرگی است که کسی را یارای گشودن آن نخواهد بود. پس چه جای شگفتی که طبری در جایگاه برترین تاریخنگار اسلامی، دست به نگارش یکی از نخستین تفسرهای قرآن بنام “جامع البیان عن تاویل آی القرآن” نیز یازیده باشد؟ چه کسی میتوانست بهتر از پدر تاریخنگاری اسلامی که گوشهگوشه این تاریخ را چون کف دست خویش میشناخت، از قرآن رازگشایی کند؟
باری و بههرروی روندی که در نیمه دوم سده دوم اسلامی آغاز شده بود، سرانجام در نیمه نخست سده چهارم و با “تاریخ الامم والملوک والخلفاء” به فرجام رسید. بیهوده نیست که تاریخنگاران پس از طبری شیوه او را الگوی کار خود نهاده و در این کار از او پیروی کردهاند. برای نمونه مطهر بنطاهر مقدسی که پیشتر سخنش رفت، کتاب خود بنام “آفرینش و تاریخ” را بسال ۳۴۵ (۹۶۶) در همین سبک نگاشت. ابوسعید عبدالحی بنضحاک بنمحمود گردیزی درگذشته بسال ۴۴۰ (۱۰۶۱) “زینالاخبار” را با همین شیوه نوشت و عزالدین علی بنمحمد جزری “ابناثیر” ۶۱۲-۵۳۹ (۱۲۳۳-۱۱۶۰) در “الکامل فی التاریخ”و حمدالله مستوفی دبیر دربار ایلخانان ۷۲۳-۶۶۰ (۱۳۴۴-۱۲۸۱) با “تاریخ گزیده” راه او را پی گرفتند. سایه طبری بر سر تاریخنگاری اسلامی چنان بلند و سنگین بود که حتی ابوزید عبدالرحمن بنمحمد بنخلدون حَضرَمی ۷۸۵-۷۱۱ (۱۴۰۶-۱۳۳۲) که نزدیک به هزار فرسنگ دورتر و چهار سده دیرتر از او میزیست کتاب “العبر” را در همان سبگ به رشته نگارش درآورد.
دنباله دارد...
بخشهای پیشین:
بررسی شیوههای تاریخنگاری اسلامی – یک
بررسی شیوههای تاریخنگاری اسلامی – دو
بررسی شیوههای تاریخنگاری اسلامی – سه
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایرانزمین بدور دارد
مزدک بامدادان
mbamdadan.blogspot.com
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
—————————-
Annals.۱
۲. تاریخ یعقوبی، پوشینه دوم، برگ ۴۶۰، ایّام مأمون
۳. حام و سام و یافث سه فرزند نوح هستند که از توفان جان بدر میبرند و بر پایه افسانههای توراتی پدران نژادهای گوناگون انسانی میشوند.
Sem, Ham, Jafet
۴. تاریخ طبری، پوشینه یکم، مقدمه، برگ ۶
۵. تاریخ طبری، پوشینه یکم، فهرست
۶. همانجا
۷. تاریخ طبری، پوشینه دوم، ۷۸۶-۷۸۵
۸. آنان كسانى از پيامبران بودند كه خداوند بر ايشان نعمت ارزانى داشت از فرزندان آدم بودند و از كسانى كه همراه نوح سوار كرديم و از فرزندان ابراهيم و اسرائيل و از كسانى كه هدايت نموديم و برگزيديم هر گاه آيات رحمان بر ايشان خوانده مىشد سجدهكنان و گريان به خاك مىافتادند. مریم، ۵۸
۹. العبر، تاریخ ابنخلدون، پوشینه یکم، ۱۶۸-۱۶۷