منبع: مجله دریچه شماره ۳۸
توسعه یک تحول درونی و ذهنی است که از مادران و از خانه و مدرسه شروع میشود. اگر مقامات سیاسی ما با هم، گفتوگوی انتقادی جدی ندارند و امور را به تعارف برگزار میکنند و وقتی هم نسبت به یکدیگر انتقاد دارند آن را از پشت تریبونها و در سخنرانیهایشان مطرح میکنند، به این معنی است که این توانایی را ندارند که با هم دور یک میز بنشینند و در مورد مسائل ملی، آنقدر صحبت و بحث و جدل و دعوا بکنند که به جمعبندی برسند و بعد همه بروند روی آن جمعبندی مورد توافق، عمل کنند.
این ناتوانی در همه سطوح وجود دارد. خیلی از ما وقتی میخواهیم شرکتی تأسیس کنیم به تنهایی اقدام میکنیم و میگوییم «اگر شریک خوب بود خدا هم شریک داشت»، بعد میبینیم بیش از ۹۵ درصد بنگاهها و شرکتهای ما کوچک مقیاساند، یعنی زیر ده نفر کارکن دارند و میبینیم اکنون ما در ایران هیچ بنگاه خصوصی ایرانی که ۱۰۰ ساله شده باشد و همچنان فعال و پویا باشد نداریم. در حالی که هم اکنون ژاپن ۱۰۰ هزار بنگاه دارد که طول عمر بنگاهها از طول عمر موسسان آنها بیشتر است.
چرا ما نمیتوانیم دهها سال به عنوان شریک با هم کار کنیم و بنگاهها یا کارخانههایمان را به نسل بعد منتقل کنیم؟ چون در ذهن و باورهایمان مشکل داریم. در واقع برای دیدن ظرفیت توسعه در یک کشور، ما باید برویم و دبستانها و پیشدبستانیها آن کشور را ببینیم. اینکه آنجا بچهها را چگونه آموزش میدهند. مهم نیست چه چیزی آموزش میدهند، بلکه ببینیم چگونه آموزش میدهند. اگر کودکان شان را پرسشگر، خلاق، صبور، نظمپذیر، دارای روحیه گفتوگو و تعامل، و دارای روحیه مشارکت جمعی و همکاری بار میآورند، اینها انسانها و شخصیتهایی خواهند شد که در بزرگسالی میتوانند توسعه ایجاد کنند. اگر بچههای امروز ما در مدارس اینگونه بار نمیآیند مطمئن باشیم با نسل بعدی هم توسعه رخ نمیدهد.
معمولاً ما فکر میکنیم کلاس نقاشی برای این است که بچهها نقاشی یاد بگیرند. آخر با دو ساعت در هفته مدادرنگی استفاده کردن و با معلمانی که خودشان نقاشی نمیدانند چه کسی نقاشی یاد میگیرد؟ در واقع کلاس نقاشی، کلاس تمرین توسعه است. به نظر من مهمترین کلاسهایی که هر فردی در طول دوره آموزش خود از دبستان تا دانشگاه میبیند، کلاسهای نقاشی، کاردستی و ورزش است. اگر این کلاسها خوب و درست و مطابق اهدافی که برای آنها تعریف شده برگزار شود، اثرش بر توسعه نسل بعدی ما از همه کلاسهای دیگر حتی ریاضی و فیزیک و شیمی بیشتر است.
برای درک اهمیت این کلاس، بگذارید تا دو کلاس نقاشی را مقایسه کنیم. در ایران معمولاً معلم نقاشی دبستان وارد کلاس که میشود میگوید بچهها دفتر نقاشی و مدادرنگیهایتان را آماده کنید، بعد یک گل روی تابلو میکشد و میگوید بچههای عزیز این گل را بکشید. او با این کار به بچهها میگوید که اولاً از من تقلید کنید و گلی مثل من بکشید، ثانیاً هر کس خودش به تنهایی این گل را بکشد یعنی انفرادی کار کردن را آموزش میدهد.
در مقابل، یک معلم نقاشی مثلاً در کانادا در ساعت نقاشی، یک کاغذ بزرگ و یک سبد به کلاس میبرد و روی میز وسط کلاس میگذارد. بعد میگوید بچههای عزیز مدادرنگیهایتان را توی این سبد بریزید. همه بچهها سختشان است که مدادرنگیهای خود را بریزند روی مدادهای دیگران. با خود میگویند مدادرنگیهای ما گم میشود، بقیه از آنها استفاده میکنند و مستهلک میشود و نظایر این نگرانیها؛ اما معلم میگوید چارهای ندارید که چنین کنید، اگر میخواهید در کلاس نقاسی شرکت کنید، باید مدادرنگیهایتان را بریزید در این سبد.
در واقع دانشآموزان با این کار سرمایهگذاری مشترک را یاد میگیرند. برای سرمایهگذاری مشترک باید تمرین کنیم، باید بپذیریم که بخشی از حق کنترل مالکیت ما در سرمایهگذاری مشترک از دست میرود و دیگران هم در مالکیت ما میتوانند تصرف کنند و در مورد آن تصمیم بگیرند. نقطه آغاز هر شراکت و هر شرکتی همین است که اعضا بتوانند بپذیرند که کنترل سرمایهای که به شرکت میآورند از سلطه آنها خارج میشود و به کنترل جمعی یا مدیریت شرکت در میآید. و چنین چیزی پذیرش و تحمل میخواهد. اگر این آموزش را بچهها در مدرسه نبینند در بزرگسالی به جای آنکه با مشارکت با هم یک کارخانه عظیم تأسیس کنند، هر کدام میروند یک مغازه یا یک کارخانه کوچک راهاندازی میکنند. چون میخواهند احساس استقلال در مالکیت خود را حفظ کنند، چون از کودکی کار مشترک و سرمایهگذاری مشترک را نیاموختهاند.
بعد معلم میگوید حالا همه با همکاری یکدیگر فقط یک گل روی این کاغذ بکشید. خوب حالا برای بچهها این سوال پیش میآید که چه گلی بکشیم؟ و کی بکشد؟ باید با هم گفتوگو کنند در مورد اینکه اکنون فصل چه گلی است و روی گل مورد نظر توافق کنند. اگر زمستان است فصل گل نرگس است، اگر بهار است فصل گل رز است و در این مورد بحث کنند. بنابراین بچهها با این کار، گفتوگو را تمرین میکنند. صحبت کردن در جمع را تمرین میکنند، شنیدن سخنان و ایدههای دیگران را تمرین میکنند.
خوب حالا که پس از گفتوگو مثلاً توافق کردند که گل نرگس بکشند، چه کسی بکشد؟ ممکن است هر کدامشان بخواهد خودش به تنهایی کل گل را بکشد و سهمی برای بقیه نگذارد یا برخی بخواهند از زیر کار در بروند. در این حالت آنها توافق میکنند که مثلاً یک نفر مسئول تقسیم کار بشود و بخشهایی از کار را به افراد دیگر واگذار کند. یعنی به یکی بگوید اول تو کوزه را بکش، سپس توتنه را بکش، بعد تو شاخه را بکش، بعد تو برگها را بکش، تو گلبرگها را بکش و الی آخر. به این ترتیب بچهها اول نظم و سپس رعایت سلسله مراتب و تقسیم کار اجتماعی را یاد میگیرند و میپذیرند. پذیرش سلسله مراتب و پذیرش اینکه من بخشی از آزادی عمل خود را در همکاری با گروه از دست بدهم، یک توانمندی است که از طریق آموزش به ما منتقل میشود.
باز در مورد رنگِ گل، بچهها میپرسند، حالا کی رنگ کند؟ و اجزای گل چه رنگی باشد؟ باز باید گفتوگو کنند و خلاقیت خود را برای انتخاب رنگ به کار بگیرند. به همین ترتیب وقتی یکی از بچهها دارد سهم کار خودش را انجام میدهد، بقیه باید کنار بایستند و تماشا کنند. بنابراین بچهها صبوری در کار گروهی و مدارا با دیگران را تمرین میکنند. حالا اگر یکی از بچهها تصمیم بگیرد که گلبرگها را به رنگ آبی درآورد، باید خطر کند چون ممکن است کل کار بچهها را خراب کند، بنابراین با این کار خطرپذیری را تمرین میکند و یاد میگیرد و در عین حال اگر خراب شد با نقد دوستانش هم روبهرو میشود و ظرفیت نقدپذیریاش بالا میرود.
بنابراین با یک کلاس نقاشی، بچهها مشارکت، همکاری، گفتوگو، تعامل، صبر، تقسیم کار، نظمپذیری، نقدپذیری، سلسله مراتب، خطرپذیری، خلاقیت و مدارا را یکجا تمرین میکنند و با هم میآموزند. اینها آن بچههایی هستند که بعدا وقتی بزرگ شدند میتوانند فرایند توسعه جامعه خود را شکل دهند و سرعت ببخشند. چنین کودکانی بعداً تبدیل به کارآفرینانی در حوزههای گوناگون میشوند. با چنین شیوه آموزشی در دبستان و پیش دبستان است که کشوری مانند ژاپن سرآمد میشود و صد هزار بنگاه و کارخانه دارد که طول عمرشان از طول عمر موسسانشان بیشتر شده است.